دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

جدایی رشته های دانشگاهی از یکدیگر گاهی اتفاقی و غیر تخصصی است.

به عنوان نمونه در دانشگاه اصفهان دو گروه برای تدریس فلسفه وجود دارد که یکی با عنوان فلسفه و دیگری با عنوان فلسفه و کلام اسلامی در سه مقطع کارشناسی و ارشد و دکتری دانشجو می­پذیرند.
بخش زیادی از درسهای این دو گروه مشترک است. به عنوان نمونه نزدیک به نیمی از واحدهای درسی گروه فلسفه در مقطع کارشناسی به درسهای فلسفه اسلامی، کلام و عرفان و عربی اختصاص دارد و بخشی از واحدها نیز به فلسفه یونان و قرون وسطی اختصاص دارد و ماهیتی کلامی و مسیحی دارد. غیر از این واحدها درسهایی مشترک مانند زبان انگلیسی و منطق نیز در هر دوگروه تدریس می­شود.

دانشجویان کارشناسی هنگام انتخاب رشته ی فلسفه در دفترچه کنکور شناخت کافی از واحدهای درسی این دو ندارند. بیشتر آنها بدون توجه به محتوای درسها به این دو رشته وارد می­شوند و دوران تحصیل را بدون انگیزه و علاقه به پایان می­رسانند.

اکنون کلاسهای گروه فلسفه در ترمهای آخر اغلب با غیبت و تاخیر بسیاری از دانشجویان تشکیل می­شود و در پایان دوره نیز از 50 دانشجوی کارشناسی دو یا سه نفر به ارشد وارد می­شوند و سایر دانشجویان ترجیح می­دهند این رشته را رها کنند. استقبال از دوره های ارشد و دکتری نیز در چند سال اخیر رو به کاهش است.

با اینکه جدایی این دو گروه هزینه­ های مالی زیادی به همراه دارد، اما هزینة اصلی در سرخوردگی و ناامیدی فارغ التحصیلان است که در آمار ورودی­های تحصیلات تکمیلی به خوبی قابل مشاهده است.

اگر این دو گروه در دانشگاه نبودند و قرار بود با تصمیمی کارشناسی و تخصصی رشتة فلسفه در دانشگاه اصفهان تاسیس شود قطعا این دو گروه جدای از یکدیگر تاسیس نمی شدند و یک گروه با عنوان فلسفه هر دو شاخة اسلامی و غرب را پوشش می­داد.


 اکنون حدود نیمی از درسهای این دو گروه مشترک است و برگزاری تخصصی این درسها نیازمند مدیریت مشترک است. در بیشتر ترمها برای درسهای عربی و فلسفه اسلامی در گروه فلسفه استاد نیست و این وضعیت در مورد درسهای منطق و فلسفه غرب در گروه فلسفه و کلام اسلامی نیز وجود دارد.


البته درسهای مشترک بین سایر گروهها نیز هست. اما در بین این دو گروه بیشتر درسها و پایان نامه ها مشترک است و ارائه تخصصی این درسها نیازمند مدیریت مشترک است.
 

دانشجویان فلسفه و کلام اسلامی از نظر اشتغال وضعیت بهتری دارند. اما فارغ التحصیلان گروه فلسفه به این دلیل که عنوان آن از فلسفه اسلامی جداست اغلب در ادارات و آموزش و پرورش  استخدام نمی شوند. با تجمیع این دو گروه دیگر تصور نمی شود فلسفه با فلسفه اسلامی در تقابل است و امکان اشتغال برای فارغ التحصیلان هر دو گروه یکسان خواهد بود.

 در برخی از دیدگاه های مبنایی اساتید این دو گروه با یکدیگر اختلاف دارند. با تجمیع این دو گروه امکان گفتگوی چالشی و تخصصی فراهم می شود. این حق دانشجویان است که در دوران تحصیل خود با تنوعی از صداها و دیدگاهها روبرو شوند.

 اکنون نظام ها و مکاتب و موضوعات فلسفی به اندازه ای گسترش یافته اند که این دو گروه نمی توانند تمام آنها را پوشش دهند و برای این کار به یک دانشکده برای فلسفه نیاز است.  با تجمیع این دو گروه دانشگاه اصفهان می تواند نخستین دانشگاهی باشد که در برنامه بلند مدت خود امکان تاسیس دانشکده فلسفه و علوم عقلی را دنبال می کند.

پیشنهاد نهایی این است که با تجمیع این دو گروه یک گروه با نام فلسفه و با دو زیر شاخة فلسفه غرب و اسلامی تأسیس شود و ماموریت این گروه گسترش فلسفه و علوم عقلی باشد تا زمینة تاسیس یک دانشکده فراهم شود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۵۱
رضا صادقی

لویاتان  Leviathan در کتاب مقدس هیولایی شریر و سلطه گر است که انسان در آرمانشهر آخرالزمان از آن رها می­شود. هابز دولت مدرن را با همین عنوان معرفی می کند. دولت مدرن ساختاری سلطه گر دارد و هویت انسان را تهدید وآزادی او را محدود می­کند. اما فرد به دلیل نقشی که دولت در بقای او دارد، تسلیم این ساختار می­شود و هر هزینه ای را که دولت طلب کند، پرداخت می­کند. ازخودبیگانگی (الیناسیون) نابودی هویت فردی و محرومیت از زندگی اصیل بخشی از این هزینه است.
دانشگاه مغز متفکر لویاتان است که در پیوند با قدرت و ثروت،‍ ذهن شهروندان را از کودکی تا مرگ مدیریت می کند.

ساختار دانشگاه جهانی است. این ساختار چند قرن است در برابر هر گونه تغییر یا اصلاحی مقاومت کرده است. این مقاومت در ابتدا یک انتخاب هوشمندانه و برای صیانت از خرد و دانش بود. اما اکنون مقاومت در برابر تغییر به دلیل  زنگ زدگی و فرسودگی است.

نخستین قربانی این ساختار دانشجویان و اساتیدی هستند که برای ایجاد تحول فرهنگی و فکری به این ساختار وارد می­شوند و خیلی زود به یک پیچ و مهرة زنگ زده تبدیل می­شوند و دیر متوجه می­ شوند که ابزاری در خدمت لویاتان هستند.

لویاتان یک افسانه نیست. به عنوان نمونه کنکور بخشی از این ساختار است.  مهارت در تست زنی معیار ورود به این ساختار است. همه می دانند   عقل و علم و زندگی نوجوانان قربانی این مهارت می شود. اما هیچ کس نمی تواند در برابر آن مقاومت کند.

نظام ترمی و واحدی نیز بخشی از این ساختار است. همه می­دانند و می­بینند که این ساختار دست کم در علوم انسانی جواب نمی­دهد. در علوم انسانی 5 دانشجو که 4 سال زیر نظر یک استاد یک متن را کار کنند بیش از 50 دانشجو که زیر نظر 13 استاد 120 واحد را پاس کنند رشد می­کنند.

اما افرادی که هویت خود را با این ساختار تعریف کرده اند، نمی­ خواهند این ساختار را تغییر دهند. لویاتان بتی شده است که حتی عقل نیز در برابر آن قربانی شده است. این افراد در ساختار ذوب شده اند و ساختار به هویت آنها تبدیل شده است. قداست این بت به دانشی است که ادعای آن را دارد. اما اکنون ساختار به ضددانش تبدیل شده است.

خبر خوب اینکه هوش مصنوعی  قداست بت دانشگاه را به چالش کشیده است.

تا چند سال پیش استادی که ریشه­ های لاتین واژه­ ها را می­ دانست حتی اگر در حل مشکلات واقعی بشر نقشی نداشت، اما  کالایی نایاب بود که باید از آن محافظت کرد و با هر هزینه ­ای تکثیرش کرد.  اکنون یک گوشی با سرعت و دقتی بیشتر بدون هیچ هزینه­ و ادعایی  ریشه ­های تمام واژه ­ها را در تمام زبانها بیان می­ کند.

با وجود هوش مصنوعی برای دانستن ریشة واژه­ های هیچ زبانی نیازی به ساختار دانشگاه نیست. هوش مصنوعی حتی مقاله و کتاب نیز می نویسد و دیگر لویاتان نمی تواند با اشاره به تعداد کتاب ها و مقالاتی که تولید کرده است، دانشجویان را بترساند.

هشدارهایی که دانشگاه در خصوص خطر هوش مصنوعی می­ دهد، به دلیل این است که هوش مصنوعی ساختار دانشگاه را به چالش کشیده است. اما نسل جدید به این هشدارها توجهی ندارد. این نسل با کمک هوش مصنوعی می ­تواند هویت فردی خود را بازسازی کند و از سیطرة لویاتان رها شود. هوش مصنوعی شغل های زیادی را نابود خواهد کرد و شغل های بیشتری را ایجاد خواهد کرد. شغل های دانشگاهی بیش از همه احساس خطر می کنند. هوش مصنوعی مغز لویاتان را هدف گرفته است و می تواند ذهن انسان را رها کند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۳
رضا صادقی

دانشگاه در علوم انسانی با حجم زیادی از متون ترجمه ای روبروست و سالهاست بدون هیچ خلاقیتی  سخنان دیگران (با تاخیر و تحریف) تکرار می شود

 بیشتر گروه­ها درطول نیم قرن از فعالیت خود پارادایم مشخصی تولید نکرده ­اند و برخی گروهها حتی یک واژه (حتی به عنوان معادل یک واژه ی خارجی) تولید نکرده اند که در متون علمی وارد شده باشد .

کتاب "طرحی نو از اصول و مبانی منطق" اثر مرتضی حاج حسینی تلاش دارد قاعده ­ی جدیدی را به منطق اضافه کند و نام آن را قاعده­ ی حاج حسینی Haj hosseini s Rule می­گذارد. (در کنار قاعده ­ی ارسطو، ابن سینا و خونجی)  ص 164

البته در صفحه­ ی 166 نام این قاعده اندکی تغییر می ­کند. چون جی. نلسون نیز در آثار خود اشارتی به این قاعده دارد. "بنابراین اگر اشارتی را نیز برای این نام گذاری ­ها کافی بدانیم ... بی راه نیست که نام این قاعده را قاعده­ ی نلسون-حاج حسینی بنامیم." ص 166

با این حال نام مهم نیست. یک قاعده اگر جا افتاد نام خود را پیدا می کند.
آقای اسد الله فلاحی استاد انجمن حکمت در دو مقاله این کتاب را نقد کرده است.

ملاحظات تاریخی دربارۀ نظامهای منطقی معرفی شده توسط حاج حسینی

نظام غیرتابع‌ارزشی حاج‌حسینی

دانشگاه به این قبیل تلاش ها  و گفتگو ها نیاز دارد. ارزش این آزمون و خطاها بیشتر از ترجمه و تکرار سخنان دیگران است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۰:۲۴
رضا صادقی

در دانشگاه فقط نسبت به تقلب در امتحانات نگرانی هست.
اما تقلب در دانشگاه فقط در امتحانات نیست. تقلب اصلی در مقالات است و بالای هر مقاله ای که در آن تقلب شده است نام یک یا چند استادی است که از مزایای مالی و معنوی آن برخوردار شده اند. 
مجله ی معتبر Nature با استخراج آمار مقالات تقلبی رتبه ی هفتم را در جهان به ایران داده است.

اینجا

این مجله تاکید دارد تقلبهای اثبات شده تنها بخش پیدای یک کوه یخی از مقالاتی  است که به دلیل مشکلاتی نظیر ارجاعات ساختگی و نادرست، سرقت ادبی و تقلب در متون بازگردانده شده اند.

این رتبه ی دانشگاههای کشور در تقلب مربوط به مجلات خارجی است. 
در مجلات داخلی اوضاع به مراتب بدتر است.
به عنوان نمونه در مجلات داخلی ترکیبی از یک یا چند مقاله ی خارجی به راحتی مجوز چاپ می گیرد. برخی از تقلبها نیز مربوط به مقالاتی است که وجود خارجی ندارند و فقط  گواهی پذیرش جعلی دارند.

 

(یک بار خود دانشگاه به دنبال نمونه هایی بود که با گواهی جعلی از امتیاز نگارش مقاله استفاده شده است و دیگر کسی متوجه نشده است که چنین مقاله ای چاپ نشده است.

از خود اساتید می پرسیدند و همه ی آنها صادقانه می گفتند خیر در سابقه ی من چنین موردی وجود ندارد!) 
 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۲ ، ۱۵:۲۶
رضا صادقی
۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۰:۳۲
رضا صادقی

علوم انسانی اهمیت دارند و نقشی بنیادین در جامعه و تاریخ دارند. این درست است. 
اما اینکه رشته های علوم انسانی و مدرکهایی که دانشگاه می دهد در توسعه ی علوم انسانی نقش دارند درست نیست. 

چون از این رشته ها و دوره ها نظریه پرداز یا پژوهشگر بیرون نمی آید. 
دلیل اینکه این رشته ها تعطیل نمی شوند این است که  دولت به استادان تعهد داده است برای آنها دانشجو بفرستد. 

این استادان برای علاقه مند کردن دانشجویان مدام از اهمیت علوم انسانی می گویند که البته حرفشان درست است. اما این روش و این محتوایی که در دانشگاه هست با علوم انسانی  فرسنگها  فاصله دارد. استادان این را می دانند. ولی منفعت شخصی آنها در این است که دانشجویان این را ندانند و در طول دوره انصراف ندهند.

بیشتر استادان علوم انسانی به پراگماتیسم باور دارند و آن را این گونه می فهمند که حقیقت آن چیزی است که به نفع تو باشد.
به همین دلیل سه پرسش زیر را که به نفع آنها نیست هیچ گاه در کلاسها مطرح نمی کنند:

 

1- چند درصد از فارغ التحصیلان رشته های علوم انسانی شغلی متناسب با مدرک خود پیدا می کنند؟ (در برخی رشته ها فقط تعداد بسیار محدودی می توانند در همین چرخه ی معیوب دانشگاه وارد شوند و تدریس کنند.)

 

2- چند درصد از دانشجویان کارشناسی  در همان رشته در تحصیلات تکمیلی نیز ادامه ی تحصیل می دهند؟ (در برخی از دوره ها دو نفر از 50 نفر.)

 

3- چند درصد از  استادان، دختران و پسران خودشان را (یا دست کم فرزندان اقوام خود را)  تشویق می کنند که به  این رشته ها وارد شوند و از کلاسهای خود آنها بهره مند شوند؟ (من کسی را نمی شناسم و از یکی از مدیران دانشکده های علوم انسانی هم پرسیدم  پاسخش منفی بود.)

 

شاید این هم بخشی از نتایج پراگماتیسم باشد که چند هزار استاد مدام فرزندان دیگران را تشویق می کنند در رشته ی علوم انسانی بمانند و هیچ وقت فرزندان خود را تشویق نمی کنند به این رشته ها بیایند. در سایر رشته هایی که کاربردی در جامعه ندارند نیز وضعیت مشابهی حاکم است و باز به دلیل پراگماتیسم استادان هیچ گاه به دانشجویان نمی گویند که فرزندان خود آنها در رشته ایی  تحصیل می کنند که منفعتی در آن است.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۱۰:۵۶
رضا صادقی

ساختار دانشگاه به گونه ای است که دانشجویان دانشگاه بزرگی مانند اصفهان هیچ گاه در طول تحصیل  با صنعتگران و کارآفرینان موفقی که در سطح شهر فعال هستند روبرو نمی شوند تا بتوانند آنها را به عنوان یک الگو در زندگی انتخاب کنند.  الگوی آنها اساتیدی هستند که بدون هیچ سابقه ای در صنعت و تجارت در مورد هر چیزی خوب سخنرانی می کنند.

یکی از مدیران وزارت علوم برای ایجاد ارتباط بین دانشگاه و صنعت می گوید: «قرارداد ارتباط با صنعت دو وجه دارد؛ یکی کارفرما و دیگری مجری است، ما وجه عرضه هستیم، یعنی وزارت علوم طرف عرضه است و هیات‌علمی‌های فوق‌العاده، امکانات زیرساختی و پارک‌های علم و فناوری تماما در طرف عرضه قرار دارند. سمت دیگر سمت تقاضای واقعی است که در صنعت و جامعه باید اتفاق افتد. چیزی که ما در سمت عرضه داریم درست است و مشکلی در آن سمت وجود ندارد.»
او در همین زمینه افزود: «حدود هفت‌هزار هیات‌علمی از 28 هزار هیات‌علمی وزارت علوم قرارداد ارتباط با صنعت دارند اما به این صورت نیست که مابقی اعضا آمادگی کار نداشته باشند، بقیه آمادگی کار دارند ولی کششی که باید از سمت بازار برای آنها ایجاد شود، وجود ندارد. طبیعتا وزارت علوم باید در این حوزه اطلاع‌رسانی کند، همچنین می‌توان از طریق وضع قوانین و مقررات ارتباط را بیشتر کرد.»

او در ادامه به سامانه ی نان به عنوان یک راه حل اشاره می کند و اینکه تا الان این سامانه دانشگاهی بود و با تدبیر دولت به سامانه ای ملی تبدیل شد.
 

اینجا

 


اما جدایی دانشگاه از جامعه و صنعت با سامانه و بخشنامه حل نمی شود. مشکل اصلی این است  که دانشگاه بخشی از صنعت و بخشی از جامعه نیست و مانع اصلی این ارتباط اساتیدی هستند که در عمل با صنعت و جامعه بیگانه هستند. این تصور که آنچه دانشگاه عرضه می کند مشکلی ندارد به هیچ وجه درست نیست.

 

اساتید تا زمانی که برای نگارش مقاله و سخنرانی در کلاس و کمک به نگارش پایان نامه از دولت پول می گیرند؛ هیچ انگیزه ای برای ارتباط با جامعه و صنعت ندارند. البته مهارت این کار را نیز ندارند. چون اصلا معیارهای کنونی انتخاب استاد این نیست که در صنعت و تجارت موفق باشد. البته آنها این مهارت را دارند که از مشکل بیگانگی دانشگاه با صنعت نیز کسب درآمد کنند و به عنوان نمونه با قراردادهای صوری و ارتباط دادن یک پایان نامه یا مقاله با یک بخش از مشکلات صنعت از دولت وصنعت پول بیشتری دریافت کنند.


 دولت با 28 هزار نفر که اغلب هیچ نقشی در صنعت و در جامعه ندارند، قرارداد نوشته است و طبق این قرارداد درسهای دانشگاه های دولتی در انحصار این افراد است. هر کدام  از آنها نیز که بازنشسته می شوند یک نفر را از بین کسانی که تربیت کرده اند جایگزین خود می کنند. تا زمانی که این چرخه ی معیوب متوقف نشود ارتباط واقعی بین دانشگاه و صنعت ایجاد نمی شود.

صورت مسئله روشن است: اساتیدی  در دانشگاه تدریس می کنند که فقط مفاهیم و نظریه ها را می دانند. آنها نه مشکلات صنعت را به درستی می شناسد و نه راه حلهایی که ارائه می کنند کمکی به صنعت می کند. 

راه حل بنیادین این است که روند استخدام اساتید تغییر کند و از تحصیل کردگان فعال در صنعت و از کارآفرینان تحصیل کرده دعوت شود تا در دانشگاه تدریس کنند. این افراد به عنوان استاد مدعو کمترین هزینه ها را دارند و به سادگی می توانند از نسل جوان برای حل مشکلات صنعت کمک بگیرند و آنها را با الگوی متفاوتی از دانش آشنا کنند که کاربردی است و بر اساس مشکلات میدانی صنعت تدوین می شود و رشد می کند.

اگر به صنعتگران و کارآفرینان موفق اعتماد شود آنها  راههای میانبر را به خوبی می شناسند و می توانند از هر دانشجویی یک کارآفرین بسازند. مشروط به آنکه انحصار در تدریس شکسته شود و آنها به طور رسمی در دانشگاهها حضور بیابند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۳
رضا صادقی

دانشگاه حتی ممکن است دوره های آشنایی با جادوگری برگزار کند.

وقتی جادو در ادبیات و الهیات و رمانها و سریالها و تاریخ مطرح است
برگزاری یک دوره ی درسی در این خصوص عاقلانه است.

اما به یک شرط.

اطلاعاتی که در  این دوره ها آموزش داده می شود باید در آینده ی کاری دانشجویان نقش داشته باشد. 


استدلال گروهی که این دوره را در دانشگاه اکستر بریتانیا برگزار می کند این است که:


 داشتن مدرک «جادو و علوم غیبی» می‌تواند دانشجویان را برای فعالیت در زمینه تدریس، مشاوره و راهنمایی آماده کند و همچنین در زمینه یافتن کار در حوزه میراث فرهنگی و موزه‌ها، کتابخانه‌ها، مراکز گردشگری، سازمان‌های هنری و یا صنعت نشر به آنان یاری برساند.


