دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

شاید این جمله که «می اندیشم پس هستم» مشهورترین جملة در تاریخ بشر باشد. نخست آگوستین بود که استدلال کرد در اوج شک هم که باشیم هنوز می توانیم بگوییم اگر خطا می کنم پس هستم. [1] دکارت نیز استدلال می‌کند که حتی اگر اهریمنی شریر تمام توان خود را در فریفتن من به کار برده است، باز به دلیل اینکه فریب می‌خورم هستم. آن اهریمن «هرگز نمی‌تواند کاری کند که من در همان حال که فکر می‌کنم چیزی هستم، معدوم باشم» (تأملات، 37) بنابراین از نظر دکارت قضیة «می‌اندیشم پس هستم» که به قضیه ی کوجیتو معروف است، بالضروره صادق است. چون شک در این قضیه نیز مستلزم صدق آن است و تا وجود نداشته باشم امکان ندارد در آن شک کنم. بنابراین تا زمانی که می‌اندیشم محال است وجود نداشته باشم.

از نظر دکارت من موجودی هستم که می اندیشم. یعنی اندیشه ذات مرا می سازد. هابز به دکارت اشکال می کند که از می اندیشم می توان نتیجه گرفت که من هستم. اما نمی توان نتیجه گرفت که من اندیشه هستم. مثل این است که کسی بگوید راه می روم پس هستم. اما از این مطلب نمی توان نتیجه گرفت من راه رفتن هستم.

 اما توجه داشته باشیم که فکر سه معنا دارد: عمل فکر کردن، قوه فکر کردن و محصول فکر .

دکارت در اعتراضات توضیح می دهد که ماهیت انسان در این است که قوه اندیشیدن دارد. بنابراین منظور او این نیست که ماهیت انسان در عمل فکر کردن و یا در محصول آن خلاصه می شود. پس روح یعنی آنچه واجد قوه تعقل است.[2] ( اعتراضات 216) بنابراین در فلسفه دکارت حیوان که فاقد تعقل است دیگر نمی تواند روح داشته باشد. دکارت تعقل را برای شناخت کافی می داند و بدن و تجربه حسی را مانع شناخت تلقی می کند. او می گوید بدن برای اندیشه مورد نیاز نیست. بدن مانند زنجیری است که از کودکی به پای ما بسته اند و کودک گمان می کند برای راه رفتن به این زنجیر نیاز است. (اعتراضات، 152)

با اینکه دکارت کوجیتو را یقینی ترین قضیه می داند اما به این قضیه اشکالاتی شده است.

دکارت می گوید اندیشه از من قابل تفکیک نیست. اما گاسندی اشکال می کند که آیا در هنگام خواب سنگین و یا در دوران جنینی و نوزادی نیز تعقل و اندیشه وجود دارد؟ ( اعتراضات 341)

 

مشکل اصلی این است  که دکارت در کوجیتو برای اثبات وجود خود به وجود اندیشة‌ خود، تمسک می‌کند. اما همانطور که از سخنان بوعلی سینا استفاده شده است چنین استدلالی ناتمام است . چون در می اندیشم وجود من مفروض است و تمسک به می اندیشم برای اثبات وجود من استدلالی دوری است. بنابراین با تمسک به اندیشه نمی‌توان بر وجود نفس استدلال کرد. چون اندیشه‌ای که به آن تمسک می‌شود یا مطلق اندیشه است و یا اندیشة مقید( اندیشة من). اندیشة مطلق بر وجود من دلالت نمی‌کند. اینکه اندیشه‌ای هست فقط نشان می‌دهد که اندیشمندی نیز هست. اما نمی‌توان گفت آن اندیشمند من هستم. اما اگر به اندیشة مقید، یعنی اندیشة من، تمسک شود در این صورت وجود من از پیش مسلم فرض شده است.

