دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

 

ویلهلم و. اوستن در قرن 19 ادعا کرد که به اسب خود که هانس باهوش Clever Hans نام داشت شمارش یاد داده است. در آزمایش‌ها اسب با دیدن هر عددی به همان تعداد سم‌های خود را زمین می‌زد. هانس حتی به این پرسش که چند مرد در بین جمعیت کلاه دارند جواب می داد. اما بعدا یک روانشناس متوجه شد که اسب به شیوه‌ای شرطی شده است که بعد از هر پرسشی سم خود را مدام به زمین می‌زند و مربی او یا فردی در بین جمعیت به شیوه‌های خاصی که معمولا ناخودآگاه است، زمان توقف این کار را به او یادآوری می‌کند. (این مطلب زمانی فاش شد که هانس در بین جمعیتی قرار گرفت که هیچ کدام از افراد حاضر جواب سوال را نمی دانستند! در چنین موقعیتی هانس هم جواب را بلد نبود.)

 

 

 

چامسکی استدلال می‌کند اینکه حیوان از ظرفیتی چون زبان برخوردار بوده، اما تاکنون از آن استفاده نکرده، مثل این ادعا که انسان می‌تواند پرواز کند اما تاکنون از این قابلیت خود استفاده نکرده است، یک معجزة تکاملی است.

 

 

نیم چیمپسکی Nim Chimpsky نام شمپانزه‌ای است که ربرت تریس در ۱۹۸۱ در خصوص امکان آموختن زبان با او کار کرد. نیم در طول چند سال پاره‌گفتار‌های زیادی را آموخت که بیشتر آنها دو کلمه‌ای بود. اما تحلیل دقیق تریس نشان داد که بیشتر عبارت‌هایی که نیم به کار می‌برد، در واقع تکرار چیزی است که او قبلا از راه محرک و پاسخ آموخته بود. تریس نتیجه گرفت که نیم حتی شکل ابتدایی آگاهی از نحو زبان را نیز نشان نداده است. اگر نیم گاهی جای واژه‌ها را تغییر می‌داد به این دلیل بود که شکل صحیح قواعد دستوری برای او رجحان نداشت. او نمی‌توانست نشانه‌ها را در جمله ترکیب کند و عبارت‌های جدید بسازد و قادر نبود توانایی‌هایی را که آموخته بود به سایر میمون‌ها آموزش دهد. نیم فقط یادگرفته بود با تکرار یک صوت خاص یک خوراکی خاص را دریافت کند و هیچ نشانه‌ای وجود نداشت که نشان دهد او معنای این اصوات را می‌فهمد.

 

 

چامسکی معتقد است آزمایشها در مورد نیم نیز چیزی جز خودفریبی نبود و این شامپانزه نیز مانند هانس باهوش یک کلاهبرداری علمی بود. از نظر چامسکی:

 

 

«شواهدی بسیار قوی وجود دارد که میمون‌ها حتی نمی‌توانند مفهوم یک نام را بسازند. اگر به کتاب‌هایی که راجع به نیم چیمپسکی[1] نوشته شده نگاهی بکنید، [در ابتدا] تصور می‌شد که در مجموع موفقیت فوق العاده‌ای بود. تا اینکه در نهایت وقتی آنها به نقطه‌ای رسیدند که مجبور شدند آزمایش‌ها را پایان دهند، یکی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی، کل فرایند را گام به گام تحلیل کرد. آنها آزمایش‌گرهایی بسیار دقیق بودند. آنها می‌دانستند که چه کار می‌کنند، و آنها شواهد بسیار خوبی را گردآوری کردند؛ پروتکل ها بسیار عالی بود. او سراغ چهارچوب‌ها رفت و متوجه شد که هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است. آنها خودشان را فریب داده بودند. مانند داستان کلور هانس[2] بود. آنها ناخودآگاه به شیوه‌ای اشاره می‌کردند که میمون می‌توانست متوجه شود و سپس واکنش نشان دهد. بخش دیگر این بود که خودشان را در تفسیرهای خود از نشانه‌هایی که او تولید می‌کرد، فریب می‌دادند. نیم، با تمام آموزش‌ها، هرگز قادر به درک این مفهوم نبود که یک کلمه مثل "موز" به میوه اشاره دارد. او از نمادی که آزمایش‌گرها آن را "موز" می‌‌نامیدند استفاده می‌کرد، اما هیچگاه از این نماد مانند مفهوم یک نام استفاده نکرد.»