اینجا

 

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۹:۲۶
رضا صادقی

یکی از روشنفکران به وزیر علوم نامه نوشته و اعتراض دارد که چرا نخبگان دانشگاهی به عنوان استاد اقتصاد جذب نمی شوند. او می نویسد:

 

"خود من شاهد بوده‌ام که تعدادی از دانش‌آموختگان نخبه علم اقتصاد که متقاضی هیات علمی بوده اند عملا پس از آن که چندین بار برای مصاحبه به دانشگاههای مختلف دعوت شدند و با وجود مصاحبه‌های خوب، پذیرش نشدند، ناامیدانه تلاش برای عضویت هیئت علمی را رها کردند و هم اکنون به صورت حسابدار در یک خواروبار فروشی، یا صندوقدار در یک بانک، یا کارمند ساده در یک شرکت فعالیت می‌کنند."

 

اینجا

 

این اعتراف جالبی از یک استاد اقتصاد است. وقتی نخبگانی که زیر دست این دست از اساتید اقتصاد تربیت می شوند   مهارت کارآفرینی ندارند و نمی توانند برای خود یک کسب و کار مستقل تاسیس کنند وضعیت سایر رشته ها روشن است. 

اشتباه در معیار نخبگی است. اکنون معیار نخبگی تست زدن است و بیست گرفتن از  استادانی است که در  کارآفرینی و صنعت هیچ تجربه ای ندارند و فقط در کلاسها در این خصوص سخنرانی می کنند و بابت آن از پول مالیات و نفت ارتزاق می کنند. 

اگر دولت در برابر هر سخنرانی این استادان چند میلیون باج نمی داد آنها نیز  مثل نخبگانی که تربیت کرده اند مجبور بودند "حسابدار در یک خواروبار فروشی، یا صندوقدار در یک بانک، یا کارمند ساده در یک شرکت" باشند.

دانشگاه به عنوان موجودی هوشمند سازوکاری پیچیده و مافیایی برای باج گرفتن از دولت دارد. هیاهوی رسانه ها در خصوص اخراج یک استاد فقط یک نمونه است که می توانید آن را مقایسه کنید با خبرهای مربوط به تعطیلی یک کارخانه با چند هزار کارگر و فعال اقتصادی و مهندس و کارآفرین. 

 

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۲
رضا صادقی

مدیر یک شرکت دانش بنیان با آمار و مستندات نشان می دهد  فقط  دو درصد از پایان نامه ها موفق هستند و بودجه ای که برای نگارش 98 درصد از پایان نامه ها هزینه می شود، هدر می شود.


اینجا
 

اما این آماری است که از گزارش های خود دانشگاه ها استخراج شده است و قابل اعتماد نیست. وقتی استاد راهنما تایید می کند که این پایان نامه مطابق نیازهای کشور است  این تایید اعتباری ندارد.
با توجه به آمار میلیونی دانشجویان کشور اگر واقعا 2 درصد پایان نامه ها نمونه ای از پژوهش واقعی و موفق باشند دانشگاهها قادر خواهند بود تمام مسائل کشور را حل کنند. اما دانشگاهها این توان را ندارند و   دانشگاهها فقط در ساختن  آمار و مستندات برای دریافت بخش بیشتری از مالیات و پول نفت موفق هستند. 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۱۰
رضا صادقی

دانشگاه تا زمانی که رقیب و بدیلی نداشته باشد مسیر خود را تغییر نمی دهد. 

بدیلها در حال رشد هستند: آموزشگاههایی که در حاشیة صنعت و فضاهای کسب و کار تشکیل شده اند . 
اما هر دانشجویی با یک برنامه ریزی فردی نیز می تواند چنین بدیلی را تجربه کند. در متن زیر یک الگوی فردی معرفی شده است:

اینجا


عصاره اش این است:

کریستین ارتیز  رییس یکی از دپارتمان های دانشگاه MIT (مؤسسه فناوری ماساچوست و  یکی از سه دانشگاه برتر جهان) بود شغل خود را به این دلیل رها کرد که این مدل از دانشگاه را ناکارآمد می دانست. دانشگاه آرمانی از نظر او جایی بدون سخنرانی، بدون کلاس و بدون رشته است. جایی که دانشجویان در فضایی بزرگ و باز روی مشکلاتی سخت و عملی کار می‌کنند. اگر به مطالعه‌ای نیاز باشد به اینترنت مراجعه می‌کنند و نه استاد.

در بیست سال گذشته ده‌ها نمونه از این گونه‌ موسسات در کشورهای مختلف افتتاح شده است. اگرچه حوزه‌های کاری آنها متفاوت است، اما یک حرف مشترک دارند: مخالفت با روش سنتی آموزش. دانشجویان به صورت تیمی روی پروژه‌ها کار می‌کنند و تلاش می کنند مسائل واقعی را حل کنند. شرکت‌هایی که مشکلات آنها به این روش حل می شود حامیان مالی این پروژه‌ها هستند.

شعار دانشگاه زپلین که در سال ۲۰۰۳ در آلمان تاسیس شد این است: «مشکلات جامعه ما هیچ نظم و انضباطی ندارند، ما هم همین‌طور». دانشکده‌ الگوی جدید فناوری و مهندسی در سال ۲۰۱۷ در انگلستان افتتاح شد. این دانشگاه، استادان را بر اساس مهارت استخدام می‌کند و نه تعداد آثار چاپ‌ شده. دانشجویان باید با موفقیت دوره را به پایان برسانند اما ضروری نیست که ریاضی یا فیزیک بخوانند. آنها باید هنر و مهارت زیست اجتماعی پیدا کنند. 

این بدیلها را به صورت فردی نیز می توان تجربه کرد. من متناسب با نیاز شغلی که به آن علاقه دارم از بین تمام موسسات و دانشگاه های دنیا دروسی را انتخاب می کنم و در آنها شرکت می کنم و به جای مدرک کارشناسی، گواهینامه علمی یا فنی (Certificate) دریافت می کنم. مثلا امروز با تکنولوژی واقعیت مجازی در کلاس استراتژی پروفسور مایکل پورتر در دانشگاه هاروارد حاضر می شوم. فردا صبح برای یک درس کاملا بومی در کلاس «اقتصاد ایران» دکتر مسعود نیلی و پس فردا هم در یک پلتفرم آموزش مجازی مبتنی بر بازی (بدون استاد مشخص) در زمینه مذاکره شرکت می کنم و از همه این ها هم گواهینامه می گیرم. همچنین از همه مهمتر ۵۰٪ اطلاعات مورد نیازم را از اینترنت بدست می آورم.
در این جهان دیگر ما با دکترهای قلابی بی سواد سر وکار نداریم! مجبور نیستیم چهار سال وقت مان را صرف دروسی کنیم که ۳۰ سال پیش دیگران به غلط برای ما تشخیص داده اند. لازم نیست برای تحصیلات به یک کشور یا شهر دیگر برویم. دیگر کنکور بی معنا خواهد شد. تحصیلات من مساله محور است و نه مدرک محور. موسسات ارائه دهنده آموزش در یک محیط رقابتی مجبورند هر روز بهتر شوند و دانشگاه های مزخرف، ورشکسته و حذف خواهند شد.

 

این تنها راه است؟ نه. یک مثال بود برای باز شدن باب گفتگو

 

برای همه رشته ها این روش جواب می دهد ؟ در مورد برخی رشته ها مثلا علوم پایه و پزشکی به مدل دیگری نیاز است.

 

دانشگاه های ما حاصل کپی هستند. یک کپی قدیمی و ناقص! آنچه ما می خواهیم دانشگاه هایی است که مسائل واقعی از دنیای واقعی را حل کنند. نه اینکه کارخانه تولید مدرک باشند. جهان و بویژه ایران نیاز به بدیلهایی برای دانشگاه های کنونی دارد.

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۵۹
رضا صادقی

روش تولید را اینجا ببینید
این گزارش برای اولین بار به نقش اساتید دانشگاههای دولتی در مافیای خرید و فروش پایان نامه اشاره می کند.

 

(ولی نقش اصلی اساتید در پذیرش و نمره دادن به چنین پایان نامه هایی است. اگر راهنمایی و داوری واقعی بود این دست از پایان نامه ها رد می شدند. کسی که پایان نامه جعل می کند سارق است و کسی که به آن نمره می دهد مال خر است.
 سرقت و مال خری دو روی یک سکه هستند. اما اگر مال خر نبود سرقتی نیز انجام نمی شد. برای همین جرم مال خر سنگین تر از جرم سارق است.) 

سرنوشت  پایان نامه های دانشگاههای دولتی  را نیز اینجا

 یا اینجا

برای نگارش یک کامیون پایان نامه  دولت چه مقدار هزینه کرده است؟ خانواده ی دانشجویان چه مقدار هزینه کرده اند؟ زندگی چند دانشجو نابود شده است؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۰۲
رضا صادقی

 مسیحیت به دلیل نگاه بدبینانه به انسان  بزرگترین مخالف عقل و دانش در تاریخ است که اکنون نیز با نقابی جدید  با پیدایش هوش مصنوعی مخالف است. البته هوش مصنوعی هنوز به هوشی واقعی تبدیل نشده است.

هنگام طوفان می‌گوییم دریا عصبانی است و منظور ما این است که صدا و حرکت امواج آن شبیه یک موجود زنده است که عصبانی باشد. کاربرد مفاهیمی مانند هوش و یا حافظه برای رایانه‌ها یا گوشی‌ها نیز به همین شکل است.   وقتی می‌گوییم رایانه حافظه دارد، به این معنا نیست که رایانه از آنچه در حافظة خود دارد آگاه است و یا در انتخاب داده‌ها آزاد است. رایانه آزادی و آگاهی ندارد و ماشینی است که مطابق با برنامة قبلی کار می‌کند. البته می‌توان برنامة یک رایانه را طوری تنظیم کرد که آن رایانه قابل پیش‌بینی نباشد و طوری رفتار کند که گویی حق انتخاب دارد. اما تا زمانی که رایانه‌ای از این حق انتخاب خود آگاه نیست، هر انتخابی که انجام می‌دهد به صورت مکانیکی و بر اساس شانس و احتمال است.

با این حال شاید در آینده ربات‌ها یا رایانه‌ها از آنچه در حافظه دارند و از آنچه انجام می‌دهند و از محیط اطراف خود، آگاه شوند. ظهور آگاهی در آزمایشگاه از نظر عقلی ناممکن نیست. حتی این امکان هست که ربات‌ها در هوش و آگاهی از انسان پیشی بگیرند. در این صورت آنها دیگر یک جسم نیستند و مانند انسان ساحتی غیر مادی دارند. تولد موجوداتی که دارای آگاهی هستند در روی زمین پدیده‌ای تکراری است. پس تولد رباتی که هوش واقعی داشته باشد فقط به این دلیل شگفت‌انگیز است که در محیطی آزمایشگاهی توسط انسان طراحی شده است.

در مورد اینکه آیا چنین موجودی خطرناک است، دو نگاه بدبینانه و خوش‌بینانه وجود دارد. این دو نگاه در مورد انسان و حتی کل هستی نیز وجود دارد.

 در دیدگاه بدبینانه انسان موجودی خطرناک است که بیشتر عامل شرارت و بدی است. انسان گرگ انسان است. بنابراین امکاناتی که در دست انسان است نیز باید محدود باشد. هوش مصنوعی نیز به عنوان یک ابزار باعث می شود انسان به خود و دیگر موجودات آسیب برساند. انسان گرگ انسان است و هوش مصنوعی نیز اگر به هوش واقعی تبدیل شود یک توله گرگ است که می تواند درندگی بیشتری داشته باشد. این دیدگاه ریشه‌ای مسیحی دارد که انسان را گرفتار گناه ذاتی می‌داند.  گناه ذاتی انسان ناشی از میوة درخت دانش است و هوش مصنوعی نیز همان میوه ممنوعه است که این بار از درختی زمینی برداشت شده است. الگوی نهایی مسیحیت این است که انسان از همة امکانات محروم باشد و جدای از دانش در  انزوایی شبیه راهبان دور از جامعه و جهان جان دهد. نیست انگاری تداوم  این نگاه است که نابودی و نیستی را می پسندد. 

 اما دیدگاه توحیدی این است که انسان موجودی است که به طور فطری پاک است و به دنبال خیر مطلق است. بنابراین امکاناتی که در اختیار انسان قرار می‌گیرد باعث رشد خوبی‌ها است و باید توسعه یابد. این دیدگاه اصل هستی و گسترش آن را نیز خیر می‌داند و از گسترش هوش مصنوعی استقبال می‌کند. آگاهی خیری است که باید افزایش یابد و هوش مصنوعی اگر آگاهی و آزادی و خلاقیتی بیش از انسان پیدا کند خوبی و خیری بیش از انسان دارد. تولد موجودی برتر از انسان که دارای آگاهی و آزادی است تداوم تکامل انسان است و باید از آن استقبال کرد. 

این دو دیدگاه در طول تاریخ و حتی پیش از تاریخ در جدال فرشتگان با خدا وجود داشته است و تاریخ به نفع کسانی  است که به انسان اعتماد کردند. اکنون با وجود تمام جنایاتی که روی زمین رخ داده و می دهد، برآیند رویدادهای تاریخ خیر است. در مجموع تولدها در طول تاریخ بیش از مرگهاست و ازدواج بیش از طلاق است. جمعیت نزدیک به ده میلیاردی زمین و دانش و بهداشت و آگاهی و عقلانیت و اخلاق و معنویت رو به رشد است و هوش مصنوعی این روند را تسریع کرده است. هوش مصنوعی تا زمانی که پایین‌تر از انسان است ابزاری مفید است و اگر بر انسان برتری یافت یک معلم و الگوی توانا برای بشریت است. اما شیطان همیشه با نقاب خیرخواهی، دشمن بسط هستی و آگاهی از هستی است. 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۱۲
رضا صادقی

 

بحران دانشگاه پدیده‌ای جهانی است. در ده سال گذشته در آمریکا اعتماد به دانشگاهها کاهش قابل ملاحظه‌ای داشته است و از 57 درصد در سال 2015 به 36 درصد رسیده است. بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۲ ثبت نام در دانشگاه‌ها ۱۲ درصد کاهش یافته است و در این مدت دانشگاه‌ها بیش از یک میلیون دانشجوی خود را از دست داده‌اند.

 برای حل این بحران نسل چهارم دانشگاه‌ها به دنبال کارآفرینی هستند تا دانشجویان بعد از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه بتوانند به واسطه ی آموزش‌های عملی‌ای که در طول تحصیلات دانشگاهی به دست آورده‌اند، وارد بازار کار شده و به‌طور حرفه‌ای مشغول به کار شوند. اما همزمان در سطح کلان دو راه حل دیگر نیز دنبال می شود:


 1- حمایت از بدیل‌های دانشگاه ها که در واقع راه هایی میانبر برای ورود به بازار کار هستند. به عنوان نمونه افرادی که به‌دنبال برنامه‌نویسی و کسب درآمد از آن هستند، مجبور نیستند چهارسال معطل واحدهای نظری دانشگاه شوند. آنها قادر خواهند بود طی چندماه گواهینامه لازم را اخذ کنند. اکنون کارفرمایان بزرگی مانند گوگل و مایکروسافت مدارک داخلی خود را ارائه می‌دهند و دانشجویان قادرند در مدت 6 ماه گواهینامه گوگل را دریافت کنند و به‌عنوان یک تحلیلگر داده وارد بازار کار شوند. مدارکی که گوگل برای دورة شش ماهه صادر می کند در فرآیند استخدام برابر یک مدرک دانشگاهی چهارساله است. شرکت های دیگر نیز این مسیرهای میانبر را در رشته‌هایی مانند مراقبت‌های بهداشتی، فناوری اطلاعات، امنیت سایبری، خدمات مالی و طراحی گرافیک دنبال می کنند.

2- در دانشگاههای آمریکا استادان تمام‌وقت و رسمی رو به کاهش هستند و شغل استاد رسمی رو به افول است. اکنون اعضای هیات‌علمی پاره‌وقت 40 درصد از نیروی کار دانشگاهی را تشکیل می‌دهند. درحالی‌که در سال 1975 این رقم 24 درصد بوده است. اگر مجموع اعضای هیات‌علمی پاره‌وقت، مدرسان تمام‌وقت غیررسمی و دستیاران فارغ‌التحصیل آموزش عالی را درنظر بگیرید، این رقم  به 75 درصد از مدرسان دانشگاه  می‌رسد. این دسته از استادان هزینه پایینی را برای دانشکده‌ها به همراه دارند.

با اینکه تنها 25 درصد از استادان رسمی هستند، اکنون شماری از قانون‌گذاران کنگره به دنبال حذف دوره رسمی استادان بوده و استدلال می کنند این شیوه ی پذیرش استاد، از استادان حمایت بی‌جا می‌کند و باعث می شود برای فارغ‌التحصیلانی که به‌تازگی موفق به کسب مدرک دکتری شده‌اند، کسب موقعیت شغلی بسیار مشکل شود . به همین دلیل در سال تحصیلی جاری حقوق استادان 2.4 درصد کاهش یافته است و بسیاری از آنها به ترک آموزش عالی و اشتغال به کارهایی خارج از حوزه آموزش فکر می‌کند.


تفصیل این گزارش
اینجا

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۴۹
رضا صادقی

مدافعین دانشگاه می گویند:


"گلایه بعضی مسئولین از علوم انسانی مبنی بر عدم‌ پاسخگویی به نیازها، عمدتاً یک‌ گلایه ی تشریفاتی و تزئینی است. در واقع، باید گفت که مگر شما تاکنون مساله واقعی‌ای را به دانشگاه ها و پژوهشگاه ها ارجاع داده‌اید که الان از ناتوانی علوم انسانی در پاسخگویی به نیازها سخن می‌گویید؟ بنابراین، بحث بر سر این است که وقتی حکمرانی علمی نباشد، دانشگاه‌ها به موجودات کم ارزش تبدیل می‌شوند و حداکثر، دیوان‌سالاری بیمار و مدرک‌گرا، آنها را به بنگاه صدور مدرک تبدیل می کند."


اینجا
 

در اینجا یک مسئلة واقعی وجود دارد:
وقتی دولت مسئله ای را به دانشگاه ارجاع نمی دهد چرا دانشگاه به موجودی کم ارزش تبدیل می شود و در نهایت خود را مشغول صدور مدارک بی اعتبار می کند؟چرا دانشگاه توانایی هیچ واکنش دیگری ندارد؟


جالب است که حتی صدور مدرک های بی اعتبار دانشگاهی نیز تقصیر دولت است. اما آیا این واکنشی آکادمیک به دیوانسالاری بیمار دولتی است؟  

 دانشگاه  یک موجود هوشمند و نماد فرهیختگی است و چنین واکنشی در برابر بی اعتنایی نهاد سیاست هیچ تناسبی با فرهیختگی و هوشمندی ندارد.


دانشگاه اگر ادعای توانایی حل مسائل واقعی کشور را دارد، همین بی اعتنایی نهاد سیاست نیز یک مسئلة واقعی است که دانشگاه باید برای آن راه حل داشته باشد. اصلا چرا دانشگاه معطل دولت است و چرا  نمی تواند خودش مسائل واقعی را پیدا کند و راه حل آنها را بیان کند.
 

 اینکه دانشگاه ناتوانی و مدرک گرایی خود را ناشی از بی اعتنایی دیگران می داند نمونه ای نادر از جمع بین درماندگی و خودبزرگ بینی است. همان داستان تکراریِ "ما راه حل مشکلات کشور را می دانیم اما کسی از ما نمی پرسد."

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۰۹:۰۹
رضا صادقی

ذهن شما چگونه از سکوت آگاه می شود؟ همین پرسش را در مورد بی رنگی و بی مزگی می توان مطرح کرد. وقتی چیزی برای حس کردن وجود ندارد چگونه از فقدانِ آن آگاه می شویم؟ (پاسخ فیلسوفان مسلمان این است که ما عقل داریم و هنگامی که صدایی نیست با عقل متوجه می شویم صدا نیست و سکوت است. چیزی شبیه درک مفهوم نیستی.) 
اما
گروهی از دانشمندان و فیلسوفان نشان داده اند ما سکوت را می شنویم. 
اینجا
 وقتی پای فلسفه در میان است خطر بازی با واژه ها وجود دارد.
به عنوان نمونه شنیدن سکوت به چه معناست؟ 
آیا منظور این است که خود فرد تجربه ای حسی از سکوت دارد؟ خیر. سکوت غیبت صداست و در غیبت صدا چیزی نیست که بتوان آن را شنید.