از نظر ابن سینا هر فردی وجود خود را با علم شهودی می‌یابد. او با یک آزمایش فرضی که به برهان هوای طلق معروف است، نشان می دهد که اگر شخصی فاقد تمام مصادیق اندیشه شود و حتی بدن خود را نیز تجربه نکند هنوز وجود خود را تجربه می کند. بنابراین وجود نفس همان وجود بدن نیست.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۹
رضا صادقی

بخش دوم جزوه دکارت دریافت 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۹
رضا صادقی

جزوه دو درس اول و دوم فلسفه دکارت دریافت 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۲
رضا صادقی

جزوه درس فرانسیس بیکن 

دریافت

 پاور پوینت فلسفه فرانسیس بیکن

 دریافت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۸
رضا صادقی

 

الحاد فقط در این نیست که کسی بگوید خدا وجود ندارد. الحاد صورتهای پنهانی دارد که رایج تر هستند. مثلا ممکن است کسی بگوید خدا وجود دارد اما تعریف خدا را تغییر دهد و ادعا کند خدا عبارت است از «روح جمعی بشر». کسی هم که خدا را «کلیت جهان» می داند معنای خدا را تغییر داده است. اگر تعریف او از خدا را بپذیریم دیگر نمی توان برای الحاد مصداقی پیدا کرد. چون بعید است کسی پیدا شود که مخالف وجود کلیت جهان باشد. این ادعای حلقه وین که «الهیات به دلیل آنکه با تجربه قابل اثبات نیست، بی معناست» نیز صورتی از الحاد است که به ماده گرایی مربوط است.

در زمان بیکن ماده گرایی و این ادعا که انسان معیار همه چیز است دو صورت رایج الحاد بود. بیکن که با این دو صورت الحاد مخالف بود استدلال می کرد که مخالفین خداوند به شرافت انسان لطمه می زنند. چون شرافت انسان به روح الهی است و اگر روح را انکار کنیم انسان با سایر موجودات تفاوتی نخواهد داشت. از این سخن بیکن می توان نتیجه گرفت که ماده گرایی با این ادعا که انسان معیار همه چیز است ناسازگار است و فرهنگ غرب در جمع بین این دو ادعا به پارادکس می رسد.

بیکن با این ادعا که انسان معیار همه چیز است نیز موافق نبود. استدلال او این بود که انسان تنها قادر به حرکت دادن چیزهاست و نمی تواند معیار همه چیز باشد. منظور بیکن این است که هیچ یک از خلاقیتها و اختراعات بشری یک ذره به ذرات بی نهایت مواد اضافه نمی کنند و اختراع یک دستگاه پیچیده صرفا حاصل تجزیه و ترکیب مواد موجود است. بنابراین انسان چگونه می تواند خود را معیار همه چیز بداند.

در تاریخ فلسفه این بخش از فلسفة بیکن چندان مورد بحث نیست و اغلب تصور می شود بیکن این بخش از فلسفة خود را برای مراعات کلیسا مطرح کرده است. در حالی که در برخورد با هر استدلالی باید به مضمون و اعتبار آن توجه کرد. یعنی حتی اگر بیکن در این بخش از فلسفة خود به جبر کلیسا سخن گفته باشد، باز استدلال او بر ضد دو صورت الحاد قاطع است و اینکه بیکن مجبور بوده این استدلال را طرح کند نقشی در اعتبار این استدلال ندارد.

بیکن در بحث از بتهای ذهنی (منشا خطاهای ذهنی) بت زبان را خطرناکترین بت می دانست. چون زبان واژه های مبهمی دارد که می توانند منشا خطا باشند. مثال خود بیکن واژة رطوبت است که تعریف روشنی ندارد. اما گمان می کنم واژة تجربه گرایی هم مثال خوبی است. منظورم این نیست که تجربه برای بیکن یک بت است. منظورم این است که واژة تجربه گرایی در تاریخ فلسفه و متون آموزشی به یک بت تبدیل شده است و تلاش شده فلسفه ی بیکن در این واژه خلاصه شود و با این واژه هماهنگ شود. در حالی که این واژه نمی تواند تمام مضمون فلسفة بیکن یا حتی جان لاک را منعکس کند. آثار این فیلسوفان اگر جدای از تقسیم بندی های رایج در متون آموزشی خوانده شود متضمن بحثهای عقلی و غیر تجربی زیادی است. اما اغلب بت «تجربه گرایی» مانع توجه به این بحثهاست.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۸
رضا صادقی

 

