دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «کلاس بیکن تا هیوم» ثبت شده است

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۲
رضا صادقی

 

 جان لاک در رساله دوم در باب حکومت از مالکیت بحث می کند. او معتقد است خداوند مالک اصلی زمین است و او به انسانها اجازه داده است که به طور مشترک از زمین بهره گیرند.  چون در مزمور 115 آمده است که: «خدا زمین را به فرزندان انسان داده است تا مشترکا از آن استفاده کنند.» بنابراین مالکیت زمین در وضع طبیعی به صورت اشتراکی است. مالکیت اختصاصی زمانی مطرح می شود که فرد روی زمین کار کند. کسی که روی یک قطعه زمین کار می کند مالک آن زمین است. اما این در صورتی است که زمین به اندازه کافی و با کیفیت مطلوب برای دیگران نیز وجود داشته باشد. ضمن آنکه در صورتی که دیگران به زمین نیازمند هستند هیچ کس حق ندارد مازاد بر نیاز خود زمین یا هر ماده خام دیگری را تملک کند. او در رساله دوم در باب حکومت می نویسد:

«خدا همه چیز را سخاوتمندانه در اختیار ما قرار داده است تا از آن لذت ببریم. این ندای عقل است که با الهامات آسمانی تایید شده است. اما حدود آن کجاست؟ در پاسخ باید اظهار داشت که فقط در صورتی می توان لذت برد و تا حدی می توان جمع کرد که مواد غذایی جمع آوری شده فاسد نشوند، مگر آنکه کس دیگری نتواند هیچ استفادة دیگری از آن به عمل آورد. در غیر این صورت حتی اگر کسی بتواند با کار بیشتر مقدار بیشتری را به خود تخصیص دهد، آن مقدار که می تواند مورد استفادة دیگران قرار بگیرد، اضافه از حدود است و به کسان دیگر تعلق می گیرد.» (رساله دوم ، 31-ص 290) (شریعت، 1380، 201)

بنابراین از نگاه جان لاک مالکیت مازاد بر نیاز در جایی که دیگران به آن نیاز دارند غیر مجاز است و این مقدار مازاد به دیگران تعلق دارد. او تصریح می کند که «زمین هایی هم که بیش از دانش عقلانی و توانایی کار اخذ شده اند هر چند که قبلا تصرف شده باشند، در زمرة حاکمیت مشترک قرار دارند.» (291) روشن است که این دیدگاه لاک با اصول نظام سرمایه داری در تعارض است. چون این نظام بر اصل انباشت بیش از نیاز بنا شده است. فقط در درون نظام سرمایه داری نیست که مالکیت غیر عادلانه تقسیم شده است. در سطح بین الملل نیز ملی گرایی باعث شده بخشهای مرغوب زمین در اختیار گروههای خاصی قرار گیرد و در تقسیم بندی کنونی بخشهایی زیادی از جمعیت زمین از محل سکونت مناسب و منابع طبیعی مورد نیاز محروم هستند. جان لاک معتقد بود در جامعة مدنی حاکمیت این حق را دارد که نظام مالکیت گذشته را اصلاح کند. به نظر می رسد این حق برای نظام بین الملل نیز محفوظ است و در شرایطی که انسانهای زیادی به دلیل نا امنی و قحطی بر روی کره زمین تلف می شوند اصلاح نظام مالکیت زمین و آب بر مبنایی عادلانه یک ضرورت است.

با این حال جان لاک در طرح این مباحث هدف دیگری را دنبال می کرد. او مالک بزرگی بود که در یک شرکت مربوط به برده داری شریک بود.(شریعت، 1380، 23) در زمان او راجر ویلیامز معتقد بود زمینهای مستعمرات به بومی ها تعلق دارد و ما حق تصرف این زمینها را نداریم. (شریعت، 1380، 71) اما لاک چنین اعتقادی نداشت. او استدلال می کند که اگر انسانی از عقل لازم برای هدایت امیال خود بهره مند نیست انسان عاقل به جای او تصمیم می گیرد. (شریعت، 1380، 176) این سخن لاک اگر در کنار سخنان او قرار گیرد توجیه اصلی استعمار است. او غرب زمان خود را تحقق عقل و بومیان مستعمره های بریتانیا را فاقد عقل معرفی می کند.  او در آثار خود از آدمخواری مردم بومی پرو به گونه ای گزارش می کرد که هر خواننده ای متقاعد می شد این آدمخوارهایی که در هنگام قربانی کردن انسانها پیش از مرگ قربانی خود، خون او را با حرص و ولع می مکند و در مسابقه آدمخواری حتی به فرزندان خود نیز رحم نمی کنند، صلاحیت مالکیت بر زمینهای خود را ندارند. (شریعت، 1380، 143)