 

در این پژوهش فقط معنای شنیدن تغییر کرده است. یعنی دانشمندان نشان داده اند هنگام سکوت مغز فعال است و واکنشی شبیه شنیدن از خود نشان می دهد. تا اینجا بحثی علمی است که در جای خود می تواند مفید باشد. شما در سکوت به دنبال صدا هستید و این نوعی فعالیت مغز است که مربوط به شنیدن است.
 

اما بعد از اینکه دانشمندان کشف تجربی خود را اعلام کرده اند، فیلسوفان ماده گرا هم وارد گود شده اند و گفته اند پس معلوم شد سکوت قابل شنیدن است. چون اصلا شنیدن یعنی همین واکنش مغز و در هنگام شنیدن صدا نیز چیزی بیش از این وجود ندارد.

مخالفین این دیدگاه شنیدن را به معنایی دیگر به کار می برند. آنها می توانند بگویند شنیدن یعنی تأثیر امواج بر پردة گوش و در سکوت چنین چیزی وجود ندارد. 

دیدگاه سوم این است که شنیدن یعنی تجربه ای که در ذهن رخ می دهد. واکنش مغز به سکوت ممکن است با واکنش مغز به صدا شباهت داشته باشد. اما معنایش این نیست که سکوت را می توان شنید یا تجربه ی شخص از سکوت با تجربه ی او از صدا یکسان است.

اختلاف اصلی در کاربرد واژة شنیدن است و این سه دیدگاه هیچ اختلافی در مورد جهان خارج ندارند.  این بحث های فلسفی بی پایان است و نمونه هایی از بازی زبانی  بی فایده است. مخدر نخبگان.

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۰:۳۰
رضا صادقی

 کتاب ایسم های تهی توسط نشر سروش منتشر شد.

اینجا

این کتاب نمونه هایی عینی از دانش بی فایده را بررسی می کند که بر فضای دانشگاهی سایه افکنده است و انسان را از زندگی اصیل محروم کرده است. 

پیتر انگر استاد فلسفة
دانشگاه نیویورک، پس از آنکه سال‌ها در فلسفة غرب تدریس کرد و آثار زیادی در نشریات معتبر فلسفی منتشر کرد، در سال 2014 با نگارش کتاب ایسم‌های تهی، نه تنها آثار قبلی خود را فاقد محتوایی اساسی و بازی با زبان دانست، بلکه تلاش کرد نشان دهد چنین وضعیتی بر فلسفة رسمی غرب غلبه کرده است. 

 

ادعای انگر این است که در دوران معاصر مجموعه‌ای از دیدگاه‌های تهی و فاقد محتوای اساسی به فلسفة رسمی غرب تبدیل شده و فلسفه را از موضوعات اساسی که در زندگی فردی و جمعی تأثیرگذار است، جدا کرده و مخاطب خود را گرفتار پوچی کرده است. پرسش‌ها و بازی‌ها و معماهای زبانی که ظاهری فلسفی دارند و بسیار سرگرم‌کننده هستند، نهایتی ندارند و همیشه مفاهیمی پیچیده وجود دارند که با تحلیل آنها می‌توان به دیدگاه‌ها و ایسم‌های جدیدی رسید.
از نظر انگر فلسفه برای اینکه محتوای اصیل خود را بیابد، باید بار دیگر به پرسش‌های بنیادین متافیزیکی مانند خودشناسی و بحث از وجود روح و امکان حیات پس از مرگ بازگردد. او جدایی جان از بدن را عامل شکوفایی و بسط آگاهی می داند و در کتاب توهم بی تقصیری  الگویی  برای حکمت عملی بیان می کند. 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۱۲:۲۸
رضا صادقی

 

این جمله را نه یک پادشاه گفته است و نه یک قاضی. این جمله را یک استاد دانشگاه ساخته است تا دانشجویان  را قانع کند که "دانش ویرگول" نیز دانشی مهم و حیاتی است و جای ویرگول در یک متن به اندازه ای مهم است که گاهی یک اشتباه ممکن است به قیمت جان یک نفر تمام شود.

اما ۹۹ درصد از دانش آموزان و دانشجویان با این داستانهای خیالی قانع نمی شوند که دانش ویرگول را یاد بگیرند و تاریخ نیز به نفع آنها شهادت می دهد. گواهی تاریخ این است که ۹۹ درصد از دانش آموختگان دانشگاه در تمام طول زندگی هیچ کجا و هیچ وقت با مشکل ویرگول یا سایر علائم نگارشی روبرو نمی شوند. آن یک درصد هم اگر با چنین مشکلی روبرو شوند، دیگر حرف‌های استاد را فراموش کرده اند و از یک راه دیگری می توانند مشکل خود را برطرف کنند.

اعدام لازم نیست عفوش کنید، تنها یک نمونه از  فواید و کارکردهای خیالی و ساختگی برای دانش است. در بسیاری از کلاسهای دیگر نیز فوایدی که برای یک درس بیان می شود خیالی است و دانشجویان مطمئن هستند هیچ گاه در این موقعیت خیالی قرار نمی گیرند که نیاز به  مطالب این کلاس داشته باشند.

راه دیگر برای دفاع از اهمیت یک دانش این است که به نقش آن در تقویت ذهن و حافظه اشاره شود. نقش آموزش و حل مسئله در تقویت ذهن یک کارکرد واقعی و غیر قابل انکار است و بیشتر کلاسها چنین نقشی دارند. اما ذهن و حافظه برای زندگی است و با آموزش مطالبی که در زندگی به کار بیاید  نیز می توان ذهن و حافظه را تقویت کرد.  نمی توان زندگی را تعطیل کرد و  در عوض ذهن و حافظة  را ورزش داد . اگر جوان از مهد کودک تا پست داک هیچ فرصتی ندارد که یک زندگی اصیل را تجربه نکند، چه تفاوتی دارد که حافظه و ذهن او ضعیف باشد یا قوی؟ زندگی پر از چالش و مسئله است و خودش ذهن و حافظه را تقویت می کند. نظام آموزشی به جای ورزش دادن ذهن باید روش زندگی و رویارویی با چالشها و مسائل آن را آموزش دهد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۰۶
رضا صادقی

در آغاز کلاس درس نجوم استدلال می‌شود که خورشید و سایر ستاره‌ها نقشی حیاتی در زندگی ما دارند و کوچکترین تغییر در نجوم می‌تواند زندگی روی زمین را نابود کند. در کلاس زمین‌شناسی نیز شناخت جنس لایه‌های زمین به این دلیل اهمیت دارد که زمین تنها سیاره‌ای است که می دانیم در آن امکان حیات وجود دارد. از کلاس منطق هم این گونه دفاع می شود که سخنی که منطق نداشته باشد عقلانی نیست و منطق حتی در سخنان روزمره نیز حضور دارد. در فلسفه هم از عقل بحث می کنیم و چه چیزی مهمتر از عقل. جامعه‌شناسی نیز به این دلیل اهمیت دارد که انسان بدون جامعه امکان بقا ندارد و از ریاضی و جغرافیا و فیزیک و هر رشتة دیگری می‌توان با استدلال‌های مشابهی دفاع کرد. هر استادی با این قبیل استدلالها دانشجویان خود را قانع می‌کند که موضوعی که قرار است از آن بحث شود اهمیت حیاتی دارد و رشتة آنها مهم‌ترین رشته است.

 

همیشه اهمیت و ارزش موضوع درس بیان می شود و نتیجه گرفته می شود که  خود دانش یا رشته نیز برای مخاطب اهمیت و ارزش دارد. در این شیوة استدلال برای دفاع از اهمیت یک درس یا رشته یک مغالطة پنهان و ظریف وجود دارد. اینکه موضوع مورد بحث اهمیتی حیاتی دارد به این معنا نیست که درس‌های مربوط به این موضوع نیز برای مخاطب اهمیتی حیاتی دارند. به عنوان نمونه خورشید نقشی حیاتی در زندگی انسان دارد. اما آیا تاسیس رشته خورشیدشناسی و شنیدن سخنرانی در خصوص خورشید نیز در آیندة دانشجویان نقشی حیاتی دارد؟ صرف اینکه موضوع مهم است دلیل بر اهمیت یک دانش نیست. عقل نقش مهمی در زندگی دارد، اما آیا اینکه زندگی را تعطیل کنیم و نظریه های پیرامون عقل را مرور کنیم نیز عقلانی است؟ برای دفاع از اهمیت هر دانشی باید نشان داد که دانستن این مطالب خاص در اولویت  است.

 موتور هواپیما نقش مهمی در حیات مسافران دارد. اما با این دلیل نمی توان مسافران هواپیما را مجبور کرد که در طول سفر به سخنرانی تکنیسین هواپیما در خصوص موتور هواپیما گوش کنند. آنها حق دارند اعتراض کنند که موتور هواپیما با اینکه مهم است اما دانستن این مطالب ربطی به آنها ندارد. این مطالب برای کسانی مهم است که قرار است موتور هواپیما بسازند.  در مورد سایر رشته ها نیز اهمیت موضوع به معنای اهمیت دانش نیست.  اگر کسی قرار است ستاره بسازد می تواند استدلال کند که ستاره نقش مهمی در زندگی ما دارد. اما کسی که قرار است دانشی در مورد ستاره را آموزش دهد باید مخاطب را قانع کند که این دانش  در زندگی حال یا آینده او اهمیت دارد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۲ ، ۱۰:۵۵
رضا صادقی

 

اگر دانشگاه نقد نمی‌شود به این دلیل است که نقد دانشگاه به معنای نقد دانش است. در حالی که دانش و دانستن نیز قابل نقد است و اینطور نیست که هر آموزشی و هر دانشی خوب و ارزشمند باشد. برای انسان دانستن برخی چیزها غیر اخلاقی است. به عنوان نمونه اگر کسی بتواند ذهن شما را بخواند از نظر اخلاقی حق ندارد از آنچه در ذهن شما می‌گذرد آگاه شود. هم چنین دانشی غیر اخلاقی است و هم نشر آن و  هم آموزش روش آن.

دانستن برخی چیزها نیز غیر عقلانی است. به عنوان نمونه دانستن تعداد نقطه‌های این متن، کاری غیر عقلانی است. شما اگر با فردی روبرو شوید که تعداد نقطه‌های تمام جزوه‌ها و تعداد موزاییک‌های تمام کلاس‌های این دانشکده را به درستی می‌داند، در عقل او شک نمی‌کنید؟ دانش و دانستن وقتی عقلانی است که به کار بیاید. (چند درصد از دانشی که نظام آموزش عالی به ذهن جوانان وارد می کند مانند دانستن تعداد نقطه های یک متن است که هیچ گاه به کار نمی آید؟) 

 برای انسان هر دانشی خوب نیست و هر تلاشی برای دانستن کاری عقلانی و ارزشمند نیست. حتی اگر همة دانشها عقلانی و ارزشمند بودند، باز مجبور به انتخاب بودیم. چون انسان  عمر و ذهن محدودی دارد و هر فردی باید انتخاب کند که کدام دانش به کار او می‌آید. روابط بین اعداد ریاضی و اشکال هندسی بی‌نهایت است و ریاضی و هندسه پایانی ندارند. روابط بین اعداد و اشکال اجسام نیز بی‌نهایت است و دانش فیزیک وشیمی نیز پایانی ندارند. سایر رشته‌ها نیز وضعیت مشابهی دارند.

پس هر انسانی مسئولیت و حق انتخاب دانش دارد. اما در نظام آموزشی حق انتخابِ دانش تمام افراد جامعه به اساتیدی واگذار می‌شود که نگاهی ابزاری به انسان دارند و بیشتر به دنبال منافع مادی و آسایش خود هستند. در چنین وضعیتی آنچه در ذهن این اساتید است معیار نهایی انتخاب دانش است و ذهن میلیون‌ها انسان از مهد کودک تا پست داک بر اساس آنچه در ذهن این اساتید است تنظیم می‌شود.

محتوای کتاب‌های دبیرستان، تست‌های کنکور، سرفصلهای دروس و جزوه‌های دانشگاه، پایان نامه ها و مقالات و کتابهای دانشگاهی همگی بر اساس ذهنیت این 5 هزار نفر تنظیم شده است. این ذهنیت ثابت است و همة ذهن‌ها باید به رونوشتی از ذهن این 5 هزار نفر تبدیل شوند. به همین دلیل است که مشکلات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی مدام در نسل‌های مختلف بازتولید می‌شود. 90 درصد از آنچه این 5 هزار نفر می‌دانند خطا نیست. اما چند درصد آن به کار می‌آید؟ اگر پول نفت و مالیات نباشد چند نفر از این 5 هزار نفر می‌توانند آنچه را می‌دانند به کار بگیرند و از آن درآمدی کسب کنند یا با آن کارآفرینی کنند؟

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۰:۲۳
رضا صادقی

 

برخی دانشگاه‌های بزرگ دنیا مانند دانشگاه ایالتی "موناتا" رشتة علوم برف یا هیدرولوژی برف دارند که به مطالعة ترکیب، پراکندگی و جابه‌جایی برف و یخ می‌پردازد و به عنوان نمونه از نقش برف در زمینة جزر و مد رودخانه‌ها و نرخ جریان‌های فصلی بحث می‌شود. هدف این رشته آگاهی از توزیع جغرافیایی برف، مکانیک برف، فیزیک و مهندسی آن، ترکیب شیمیایی برف، تغییرپذیری برف و اثر اکولوژی و هیدرولوژی برف است. این رشته افراد را برای فعالیت در حوزه‌های مختلف مرتبط با برف مانند پیش‌بینی سقوط بهمن، برنامه‌ریزی منابع آبی، هیدرولوژی ذوب برف، برنامه‌ریزی کاربری زمین و مهندسی برف آماده می‌کند.

اطلاعات بیشتر اینجا

 

یک گروه علمی در دانشگاه‌های ایران با این قبیل اطلاعات می‌تواند دولت را قانع کند و بخشی از بودجة کشور را بگیرد و رشتة برف‌شناسی تأسیس کند. تأسیس رشتة برف‌شناسی در کشور ما به این معناست که تعدادی از جوانان در مورد برف سخنرانی‌هایی را گوش می‌کنند و سپس مدرک کارشناسی برف می گیرند. اما آنها وقتی مدرک  می‌گیرند متوجه می‌شوند کشور ما کویری و بیابانی است و برای استخدام باید به قطب مهاجرت کنند.

 

دانشگاه این زیرکی را دارد که از این مشکل نیز یک فرصت بسازد و با این استدلال که سطح کشور ما کویری است و کویر پوشیده از رمل است، دولت را قانع ‌کند که بخشی از پول نفت و مالیات را برای تأسیس رشتة بومیِ رمل‌شناسی! اختصاص دهد. اما باز برای مدرک رمل‌شناسی نیز کاری وجود ندارد و این چرخة تولید مدرک مدام تکرار می‌شود.

 

مشکل این نیست که آیا کشور پوشیده از رمل است یا برف.  استاد یک رشته باید مثل استاد جراحی قلب باشد که در خود آن رشته شاغل است و تنها تخصص او سخنرانی نیست. اساتیدی می‌توانند رشتة مطالعات برف یا رمل را تدریس کنند که سال‌ها در زمینة برف به طور حرفه‌ای شاغل باشند و با ارائه خدمات در این حوزه درآمد کسب کنند. 

دانشجویان رشتة مطالعات برف باید به‌طور مستقیم با متخصصین این حوزه که همگی سال‌ها در زمینة پژوهش، پیش‌بینی و آموزش تجربه دارند، کار کنند و تجربة لازم را از طریق همکاری با صنعت در قالب ایجاد شبکه‌ای حرفه‌ای کسب کنند. مدیر ایمنی برف در گشت پیست‌های اسکی، مهندس مرکز بهمن، مشاور در زمینة برنامه‌ریزی کاربری زمین، مهندس حمل‌ونقل یا حفاظت از بهمن، تکنسین ایستگاههای آب‌وهوا بهترین استادان در این زمینه هستند.

کشور ما برف زیادی ندارد. اما کشاورزی و صنعت که دارد.  دانشگاههای کشور ما حتی در رشته های صنعت و کشاورزی نیز محلی برای سخنرانی‌هایی افرادی است که در خصوص موضوع تخصصی خود هیچ شغلی را تجربه نکرده‌اند. حتی در  علوم انسانی نیز فقط به سخنران و نویسنده نیاز نیست. به عنوان نمونه برای نگارش رمان یا ساخت فیلم یا هر کار دیگری به فلسفه نیاز است. اما وقتی استاد فلسفه هیچ تجربه و شغلی در این زمینه ندارد و هیچگاه نتوانسته است (جدای از پول مالیات و نفت) با فلسفة خود یک ریال کسب درآمد کند، چطور انتظار دارد از سخنرانی‌های او استقبال شود. او بی‌توجهی نسل جدید به سخنرانی‌های خود را بی‌توجهی به عقل و دانش می‌داند. اما این گونه نیست. نسل جدید با کمک هوش مصنوعی به دانشی دسترسی دارد که بی‌نهایت است و تنها از دانشی استقبال می‌کند که به کار بیاید.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۲ ، ۱۱:۴۰
رضا صادقی

این 5 هزار نفر بهترین پاسخ هر مسئله‌ای را می‌دانند و اگر کشور مطابق با ذهن آنها اداره شود تمام مشکلات حل می‌شود. اما فقط یک مشکل وجود دارد. کسی برای حل مشکلات به آنها مراجعه نمی‌کند. برای همین مدام اعتراض دارند چرا صنعت و تجارت به صورت علمی اداره نمی شود؟ خوب این هم یک مشکل است و این 5 هزار نفر برای آن راه حل دارند. راه حلی که به ذهن آنها رسیده است سامانة نان nan.ac است. اینجا 

هدف این است که با این سامانه ارتباط دانشگاه با صنعت و جامعه برقرار شود. با این روش که هر شرکت یا ارگانی که مسئله‌ای دارد در این سامانه ثبت می‌کند و با یکی از این 5 هزار نفر قرارداد می‌نویسد و چند ماه بعد با دریافت یک پایان نامه مشکلش حل می شود. به همین سادگی.

این سامانه به اندازه‌ای دقیق است که تعداد مشکلات هر استان و هر شرکت را نیز بیان می‌کند.  مثلا در هنگام نگارش این متن ایران خودرو 42 نیاز دارد و در کل استان سمنان نیز 100 مشکل وجود دارد.  این یعنی فقط 142 پایان نامه. اما مشکلات بخشهای کشور باید بیش از این باشد.

پس مشکل بعدی این است که چرا کسی در این سامانه مشکلاتش را نمی‌نویسد؟ و این مشکل نیز راه حل دارد . راه حلی که به ذهن این 5 هزار نفر رسیده این است که یک بخش به سامانه اضافه شود تا  خود اساتید هم بتوانند مسائلی که به ذهنشان می رسد بنویسند و سپس به آن پاسخ دهند.

این شیوة حل مشکل بیشتر با الگوی سامانة شاد طراحی شده است. در حالی که مشکلات صنعت و تجارت ماهیت متفاوتی دارند و مثل پرسش‌های امتحان پایان ترم نیستند که با نوشتن چند جمله بتوان آنها را مطرح کرد و به آنها پاسخ داد. استاد برای شناخت مسئلة صنعت و تجارت باید اهل صنعت و تجارت باشد و این 5 هزار نفر اهلش نیستند.  
این ابتذال در فهم ماهیت مسائل جامعه نتیجة جدایی این 5 هزار نفر از جامعه است. ارتباط دانشگاه با صنعت و تجارت و فرهنگ زمانی برقرار می‌شود که دانشجویان زیر نظر اهل صنعت و تجارت و فرهنگ رشد کنند و به گونه‌ای عملی با مسائل این حوزه‌ها درگیر شوند. اما این 5 هزار نفر با اینکه هیچگاه کار صنعتی یا تجاری یا فرهنگی انجام نداده‌اند در تمام این حوزه‌ها صاحب نظر هستند و نظر خود را با برچسب علم و دانش و دانشگاه به جامعه تحمیل می‌کنند و در یک بازار انحصاری که محور آن نان است، هر نظر دیگری را به دلیل اینکه غیر دانشگاهی و غیر علمی و غیر تخصصی است سرکوب می‌کنند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۴۸
رضا صادقی

در خصوص مافیای کنکور مشکل اصلی این نیست که موسساتی هستند که از تقاضای ورود به دانشگاه درآمدهای هزار میلیاردی کسب می‌کنند. خسارت اصلی این است که محتوای تستها و درس‌های بی‌فایده‌ ذهن و جان نوجوانان را نابود می‌کند و آنها را از تجربة زندگیِ اصیل محروم می‌کند.  این 5 هزار نفر در تعیین و تدوین محتوای درسها چه نقشی دارند؟ نقش این 5 هزار نفر در تعیین محتوا و روش دروس آموزش و پرورش همیشه مستقیم نیست. وقتی هدف دانش‌آموزان این است که به دانشگاه بیایند، پس مطالبی که می‌آموزند باید مطابق با چیزی باشد که در ذهن این 5 هزار نفر است. بنابراین آنچه این گروه اقلیت می‌دانند الگوی نهایی است و سالهاست ذهن میلیونها دانش‌آموز بر اساس این الگو تنظیم می‌شود. آموزش و پرورش تا زمانی که زیر سایة این 5 هزار نفر است هیچ تحولی را تجربه نخواهد کرد. کلاسها از دبستان تا دکتری با محتوا و روش این 5 هزار نفر مدیریت می شود.