 

در واقع یک تفاوت اساسی حیوان با انسان در این است که حیوان برای چیزها و افراد اطراف خود اسمی انتخاب نمی کند. یعنی هر چه به یک حیوان اسم ها را آموزش دهیم او اسم ها را یاد می گیرد اما اسم گذاری را یاد نمی گیرد. اگر یک حیوان برای صاحب خود یا برای فرزند خود نام انتخاب می کرد امکان گفتگو فراهم می شد!

 

 

هیوم در آثار خود با اینکه توانایی‌های عقلی انسان را تضعیف و یا حتی انکار می‌کند، اما در عوض از توانایی‌های عقلی و منطقی حیوانات دفاع می‌کند. (او که تجربه‌گراست هم در رساله و هم در پژوهش فصلی را به دفاع از عقل حیوانات اختصاص می‌دهد!)

در دوران معاصر نیز نادیده‌گرفتن توانایی‌های انسان و مبالغه در مورد توانایی‌های حیوان شرط تداوم بقای داروینیسم است. (به هر حال یا انسانها باید  حیوان  شوند یا حیوانها  انسان!)

چامسکی می‌گوید:

«در کتاب منشا انواع یک بند مشهور هست که همه آن را مدام نقل می‌کنند که داروین در آنجا می‌گوید اگر آنچه تطور یافته با گام‌های بسیار کوچک و تقریبا غیر قابل تشخیص، تطور نیافته باشد -اگر با انتخاب طبیعی تطور نیافته باشد، اگر این درست نباشد - کل نظریة من فرو می‌ریزد.[1] الان معلوم شده که این درست نیست. جهش‌های بسیار کوچک یا حتی تغییراتی در نحوة کارکرد سازوکارهای تنظیم‌کننده وجود دارد که منجر به تفاوت‌های قابل مشاهدة بسیار بزرگی می‌شود. این سی سال است که شناخته شده است. زیست‌شناسی مدرن دیگر آن را شگفت‌آور نمی‌داند. در مورد انسان، یک راز کلی وجود دارد. ما نمی‌دانیم که چگونه نظام‌های نمادین انسانی با ویژگی‌های خاص خود تطور یافته است.»

 

[1] . از آنجا که انتخاب طبیعی تنها با انباشت تغییرات جزئی و پیوسته و مطلوب عمل می‌کند، نمی‌تواند تغییرات بزرگ یا ناگهانی ایجاد کند؛ انتخاب طبیعی تنها می‌تواند تغییراتی کوتاه و تدریجی ایجاد کند.

 

 

Darwin, On the Origin of Species, p. 492.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۵
رضا صادقی

 

 بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است» یک بازی بسیار پرطرفدار است که نخبگان و انسان‌های برجسته را سرگرم می‌کند. دانشجویان فلسفه می‌دانند که در این بازی به جای ویتگنشتاین نام بسیاری از فیلسوفان دیگر را نیز می‌توان گذاشت. (یا حتی نام دیدگاهها را، مثلا ایدئالیسم در واقع به این معنا نیست؛ یا ایدئالیستها در واقع این را نمی‌گویند) جذابیت بازی در این است که فیلسوفی انتخاب شود که بیش از همه مبهم سخن بگوید. 

در یک بحث فلسفی «x در واقع این را نگفته است» بیش از هر جملة دیگری تکرار می‌شود. 