لاک  در اداره مستعمرات بریتانیا در آمریکا نقش مهمی داشت. او استعمار آمریکا را منبع درآمد آیندة انگلستان و کلید موفقیت اقتصادی کشورش می دانست. بنابراین برخی از مفسرین لاک مانند لبوویکس و گلوسر معتقدند او نظریه های سیاسی خود را طوری نگاشته است که برده داری و استعمار را توجیه کند. (شریعت، 1380، 27) به عنوان نمونه لاک معتقد است کار منبع اصلی ارزش است. از نظر او زمینهای بایری که در مستعمره ها وجود دارد و کسی روی آن کار نکرده است ملک مشترک همه انسانهاست و کسی که روی آنها کار کند مالک آنها می شود.[1] همچنین این سخن لاک که انسان عاقل بر انسانهایی که به مرحله عقلانیت نرسیده اند، ولایت دارد، در زمان لاک توجیه گر استعمار و برده داری بود. استدلال او در دفاع از استعمار و برده داری این است که روی زمینهای مستعمره ها کار نشده است و بومی های این سرزمینها از عقلانیت لازم برای تشکیل جامعه مدنی برخوردار نیستند.

 

لاک اسراف را تجاوز به طبیعت می داند و معتقد است آنکه اسراف می کند حق سایر انسانها را ضایع کرده است. اسراف مجوز جنگ است و جنگ با اسرافکار منصفانه است. در آن زمان دولت بریتانیا که نیروی کار زیادی داشت، اسرافی بزرگتر از بایر ماندن زمینهای کشاورزی در مستعمره ها نمی شناخت و از نظر جان لاک «فاتح قانونمند بر جان کسانی که در جنگ غیر منصفانه اسیر کرده است، قدرتی مطلق دارد.» (شریعت، 1380، 213) لذا بسیاری از مفسرین لاک دو رسالة در باب حکومت را دفاعیه ای برای سیاستهای استعماری و برده داری در بریتانیا می دانند.[1]

 

 

بروکسل، 1958؛ بازدیدکنندگان از یک باغ‌وحش انسانی
به دختر آفریقایی غذا می‌دهند

 

لاک آزادی را مشروط به عقلانیت، شناخت قانون و دانستن چگونگی زندگی در چارچوب قانون می کند و معتقد است انسان تا به درجه ای از عقل نرسد قابلیت آزاد بودن را ندارد. او معتقد است آزاد گذاشتن این دست از انسانها «رها کردن او در میان تیره بختی و بیچارگی» است. (محمودی،1377، 78) بنابراین جان لاک منادی آزادی برای مردم بریتانیا و مدافع بردگی برای ساکنین مستعمره هاست.


[1] . دیوید برایان دیوس، وین گلوسر و لئون پولیاکف چنین تحلیلی دارند. در این زمینه همچنین

 ر. ک.

آرنیل باربارا، 1376، جان لاک و دفاع اقتصادی از استعمار، ترجمة علی شهبازی، اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 115-116، صص: 214-221.

کلاسر وین، اندیشه های لیبرالیستی لاک و مشارکت وی در برده داری، ترجمة عبدالرحیم گواهی، اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 119-120، صص. 12-23.