بیشتر دانشجویان فلسفه با مبانی و نتایج مفهوم «سابی» که توسط نلسون گودمن در کتاب واقعیت، افسانه و پیش‌بینی طرح شده است آشنا هستند. در این نوشتة کوتاه قصد دارم به نسبت این دیدگاه با اومانیسم اشاره کنم. می دانیم که گودمن نامگراست. از نظر او اگر واژه ای کلی مانند سبز صرفا یک نام باشد پس به جای سبز می توان از نامهای دیگری استفاده کرد.  او واژة سابی[1] را معرفی می‌کند و آن را به «آنچه تاکنون سبز بوده است و از اکنون به بعد آبی است» تعریف می‌کند. از نظر او با مشاهدة زمردهای سبز هم می‌توان نتیجه گرفت که هر زمردی سبز است و هم می توان نتیجه گرفت که هر زمردی سابی است. یا حتی می‌توان محمول سلا (سبز-طلا) را معرفی کرد و از مشاهدة زمرد سبز نتیجه گرفت که هر زمردی سلاست. چون در منطق نامگرایان طلا نامی قراردادی برای مجموعه‌ای از چیزهاست و سلا هم می‌تواند نام مجموعه‌ای از چیزها باشد. ادعای گودمن این است که محمولهایی ساختگی مثل سابی، آبز[2](آبی-سبز)، سبمز[3] (سبز-قرمز)، زمقوت[4] (زمرد-یاقوت) و مانند آن، که بی‌نهایت‌اند، تفاوتی با محمولهایی مانند طلا و آبی و سبز ندارند و اینکه ما دستة دوم را متفاوت می انگاریم به این دلیل است که در زبان رسوخ دارند و ما به آنها عادت کرده ایم.

واژه هایی مانند سابی و زمقوت بیش از حد انتظار مورد توجه و بحث فیلسوفان معاصر قرار گرفتند. سلمن گزارش می کند که در چند دهة اخیر هیچ مجلة فلسفی را نمی‌توان یافت که مقاله‌ای در خصوص این گونه مفاهیم نداشته باشد.[5] تنها در یک کتاب که با عنوان سابی به چاپ رسیده است می‌توان خلاصة بیش از سیصد مقاله را یافت که در فاصلة بین 1946 تا 1990 در مورد این مفهوم بحث کرده اند.[6]

به یاد داریم که فیلسوفان تحلیلی زمانی که به مفاهیمی مانند جوهر، ضرورت و نفس مجرد می ‌رسیدند چگونه با زودرنجی خود را کنار می‌کشیدند و ادعا می‌کردند این مفاهیم به دلیل آنکه به تجربه نمی‌آیند، معنا و محتوایی ندارند. آنها حتی بحث از وجود خدا و امکان حیات پس از مرگ را در شأن فلسفه نمی دانستند. اکنون مفاهیمی مانند سابی، آبز، سبمز و زمقوت، تراوش همان عقلی است که دعوی خودبسندگی داشت و از جهان راززدایی می‌کرد. برای آنکه ابتذال نهفته در این بخش از فلسفة غرب آشکارتر شود برای یک لحظه آن را از برق ثروت غصبی غرب که چشمها را نابینا کرده و از رعد قدرتی که گوشها را از شنیدن باز داشته، جدا کنید. اگر اسقف‌های یکی از کلیساهای قرون وسطی صدها رساله و کتاب در تحلیل مفهوم سابی یا زمقوت نگاشته‌ بودند آیا این نوشته ها را اوج عقلانیت تلقی می کردیم یا از آنها به عنوان نمونه ای از بحثهای بی حاصل و بی معنا و نشانه ای از سیطره ی تاریکی مطلق یاد می کردیم؟

مفهوم سابی تنها یک نمونه از سردرگمی های بی پایان عقل جدای از وحی است. تاریخ فلسفة غرب نشان می دهد عقلی که از نور وحی بی‌بهره باشد برای همیشه محکوم است که در پیله‌های خودبافته گرفتار باشد و در معماهای  خودساخته حیران و سرگردان بماند. در سورة مبارکة نور بعد از آنکه خداوند متعال به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی شده است، نتیجة کفر، که بر اساس ریشة لغوی خود پوشاندن حقیقت است، این گونه توصیف شده است:

اما کسانی که کفر ورزیده‌اند اعمالشان مانند سرابی است در کویر. انسانِ تشنه آن را آب می‌پندارد و هنگامی که به آن می‌رسد چیزی نمی‌یابد. ... یا مانند تاریکی‌هایی است در دریایی مواج که مدام موجی آن را می‌پوشاند و بر فراز آن موجی دیگر، و بر بالای آن ابرهایی. تاریکی‌ بر تاریکی انباشته شده است. آنگونه که اگر دست خود را بالا ببرد نزدیک است که آن را نبیند. کسی که خدا نوری برایش قرار ندهد، نوری نخواهد داشت. (نور،38-40)

 

زمانی که دانشمندان می گویند آهن رساناست، از نظر آنها نام مشترک آهنها حاکی از وجوه اشتراک آنهاست. با این حال نام گرایان این مطلب مورد اتفاق دانشمندان را انکار می کنند. نام گرایی با اینکه مبتذل ترین و گمراه کننده ترین مکتب فکری در طول تاریخ فلسفه است اما همزمان رایجترین دیدگاه  در بین فیلسوفان مدرن است. یک دلیل جذابیت نامگرایی برای دوران مدرن است که این دیدگاه برای اومانیسم پشتوانه ای فکری فراهم می کند. نامگرایی همه چیز را به قراردادها واگذار می کند و به نوعی ایدئالیسم افراطی می‌رسد که در آن وجود هر چیزی به قرارداد جمعی بشر بستگی دارد و انسان مقیاس همه چیز خواهد شد. لذا گودمن در آثار دیگر خود با تکیه بر نام‌گرایی استدلال کرد که اگر هر محمولی که در توصیف جهان به کار می‌رود، ساختگی و قراردادی است پس جهان امری جعلی و ساختگی است و بر این اساس دعوی جهان‌سازی و ستاره‌سازی کرد و برخی از اومانیستهای معاصر نیز با او همراه شدند و در سرخوشی بانگ زدند که: «اگر هیچ جهان حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، پس بیایید جهان‎ها را بسازیم و اگر معیارهای عینی وجود ندارند بیایید آنها را بنیان نهیم. هیچ چیز حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، بلکه همه چیز را باید ساخت.»[7]

فرانسیس بیکن که از نامگرایانِ به نام است در بحث از اومانیسم موضع متناقضی داشت. او استدلال می کرد که این دیدگاه که انسان مقیاس همه چیز است بی پایه است. چون انسان تنها کاری که می تواند انجام دهد حرکت دادن و جا به جا کردن چیزهاست و نمی تواند مقیاس چیزها باشد. اما او همزمان ادعا داشت که انسان خدای انسان است و منظورش این بود که بشر غربی خدای سایر انسانهاست. او در ارغنون نو می نویسد: «شایسته است شخص تفاوت زندگی انسانی را در بهترین کشور اروپا و در نقاط وحشی هند مقایسه کند،

در این صورت خواهد دید این قول که گفته اند انسان خدای انسان است ... درست در می آید.»[8]

 به گمان من نامگرایی نیز به نتیجه مشابهی می رسد. چون از نظر تاریخی بیشتر نامهای علمی را دانشمندان غربی  قرارداد کرده اند و اگر نامگرا باشیم معنایش این است که  عناصرسازندة جهان اختراع (نه اکتشاف) غربی هاست. به بیان دیگر اومانیسم در کنار نامگرایی، بشر غربی را به عنوان مقیاس همه چیز معرفی می کند و معلوم نیست جذابیت این دیدگاه برای آنهایی که غربی نیستند در چیست؟ شرقی هایی که از اومانیسم دفاع می کنند تمایلی ندارند واژة وحشی در سخن بیکن را جدی بگیرند.   



[1] Grue از ترکیب دو واژة  green و blue ساخته شده است. گاهی آن را سبزِ آبی شونده ترجمه کرده‌اند. (ر. ک. مقدمة پاتنم بر واقعیت، افسانه، پیش بینی)

 

[2] .bleen (blue-green)

[3] Greed (green-red)

[4] . emerby (emerald-rubie)

[5] . گندمی نصر‌آبادی، 1381، 10.

[6] . stallker, Douglas,(1992)  Grue! The new Riddle of Induction,(open Court, chicago and Iasalle)

[7]. گودمن1381، 19.

[8] New Organon, p 118


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۷
رضا صادقی