در ذهن این 5 هزار نفر چیزهایی هست که  اگر درست هم باشد، دهه اش گذشته است. اما نسل جدید هنوز مجبور هستند از دبستان تا دکتری همین چیزها را حفظ کنند و یاد بگیرند. فقط به این دلیل که صدور مدرک و آیندة شغلی جوانان به دست این گروه است. آنچه در تست‌های کنکور آموزش داده می‌شود دقیقا چیزی است که در ذهن این 5 هزار نفر نقش بسته است. با اینکه بیشتر این چیزها هیچ نقشی در حل مشکلات فردی و اجتماعی نسل جدید ندارد، اما هنوز نمرة مدارک تحصیلی و جایگاه اجتماعی و اقتصادی افراد با معیار همین اطلاعاتی که در ذهن این 5 هزار نفر است تعیین می شود. بنابراین هر تحولی در جامعه مشروط به این است که تحولی در ذهن این 5 هزار نفر رخ دهد.

 اما اهل دانشگاه می دانند که این 5 هزار نفر تا چه اندازه در برابر بازنشستگی مقاومت می کنند و تا چه اندازه وسواس دارند که جانشینی برای خود انتخاب کنند که از نظر ذهنی تکرار خودشان باشد. 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۰۵
رضا صادقی

آمار وزارت علوم نشان می‌دهد 5 هزار نفر از اساتید دانشگاه‌ها استادتمام (فول پرفسور) هستند. این 5 هزار نفر که در دهة شصت و هفتاد و با معیارهای آن دوران جذب شده‌اند در طول سه دهه در کتاب‌ها، مقاله‌ها و پایان‌نامه‌هایی که تولید کرده‌اند تقریبا در خصوص تمام موضوعات قابل تصور سخن گفته‌اند. اما جالب است که این 5 هزار نفر در مورد خودشان هیچ موضوع یا پرسشی را مطرح نکرده‌اند و اکنون در خصوص هویت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این 5 هزار نفر هیچ مقاله یا کتاب یا پایان‌نامه‌‌ای یافت نمی‌شود. در واقع این 5 هزار نفر تنها گروه اجتماعی هستند که نه تنها نقد نشده‌اند، بلکه نقد آنها تابوست. (به عنوان نمونه وقتی از مشکل آقازاده‌های مسئولین دولتی سخن به میان می‌آید، هیچ اشاره‌ای به آقازاده‌های این 5 هزار نفر نمی‌شود.)

در حالی که این 5 هزار نفر بیش از سایر مدیران جامعه در ساختن جامعه نقش داشته و دارند. نقش این گروه در مدیریت جامعه، محدود به پست‌های حساس مدیریتی که در طول این چند دهه داشته‌اند نیست. نقش اصلی آنها این است که با مدارکی که صادر می‌کنند جایگاه اجتماعی و اقتصادی افراد جامعه را مشخص می‌کنند و  بیشتر مدارکی که توسط آنها صادر می‌شود جعلی است. یعنی بیشتر کسانی که مدرک کارشناسی اقتصاد دارند در واقع کارشناس اقتصاد نیستند و بیشتر کسانی که دکترای اقتصاد دارند توانایی تدریس و تحقیق در این رشته را ندارند. این مطلب در مورد مدارک سایر رشته‌ها نیز صدق می‌کند و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی زیادی به دنبال دارد. (حتی امثال خاوری با مدرک و امضاهایی که از این 5 هزار نفر دارند استخدام می شوند. او بدون این امضاها امکان نداشت وارد سیستم بانکی شود.)

مشکل دیگر این است که در حاشیة محیط کار این 5 هزار نفر مافیای کنکور و مافیای فروش مقاله و پایان‌نامه شکل گرفته است و در خصوص نقش این گروه در تشکیل این دو مافیا داده‌های آماری روشنی وجود ندارد. البته ارتباط غیر مستقیم این 5 هزار نفر با فروشندگان مقاله و پایان‌نامه قابل انکار نیست. چون سالهاست که تقریبا هر پایان‌نامه‌ای که به جلسة دفاع وارد می‌شود، نمرة قبولی می‌گیرد. در حالی که اگر مقالات و پایان‌نامه‌ها با معیارهای علمی و به گونه‌ای جدی و تخصصی ارزیابی می‌شدند، بازار فروش مقاله‌ها و پایان‌نامه‌های جعلی رونق نمی‌گرفت. از سوی دیگر بیشتر دانشگاه‌های غیر انتفاعی توسط همین 5 هزار نفر تاسیس شده است. بنابراین بخش زیادی از سود مدارک و پایان‌نامه‌های جعلی به طور مستقیم به همین گروه تعلق می‌گیرد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۰۲
رضا صادقی

 بخشی از نقد بر دانشگاه  در فرهیختگان منتشر شد.


اینجا
و

اینجا

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۳۷
رضا صادقی

دکتر عباس کاظمی جامعه شناس و منتقد دانشگاه، بر این باور است که دانشگاه ترک برداشته است و دیگر کارکردی برای بیرون ندارد.

اینجا

بخشی از سخنان ایشان:

 دو دهه پیش با پدیده «پشت کنکوری ها» مواجه بودیم.

اما اکنون آنچه پدیده است جمعیتی است که درون دانشگاه‌ها سکنی گزیده‌اند.  جمعیت دانشگاه از تعداد 300 هزار نفر در سال‌های 68- 1367 به جمعیتی در حدود 4 میلیون و 700، 800 هزار نفر در سال 1395 رسیده است.

اکنون بیکاری دانشگاهی بر بیکاری غیردانشگاهی سبقت گرفته است. یعنی تحصیلکرده بیکار از غیرتحصیلکرده بیکار بیشتر شده است.

امروز پدیده ماندن در دانشگاه موضوعیت پیدا کرده است، ما به دانشگاه می‌رویم که آنجا بمانیم، هیچ جایی بهتر از دانشگاه نیست.

حالا این ماندن یا با درس خواندن است، یا با دستیار پژوهشی شدن یا  تبدیل شدن به پرولتاریای پژوهشی است. یعنی فرد به کارهایی که در حاشیه دانشگاه پدید آمده، مشغول می‌شود.
 

 امروز مساله این است که نابرابری به داخل خود دانشگاه آمده است و خود دانشگاه یک کلیتی است که دیگر معصوم نیست، بلکه شبکه نابرابری را تولید و بازتولید می‌کند.

نوعی نابرابری درون اجتماع دانشجویی، نوعی نابرابری درون نظام استادان و بعد در نظام اداری و مدیریتی دانشگاه شکل گرفته است. می‌شود گفت دانشگاه ترک برداشته است.

برخی از بحران‌های داخل دانشگاه: بحران بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، بحران فارغ‌التحصیلان بی‌مهارت، بحران صندلی‌های خالی دانشگاه، بحران استادان بی‌مهارت در تدریس و آموزش دانشجویان، بحران کیفیت دانشگاه‌ها، بحران حق‌التدریسی‌ها در دانشگاه‌ها، بحران تنش میان سلسله‌مراتبی که در نظام استادی و ارتقا ایجاد شده است.

مثل اینکه یکی می‌گوید من 15 سال است اینجا درس می‌دهم، اما باید همیشه حق‌التدریس باشم، اما دیگری به سادگی می‌آید و همه امتیازات را می‌بلعد!

 آمار وزارت علوم از آموزش عالی در سال 1394 کل جمعیت استادان را 314 هزار نفر برآورد کرده است. البته حق‌التدریسی‌ها به طور کامل در این آمار محاسبه نمی‌شوند و نوع خاصی از آنها لحاظ می‌شوند.

به هر حال از 300 هزار نفر اعلام شده، تنها 5 هزار نفر، استاد تمام رسمی هستند، یعنی هم استخدام رسمی هستند و هم پروفسور دانشگاه هستند.

بالاترین قشر در اساتید، استادان قدیمی و تمام وقتی هستند که تنها 5 هزار نفر را شامل می‌شوند، یعنی کمتر از 2 درصد از کل اساتید دانشگاه‌های کشور را دربرمی‌گیرند. این گروه دو درصدی‌های خوشبخت هستند که حلقه قدرت محدودی را برای خود ایجاد کرده‌اند و از حضور و ورود استادان جوان در کرسی‌های رسمی ممانعت می‌کنند.

نظام ارتقا در میان اساتید در دست این گروه است و آنها به استادان جوان نمره می‌دهند که بالا بیایند یا خیر. غالبا نیز سد راه می‌شوند.

از سوی دیگر مساله پایان‌نامه‌ها در واقع نبرد بر سر منافع است. اینکه چه کسی به این منافع دست یابد بر عهده همین استادان است.

 

همان استادان قدیمی در اینکه چه کسی پیمانی شود و چه کسی از پیمانی به قراردادی بدل شود، نقش ایفا می‌کنند. غیر از اینها (استادان تمام‌وقت، نوکیسگان دانشگاهی و پیمانی‌ها)، پرولتاریای دانشگاهی را داریم که حق‌التدریسی هستند. تخمین زده می‌شود که تعداد آنها حدود 170 هزار نفر است، یعنی تقریبا 50 درصد کل استادان را تشکیل می‌دهند. پرولتاریای دانشگاهی کسانی هستند که یا پاره‌وقت هستند یا اساسا پاره‌وقت نیز نیستند و به شکل تمام‌وقت اما غیررسمی تدریس می‌کنند، اما هیچ مزایایی حتی مزایای پیمانی‌ها را نیز ندارند.

گروه بعدی در اصل دانشجویان تحصیلات تکمیلی هستند یا به تازگی دکترا گرفته‌اند که موقعیت جذب در دانشگاه‌ها را ندارند در بیرون از دانشگاه نیز فرصت شغلی مناسبی برای آنها نیست و به عنوان دستیار کلاس‌ها و دستیار تحقیقاتی عمل می‌کنند. بخشی از این گروه نامریی که بین نظام استادان و دانشجویان قرار می‌گیرند درگیر نوشتن مقاله و کتاب برای ارتقای استادان هستند و برخی نیز پایان‌نامه‌ها و مقالات و تکالیف کلاسی را برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی می‌نویسند.

 

 این ناعدالتی موجب نوعی مخاصمه و خصومت میان استادان می‌شود و هنجارهای علمی ضعیف‌تر می‌شود. متاسفانه این امر در ایران رایج است که استادان پشت سر هم بد می‌گویند، به هم اعتماد ندارد، با یکدیگر تعامل علمی ندارند و ارجاع (reference) نمی‌دهند و... همچنین این بحران موجب می‌شود که استاد برای آنکه موقعیت تثبیت شده بیابد، مقاله‌سازی و کتابسازی کند و به استادهای ممتاز بیگاری دهد. همچنین این وضعیت نوعی رانت ایجاد و فساد را در دانشگاه بیشتر نهادینه می‌کند.

 

این دانشگاه اساسا کارکردی برای بیرون ندارد. جالب است بدانید که بیشترین فارغ‌التحصیلان بیکار مهندس‌ها هستند! قبلا گفته می‌شد که علوم انسانی بازار کار ندارد و مهندسی دارد. اما امروز وقتی می‌بینید که مهندسان بیکار هستند، این نشان می‌دهد که دانشگاه درواقع دانشجویان این رشته‌ها را توانمند نمی‌کند و فقط به اینها مدرک می‌دهد.

باید معیار برای ما کارآفرینی و توانمندسازی باشد و این طور نباشد که کسی که فارغ‌التحصیل می‌شود، بگوید آیا کار من آماده است یا خیر بلکه به دنبال این باشد که کار تولید کند. اگر دانشگاه و وزارت علوم دنبال این اهداف نباشد، دانشگاه از درون تخریب می‌شود و در نهایت این ویرانی دانشگاه به کلیت جامعه صدمه می‌زند.

در چنین وضعیتی شکل جنبش‌های دانشجویی عوض می‌شود. یعنی جنبش دانشجویی واکنشی به آنچه در جامعه رخ می‌دهد، نیست، بلکه واکنشی به آنچه در دانشگاه رخ می‌دهد، مثل اعتراض نسبت به نظام نابرابر در میان استادان، واکنش به بی‌کیفیتی آموزش یا اعتراض به شهریه‌ها. به طور کلی می‌توان پیش‌بینی کرد که اعتراضات دانشجویی حول مسائلی چون بی‌کیفیتی دانشگاه‌ها، نابرابری امکان اشتغال و... صورت‌بندی شود.

در برخی موارد، استادان می‌خواهند از طریق تلاش دانشجویان ارتقا بگیرند و دانشجویان می‌خواهند از جایگاه و موقعیت استادان خودشان را بالا بکشند. این رزومه‌سازی دولبه است. استاد برای آنکه از استادیاری به دانشیاری و از دانشیاری به استاد تمامی برسد، نیاز به کار زیاد دارد. شما زیاد می‌بینید استادانی که چندین پست مدیریتی دارند و همزمان مقالات و تحقیقات زیادی نوشته‌اند. این از طریق بیگاری دانشجویان تحصیلات تکمیلی فراهم می‌شود و از طریق پایان‌نامه‌هایی که استادان وقت زیادی برای آنها نمی‌گذارند. از سوی دیگر دانشجویان نیز می‌خواهند که از طریق موقعیت استاد مقالات بی‌کیفیت و با کیفیت خود را به سرعت چاپ کنند. سیستم رزومه این مسابقه فاسد را در تحصیلات تکمیلی ایجاد کرده است. مسابقه‌ای که در آن استادان و دانشجویان به توافق نسبی مبتنی بر فسادی رسیده‌اند که با هم همکاری کنند و به هم سرویس دهند.

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۸
رضا صادقی

1- رئیس یکی از دانشگاه های تهران می گوید: "تقریبا برای همه ما با کمی اختلاف روشن است که چه رشته‌هایی در کشور بیرون از فضای آکادمیک متقاضی دارد. ... این وضعیت دانشگاه‌های تهران است و نمی‌دانیم وضعیت دانشگاه‌های دیگر چگونه است. شاید در مورد حدود ۱۰ رشته به سمت حذف برویم."

اما چرا شاید؟!

چون :

" برخی از این رشته‌ها گروه علمی و هیات علمی دارند و ما نسبت به این افراد تعهد داریم و نمی‌توانیم آن‌ها را بازنشسته یا اخراج کنیم"

آدرس اینجا

 

وقتی یک رشته متقاضی زیادی ندارد اعضای هیئت علمی تلاش می کنند  با جذب دانشجو امنیت شغلی پیدا ‌کنند و از خطر اخراج و بازنشستگی رها ‌شوند. اما جذب دانشجو با هدف کسب منافع مالی، نوعی گروگان‌گیری است که البته دانشگاه این هوش و توان را دارد که گروگان‌ها را با ابزارهای مختلفی با خود همراه کند. به نمونة زیر توجه کنید:

2- شهر قم چند دانشگاه بزرگ دارد و بیشتر دانشجویان  در رشته‌هایی درس می‌خوانند (یعنی در واقع به تداوم سخنرانی‌هایی پرهزینه کمک می‌کنند) که به مسائل جامعه مربوط نیست و نقشی در آیندة کاری آنها ندارد. تا اینجا تفاوتی بین قم و سایر شهرها نیست.

اما 16 سال پیش در 20 کیلومتری این شهر در بیابان‌ها نیز یک خوابگاه و یک ساختمان با نام دانشکدة علوم انسانی در کنار تعدادی ساختمان نیمه تمام دیگر افتتاح شد و از آن زمان صدها جوان در برابر برخورداری از امکاناتی حداقلی، اشتغال 20 تا 30 استاد را تضمین کرده‌اند.  اکنون برای رشته‌هایی که در این بیابان در مورد آنها سخنرانی می‌شود در  دانشگاه های اصلی قم صندلی خالی وجود دارد و با یک انتقالی ساده می‌توان این جوانان را به دانشگاه‌های داخل شهر منتقل کرد.

اما یک مشکل وجود دارد:

 "این رشته‌ها گروه علمی و هیات علمی دارند و ما نسبت به این افراد تعهد داریم و نمی‌توانیم آن‌ها را بازنشسته یا اخراج کنیم"

مشکل این است که وزارت علوم  در رشته‌های علوم انسانی بیش از اندازه استاد دارد و مجبور شده است بخشی از دانشجویان را به ساختمانی نیمه‌کاره در یک بیابان منتقل کند تا به تعهد خود نسبت به اساتید عمل کند. جالب است که فرایند جذب استاد برای این بیابان ادامه دارد و اساتید کنونی برای تضمین منافع خود، در تلاش هستند که همزمان با جذب اساتید بیشتر ساختمان‌های جدیدی نیز ساخته شود. آنها نخست برای رشته های جدید استاد جذب می کنند و سپس   برای سخنرانی‌های جدیدی که  در داخل شهر نیز بدون طرفدار هستند، در این بیابان مخاطب پیدا می کنند. همیشه با نام های مقدسی مانند "دانش"گاه، "دختر"انة حضرت معصومه در قم می توان خانواده ها را قانع کرد که تمام سرمایه زندگی خود را به این بیابان بفرستند تا مدرک علوم انسانی بگیرند. 

ممکن است تصور شود اجباری در کار نیست و این دانشجویان می‌توانند انصراف دهند. اما این طور نیست. این دانشجویان وقتی به گروگان گرفته می‌شوند، فقط دیپلم دارند و شناخت روشنی از دانشگاه ندارند. آنها در جامعه‌ای رشد کرده‌‌اند که فرهنگ آن را دانشگاه ساخته است و دانشگاه از سالها قبل خانوادة آنها را قانع کرده است که شرکت در کنکور و قبولی در دانشگاه تنها راه برای موفقیت فرزند شماست. دانشگاه از طریق خانواده و جامعه، این دختران معصوم را مجبور میکند بهترین سال‌های زندگی خود را در این بیابان سپری کنند. آنها از این وضعیت کلافه و عصبی هستند. اما وقتی بدیلی وجود ندارد، حق انتخابی نیز وجود ندارد.

اگر این دانشجویان به دانشگاههای داخل شهر منتقل  شوند، وزارت علوم می تواند تعهد بدهد که اساتید آنها اخراج نخواهند شد و می توانند در همان ساختمان  به کار پژوهشی و تخصصی مشغول شوند. آنها برای اینکه مخاطب داشته باشند حتی می توانند به مقدار موظفی تدریس،  برای یکدیگر سخنرانی کنند و آخرین دستاوردهای پژوهشی خود را به اشتراک بگذارند. در این صورت برخی از نقاط ضعف آموزش عالی نیز برطرف خواهد شد. مانند اینکه بین اساتید کار جمعی انجام نمی شود و اساتید بیشتر برای دانشجویان سخنرانی می کنند و کمتر تمایل دارند برای یکدیگر سخنرانی کنند و اینکه کمتر دیده شده است یک استاد بتواند همکار خود را قانع کند که به تحقیقات و حتی کلاس درس یکدیگر نیاز دارند و ...

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۴۷
رضا صادقی

دانشگاه یک شبکة جهانی است که ساختاری طبقاتی دارد و با مدارکی که صادر میکند اعضای طبقات مختلف جامعه را نیز مشخص میکند. اساتید دانشگاه نیز در ساختاری طبقاتی رده بندی می‌شوند.  استاد تمام (فول پرفسور) در برخورداری از مزایا در راس هرم استادی قرار دارد و استاد حق‌التدریس در پایین‌ترین مرتبة نظام استادی قرار دارد. پرداختی حق‌التدریس بسیار اندک است و در مقایسه با پرداختی به استادان رسمی به هیچ وجه عادلانه نیست. استاد حق‌التدریس فاقد امنیت شغلی است. او برای اینکه دو واحد تدریس از دانشگاه بگیرد تلاش زیادی می‌کند و برای اثبات خود و از دست ندادن این موقعیت مجبور است ساعت‌ها برای طرح درس خود وقت بگذارد.