 

ویتگنشتاین

موریس در این خصوص می‌نویسد «آدم یاد بازی‌ کامپیوتری «بزن تو خال» می‌افتد. فکر می‌کنید به هدف زده‌اید، اما هدف از جایی دیگر بیرون می‌آید. (بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته» به همین شکل است. بازی نسبتا آسانی است. یک نفر ادعا می‌کند ویتگنشتاین چنین و چنان گفته است. شما پاسخ می‌دهید: «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است.» این بازی همه را سرگرم می‌کند. هیچ  برنده‌ای هم ندارد. )

 

 

 

متاسفانه برای درک این بحث، باید به بازار مکارة تفسیر ویتگنشتاین وارد شد. نقل قول از بند 241 پژوهش‌های ویتگنشتاین است:

 

 

 "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آنچه صادق یا کاذب است چیزی است که انسان‌ها می‌گویند؛ و این در زبان انسان‌هاست که آنها توافق می‌کنند. این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

برای این عبارت، مانند بسیاری از عبارت‌های دیگر در پژوهش‌های فلسفی، به نظر می‌رسد تفسیرهای بی‌پایانی مطرح شده است. بخشی از مشکل این است که مفاهیم متنوع بسیاری معرفی شده‌اند - توافق، صدق، شکل زندگی. یک قوطی عطاری پر از مفاهیمی مبهم که شاید با هم ارتباط داشته باشند و شاید هم نداشته باشند. این مشکلات با چگونگی طرح استدلال همراه می‌شوند: ویتگنشتاین با خودش بحث می‌کند. بند 241 با پاسخ به یک مخاطب فرضی آغاز می‌شود. "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آیا ویتگنشتاین با خودش مصاحبه می‌کند؟[2] سپس سخن خودش را تصحیح می‌کند. "این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

این عبارت گیج کننده است. دست کم برای من. شکل زندگی دقیقا چیست؟ آیا فرهنگی است؟ آیا بیولوژیک است و در DNA ما؟ و توافق چیست؟ گروهی از مردم دست می‌دهند و در مورد چیزی توافق می‌کنند؟ اعضای یک فرقه توافق می‌کنند که روی کلاه خود منگوله بدوزند؟ فیزیکدان‌ها در مورد جرم بوزون هیگز توافق می‌کنند؟ و صدق چه می‌شود؟ آیا چیزی با صرف توافق صادق می‌شود؟ و اگر چنین است، آیا ویتگنشتاین شیفتة نسبی‌گرایی است؟

 

 

بندهای قبل و بعد در پژوهش‌ها [برای روشن شدن این ابهامات] هیچ کمکی نمی‌کنند. آنها صرفا رازها را عمیق‌تر می‌کنند.»

 

 

 

دست کم بخش زیادی از بحث‌های فلسفی بازی‌هایی زبانی هستند که هیچ پاسخ قطعی برای آنها وجود ندارد. این بازی ها در دوران مدرن کارکردی شبیه بازی‌های کامپیوتری دارند. انسان را از جهان هستی و به ویژه از مناسبات قدرت غافل می کند. به عنوان نمونه هیلاری پاتنم از فعالان ضدجنگ بود. اما او از وقتی که پشت دستگاه تایپ مجهز خود نشست و در مورد «معنای معنا» تامل کرد و نوشت، دیگر هیچ وقت فرصت نکرد در  اجتماعات ضد جنگ حاضر شود. جنگی که جان دو میلیون ویتنامی را گرفت. 

بنابراین حق با موریس است که بازی‌ها، به ویژه بازی‌های زبانی، همه را سرگرم می‌کند. اما در اینکه «هیچ برنده‌ای وجود ندارد» با موریس موافق نیستم.  کسانی که این بازی‌ها را طراحی می‌کنند چه؟

 

 

[2] . کریپکی در کتابی که در خصوص ویتگنشتاین دارد به این مطلب اشاره می‌کند: "باید توجه داشت که پژوهش‌های فلسفی یک کار فلسفی نظام‌مند نیست، که نتایج، وقتی به طور مشخص اثبات شدند، نیازی به بحث مجدد نباشد. در عوض، پژوهش‌ها به عنوان یک دیالکتیک دائمی نوشته شده است، در حالی که نگرانی‌های مکرر، که از زبان یک مخاطب فرضی بیان می‌شوند، هرگز به طور قطعی پایان نمی‌پذیرند. "

موریس اثار ویتگنشتاین را با لکه‌های رورشاخ مقایسه می‌کند. لکه‌های جوهری که در تست‌های روانشناسی به کار می‌روند و بیمار باید تفسیر خود از آنها را بیان کند. او در این خصوص می‌نویسد:

«نسبت کریپکی با پژوهش‌های فلسفی درست مانند نسبت بیمار با لکه‌های رورشاخ در یک طنز قدیمی است. اگر یادتان باشه آن شوخی قدیمی این است که بیمار توصیف‌هایی رکیک برای هر یک از لکه‌های رورشاخ مطرح می‌کند و پزشک می‌گوید: "شما وسواس دارید." و بیمار می‌گوید: "منظورتان چیست، که من وسواس دارم، آقای دکتر؟ این شما هستید که این همه تصاویر کثیف دارید. "بنابراین، کریپکی تصویری کثیف از پارادوکس شکاکانه را در این متن می‌بیند که هیچ یک از شاگردان مستقیم و خصوصیِ نویسندة این متن، آن را ندیده است و من خودم باید اعتراف کنم که هیچ چیز غیر از لکه‌های جوهر نمی‌بینم. بنابراین من آمادگی دارم که افتخار کشف پارادوکس شکاکانه را به کریپکی بدهم و نه به لودویگ رورشاخ. [موریس با تلفیق اسم ویتگنشتاین با اسم رورشاخ تأکید می‌کند که ویتنگشتاین صرفا تصاویری شبیه تست لکه‌های جوهر طراحی کرده است که کریپکی نیز مانند هر فیلسوف دیگری برداشت خودش از آن را بیان می‌کند.]

 

 

 

Wittgenstein on Rules and Private Language (1982), p. 3.

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۶
رضا صادقی

ارول موریس تخیل مدرن را گرفتار «بیش‌فعالی» می‌داند. تخیل بیش فعال برای فرار از واقعیت، از کاه کوه می‌‌سازد تا کوه‌ها را نبیند. تخیل بیش فعال شبیه بانکی است که پول بدون پشتوانه چاپ می‌کند. در این صورت با حجم زیادی از ایده ها و اندیشه های بدون پشتوانه روبرو خواهیم بود که تورم ایجاد می‌کنند و در تمام ساحت‌های فکری مانند انسان‌شناسی و جهان‌شناسی دچار بحران خواهیم شد. 





مثالی که موریس بررسی می‌کند بسیار تکان‌دهنده است. او فیثاغورس را به عنوان یک شخصیت تاریخی بررسی می‌کند. اصل اساسی فیثاغورس این بود که همه چیز عدد است. این اصل چه از زبان یک اندیشمند شنیده شود و چه از زبان یک انسان روان‌پریش در هر صورت کاملا خطاست. راسل بزرگترین نابغه‌ای که می‌شناخت فیثاغورس بود. اما موریس  در مصاحبة با بورکرت که در  خصوص ریاضیات باستان کتابی مرجع با عنوانافسانه و دانش نزد فیثاغوری‌های باستان نگاشته است، در مورد شخصیت فیثاغورس به نتیجة متفاوتی می‌رسد. (گفتگو در مورد این افسانه است که فیثاغورس زمانی که متوجه شد هیپاسوس برهانی را که برای مکتب فیثاغورس مشکل‌ساز است فاش کرده است،  او را به دریا می‌اندازد و غرق می‌کند.): 

 

«بورکرت:  اطلاعات ما در مورد فیثاغوری‌ها به شکل خیلی نا‌امیدکننده‌ای ناچیز است. همچنین در مورد هیپاسوس. حتی از زمانی که من کتاب خودم را نوشتم، فکر نمی‌کنم شواهدی جدید به دست آمده باشد. کتیبه‌ای با داده‌های قابل اطمینان وجود ندارد. در مورد سقراط نیز مشکل مشابهی وجود دارد، اما برای سقراط متون شاگردان مستقیم او یعنی افلاطون و گزنفون موجود است. اما هیچ متنی از شاگردان مستقیم فیتاغورس نداریم. این وضعیت تاریخی ناامیدکننده‌ است.

موریس: ناامیدکننده؟

بورکرت: آه، بله ما اطلاعات تاریخی بسیار ناچیزی داریم.