 


[1] . او با مقایسة زمینهای بریتانیا که روی آنها کار شده است و آمادة کشت و زرع است با زمینهای غیر مزروع آمریکا نتیجه می گیرد که 1000 جریب از زمینهای رها شده آمریکا به اندازه 10 جریب از اراضی بریتانیا هم ارزش ندارد. لذا او کار انسان را مهمترین منبع ارزش می داند. (شریعت، 1380، 208) این سخن لاک توجیهی برای انسان محوری است. گویی آنکه ارزش را می آفریند انسان است و طبیعت بدون کار انسان ارزش ناچیزی دارد. او معتقد بود «انسان به عنوان اختیاردار و مالک جان کار و اعمال خود عنوان بزرگترین اصل مالکیت را به خود اختصاص می دهد.» (همان) بعدها مارکس در ابتدای کتاب سرمایه کار را به عنوان تنها منبع ارزش معرفی کرد.

اما پرسشی که وجود دارد این است که چرا هر کاری منبع ارزش نیست و ارزش حاصل از کارها نیز برابر نیست؟ دو نفر با کار مساوی را فرض کنید که در حال حفر چاه، یکی به نفت می رسد و دیگری به آب شور. ارزش حاصل از زراعت در زمینهای مختلف یکسان نیست. گاهی نیز حوادث طبیعی حاصل کار انسان را از بین می برند. این مثالها نشان می دهند که ارزش صرفا به کار انسان بستگی ندارد و دست برتری در کار است. (آیات 63-73 سوره واقعه)  

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۳
رضا صادقی

در متون درسی فلسفه غرب اغلب، دیدگاه فیلسوفان شاخص به گونه ای گزارش می شود که با مبانی مدرن هماهنگ باشد. به عنوان نمونه انتشارات رتلج کتاب راهنمای رتلج برای کتاب جستار را منتشر کرده است و در این کتاب هیچ اشاره ای به مولفه های زیر نشده است :

1- لاک در کتاب جستار از اصل علیت دفاع می کند . 

2- او  یک بخش را به دفاع از وجود خدا اختصاص می دهد.

3-  وجود نفس مجرد را شهودی می داند.

 4- شهود و برهان را برتر از تجربه می داند.

 5- اصول اخلاقی را یقینی تر از اصول ریاضی می داند.

 در حالی که این مولفه ها در فلسفه جان لاک و آثار او اهمیتی محوری دارند و برخی از اشکالاتی که به لاک شده است با تکیه بر این اصول قابل حل است. به عنوان نمونه لاک فطری گرایی را رد می کند و با این حال از وجود قانون طبیعی سخن می گوید. مفسرین لاک معمولا این موضع لاک را ناسازگار تلقی کرده اند. در حالی که خود لاک به این موضوع توجه دارد و برای اینکه با پذیرش قانون طبیعی گرفتار فطری گرایی نشود قانون طبیعی را حاصل وحی می داند. (شریعت، 1380، 177)

در کتاب جستار لاک بعد از آنکه شهود، برهان و تجربه را به عنوان سه مرتبه شناخت معرفی می کند و شهود و برهان را برتر از تجربه می داند، به بحث از وجود چیزها وارد می شود و توضیح می دهد که وجود نفس را شهودی می داند، وجود خدا را برهانی و وجود جهان مادی را تجربی. او بر خلاف دکارت وجود خدا را فطری نمی داند. اما معتقد است وجود خدا آشکارترین حقیقتی است که عقل آن را کشف می کند.[1] (جستار، 391) از نظر او باور به وجود خدا مانند باورهای ریاضی است و وجود خدا یقینی تر از وجود چیزهای مادی است.[2] (جستار، 394) او بدون اشاره به دکارت از اینکه برخی سعی دارند با نادیده گرفتن جهان هستی و صرفا با تکیه بر تصور خدا از وجود خدا دفاع کنند ابراز شگفتی می کند. او این شیوه استدلال را در برابر این آیه انجیل می داند که «امور نامرئی خدا یعنی قدرت ازلی و الوهیت او از حین آفرینش جهان به وسیله صنع او دیده و فهمیده می شود.»[3] (جستار، 394)

 لاک نخستین استدلال خود بر وجود خداوند را با تکیه بر وجود نفس مطرح می کند. او با این مقدمه شروع می کند که هر کس وجود خود را به طور شهودی درک می کند و بنابراین می پذیرد که چیزی وجود دارد. آنچه وجود دارد نمی تواند از عدم به وجود آمده باشد. بنابراین برای اینکه وجود چیزی به نام نفس ممکن شود، باید وجودی ازلی را بپذیریم که منشا وجود ما بوده است. چون وجود ما آغازی دارد و آنچه آغازی دارد نیازمند علت است.