 استاد تمام برعکس است. او از نظر شغلی در امنیت کامل است و بدون نیاز به طرح درس این حق را دارد که در لحظة تدریس در خصوص محتوای درس تصمیم بگیرد. او می‌تواند در کلاس دکتری از خاطرات دوران تحصیل خود بگوید یا از سیاست انتقاد کند و یا از دانشجویان تقاضا کند که تحت نظارت او کلاس را اداره کنند. محتوای تدریس او می‌تواند تکراری یا فاقد انسجام باشد. او حتی می تواند همان جزوه‌هایی را که سالها برای کارشناسی و ارشد تدریس کرده است بدون بیان جزئیات در دورة دکتری تکرار کند. یکی از نشانه های استاد تمام این است که به ندرت در دفتر کار خود حضور دارد. او وقتی در ساعات موظفی نیز در محل کار خود حضور ندارد  این تصور ایجاد می شود که او کارهای مهم تری دارد. در بین طبقات دانشگاهی استاد تمام تنها فردی است که می تواند در محیط اداری و حتی در کلاس سیگار بکشد.

در حوزة پژوهش نیز کار استاد تمام ساده است. او برای گرفتن پایه و پاداش نیازی به نگارش مقاله ندارد. دانشجویان رده بالا این کار را برای او انجام می‌دهند. آرزوی هر دانشجویی است که مقالة خود را با نام مشترک یک استاد تمام منتشر کند و کمتر دانشجویی حاضر است این افتخار را از دست بدهد. در هرم استادان جایگاه و مزایای سایر طبقات استادی در وضعیتی بین حق‌التدریس و استاد تمامی قرار دارد. هر چه به راس هرم نزدیک شویم وظایف کمتر و مزایا بیشتر می‌شوند.

 

اگر این نظام طبقاتی کنار گذاشته شود راه برای تدریس و تحقیق دانش‌آموختگان جوان که انرژی و ابتکار بیشتری دارند باز می‌شود. تخصص‌های مورد نیاز جامعه و روش‌های تدریس در دوران جدید مدام در حال تغییر است و ساختار دانشگاه باید به گونه‌ای تنظیم شود که بتواند با تعویض مداوم نیروهای خود، چالاکی خود را حفظ کند و از تخصص و انرژی نیروهای جوان بیشتر استفاده کند. با شکسته شدن این انحصار دیگر دانشجویان مجبور نیستند از لیسانس تا دکتری درسهایی تکراری و چهره هایی تکراری را تحمل کنند.

در عصر جدید بهترین متخصصان هر رشته هیچ گاه ثابت نیستند و تخصص‌ها مدام در حال تغییر است. اما تدریس و تحقیق در دانشگاه در انحصار گروه هایی ثابت و بسته است که طبقات استادان را می سازند و جذب نیروی جدید نیز به ندرت و با جلب نظر آنها رخ می دهد. اگر مدیریت هر دانشگاه جذب نیروی رسمی را متوقف کند و هزینه‌ای را که بابت تدریس به یک استاد رسمی پرداخت می‌کند، به چند استاد جوان حق‌التدریس پرداخت کند، دانشجویان در انتخاب استاد آزادی بیشتری خواهند داشت.

امتیاز یک استاد حق‌التدریس این است که امنیت شغلی ندارد و تداوم تدریس او مشروط به آن است که مدام به روز شود و بتواند محتوایی متناسب با نیاز جامعة دانشجویی تولید کند تا آیندة کاری دانشجویان تضمین شود. چنین استادانی زبان نسل جدید و زمانة آنها را بهتر می‌شناسند و در هدایت آیندة شغلی دانشجویان موفق‌تر هستند. استاد حق‌التدریس مجبور است در صنعت و تجارت نیز مشغول باشد و کار اصلی او خارج از دانشگاه است. چنین استادانی که در زمینة تجارت یا صنعت نیز موفق هستند، زمینة ارتباط دانشگاه با صنعت را نیز فراهم می‌کنند.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۳۳
رضا صادقی

  دولت از دانشگاهها درخواست کرده است  در برابر بودجه ای که می گیرند ماموریتی برای خود تعریف کنند و هر دانشگاهی اولویتی را برای خود تعیین کند تا مشخص شود با این بودجه قرار است کدام مسئله را در جامعه حل کند. 


پاسخ مهمترین دانشگاه کشور این است که سهم دانشگاه از بودجه کشور: " تقریبا دو درصد از کل بودجه کشور است. ... و زمانی که 94 درصد از این مبلغ صرف حقوق و دستمزد و 6 درصد نیز به تغذیه دانشجو می‌رسد، ماموریت دانشگاه دیگر معنایی ندارد." منبع اینجا 

 


 جالب است که دانشگاه توقع دارد برای این "طرح ماموریتگرایی" نیز بودجه ای جداگانه به هر دانشگاه اختصاص داده شود.  در حالی که طرح "ماموریت گرایی در دانشگاه" برای این است که دانشگاه در برابر همین دو درصد بودجه کشور که به طور مستقیم دریافت می کند (و بیشتر آن صرف حقوق و دستمزد اهالی دانشگاه می شود) ماموریت  مشخصی برای خود تعریف کند. در واقع هدف نهایی این است که دانشگاه به تدریج با کاری که برای جامعه انجام می دهد درآمد کسب کند و از بودجة دولت بی نیاز شود و از نظر مالی مستقل شود.  

 

این توقع در تمام مناسبات دانشگاهی حاکم است. به عنوان نمونه استادان برای راهنمایی دانشجوی ارشد و دکتری، برای پذیرش کاری مدیریتی در دانشگاه، برای داوری پایان نامه و  مفاله و ... دریافتی جداگانه دارند. در حالی که بیشتر این کارها در ساعات اداری و در فضای دانشگاه انجام می شود.

 

اساتید برای تدریس خودشان نیز  سقف مشخصی تعیین کرده اند که حدود 15 ساعت در هفته است و اگر ساعت تدریس آنها بیش از این باشد حقوق آن را جداگانه دریافت می کنند. 

 

البته دانشگاهها غیر از این دو درصد بودجه مبالغ زیادی نیز از طریق شهریه و خدمات آموزشی از دانشجویان و ...  دریافت می کنند. به عنوان نمونه دانشگاه تهران در یک سال از این طریق 1000 میلیارد تومان درآمد داشته است. منبع اینجا

 

همچنین استادان می توانند با عنوان دانشگاه قراردادی با صنعت یا سایر وزارت خانه ها امضا کنند.  10 تا 12 درصد از درآمد این طرحها  به دانشگاه پرداخت می شود و مابقی در اختیار استاد است.

 

بیشتر این قراردادها با بخش های دولتی بسته می شود و در بیشتر آنها نه نظارت کافی وجود دارد و نه خروجی مشخصی. وقتی دو طرف قرارداد دولتی هستند زیاد در خصوص مبلغ قرارداد و نتیجه ی آن سختگیری نمی شود. زیاد اتفاق می افتد که یک پایان نامه همزمان  یک طرح پژوهشی برای یک ارگان دولتی نیز هست. بنابراین استاد مربوطه جدای از حقوق خود و جدای از پولی که بابت پایان نامه می گیرد از ارگان دولتی نیز پولی بابت قرارداد دریافت می کند. در شهرداری ها و بسیاری از نهادهای دولتی ... اغلب یک قفسه برای طرحهای پژوهشی وجود دارد که در آن نسخه هایی از پایان نامه های دانشجویی خاک می خورد. 

 

(دانشگاه به شدت از حق انحصاری خود در این بخش از قرادادها دفاع می کند. قانون برای جلوگیری از این فساد مداخله کارمندان دولت در قراردادهای دولتی را ممنوع کرده است. اما اساتید از این قانون استثنا هستند! منبع اینجا قوانین زیادی هست که اساتید از آن استثنا شده اند. منطق استثنا کردن اساتید  حمایت از علم و دانش است. اما واقعیت این است که بیشتر مجلسی ها یا  دانشگاهی هستند و یا تحت تاثیر لابی دانشگاه. ) 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۲۹
رضا صادقی

 

فرض کنید در دانشگاهی که ساختمان‌های آن در برابر زلزله ایمن نیستند، رشتة "پله‌شناسیstairology"وجود داشته باشد. در رشتة پله‌شناسی از اهمیت پله‌ها در معماری ساختمان‌ها، انواع پله‌ها، نقش پله‌ها در زندگی بشر، ایمنی و بهداشت پله‌ها، مقایسة پله‌های ساختمان‌های تجاری، اداری، مسکونی، دانشگاهی و پزشکی با یکدیگر (از نظر تعداد، جنس، شکل و رنگ)، نقش زیبایی‌شناسی در صنعت پله‌سازی، تفاوت پله‌های ساختمان‌های مدرن و سنتی، تحول صنعت پله‌سازی در گذر از سنت به مدرنیته، انواع پله های پست مدرن، نقش آسانسورها در کاهش اهمیت پله‌ها، دلایل ترجیح نردبان در خرده فرهنگها، نمادشناسی پله ها، ریشه شناسی  معادلهای واژه پله در زبانهای مختلف، کاربردهای استعاری واژه پله در ادبیات  و هزاران موضوع دیگر بحث می‌شود.

در خصوص پله‌ها می توان مقالات و پایان‌نامه‌های زیادی نگاشت. یک پایان‌نامه می توان در خصوص تعداد پله‌های دانشکده‌های یک شهر و مقایسة ابعاد و رنگ آنها با یکدیگر نگاشت.  حتی در مورد میزان رضایت کارکنان بیمارستان‌ها از ابعاد و رنگ پله‌ها نیز می توان پایان نامه نوشت. مقالات مستخرج از این پایان‌نامه‌ها نیز حاوی جداول و نمودارهای دقیقی در خصوص آمار پله‌ها و مقایسة آنها با یکدیگر است و در مجلات معتبر پله‌شناسی چاپ خواهد شد.  (فرض کنید هیچ یک از این جدول‌ها و عددها ساختگی نیستند. یعنی فرض کنید در رشتة پله‌شناسی هیچ تقلبی صورت نمی‌گیرد و تمام اطلاعات پایان‌نامه‌ها و مقالات درست و قابل اعتماد هستند.)

چگونه می‌توان استادان رشتة پله‌شناسی را قانع کرد که الان ساختمان‌های شهر در برابر زلزله آسیب‌پذیر هستند و ما از نظر اخلاقی حق نداریم بودجة کشور را برای توسعة رشتة پله‌شناسی هزینه کنیم. استادان این رشته مقاومت خواهند کرد. استدلال آنها این است که: "تعطیلی رشتة پله‌شناسی به معنای مخالفت با علم و دانش است. پله شناسی الان در جهان مورد توجه است. پله‌ها بخشی از واقعیت زندگی ما هستند و نمی‌توان واقعیت‌ها را نادیده گرفت. اگر کسی بتواند اطلاعات کاملی از پله‌های یک دوره از تاریخ بشر داشته باشد، از این راه می‌تواند اطلاعات زیادی در مورد اقتصاد، فرهنگ و سبک زندگی آن دوران به دست بیاورد. اینکه برای دانش‌آموختگان رشتة پله‌شناسی در جامعه کار وجود ندارد مشکل دانشگاه نیست و دولت و جامعه باید خودش را با دانشگاه هماهنگ کند و دولت به جای تعطیل کردن این رشته باید برای دانش‌آموختگان این رشته ردیف استخدامی در نظر بگیرد."

استدلال های مشابهی در مورد ضرورت تاسیس رشته هایی مانند تابلوشناسی، نرده شناسی، گیوه شناسی و هزاران رشتة مشابه می توان طرح کرد.  در مورد هر چیزی که در این جهان هست یا نیست، می توان پرسشهای علمی بی پایانی مطرح کرد و یک رشته تاسیس کرد. ( اما چنین رشته هایی در اولویت نیستند و اطلاعاتی که در این رشته ها مطرح می شود حیاتی نیست.  برای برخی از اطلاعاتی هم که اهمیت دارند راههای میان بری وجود دارد. به عنوان نمونه برای به دست آوردن آن دسته از اطلاعات اقتصادی و فرهنگی که با شناخت پله ها به دست می آیند و به کار می آیند، راه هایی مطمئن تر وجود دارد که هزینه کمتری دارند.  

  اکنون بسیاری از رشته‌ها و سرفصل‌های درسی در دانشگاه‌های کشور وضعیتی مشابه با رشتة پله‌شناسی دارند و با استدلال‌های مشابهی از آنها دفاع می‌شود. هر گونه تلاش برای توقف ورود دانشجو به این رشته‌ها، حقوق اساتید این رشته‌ها را تهدید می‌کند و با اتهام دانش‌ستیزی روبرو می‌شود.  با اینکه توقف جذب هیأت علمی در این رشته‌ها هزینة کمتری دارد، اما حتی در رشته هایی که دانشجو نیز نیست جذب هیئت علمی ادامه دارد. بسیاری از سرفصلها فقط به این دلیل تدریس می شوند که تخصص یکی از اساتید است. 

گام نخست شفافیت است. این حق دانشجویان است که پیش از ورود به دانشگاه  از میزان کارآیی هر رشته در جامعه و آمار اشتغال دانش‌آموختگان آن رشته آگاه باشند. رشته های مشابه با پله شناسی که اهمیت آن را فقط اساتید آن رشته درک می کنند، باید بتوانند  از نظر مالی مستقل شوند. در شرایط کنونی پرداخت هزینه های چنین رشته هایی از پول مالیات و نفت غیر اخلاقی است و مشکل حقوقی دارد. (حتی اگر صاحبان این ثروت رضایت بدهند که ثروت متعلق به آنها در رشته هایی مانند پله شناسی مصرف شود، آیا حق داریم عمر دانشجویان را در چنین رشته هایی تلف کنیم.)اما مسئله فقط هزینه های مادی نیست. مسئله اصلی سرمایه انسانی یعنی ذهن و عمر و آینده ی دانشجویان است.

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۳۸
رضا صادقی

 

 

خبرنگاری از  اساتید دانشگاه پرسیده است به نظر شما چه تحولی باید در دانشگاه رخ دهد؟ پاسخ‌ها طولانی است. می‌توانید منتخبی از پاسخها را در پایین ببینید.

(یا تمام آن را اینجا)

در بیشتر پاسخها افزایش حقوق و مزایا و امکاناتی مانند خانه ی سازمانی شرط تحقق هر گونه تحولی است یا اصلا همان تحول مثبت است که همه منتظر آن هستند.

اما در هیچ یک از پاسخ‌ها به خود دانشگاه به عنوان یک کنشگر که می تواند تغییر کند توجه نشده است. در همة پاسخ‌ها دانشگاه نهادی پیشرو، ورزیده و آماده است و تمام شرایط ایدئال را دارد و فقط منتظر تحقق شرایطی بیرونی است تا رسالت خود را ایفا کند.

 

 

به مثال ارتباط صنعت با دانشگاه توجه کنید. در تمام پاسخها دانشگاه مانند یک دانشمند منتظر است که یا صنعگر مسائل خودش را از او بپرسد و یا دولت واسطه شود و ارتباط این زوج را برقرار کند. در حالی که مسائل صنعت از سنخ پرسشهای نظری نیستند که در یک سامانه شبیه سامانه شاد ثبت شوند و اساتید محترم به آن پاسخ دهند.

 

ارتباط دانشگاه با صنعت و جامعه زمانی برقرار می شود که اساتید محترم بتوانند آستین بالا بزنند و کاری صنعتی انجام دهند و در فرایند حل مشکلات صنعت درگیر شوند تا بتوانند  در طول هفته چند ساعت با دانشجویان  در مورد مسائل صنعت و راه حلها گفتگو کنند. پزشکی که جراحی نکرده است چگونه می تواند مشکلات جراحی را تدریس کند؟

 

بیشتر اساتید کنونی این توانایی را ندارند. آنها یا تمام عمر خود مشغول تدریس  و نگارش مقاله هستند و یا وانمود میکنند که مشغول چنین کارهایی هستند. برای هر گونه تحولی باید این چرخه ی باطل متوقف شود. کار سختی نیست. اگر جذب استاد رسمی متوقف شود و از صنعتگران متخصص در هر رشته‌ای دعوت شود که به عنوان حق التدریس در دانشگاه حضور پیدا کنند ارتباط دانشگاه و صنعت برقرار می شود.

 

مهم ترین مانع ارتباط صنعت (جامعه) و دانشگاه آن دسته از اساتید رسمی هستند که هیچ فعالیتی در جامعه و صنعت ندارند و حاضر نیستند درسهای خود را به دانش آموختگانی بدهند که در صنعت مشغول به کار هستند. این مغزها روی صندلی راحتی نشسته اند و از اینکه کسی نیست ارتباط آنها با صنعت یا جامعه را برقرار کند گله دارند و مدام تهدید می‌کنند که اگر حقوق و مزایای آنها افزایش نیابد، هر لحظه ممکن است دچار فرار مغزها شوند.

در ادامهبخشهایی منتخب از پاسخها را ببینید که دانشگاه را به عنوان بازیگری ماهر معرفی می کنند که منتظر است دیگران به او بازی بدهند:

 

"همه اساتید تشنه این هستند که یک اثری از خودشان به جا بگذارند. در این شرایط زمینه‌سازی لازم است؛ ... همه بازیکنان ما حرفه‌ای هستند اما زمین خوب در اختیار نداریم. اگر قرار باشد بازی خوبی داشته باشیم، بالطبع باید زمین خوبی هم داشته باشیم... ما برای جوانان تولید داده کرده‌ایم، اما مساله این است که این داده‌ها مصرف‌کننده ندارد."

 

"باید خود صنعت بتواند براساس یک فرآیند مشخص، تقاضایی را که برای حل یک مشکل نیاز دارد به دانشگاه بیاورد و درمقابل استاد هم این توانایی و ‌انگیزه را داشته باشد که این مشکل را هم در تدریس و هم پژوهشش دنبال کند. ... البته امروز قوانین و حمایت‌هایی که طی دوسال اخیر مانند حمایت از نخبگان، اساتید جوان و ارائه گرنت و پژوهانه و... نشان می‌دهد که وزارت علوم درحال حمایت از اساتید جوان بوده و مساله را شناخته است و باید این روند ادامه پیدا کند تا خروج نخبگان را نداشته باشیم."

 

"وزارت علوم سال گذشته سامانه «نان» را راه‌اندازی کرده که براساس آن صنعت، نیازهایش را وارد و اساتید هم ایده‌های خود را مطرح می‌کنند تا بعد از تایید از سوی صنعت، اساتید بتوانند از آنها به‌عنوان موضوعات پایان‌نامه‌ها استفاده کنند و از این طریق رابطه بین دانشگاه و صنعت اتفاق خواهد افتاد."

 

"در اصل این موضوع وابسته به این است که از نظر بودجه و هزینه‌های پژوهش و امکانات خیال ما راحت باشد که بتوانیم کارهای تحقیقاتی را به‌خوبی انجام دهیم."

 

"اما این معضل نیز وجود دارد که محدودیت‌های بروکراسی و امکاناتی و هماهنگی کار را سخت کرده است.  متاسفانه ارتباط بین دانشگاه و صنعت و جامعه از نظر اداری و بروکراتیک وجود ندارد. بنابراین ساختارهای تحقیقاتی در دانشگاه ایزوله شده‌اند و برای خود کار می‌کنند. ... معضل اصلی این نیست که دانشگاه توان ندارد یا صنعت نیاز ندارد و مشکل این است که این بدنه‌ها با هم ارتباطی برقرار نمی‌کنند. به‌همین‌خاطر کسانی که این زبان مشترک را تعریف کردند در زمینه ارتباط دانشگاه با صنعت موفق بوده‌اند. ظاهرا کسی متولی این خلا نیست و به همین دلیل معضل اصلی دانشگاه شده است."

 

"متاسفانه حقوقی که به یک عضو هیات‌علمی داده می‌شود، اصلا رقمی نیست که بتوان آن را بازگو کرد." "برای تحول در آموزش عالی ابتدا باید قدر و منزلت استاد دانسته شود. استادی که از هر سمت تحقیر شود، نمی‌تواند بالندگی و فکر باز داشته باشد. اگر سیستم می‌خواهد به‌سمتی برود که اعضای هیات‌علمی در عرصه‌های مرتبط با رشته خود شکوفا شوند، ابتدا باید به هیات‌علمی ارزش و اعتماد به نفس داده شود. متاسفانه این موضوع وجود ندارد. روز‌به‌روز این مشکل بیشتر می‌شود.