موریس: موریس: و در عین حال این افسانه هیپاسوس در طول سال‌ها مشهور شده است. مردم آن را می‌گویند، دوباره تکرار می‌کنند و دوباره بازگو می‌کنند. چرا؟

بورکرت: چون افسانه‌ها دلپذیر هستند. به جای فکر کردن در این مورد که نامعقول چیست، ما می‌توانیم دربارة افسانه‌ها فکر کنیم. اما باید به یاد داشته باشیم افسانه‌ها کاملا از واقعیت جدا هستند.

در اینجا خلاصة اندیشه‌های بورکرت را مرور می‌کنم. در مورد هم هیپاسوس و هم فیثاغورس اطلاعات ناچیزی وجود دارد. اسنادی باقی نمانده است. نوشته‌ای از فیثاغورس یا هیپاسوس باقی نمانده است. این دو را فقط بر اساس نوشته‌های دیگران می‌‌شناسیم. جزئیات ناقص و تکه تکه هستند. هیپاسوس شاید غرق شده باشد و شاید نشده نباشد. فیثاغورس ممکن است ریاضیدان باشد و ممکن است نباشد. شاید او فقط یک خل و چل بوده باشد. شاید او پیش از جیم جونز[1] همراه با اعضای فرقة خود که متخصص معانی رمزی اعداد بودند، نوشیدنی سمی نوشیدند. این تقابل در دو تصویر دورة رنسانس از فیثاغورس به خوبی به چشم می‌آید: یک نقاشی از رافائل با عنوان دانشکدة آتن (حدود 1509-1510) و یک نقاشی از روبنس، با عنوان فیثاغورس حامی گیاهخواری (حدود 1618-1619). فیثاغورس در اثر رافائل یک اندیشمند، یک معلم و یک ریاضیدان آرام و متفکر است؛ در روبنس، او بیشتر شخصیتی عیاش و دغل‌باز دارد، درست مانند پیشوای تمام عیار یک فرقه. دو هزار سال پس از زندگی فیثاغورس، مردم هنوز دربارة او اشتباه می‌کنند. فیثاغورس واقعی چه کسی بود؟ اندیشمند بود یا رذل و پست؟

از نظر بورکرت فیثاغورس، "یک شخصیت کاملا قابل مشاهده که در روشنایی تاریخ ایستاده باشد، نیست. ... از همان ابتدا، نفوذ او عمدتا در فضایی پوشیده از اعجاز، رازآلودگی و الهام است. ... افسانه‌های پیشادانشِ دوران باستان که مبتنی بر مرجعیت فرابشری است و در تعهد آیینی ابراز می‌شوند، توسط فیثاغورس پایه‌گذاری نشدند، اما او آنها را احیا کرد یا دوام بخشید.»[2] او فیثاغورسِ روبنس است، نه فیثاغورسِ رافائل.»


من در مورد فیثاغورس تاریخی قضاوتی ندارم. یا حتی یبیشتر دوست دارم او یک ریاضیدان بزرگ باشد که مانند بسیاری از ریاضیدانها به عرفان نیز گرایش داشت. اما در مورد بیماری بیش‌فعالی تخیل در غرب مدرن با موریس موافق هستم و با این سخن بورکرت که افسانه‌ها دلپذیر هستند و خیلی راحت جای عقلانیت را می‌گیرند. به همین دلیل است که برای عموم مردم هنوز هری پاتر از پرفروش‌ ترین کتابهاست و حتی برای نخبگان نیز فیلسوفانی جذاب هستند که  تخیل را بر تعقل ترجیح می‌دهند و حتی علم را دارای ساختی اجتماعی تلقی می کنند.

[1] Jim Jones

جونز پیشوای فرقه‌ای افراطی در آمریکا بود که در سال 1978همراه با اعضای فرقة خود و خانواده‌هایشان که در مجموع 913 نفر بودند، به طور دسته جمعی با نوشیدن نوعی نوشیدنی Kool-Aid که با سم سیانور مخلوط بود، خودکشی کردند.

[2] . Burkert, Lore and Science in Ancient Pythagoreanism, “Preface to the German Edition.”


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۵
رضا صادقی