از نظر لاک انسان مالک وجود خود نیست و او مستاجر خداست. او حتی والدین را نیز مالک فرزند نمی داند. پرسش او از پدری که ادعای مالکیت فرزند خود را دارد این است که آیا شما از اجزایی که بدن فرزند شما از آن ساخته شده است اطلاع دقیقی دارید؟ آیا می توانید بگویید چه زمانی روح در کالبد فرزند شما دمیده شده است و این ساختة دست شما چگونه قادر به فکر کردن است. لاک در پایان با اشاره به مرگ فرزند  از پدر می خواهد که: «اگر او این را ساخته است بگوید چه وقت از کار می افتد و تعمیرش کند و یا حداقل بگوید که خرابی کجاست.» (شریعت، 1380، 157) لذا از نظر لاک پدرسالاری نیز مردود است و تنها خداست که مالک انسان است.

 از اینکه ما دارای علم و آگاهی هستیم نتیجه می گیرد که وجود ازلی نیز دارای علم است. چون آگاهی نمی تواند از ماده پدید آمده باشد. پدید آمدن آگاهی از ماده ای که فاقد آگاهی است با پدید آمدن وجود از عدم تفاوتی ندارد و به همان اندازه نامعقول است. ماده ای که فاقد آگاهی است نمی تواند معطی آگاهی باشد. (397جستار) آگاهی کمال است و ماده فاقد چنین کمالی است. (به بیان دیگر ماده از نظر وجودی رتبه ای پایین تر از آگاهی دارد و از کم بیش بر نمی آید.) لاک همچنین از نظمی که بین مواد جهان است بر علم و حکمت خداوند استدلال می کند.

بنابراین لاک در خصوص منشأ آگاهی با موضع فیلسوفان مدرن موافق نیست. او همچنین  پس از آنکه وجود خدا را اثبات می کند پیش بینی می کند که عده ای جهان را حاصل تصادف بدانند و تعقل و آگاهی را خاص به انسان بدانند. او می گوید این دیدگاه به غایت نامعقول و ناشی از خودخواهی است که کسی « تصور کند فقط انسان است که دانش و خرد دارد و با این حال خود او محصول جهل و صدفه است و  بقیة جهان هم منحصرا روی یک تصادف کور می گردد.» او از نظم جهان که هنوز همه ابعاد آن کشف نشده است به یک آگاهی نامتناهی می رسد. (جستار، 393)

در تمام صفحات کتاب راهنمای رتلج حتی یک اشاره یک سطری به این بخش از مبانی فلسفه جان لاک نشده است. در حالی که جان لاک برخی از این مبانی را در قالب یک بخش و با یک عنوان جداگانه مورد بحث قرار داده است.



[1]

 

[2] . اینکه از وجود نفس می توان بر وجود خدا استدلال کرد به این دلیل است که نفس با خدا نسبتی حقیقی دارد که ناشی از مخلوق بودن است. اما این رابطه بین نفس و جهان مادی وجود ندارد. لذا با استدلال عقلی صرف نمی توان از وجود جهان مادی آگاه شد و برای آگاهی از جهان مادی به تجربه نیاز است.