من رخوت را در بین اعضای هیات علمی می‌بینم. ... فکر می‌کنم این موضوع بسیار مهم است که اساتید را روانشناسی کنیم. اساتید بسیار بی‌انگیزه شده‌اند و تکلیف خود را نمی‌دانند. من در یک جمله می‌گویم که هیات‌علمی‌های دانشگاه‌های ما با 20 درصد توان خود کار می‌کنند. واقعیت این است زمانی که وضعیت معیشتی اساتید نسبت به جامعه خوب نباشد، منزلت و شأن کمتری دارد و پس از آن اعتماد به نفس ندارد و در‌نهایت نمی‌توانند بالنده شوند."

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۲۲
رضا صادقی

زندگی مدرن یک زندگی طبقاتی است که در آن برخی از انسان‌ها ابزاری می‌شوند برای دیگران تا به خواسته‌های خود مانند لذت، ثروت و شهرت برسند. دانشگاه نیز از این نظر یک استثنا نیست و شاید نظام طبقاتی و نگاه ابزاری به انسان در دانشگاه نمود بیشتری داشته باشد و شاید که نه، حتما این  دانشگاه بود که نگاه ابزاری به انسان را در جهان مدرن نهادینه کرده است.

در دنیای قدیم پادشاهی نمونه ای از نظامی طبقاتی بود. در نظام پادشاهی طبقة حاکم برتری خود را بر اساس نژاد و خون تعریف می‌کرد. اما نژادگرایی بنیان محکمی برای نظام طبقاتی نیست و به همین دلیل نظام پادشاهی ماندگار نبود. نظام دانشگاهی با هوشمندی بالایی که داشت توانست، زندگی طبقاتی را پشت نقاب مقدسی به نام دانش حفظ کند.

نظام طبقاتی دانشگاهی از چهار طبقة استاد، کارمند، دانشجو و خدمه تشکیل شده است. ( به خدمه و باغبانها جداگانه  باید توجه کرد. چون دانشگاهها معمولا این طبقه را  بخشی از نیروی دانشگاهی به حساب نمی آورند.)  در درون طبقة استادان نیز نظام رتبه‌بندی خاصی وجود دارد که بر اساس آن منافع مادی  تقسیم می‌شود.

 کارمندان در نظام دانشگاهی طبقة متوسطی هستند که بیش از هر طبقه‌ای دارای خودآگاهی و نارضایتی هستند. این نارضایتی  بیشتر در برخورد با پایین‌ترین طبقه یعنی طبقة دانشجویان نمایان می‌شود. منطق این برخورد این است که برتری و برخورداری طبقة ممتاز به دلیل سرسپردگی پایین‌ترین طبقه است. بنابراین در بین طبقات دانشگاهی، دانشجویان  فشار دو طبقة بالاتر را بر دوش می‌کشند.

 

بیشترین فشاری که هویت دانشجویی را متلاشی می‌کند نگاهی ابزاری است که ابعادی بسیار گسترده دارد. وقتی از نگاه ابزاری به دانشجو سخن می‌گوییم ممکن است تصور شود منظور نگاه به  دانشجو به عنوان یک بدن و خطر تشکیل حرمسراهای شاهانه در زیر پوست دانشگاه است. اما این تصور درست نیست. نگاه ابزاری به معنای ابزار قرار دادن دانشجو برای حفظ جایگاه طبقة حاکم است و این نگاه مانند کوهی یخی در دریای دانش پنهان است.  بهره‌کشی از دانشجویان دکتری و پسادکتری برای نگارش مقالات برای ارتقای اساتید،  فقط بخش پیدای این کوه یخی است. 

 

وقتی نگاه ابزاری غلبه دارد در تاسیس رشته‌ها و تنظیم واحدهای درسی به نیاز کنونی دانشجو و آیندة کاری او هیچ توجهی نمی‌شود و تخصص استاد و توانایی گروه، معیار نهایی در تدوین برنامه درسی است. در فضایی که  منفعت استاد اصل است،  رشته‌هایی که برای دانشجو آیندة کاری ندارند  تعطیل نمی شوند و  رشته‌های پرکاری مانند پزشکی،  گسترش نمی یابند. چون گسترش این رشته ها و تعطیلی آن رشته ها به  ضرر استاد است.  سایر باید و نبایدهای دانشگاهی نیز توسط طبقة حاکم و با هدف حفظ منافع آنها تعیین می‌شوند. مناسبات بین طبقات دانشگاهی و بین سلسله مراتب استادان و بین دانشگاه و سایر نهادها نیز به همین شکل تنظیم می‌شوند. 

 

برای دفاع از این برتری طبقاتی ترفندهایی پیچیده‌ وجود دارد که مدام به روز می‌شوند. به عنوان نمونه در تاریخ دانشگاه لحظه‌هایی وجود دارد که دانشجویان از این نقش ابزاری و از این فاصلة طبقاتی کلافه و عصبی می‌‌شوند. طبقة برخوردار برای مدیریت این لحظه‌ها از قبل برنامه دارد و با هوشمندی ذهنیت دانشجویان را به گونه‌ای تنظیم می‌کند که خشم آنها در برابر نهاد سیاست تخلیه شود. 

 

 این صحنه‌ای تکراری در تاریخ دانشگاه است که وقتی دانشجویان خشمگین با نهاد سیاست درگیر می‌شوند، استادان با اینکه نقد زیادی به سیاست دارند غایب صحنه هستند و کمترین هزینه را می‌پردازند. برای آنها اهمیتی ندارد پیروز این کارزار کیست. حتی میزان آسیبی که دانشجویان می‌بینند نیز برای آنها اهمیتی ندارد. چون پیروز این درگیری خود آنها هستند که از یک سو با فرافکنی و با مهارت، نقش خود در ایجاد این خشم را پنهان کرده اند و همزمان از این نیروی دانشجویی به عنوان میلشیای خود و جهت باجگیری از نهاد سیاست بهره گرفته اند.

 

این صحنه‌ای تکراری در تاریخ دانشگاه است که بعد از هر دوره‌ای از اعتراضات دانشجویی مزایای طبقة برخوردار در دانشگاه افزایش می‌یابد. استفاده از خشم دانشجویان برای باجگیری و برخورداری بیشتر از مالیات و نفحات نفتی که متعلق به خود دانشجویان است، بی‌رحمانه‌ترین بخش از نگاه ابزاری به دانشجوست. در چنین فضایی سخن از مرگ دانشگاه با اینکه بی وجه نیست، اما این سخن به معنای مرگ دانش نیست. نسل جدید با تسلطی که بر هوش مصنوعی دارد بدون آنکه به نهال دانش آسیبی برسد،   بت دانشگاه را خواهد شکست و ساختار طبقاتی آن را تغییر خواهد داد.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۴۵
رضا صادقی

در دانشگاه ها استادان حق التدریس جدی گرفته نمی شوند. آنها امنیت شغلی ندارند و پرداختی به آنها نیز بسیار اندک است و به هیچ وجه عادلانه نیست. در گفتگوی زیر یکی از استادان حق التدریس این وضعیت را نقد می کند و استدلال می کند که دانشگاهها  به جای جذب رسمی باید به سمت توسعه حق التدریس پیش بروند:

استاد حق التدریس: این قانون که در یک دانشگاه تدریس و تحقیق در هر رشته ای در انحصار یک گروه خاص (بین 10 تا 20نفر) باشد می دانید از کجا آمده است؟ این قانون را خود این گروه ها تصویب کرده اند! این گروه ها هیچ رقیبی ندارند و ورود عضو جدید به هر گروهی نیز مشروط به جلب موافقت اعضای همان گروه است. این انحصار و استبداد در هیچ دستگاهی وجود ندارد. اگر این انحصار شکسته شود راه برای تدریس دانش‌اموختگان جوان که انرژی و ابتکار بیشتری دارند باز می شود.


استاد رسمی:‌ استادان هر گروهی از بهترین متخصصان آن رشته انتخاب شده اند.

استاد حق‌التدریس: اما بهترین متخصصان هر رشته هیچ گاه ثابت نیستند و تخصص‌ها مدام در حال تغییر است. اگر مدیریت هر دانشگاه جذب نیروی رسمی را متوقف کند زمینة حق التدریس برای دانش آموختگان جوان فراهم می شود. امتیاز یک استاد حق التدریس این است که امنیت شغلی ندارد و تداوم تدریس او مشروط به آن است که مدام به روز شود و بتواند محتوایی متناسب با نیاز جامعه تولید کند تا آیندة کاری دانشجویان تضمین شود.

استاد رسمی: درآمد از راه حق التدریس برای زندگی کافی نیست و استاد حق التدریس باید بیرون دانشگاه نیز کار کند. اما یک استاد باید فکرش آزاد باشد و امنیت شغلی داشته باشد. استاد باید از هر جهت تامین باشد تا بتواند به درجات عالی برسد.

حق‌التدریس: اگر جذب استادان رسمی کمتر شود، امکان پرداخت عادلانه به استادان حق التدریس فراهم می شود. استادان معمولا برای جذب دانشجو و برای اینکه صندلی‌های دانشگاه خالی نشود بودجه نویس کشور را قانع می‌کنند که تخصص آنها برای حل مشکلات کشور ضروری است. خوب از این استادان باید خواست که به جای تدریس راه حل مشکلات به دیگران، چند روز در هفته از صندلی تدریس جدا شوند و خودشان مستقیم وارد جامعه شوند و به حل مشکلات بپردازند و بابت حل مشکلات حقوق دریافت کنند. روشن است که استادان رسمی حاضر نیستند از صندلی تدریس فاصله بگیرند.

اما این روش در خصوص استادان حق التدریس جواب می‌دهد. متخصصی که در درمان یک بیماری موفق است بهترین استاد حق التدریس در دانشکدة پزشکی است. مهندسی که در صنعت فولاد یا پتروشیمی کار می کند نیز بهترین استاد در رشتة خودش است و این مطلب در مورد سایر رشته‌ها نیز صدق می کند.

استاد رسمی: اما در این صورت پژوهش تعطیل می‌شود. کار اصلی استادان دانشگاه پژوهش است. آنها با نگارش مقالات مرزهای دانش را جا به جا می کنند و به دانشجویان نیز روش پژوهش یاد می‌دهند.

استاد حق التدریس: تعداد مقالات و پایان نامه ها در دانشگاه به این دلیل زیاد است که دولت بابت آن پول زیادی پرداخت می‌کند. اگر این پژوهشها برای جامعه مفید بود نیازی به پول دولت نبود و دانشگاه از طریق فروش این پژوهشها می توانست کسب درآمد کند. بیشتر این مقالات و پایان نامه ها خوانده نمی شوند و فقط راهی برای کسب درآمد استادان رسمی هستند.

استاد رسمی: پژوهش در علوم پایه مانند فیزیک محض یا ریاضی و علوم انسانی درآمد مستقیمی ندارد و این پژوهشها را نمی‌توان تعطیل کرد.

استاد حق التدریس: پژوهش در این رشته ها را باید به پژوهشگاههایی واگذار کرد که نخبگانی باشند. الان بیشتر دانش آموزانی که علوم انسانی یا رشته‌هایی مانند فیزیک و ریاضی را انتخاب می کنند از آینده کاری آن خبری ندارند و موقعی باخبر می شوند که گرفتار استادانی شده‌اند که برای حفظ شغل خود آنها را تشویق می‌کنند تا آخر بمانند. این استفادة ابزاری از جوانان غیر اخلاقی است و زندگی آنها را نابود می کند.

برای تحصیل و تحقیق در علوم انسانی و علوم پایه و سایر رشته‌های غیر کاربردی به دانشجویان نخبه‌ای نیاز است که با خودآگاهی و علاقه به این رشته‌ها وارد شوند. تعداد چنین دانشجویانی بسیار اندک است و اگر سرمایه ای که اکنون در این رشته‌ها برای مدرک دادن به صدها هزار دانشجو هرز می رود برای بورس دانشجویان نخبه هزینه شود در آینده ای نزدیک تحولی اساسی در علوم انسانی و علوم پایه رخ خواهد داد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۴۵
رضا صادقی

 

افراد مشهور از شهرت خود درآمد کسب می‌کنند و نانِ نام خود را می‌خورند. این پدیده طبیعی است و چندان هم غیر اخلاقی نیست. به هر حال شهرت بی‌دلیل نیست و راه کسب شهرت برای دیگران نیز بسته نیست. صنعت‌گران و هنرمندان جوان با تلاش خود می‌توانند به شهرت برسند تا بتوانند از شهرت خود درآمد کسب کنند.

اما فرض کنید قوانین کسب شهرت به دست افراد مشهور باشد و آنها قوانین را طوری تنظیم کنند که شهرت آنها انحصاری شود و رقیب جدیدی برای آنها پیدا نشود. چنین فضایی استبدادی است و درآمدی که حاصل این شهرت باشد غیر اخلاقی است. از این بدتر زمانی است که شهرت یک سلبریتی حاصل تلاش جوانانی باشد که جویای نام هستند. این وضعیت فقط در جامعة بسته‌ای مانند دانشگاه قابل تصور است. 

 

در دانشگاه نیز مانند هر محیط دیگری افراد مشهور درآمد بیشتری دارند و نام‌ افراد مانند نشان تجاری ارزشمند است. البته این نام و شهرت بی دلیل نیست و با تلاش زیادی به دست آمده است. اما مشکل این است که در دانشگاه قوانین ورود به حوزة تدریس و پژوهش به دست اساتید مشهور تنظیم می‌شود و این قوانین به گونه‌ای تنظیم شده است که بیشتر دانش‌آموختگان جوان که انرژی و انگیزة زیادی دارند از تدریس در دانشگاه محروم می‌شوند.

از سوی دیگر بیشتر کارهای پژوهشی اساتید مشهور توسط همین دانش‌آموختگان جوان انجام می‌شود بدون آنکه از نان و نام آن چیزی به آنها برسد. در چنین وضعیتی که اساتید مشهور رقیبی در تدریس ندارند و درسهای دانشگاهی سرقفلی آنها شده است آنها هیچ نیازی به تغییر در روش و تحول در محتوا نمی‌بینند و معیار تولید علم تعداد مقالاتی است که دانشجویان برای آنها می‌نویسند.

 

پنهان کردن ضعف‌های ساختاری دانشگاه با حمله به سیاست یک روند رایج است. با یک جستجوی ساده در گزارشهای مربوط به بزرگترین اختلاس کشور توسط خاوری متوجه خواهید شد که در چند سال گذشته هیچ کس دانشگاهی را که به ایشان مدرک داده است و دانشگاهی را که به ایشان امکان تدریس داده است، متهم نمی‌کند. در حالی که خاوری بدون مدرک دانشگاه و بدون سابقة تدریس در دانشگاه نمی‌توانست به مدیریت بانکی کشور وارد شود.

 

دانشگاه از یک سو برای کارمندان و مدیران کشور گواهی تخصص صادر می‌کند و از سوی دیگر مدام سیاستمداران را متهم می‌کند که از افراد متخصص استفاده نمی‌کنند. این فقط یک تناقض نیست و نوعی اختلال رفتاری و اخلاقی است. دانشگاه عادت کرده است برای منفعت بیشتر مدام مدرک صادر کند و برای پنهان کردن ضعفهای خود مدام به سیاست حمله کند. البته سیاست بی‌نقص نیست. اما برای اصلاح آن نخست باید دانشگاه به گونه‌ای تغییر کند که مدیران و صنعتگران و معلمان و ...  که توسط دانشگاه تربیت می‌شوند تخصص و تعهد لازم را داشته باشند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۵۵
رضا صادقی

نیکلاس ماکسول استاد دانشگاه کالج لندن، معتقد است نهاد دانشگاه نیازمند یک انقلاب است. او می‌گوید:"من به سختی می‌توانم برای کسی که با مراکز علمی مرتبط است کاری مهم‌تر از این تصور کنم که در آموزش، یادگیری و تحقیق به ترویج این انقلاب کمک کند." (ماکسول، 1401، 31) از نظر او کاوش دانشگاهی غیر منطقی و دچار نقصی اساسی است. نقص دانشگاه در این است که فقط به دنبال شناخت است و در گسترش حکمت نقشی ندارد. حکمت از نظر ماکسول به ما کمک می‌کند زندگی خردمندانه‌ای را تجربه کنیم، ارزشها را بشناسیم، آنها را تحقق بخشیم و جهانی خردمندانه بسازیم. اما دانشگاه اکنون در چنین مسیری قرار ندارد. (همان، 23-24)

دانش‌آموختگان دانشگاه با ذهنی پر از اطلاعات از دانشگاه خارج می‌شوند. اما آنها در حل مسائل زندگی شخصی و اجتماعی توانایی خاصی کسب نکرده‌اند و حتی از برخی جهات ناتوان نیز شده‌اند. از نگاه ماکسول فلسفة علمی که دانشگاه را هدایت می‌کند مقصر اصلی در تداوم این وضعیت است.

این نقص دانشگاه ناشی از فقدان خودآگاهی است که باعث می‌شود دانشگاه به ابزاری برای تداوم سیطرة قدرت‌های حاکم بر جهان تبدیل شود. به تعبیر ماکسول مردم تنها شبحی از علم را در دانشگاه می‌بینند و به آن اعتماد می‌کنند. این اعتماد به دانشگاه بی‌دلیل و کورکورانه است. دانشگاه به یک بت تبدیل شده است.

او می‌گوید:  "علم می‌تواند جعل قدرت سیاسی برای پیشبرد اهدافش باشد. نه تنها قدرت سیاسی می‌تواند علم را به استخدام خود درآورد بلکه می‌تواند آن را چنان تغییر دهد یا عرضه کند که درنهایت به خدمت اقناع افکار عمومی درآید. از این نظر سیاست مدرن سکولار نیست. اگر سکولار بودن به این معنا باشد که سیاست به چیزی جز خودش اتکا نداشته باشد و منبع مشروعیت قدرت به چیزی خارج از خود منوط نباشد، دولت‌های فعلی سکولار نیستند. آن‌ها به دین جدید، یعنی علم تکیه داده‌اند.(این سایت)

دانشجومحوری راهی برای انقلاب در دانشگاه و حرکت به سمت دانشی است که کاربرد اجتماعی داشته باشد. اکنون دانشگاه استادمحور است و محتوایی آموزش داده میشود که تخصص استاد است. رشته ها و سرفصلها نیز بر اساس تخصص اساتید تنظیم و تصویب شده اند. اما در دانشگاهی که دانشجومحور باشد محتوایی  آموزش داده میشود که در زندگی فردی و اجتماعی دانشجویان به کار بیاید. سایر مناسبات و قوانین نیز میتوانند دانشجومحور یا استادمحور باشند. اما مهمترین مقوله محتوا و روش درسهاست.

 

(ر. ک. کلید حکمت، اثر نیکلاس ماکسول)

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۱۸
رضا صادقی

درماندگی آموخته شده learned helplessness یک اختلال روانی است که در آن فرد بیمار گمان می‌کند نتایج مستقل از رفتار او هستند. فرد درمانده برای تغییر این نتایج هیچ تلاشی نمی‌کند و دچار انفعال می شود. او با فرافکنی نقص‌های خود را به بیرون نسبت می‌دهد تا از اضطراب رها شود و از پاسخ‌گویی نسبت به این نقص‌ها فرار کند.

یک نهاد یا سازمان اجتماعی مانند دانشگاه نیز ممکن است دچار درماندگی شود و از فرافکنی به عنوان پوششی برای این درماندگی استفاده کند.

به نمونه‌هایی از فرافکنی که در محیط‌های دانشگاهی  بسیار زیاد هستند و درماندگی را پنهان می کنند، توجه کنید: 

استادی که حرفی برای گفتن ندارد مدام گله دارد که از بیرون اجازه نمی‌دهند حرف بزنیم!

در حالی که تقلب بخشی از هویت دانشگاه شده است، دانشگاه منتقد تقلب در بازار و سیاست است.

در حالی که دانشجویان از نگاه ابزاری(نقدی و جنسی) رنج می برند دانشگاه نگران ارزش انسان در جامعه است.

 

دانشگاه هیچ گونه نقدی را بر نمی‌تابد و با دیکتاتوری و استبداد با دانشجویان برخورد می‌کند. دانشجویان با تهدید نمره ساکت می شوند و در برابر استاد خضوع میکنند. اما دانشگاه با فرافکنی این ویژگی‌های خود را به بیرون نسبت می‌دهد.

 

دانشگاه برای جلب منفعت بیشتر تقریبا به همة پایان‌نامه‌ها نمرة قبولی بالا می‌دهد. پس در واقع به کسانی که تخصصی ندارند مدرک می‌دهد و آنها را در جامعه به عنوان متخصص معرفی می‌کند. اما دانشگاه برای پنهان کردن این نقص‌ مدام از اینکه در جامعه کارها در دست افراد فاقد تخصص است شکایت دارد.

سالهاست دانشگاه نیروی انسانی آموزش و پرورش را تربیت می‌کند و مدام آموزش و پرورش را متهم می‌کند که قادر نیست در دانش‌آموزان روحیة جستجوگری و پرسشگری ایجاد کند. در اینجا نیز نتایج مستقل از رفتار دانشگاه است و این نیز نمونه‌ای از درماندگی و فرافکنی است.

 

دانشگاه نسبت به سرنوشت دانش‌آموختگان خود بی‌تفاوت است. در جامعه‌ای که کار نیست، دانشگاه این توان را ندارد که کارآفرین بسازد. اطلاعاتی که با ضرب و زور نمره وارد ذهن دانشجویان می‌شود نقشی در آیندة آنها ندارد و کاربردی در جامعه ندارد. این اطلاعات پراکنده و بی فایده ذهن و روان دانشجو را متلاشی میکند و شخصیت او را نابود میکند. اما از نگاه دانشگاه عواملی بیرونی مانند شرایط اقتصادی و سیاسی باعث می‌شود دانشجویان در طول تحصیل دچار ناامیدی و افت تحصیلی شوند و حتی تقلب و مقاله‌سازی و خرید و فروش پایان‌نامه نیز به این دلیل است که اخلاق جامعة بیرون از دانشگاه خراب است. گویی دانشگاه یا در جامعه وجود ندارد و یا در ساختن جامعه هیچ نقشی ندارد. این اوج درماندگی است.

 

از نگاه روانشناسان خودآگاهی گام نخست برای گذر از درماندگی و خروج از انفعال است. دانشگاه نیز نیازمند خودآگاهی است. دانشگاه باید در همایشها  اندکی هم در مورد خودش صحبت کند تا از نقص‌های خود آگاه شود و بر آنها چیره شود. حتی می توان برای هر رشته‌ای  دست کم دو واحد رشته‌شناسی گذاشت و در آن از تاریخچة آن رشته و دلیل انتخاب این سرفصل‌ خاص و سرفصل‌های قابل تصور دیگر و همچنین روش یا روش‌های رایج در سایر دانشگاه‌ها بحث کرد. دانشجویان در این درس باید از تعداد دانش آموختگان این رشته و سرنوشت آنها آگاه شوند و قانع شوند سرفصل موجود به روز است و درسها متناسب با شرایط و نیاز جامعه تنظیم شده ‌است. اگر آنها قانع شوند آنچه می‌آموزند در ساختن آیندة آنها نقش دارد، در  ادارة کلاس‌ها فعال خواهند شد و می‌توان امیدوار بود که درماندگی دانشگاه به نسل‌های آینده سرایت نکند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۴۳
رضا صادقی


 دانشگاه برای دانشجویان در طول تحصیل وظایفی را در نظر می‌گیرد که مدام به آنها گوشزد می‌شود. اما واقعیت این است که دانشجویان در برابر این وظایف، حقوقی نیز دارند که فراتر از سلف و خوابگاه است و هیچگاه به آنها گفته نمیشود. به عنوان نمونه مهم‌ترین و نخستین حق دانشجویی این است که محتوای دوره‌های آموزشی متناسب با نیازهای دانشجویان تنظیم شود و در آینده به کار آنها بیاید. اکنون بخش زیادی از دانشجویان نه تنها از این حق اولیة خود محروم هستند، بلکه حتی از این محرومیت خود نیز بی‌خبر هستند. نشانة این بی‌خبری این است که تحول در محتوا و روش دروس هیچ گاه  یکی از مطالبات صنفی دانشجویان نیست. دلیل این بی‌خبری عدم شفافیت است.

در هر جامعه‌ای برای آگاهی از حقوق و پی‌گیری مطالبات اعضا به شفافیت نیاز است. اما انگار دانشگاه از این نظر یک استثنا ست. چون دانشجویان تا پایان دورة تحصیل از نحوة نگارش برنامة درسی و دلیل انتخاب واحدهای خاص بی‌خبر هستند. بیشتر آنها در ابتدای دورة تحصیل گمان می‌کنند برنامة درسی یک گروه هیچ جایگزینی ندارد و بهترین و کامل‌ترین برنامة قابل تصور است. در حالی که برای هر دورة درسی برنامه‌های زیادی وجود دارد و با یک جستجوی ساده می‌توان تنوع برنامه‌های دانشگاه‌های مختلف را مشاهده کرد. اینکه یک گروه برنامه‌های درسی خود را بر اساس چه معیارهایی انتخاب کرده است باید شفاف باشد.

دانشجومحوری به این معناست که محتوای درس‌ها باید متناسب با نیاز دانشجویان باشد و آیندة شغلی آنها را تضمین کند. اکنون بیشتر درس‌ها متناسب با تخصص و توان استادها انتخاب می‌شود و فقط شغل آنها را تضمین می‌کند.  از طرفی چون تخصص‌ آنها ثابت است و  حال و حوصلة هیچ تغییری  را ندارند، محتوای درس‌ها نیز در طول چند دهه ثابت می‌ماند . گویی نحوة بازبینی برنامة درسی و میزان تغییر درسها در طول سال‌های متمادی نیز فوق سری است و ساز و کار آن هیچگاه به صورت شفاف به دانشجویان اعلام نمی‌شود. در حال حاضر هیچ اطلاع رسانی روشنی وجود ندارد. بسیاری از دانشجویان تا پایان دوره از سرفصل درس‌های رشتة خود نیز خبر ندارند. در بسیاری از کلاس‌ها حتی تا پایان ترم از موضوعاتی که قرار است در کلاس بحث شود نیز رونمایی نمی‌شود.


نحوة نگارش قوانین داخلی دانشگاه‌ها که روابط دانشجو با استادان و کارمندان را تنظیم می‌کند نیز اغلب سری است. در حالی که این حق دانشجویان است که از این قوانین آگاه باشند و از نحوه و معیار تصویب آنها باخبر باشند. بیشتر دانشجویان خبر ندارند که بخش زیادی از قوانین داخلی در درون دانشگاه تنظیم می‌شود و دانشگاهها تا حدودی استقلالی نسبی دارند. این عدم شفافیت باعث می‌شود دانشگاه از دانشجومحوری فاصله بگیرد و در تنظیم قوانین حقوق اولیة دانشجویان را نادیده بگیرد. این حق دانشجویان است که نماینده های صنفی آنها در فرایند تصویب و اجرای قوانین مربوط به دانشجویان حضور داشته باشند. اما اکنون آنها اصلا از سازوکار تصویب قوانین مربوط به خود خبر هم ندارند.

شفافیت بودجة دانشگاه‌ها و نحوة هزینه کردن آن  نیز حقی دانشجویی است. بودجة دانشگاه از مریخ که نمی‌آید. این بودجه از مالیات و پول نفتی است که هر دو متعلق به خود دانشجویان است. حتی ساختمان دانشگاه نیز به همین شیوه ساخته شده است و در اصل متعلق به خود دانشجویان است. این حق دانشجویان است که بدانند چرا بخش‌های زیادی این ساختمان‌ها و امکانات دانشگاه در بیشتر زمان‌ها بدون استفاده است؟ اینکه خروجی این هزینه‌ها چیست؟ و هر دانشکده‌ای چه میزان هزینه دارد و با این هزینه کدام بخش از مشکلات جامعه را حل می‌کند؟ اینکه دانشگاه برای یک دانشجو در طول دورة تحصیلی خود چه میزان بودجه می گیرد و آن را چگونه مصرف می کند؟‌ اینکه برای یک پایان نامه چه مقدار بودجه داده می شود و این بودجه چگونه هزینه می شود؟ چرا هیچ دانشجویی حق ندارد پاسخ به این پرسشها را بداند؟ پاسخ این پرسشها چه خطری برای دانشجویان دارد که باید پنهان بماند؟ 
 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۵۷
رضا صادقی

جعل مدرک دانشگاهی

اگر کسی پول دریافت کند و بابت آن به کسی که دانشگاه نرفته است مدرک دانشگاهی بدهد این جعل مدرک است و پیگرد حقوقی دارد. مشکل مدرک جعلی این است که اعتبار ندارد. اما اگر خود دانشگاه برای کسانی که فاقد صلاحیت هستند مدرک صادر کند آیا چنین مدرکی اعتبار دارد؟ و اگر صدور مدرک فاقد اعتبار فقط برای منافع مادی و افزایش درآمد استاد راهنما باشد، امضای چنین مدرکی با جعل مدرک چه تفاوتی دارد؟

با اینکه پایان نامه‌هایی که ارزش آنها به اندازة وزن کاغذ آنهاست و هیچ یک از معیارهای پژوهش را ندارند زیاد هستند، اما بیشتر گروه‌های دانشگاهی به تمام پایان نامه ها نمره های بالای 18 می‌دهند. در بیشتر گروه‌ها در سال‌های گذشته حتی یک پایان نامه هم رد نشده است. یعنی هر کس در دانشگاه ثبت نام کرده و حدود 100 صفحه کاغذ تایپ شده تحویل داده است، دانشگاه به او مدرک ارشد داده است و همین صد صفحه اگر با یک یا دو مقاله همراه باشد مدرک دکتری را به دنبال دارد. (مقاله‌ها نیز توسط خود دانشگاه‌ها داوری و چاپ می‌شوند. بنابراین اعتبار آنها بیش از پایان نامه نیست و با توجه به منافعی که چاپ مقاله برای استادان دارد، مجلات داورانی بی‌طرف برای کارهای دانشگاهی نیستند.)

صدور مدرک به این معناست که دانشگاه گواهی می‌دهد هر کس مدرک دارد در رشتة خود کارشناس و حتی صاحب‌نظر است. اما این گواهی خلاف واقع است و بیشتر کسانی که مدرک می‌گیرند در رشتة خود کارشناس نیستند. این مشکل به اندازه‌ای زننده است که یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد باور نمی‌کرد خود دانشگاه این گونه چوب حراج به اعتبار خود بزند. او فکر می‌کرد این سیاست دولت است و دولت به دانشگاه‌ها دستور داده است هر کس صد صفحه کاغذ مرتبط با موضوع خود تحویل داد به او مدرک بدهند.

 در حالی که دولت در این زمینه هیچ دخالتی ندارد و ریشة مشکل فقط منافع اقتصادی استاد راهنماست. استادی که در نگارش پایان نامه سخت‌گیری کند دانشجویانی را که قرار است پایان نامه بنویسند فراری می‌دهد و زیان مادی هر پایان نامه‌ای که از دست برود قابل جبران نیست. این استاد سختگیر اگر در داوری یک پایان‌نامه آن را رد کند باید منتظر تلافی استاد راهنمای آن پایان‌نامه باشد. چون در جلسات دفاع نقش داور و راهنما مدام تغییر می‌کند. در این فرایند دوری هر کس به طور غیر مستقیم داور کارهای خودش می‌شود. در این دور باطل که سخت‌گیری به دیگران سخت‌گیری به خودتان است، شما یا باید از این دور خارج شوید و یا کوتاه بیایید و همرنگ جماعت شوید.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۳۲
رضا صادقی

1- نقدهای رضا امیرخانی بر دانشگاه (نشت نشاء) را وقتی می خوانید حتی اگر نپذیرید مجبور می شوید به آن فکر کنید.

به عنوان نمونه او فقط می گوید:  مغز دو جوان ایرانی روزانه خوراک دو ماری می شد که اثر بوسه ی شیطان بر روی شانة ضحاک بودند و شما از خودتان می پرسید: روزانه مغز چند جوان در آموزش و پژوهش بی مار  دانشگاه نابود می شود؟


انگار خود دانشجویان هم متوجه این درد هستند که زیاد می گویند: مخمان را خورد.

 

 2- در دعاها همان گونه که از شیطان به خدا پناه برده اند از دانشی که بی فایده است نیز به خدا پناه برده اند. (اعوذ بک من علم لاینفع


دانشی که فایده نداشته باشد  مانند شیطان تباهگر است. چنین دانشی فقط مغز را اشغال نمی کند. مغز را متلاشی می کند. چنین دانشی جوانی را که گل عمر است می گیرد و قابلیت های زندگی اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی را مختل می کند.
 

وقتی حاصل آموزش و پژوهش در دانشگاه علم لاینفع  باشد،  این دو می شوند همان دو مار روی شانه های ضحاک  که سالهاست مثل خوره مغز و در واقع تمام هستی میلیونها جوان را می خورند و نابود می کنند.

 

ضحاک خودش بدخواه کشور نبود و خود ایرانی ها  او را انتخاب کرده بودند. مارهایی که روی شانه داشت حاصل بوسه شیطان  بودند.


دانشگاه هم یک انتخاب ملی است و انتخاب بدی نیست. اما دانش بی فایده اثر بوسه ی شیطان بر شانه های دانش گاه است.  جوانهایی که مغز آنها با چنین دانشی پر می شود حتی توان مدیریت یک زندگی مشترک را نیز ندارند (آمار میلیونی طلاق در تحصیل کرده ها) و برای تسکین درد خوره ای که به جان مغز آنها افتاده  به انواع مخدر پناه می برند (آمار اعتیاد در تحصیل کرده ها).


 

در بخش پایانی کتاب با عنوان

چه باید کرد؟

 پیشنهاد  یک انقلاب کوپرنیکی مطرح می شود که به جای اینکه استاد به دانشجویان نمره بدهد دانشجویان در ارزیابی مستمر از استادان نقش اصلی را داشته باشند.

الان نظرسنجی ها از دانشجویان صوری است و تنها در هنگام ارتقا (بهره مندی بیشتر از خوراک مغز)   گزارش بی تاثیری از آن وجود دارد.  

می توان مدل هایی را طراحی کرد که دانشجو استاد را انتخاب کند. حتی لازم به طراحی هم نیست. چنین مدلهایی هم در غرب وجود داشته و هم در شرق. فقط شرطش این است که به فارغ التحصیلان جوان هم مجال سخن گفتن بدهیم تا حق انتخابی برای دانشجویان فراهم شود.

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۴۲
رضا صادقی

متن زیر نامة یکی از دانشجویان دکتری به اساتید دانشگاه اصفهان است. امیدوارم جدای از حواشی مورد توجه قرار گیرد.

 

 

 

 

 

عرض سلام و ادب و احترام

 

 

 

این یادداشت را یکی از دوستان دانشگاه اصفهان نوشته. با درد هم نوشته. حیفم آمد درد دل دانشجویتان را نخوانید.

 

 

 

 

 

آن که تسلیم شد، من نبودم.

 

 

اجازه‌ی دفاع دکتری در دانشگاه ما و بسیاری از دانشگاه‌های دیگر- مشروط به آن است که دانشجو یک مقاله‌‌ی فارسی و یک مقاله‌ی انگلیسی آی.اس.آی چاپ کند.

 

 


بگذریم که در دانشگاه‌ها کسی به دانشجو مقاله‌ی فارسی نوشتن هم یاد نمی‌دهد، چه رسد به انگلیسی، آن هم در سطح آی.اس.آی.

 

 


قانون‌گذار که این را دید، گفت مهم نیست آی.اس.آی باشد. فقط انگلیسی باشد.

 

 


حالا هزار تا مجله هست که پول می‌گیرند و تقریبا هر مزخرف انگلیسی را چاپ می‌کنند. بچه‌ها می‌خواهند دفاع کنند وگرنه جریمه می‌شوند. برای همین مقاله‌های‌شان را می‌فرستند به همین در و دکان‌های خارجی، سیصد دلار، صددلار، صد و پنجاه یورو... به هند، اروپای شرقی، پاکستان که سهل می‌گیرند و بازار داغی دارند... روزی چقدر ارز از کشور به مصوبه‌ی مسئولین کشور خارج می‌شود؟ ارز بماند، چقدر عزت ما می‌رود؟

 

 


ما زیر بار نرفتیم. گفتیم این کار را نمی‌کنیم. گفتند پس به جای یک مقاله‌ی انگلیسی، باید دو تا فارسی چاپ کنید. اینکه در مملکت خودمان دو مقاله‌ی فارسی، به اندازه‌ی یک مقاله‌ی انگلیسی احترام و ارزش دارد، خوب نیست. با این حال خفتی که درون خانه بکشی بهتر از آن است که بیرونی‌ها هم بفهمند. برای همین پذیرفتیم.

 

 


حالا از این هم ناامید شده‌ایم. مجله‌های فارسی جواب نمی‌دهند، دیر جواب می‌دهند، اصلا مقاله‌ی دانشجو چاپ نمی‌کنند...

 

 


کم کم می‌گوییم چه فرقی دارد وقتی عزت آدم برود؟ وقتی قاعده‌اش این است که زنگ بزنی مجله‌ها التماس کنی؟ شاید بهتر است پول بدهی به همان خارجی‌ها، اما التماس نکنی.

 

 


***

 

 

ما بچه‌های شماییم، شما که شعار عزت می‌دهید، شعار ایران، زبان فارسی، مبارزه با غرب و داعیه‌ی مرجعیت علمی‌اش... همین شما که فقط مقاله‌ی انگلیسی را علم می ‌دانید!  همین شما که داور مجله‌های فارسی هستید و جواب ما را نمی‌دهید. همین شما که قانون‌های باکلاس می‌نویسید. همین شما که ما را در صورت تاخیر،جریمه‌ی میلیونی می‌کنید. بعد هر مجله‌ای که دو سه تا مقاله‌ی انگلیسی از دانشجوهای‌تان چاپ می‌کند را می‌برید جزء فهرست سیاه !

 

 


***
شما یکی از آن‌ها نمی‌شوید. اگر همه‌ی ما همه‌ی عمرمان را مقاله انگلیسی چاپ کنیم و هی اسم شما و دانشگاه‌ها را توی مجله‌های آن‌ها ببریم، باز هم یکی از آن‌ها نمی‌شویم. گرچه عمله‌ی بهتری برای‌شان خواهیم بود. عمله‌ای که برای کارگری‌اش پول هم می‌دهد.

 

 


ما بچه‌های شماییم و سعی کردیم عزت‌مان را حفظ کنیم. یادتان باشد. شما ما را فروختید.

 

 


اما بای ذنب؟ ما می‌خواستیم مثل شما باشیم، شما که فکر می‌کنید دانشجو در دانشگاه موجودی موذی و اضافه است و باید به هر قیمتی بیرونش کرد، شما که ما هر روز به چشمان‌تان نگاه می‌کنیم.

 

 

 

 

 

سلام
خانم حسینی طاعات شما هم قبول
با همه سخنان ایشان موافقم.
اما اینکه گفتند ذهنیت اساتید این است که
  دانشجو را  باید به هر قیمتی بیرون کرد موافق نیستم.
 چون متاسفانه وضع از این هم بدتر است.
 
دانشجو در نگاه سیستم کنونی دانشگاه یک عدد است و تا زمانی که این عدد صفر نشده باید بر اساس قیمتی که دارد حفظ شود.
 بیشتر گروهها وقتی می خواهند تعداد دانشجوی تحصیلات تکمیلی را تعیین کنند، میزان درآمدزایی آن را لحاظ می کنند و مانند یک بنگاه اقتصادی تا پایان از دانشجویان به شیوه های مختلف درآمد کسب می کنند. زمانی باید دانشجو را به هر قیمتی که شده بیرون کرد که صفر شده است و درآمدی برای دانشگاه ندارد.
داستان اختلاف بر سر نیم و ربع پایان نامه ها داستانی تکراری شده که بیشتر گروهها به آن عادت کرده اند. از یکی از دانشجویان در مورد بی رغبتی برای نگارش پایان نامه سوال کردم. می گفت آخه استاد من را نصف کردند و سر هر دو نصف من هنوز دعواست!

 

 

متاسفانه دانشجویان نیز تسلیم این وضعیت شده اند.
 
در دانشگاه ها دنیاطلبی آفت معلمی شده است. چند روز پیش یکی از اساتید برای ابقای مدیران فعلی امضا جمع می کرد.
من امضا نکردم و گفتم از نظر من به مدیران جوان نیاز است تا تحولی ایجاد کنند. مدیران سابق صرفا وضع کنونی را حفظ می کنند.
منظور من از تحول  دقیقا چیزی شبیه تحول در مناسبات دانشجو با استاد  بود.
 اما برایم جالب بود که
ایشان تنها نمونة تحولی که به ذهن شریفشان رسید افزایش حقوقها در یک سال گذشته بود.
 
در یک یادداشتی نوشتم  اگر این تحول است پس تحول دوم در سفره افطار اساتید بود که ریخت و پاشها همه را شاکی کرده بود. فکر کنم بیش از مهمانی پر از اسراف  روز معلم خرج شده بود.  

 

 

 یکی از اساتید بعد از افطار در استخر می گفت با شکم پر از جوجه و کوبیده نمی شود شنا کرد .
لابد اگر فقط ماهی خورده بود راحتتر و روانتر  شنا می کرد.
 
سر جناب آقای ظریف سلامت. اگراین بار نیز بتواند نصف باقیماندة صنعت هسته ای را به چهار پنج میلیارد دلار دیگر بفروشد، این سنخ تحولات تا یک سال دیگر در سطوح مختلف مدیریتی تضمین می شود.
 به هر حال این قبیل سفره ها و حقوقهاست که بسیاری از معلمهای دانشگاه را مسخ کرده است و متاسفانه دود آن به چشم دانش و دانشجو می رود.

 

 

تمام اقتدار کسانی که این بلا را سر دانش و  دانشجو می آورند حاصل مدرکی است که دارند و علمی است که ادعا دارند.
 
بهترین راه این است که دانشجویان برای تغییر این معادلات  برتری علمی خود را در آینده نشان دهند.
البته در کنار این مسیر طولانی راه دیگری نیز هست که  عبارت است از طرح این مطالبات و پی گیری آن که نسل جدید دانشجویان انرژی و شجاعت آن را دارند.

 

 

 

 

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۱
رضا صادقی

در برهان نظم به تغییر ساختار جهان توجه نشده است. ساختار جهان ثابت نیست. چون صفات موجودات مدام در حال تغییر است. اما در هر لحظه از زمان هر تغییری که در یک گوشة جهان رخ می‌دهد، سایر بخش‌ها نیز به گونه‌ای تنظیم می‌شوند که فروپاشی رخ نمیدهد و به عنوان نمونه حیات در زمین حفظ می شود.

در هر لحظه از عمر جهان احتمال تحقق نظم کنونی یک درصد یا یک هزارمِ درصد نیست و به صفرهایی غیر قابل شمارش نیاز است تا میزان ضعف این احتمال را بیان کند. اکنون اگر در کنار نظم به تغییر نیز توجه شود به یک تنظیم دائمی نیاز است. این تنظیم دائمی و لحظه ای  چگونه می‌تواند تصادفی باشد؟ کسانی  این تنظیم لحظه به لحظة جهان را تصادفی می‌دانند که وقتی یک کوزه را در خاک پیدا می‌کنند نمی‌پذیرند که هنگام وقوع سیل یا توفان مواد سازندة این کوزه به گونه‌ای تصادفی با یکدیگر ترکیب شده‌اند و این کوزه به طور تصادفی به وجود آمده است. اما اگر ترکیبی مانند یک کوزه کار یک موجود آگاه است، آیا این تنظیم دائمی جهان می‌تواند تصادفی باشد؟ برهان تنظیم اثبات تدبیر دائمی جهان است و بنابراین به تصویر خدای ساعت ساز ختم نمیشود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی

 

 

در رمان 1984 اثر جرج ارول برادر بزرگی هست که با کمک "وزارت حقیقت" اندیشه‌ها را کنترل می‌کند. "وزارت حقیقت" به اندازه‌ای قدرت دارد که اگر اعلام کند جمع دو با دو مساوی با پنج است همه باید بپذیرند. همه جا این پیام وجود دارد که برادر بزرگ مراقب شماست. کسانی که اندیشه‌های مورد تأیید "وزارت حقیقت" را نپذیرند به راحتی شناسایی و به سختی مجازات می‌شوند. آنها در قفس زندانی شده و خوراک موش‌های گرسنه می‌شوند.

از زمان نگارش این رمان واژة ارولی Orwellian بر هر پدیده و روشی اطلاق شد که استبداد و سرکوب را با تغییر معنای واژه‌ها پنهان ‌کند. البته ارولی بیشتر به عنوان توصیفی از فضای سیاست به کار رفته است و امثال استالین و ترامپ به عنوان برادر بزرگ معرفی شده‌اند. اما خطر اصلی که ارول نسبت به آن هشدار می‌دهد، یعنی کنترل پنهان ذهن‌ها با دستکاری معنای واژه‌ها، نه تنها در مورد واژه‌هایی مانند آزادی و دیکتاتوری، بلکه حتی در مورد خود واژة "ارولی" نیز وجود دارد. به عنوان نمونه رسانه‌هایی که ذهن‌ها را مدیریت می‌کنند به راحتی می‌توانند ترامپ را به عنوان برادر بزرگ معرفی ‌کنند، تا ساختاری که حکومت را به امثال او واگذار می‌کند، پابرجا بماند.

ارول عنوان "برادر بزرگ" را از تابلوی یک دانشگاه الهام گرفت که در آن استاد راهنما خطاب به دانشجویان می‌گفت: "بگذارید برادرتان باشیم". (در این تابلو ابتدا از قول استاد راهنما خطاب به دانشجویان نگاشته شده بود "بگذارید پدرتان باشیم" که خیلی زود اصلاح شد!)  

دانشگاه با توجه به نقشی که در مدیریت ذهن‌ها دارد بیش از هر نهادی در خطر تبدیل شدن به "وزارت حقیقت" است. در واقع هم ساختاری که ترامپ از آن بیرون می‌آید و هم استبداد رسانه‌ای که از این ساختار حمایت می‌کند، هر دو با دانشگاه مدرن در تعامل هستند و ریشه‌ای دانشگاهی دارند. دانشگاه وقتی به "وزارت حقیقت" تبدیل می‌شود با اینکه نقش اصلی را در نقض آزادی دارد، اما استبداد را پشت عنوان دانش و حقیقت پنهان می‌کند. دانشگاه مدرن در تعامل با قدرت‌های جهانی از دانش استفاده‌ای ابزاری می‌کند و این توان را دارد که خشم ناشی از سلب آزادی را متوجة نهادهایی کند که مخالف این تعامل هستند.

دانشگاه مدرن بر پایة این اندیشة بیکن ساخته شده است  که دانایی با توانایی و قدرت در ارتباط است و در تمام طول حیات خود با قدرت مدرن تعاملی وسیع و عمیق داشته است. دانشگاه مدرن در چند قرن اخیر در راستای تشکیل دهکدة جهانی، روش و محتوای خود را به سایر موسسات آموزشی در تمام نقاط جهان تحمیل کرده و آنها را سرسپردة برادر بزرگ یا همان کدخدای دهکدة جهانی کرده است. دانش‌آموختگان این موسسات اگر موفق باشند در خدمت کدخدا خواهند بود و اگر موفق نباشند به دلیل آنکه جوانی خود را در این موسسات باخته‌اند، به بازتولید نفرت و خشم در جامعة خود کمک می‌کنند. با اینکه استبداد وزارت حقیقت علت این نفرت است اما این وزارت هیچ اتهامی را نمی‌پذیرد و از این انباشت نفرت و خشم برای تخریب هر نیرویی استفاده می‌کند که ممکن است خواهان تغییر روش و محتوای آموزشی دانشگاه باشد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۴۰
رضا صادقی

 

به نظر شما آیا جامعة ایران در ده سال آینده از نظر اقتصادی و فرهنگی و سیاسی متحول می‌شود؟ پاسخ روشن است. دانشگاه اکنون با همان روش و محتوای ده سال قبل در حال تنظیم ذهنیت و فرهنگ چهار میلیون جوان ایرانی است. نسل‌های قبلی که ذهنیت آنها به این شیوه تنظیم شد و از دانشگاه وارد جامعه شدند یا خلاقیت و کارآفرینی ندارند و یا اگر در آموزش و پرورش، صنعت خودرو، بانک، بیمه، سیاست و هر جای دیگری مشغول به کار شده‌اند، مانند دانشگاه منفعل هستند و فاقد خلاقیت لازم برای حل مشکلات موجود هستند.

دانشگاه اگر دانش لازم برای حل مشکلات جامعه را داشته باشد، می‌تواند ذهن دانش‌آموختگان خود را طوری تنظیم کند که در جامعه‌ای که کار نیست به یک کارآفرین تبدیل شوند. اما اکنون دانشگاه نسبت به سودمندی دانشی که به ذهن دانشجو وارد می‌کند، هیچ مسئولیتی را نمی‌پذیرد و به جای پاسخگویی نسبت به تولید ذهنیت‌های فاقد کارآیی، نقش مدعی را بازی می‌کند و سایر نهادها را به عنوان مسئول بی‌کاری دانش‌آموختگان خود معرفی می‌کند. در حالی که یک دانشگاه زنده و آگاه باید بتواند مشکلات جامعه را رصد ‌کند و نیروهایی را برای حل این مشکلات تربیت ‌کند. دانشگاهی که دانش بی‌ارتباط با مشکلات جامعه را تدریس کند شبیه صنعتگری است که هواپیمایی را بدون در نظر گرفتن آب و هوای کشور طراحی کند و در هنگام سقوط آن ادعا کند که مشکل از هواپیما نیست و مشکل از آب و هواست.

آیا دانشگاه در چند دهة گذشته بیرون از جامعه و تاریخ کشور بوده و در تحقق جامعه ی کنونی صرفا منفعل بوده است؟ آمار کسانی که با امضا و مهر و مدرک دانشگاه وارد عرصه‌های مختلف فرهنگی و اقتصادی شده‌اند پاسخ به این پرسش را روشن می‌کند. دانشگاه به دلیل نقش محوری خود در مهندسی ذهنیت و فرهنگ میلیونها صنعتگر و کارمند و معلم و مدیر و وزیر و وکیل ... نقشی محوری در تحقق جامعة کنونی کشور داشته است. بنابراین تحول در جامعه‌ای که در آن مشکلات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی وجود دارد، نخست باید از دانشگاه آغاز شود. با توجه به اینکه دانشگاه نقش قطب‌نما را دارد، هر یک درصد تغییر در محتوا و روش درسهای دانشگاهی معادل با ده درصد تغییر در آیندة اقتصاد و سیاست کشور است.

اما چرا جوانانی که خواهان کشور متفاوتی هستند تغییر را از دانشگاه مطالبه نمی کنند؟ پاسخ روشن است. کسانی که کرسی‌های دانشگاهی را به صورت انحصاری به نام خود کرده‌اند و نان این انفعال و بی‌تحرکی را می‌خورند، در برابر هر گونه تحولی مقاومت می‌کنند. روش آنها این است که دانشگاه را در برابر سیاست و اقتصاد منفعل و درمانده معرفی کنند. آنها بار تمام مشکلات را به دوش سیاست می‌گذارند. گویی دانشگاه در کرة مریخ قرار دارد و هیچ تعاملی با سیاست و اقتصاد ندارد. دانشگاه منفعل هر چند سال یک بار نیروی تحول‌خواه دانشجویی را در فضای سیاست خنثی می‌کند و خود را از هر گونه مطالبه‌ای در امان نگه می‌دارد.

 دلیل دیگر سکوت دانشجویان در برابر انفعال دانشگاه این است که دانشگاهی که منفعل و مدعی است، همزمان می‌تواند انتقام‌جو و کینه‌ورز نیز باشد. حذف دانشجویان تحول‌خواه با برچسب بی‌سواد روش رایجی است و با توجه به اینکه دانش‌آموختگان برای هر گونه استخدامی و حتی برای مهاجرت نیازمند تأیید دانشگاه هستند این کینه‌جویی می‌تواند برابر با نابودی تمام زندگی یک دانشجو باشد. در چنین شرایطی برای تحول در دانشگاه به نیرویی نیاز است که حاضر باشد از تمام هستی خود بگذرد. نشانه‌هایی از چنین شجاعتی در نسل کنونی دانشجویان به چشم می‌آید و این نسل اگر تحول محتوا و روش درسها را مطالبه کند خروجی دانشگاه نسل متفاوتی از مدیران و معلمان و صنعتگران خواهد بود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۶:۰۰
رضا صادقی

 

کتابخانه شخصی‌ام را می‌فروشم" زیرا "من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم

این عنوان نامه ای  با امضای یکی از اساتید قدیمی فلسفه است.

نویسنده در ادامه می‌گویند گرچه از خواندن فلسفه پشیمان نیست اما:

"باید -- یعنی وظیفة خود می‌دانم که -- به دانشجویان و فرزندانم بگویم که : «مرا ببینید و عبرت بگیرید» . این‌جا علم و دانش و تفکر و فلسفه و ایمان و عرفان و انسان ، هیچ ارزشی ندارد . بروید سراغ اعداد و ارقام ؛ سراغ بورس و زر و ارز ؛ سراغ قانون و ثروت و قدرت."

از ادامة نامه معلوم می‌شود «کتابخانة شخصی‌ام را می‌فروشم» یک گزاره نیست و یک کتاب است که قرار است منتشر شود.

و"نکبت کتاب" "فلسفة نکبت و نکبت فلسفه" نام فصلهای مقدماتی این کتاب است. (نامهایی تکان‌دهنده که اگر واقعیت داشته باشند ترسناک می‌شوند.)

در پایان نامه هم آمده است که

"بندة حقیر پنجاه سال است نشسته‌ام و به خیال خودم وظیفه‌ام را انجام می‌دهم . وظیفه‌ای که برای خودم تعریف کرده‌ام ، مطالعه در باب «دین و عقل» است . حاصل این مطالعات و تحقیقات پنجاه‌ساله ، بیش از سی کتاب چاپ‌شده، حدود پنجاه مقالة چاپ شده ، ده‌ها پایان‌نامه و رساله ، ده‌ها گفتگو و مصاحبه، و هزاران ساعت درس و کلاس و جلسات فلسفی و سخنرانی دینی ، و تلی از یادداشت‌ها برای نگارش قریب پنجاه کتاب دیگر است. امروز پس از این پنجاه سال (و بیش از شصت و پنج سال عمر ، و در ایام پیری) ، وقتی سرم را بلند کردم که برای خودم و خانواده‌ام خانه‌ای تهیه کنم، دیدم هیچ چیز سر جای خودش نیست و هیچ‌یک از کسانی که در زمینة تهیة مسکن ، باید وظایف خود را انجام می‌دادند ، انجام نداده‌اند و من دوهزارسال ، عقب افتاده‌ام ؛ و البته نه تنها هیچ‌کس -- یعنی هیچ‌کس-- پاسخ‌گو نیست ، بنده نیز مجرمم."

 

من بیشتر می خواهم به آخرین جمله توجه کنم که "بنده نیز مجرمم."

برای اینکه میزان این جرم مشخص شود باید توجه کنیم به پنجاه سال تحقیقات و سی کتاب و پنجاه مقاله و دهها پایان نامه که نوشته شده است. به نظر شما برای انجام این حجم از تحقیقات چه میزان از بودجه دولت هزینه شده است؟ برای یک گروه فلسفه در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های دولتی در طول پنجاه سال گذشته میلیاردها تومان بودجه اختصاص داده شده است که گاهی تا بیست درصد آن برای حمایت از پژوهشهای هر استاد است. البته چاپ کتابها و سخنرانی ها و ارزهای مسافرت‌های خارج از کشور نیز درآمد خودشان را دارند.

با اختصاص این بودجه قرار بوده است کدام مشکل انسانی در جامعه حل شود؟ قطعا چاپ کتاب و مقاله ابزاری برای حل یک مشکل است و باید فایده ای داشته باشد. از یک گروه فلسفه انتظار کشف یا اختراع نداشته باشید. اما وظیفه یک گروه فلسفه ترویج عقلانیت و حکمت و منطق و اخلاق است. اکنون یک بار دیگر به صدر نامه توجه کنید : " این‌جا علم و دانش و تفکر و فلسفه و ایمان و عرفان و انسان ، هیچ ارزشی ندارد . بروید سراغ اعداد و ارقام ؛ سراغ بورس و زر و ارز ؛ سراغ قانون و ثروت و قدرت."(در این جمله به جای اینجا می توانید بنویسید "در دانشگاه".)

آیا استاد حکمت و فلسفه هیچ مسئولیتی در تحقق این وضعیت نداشته است؟ مگر گروههای علوم انسانی از دولت و از جیب مردم پول دریافت نمی‌کنند تا همین دانش و تفکر و فلسفه و ایمان و عرفان را آموزش دهند؟ 

اینکه من نیز مجرمم فقط به این دلیل نیست که در طول پنجاه سال نگارش و تدریس نتوانسته ام تفکر را به جامعه آموزش دهم. مسئله این است که اکنون نگارش و تدریس بیشتر استادان با هدف درآمد بیشتر است و چنین استادانی الگوی دانشجویانی می شوند که بعد از فارغ التحصیلی در جامعه مشغول به کار می‌شوند.

 کم‌کاری در کلاس و ربودن پایان‌نامه از همکاران، تقلب در نگارش، تخلفات پژوهشی و نگاه ابزاری و حتی جنسی به دانشجویان در دانشگاهها به اندازه‌ای رواج دارد که وضعیت بازار و جامعه را می‌توان بازتاب وضع دانشگاهها دانست. لازم نیست یک استاد در آخر عمر و پس از یاس فلسفی به دانشجویان بگوید بروید سراغ بورس و زر و ارز. آنها خودشان با الگو قرار دادن استادان به این نتیجه می‌رسند که هدف اصلی ثروت و قدرت است. (در همین نامه هم افق دید استاد یک خانه است) نگاه ابزاری به دانش و دانشگاه و دانشجو در جامعه بازتاب دارد و کتابها و مقالاتی  که برای گرفتن ارتقا و پایه حقوقی نوشته می شوند نتیجه اش همین است. این کتابها را باید فروخت یا باید سوزاند؟ آیا قیمت عمر جوانانی که در این دانشکده ها نابود می شود و ذهن و مغزهای آنها بیشتر است یا قیمت مقالات و کتابهایی که جناب استاد نگران آنهاست؟

چرا در دانشگاه ها به هر دانشجو به صورت شفاف اعلام نمی شود که چه میزان برای او هزینه می شود؟ چگونه هزینه می شود؟ و نتیجه نهایی این هزینه ها چیست؟

و مهم تر از همه چرا این قبیل خواسته ها در فهرست مطالبات دانشجویی نیست؟

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۱۲:۳۴
رضا صادقی

دولت برای اینکه در امور تخصصی دانشگاه دخالت نکند به دانشگاه استقلال می دهد و تصویب و اجرای قوانین داخلی دانشگاه را به هیات امنای دانشگاه واگذار می‌کند. این برخورد با دانشگاه منطقی است. هدف این است که نهال دانش مستقل از سیاست رشد کند.

حالا گزارش حسابرس دیوان عدالت اداری را بخوانید:

اینجا

 

خلاصه اش این است:

هدف این بود که دانشگاه‌ها مستقل از دولت باشند. ولی دانشگاه‌ها بیشتر مصوبات فردی را تصویب کردند.

هر روز هر دانشگاهی مجوز خاص برای افزایش حقوق یا جابجایی افراد صادر می‌کند و فضای عمده مصوبات هیأت امنا بیشتر از آنکه جمعی باشد، فردی است.

بخش عمده ای از اختیارات هیأت امنای دانشگاه‌ها صرف افزایش حقوق کارکنان و فوق العاده حقوق شده که بدون رعایت الزامات قانون بوده است‌.

هر دانشگاهی بر اساس سیاست خود آئین نامه‌ها را شخصی سازی کرده که همین امر موجب گسترش فساد می‌شود.  مسائل کلان کنار رفته و منافع فردی مطرح است.

برای نمونه دانشگاه ۵۰ هکتار زمین را با مجوز هیأت امنا بین اعضای هیأت علمی خود تقسیم کرده و اکنون به مشکل برخورده است. (یعنی اگر به مشکل برنخورده بود مشکلی نداشت؟!)

 

موضوع انتقال فرزندان هیأت علمی در دانشگاه‌ها تاکنون ۵ بار در دیوان عدالت اداری ابطال شده ولی هنوز برخی دانشگاه‌ها آن را اجرا می‌کنند.

 

پی نوشت:

میلیون‌ها دانشجو در چنین فضایی به درستی ظلم و دیکتاتوری عمیقی را احساس می‌کنند. اما آکادمی هیچ اتهامی را نمی‌پذیرد و هر چند سال یک بار با تخلیه کردن نیروی خشم دانشجویان در فضای سیاست هم از اعتراض آنها در امان می‌ماند و هم از آنها به عنوان ابزار فشاری در برابر دولت برای تداوم مصونیت حقوقی خود استفاده می‌کند.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۹:۲۵
رضا صادقی