[3] انجیل رومیان 1-20

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۹
رضا صادقی

با سلام

جزوه جان لاک را از اینجا بگیرید.

http://bayanbox.ir/info/8512974328316740615/%D8%AC%D8%B2%D9%88%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%84%D8%A7%DA%A9

 این جزوه برای امتحان آماده شده است و پس از آنکه تکمیل شد ویرایش خواهد شد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۹
رضا صادقی

یکی از ویژگی‎های عقل‎گرایان قرن 17 و 18 این بود که برخی از اصول و تصورات را فطری می‎دانستند. لاک کتاب جستار خود را با نفی این نظریه آغاز می‎کند و به همین دلیل است که او را پیشگام تجربه‎گرایی دانسته‎اند. او  ذهن را لوح سفید می داند و هر گونه شناختی را حاصل تجربه می داند. تصور جان لاک این است که عقلگرایان آنچه را مورد اجماع است فطری تلقی می کنند. لذا او در نقد خود به نکات زیر اشاره می کند:

1-    اولاً اجماع زمانی دلیل فطری بودن است که نتوان علت دیگری برای اجماع پیدا کرد و در زمینة اصول مذکور می‎توان علت دیگری مانند تجربه مشترک یا آموزش را علت اجماع دانست. 

2-    وجود هر گونه توافق و اجماعی محل تردید است. زیرا کودکان و افراد ناقص‎العقل به اصول منطقی شناخت ندارند و این نشان می‎دهد این اصول فطری نیستند.

3-     شناختی  که از آن آگاه نباشیم یک تناقض است. (لو، 1386، 52)   نمی‎توان گفت این اصول در ذهن است و  از آن اطلاعی نداریم. چون اگر چیزی در ذهن هست لزوماً باید از آن آگاه باشیم.

در خصوص اصول عملی نیز جان لاک این گونه استدلال می‎کند که رفتار انسان‎ها بهترین راه برای شناخت ذهنیات آنهاست ولی زمانی که به رفتار انسان‎ها توجه کنیم متوجه می‎شویم که آنها در رفتارخود بسیار تفاوت دارند و در واقع رفتار متفاوت آنها نشان می‎دهد که آنها به اصول عملی ثابتی باور ندارند. اما همین سخن جان لاک را می توان بر ضد او به کار گرفت. چون کودکان با اینکه توان بیان اصل امتناع تناقض را ندارند اما عمل آنها نشان می دهد که به این اصل باور دارند.

دلیل سوم جان لاک نیز درست نیست. چون دکارت معتقد بود شناخت فطری مانند یک بیماری ارثی است که در شرایطی خاص به فعلیت می رسد. در دفاع از این سخن دکارت می توان به حافظه مثال زد. آنچه در حافظه داریم به صورت بالفعل در برابر ذهن نیست. اما حفظیات ما در شرایطی خاص به فعلیت می رسند.

مهمترین دلیل جان‎لاک در نفی فطریات این است که زمانی حق داریم شناختی را فطری بنامیم که آن شناخت از هیچ یک از قوای حسی به دست نیامده باشد. و جان‎لاک می‎گوید من در مباحثی که طرح خواهم کرد نشان خواهم داد که هر شناختی از قوای طبیعی به دست می‎آید و دیگر نیازی به فطری دانستن برخی از تصورات یا اصول نیست. درست همان‎گونه که کسی رنگ را فطری نمی‎داند چون همه می‎دانیم رنگ از طریق قوة بینایی به دست می‎آید، در مورد فطریات نیز می‎توان تبیینی متشابه را ارائه کرد.

 اما مشکل این است که جان لاک در جستار معرفت شهودی را بالاترین مرتبه شناخت می داند و معلوم نیست معرفت شهودی با معرفت فطری چه تفاوتی دارند. ضمن آنکه در کتاب در باب حکومت نیز از وجود حقوق طبیعی و اصولی اخلاقی که از راه عقل به دست آمده اند سخن می گوید که باز معلوم نیست این اصول با اصول فطری چه تفاوتی دارند.

جاناتان لو معتقد است جان لاک به دلایلی سیاسی با اصول فطری مخالف است. چون او طرفدار انقلاب بود و اصول فطری را تکیه گاه نیروهای محافظه کار و ضد لیبرال می دانست و به همین دلیل وجود چنین اصولی را انکار کرد. (لو، 1386، 42) این انگیزه سیاسی باعث می شود تا لاک نظریه فطری گرایی را با تعصب نقد کند. او از این نظریه یک مترسک ترسیم می کند و به آن حمله می کند. (لو، 1386، 49)

نوام چامسکی  در دورة معاصر از مطالعات زبانشناسی خود به فطری گرایی می رسد. او استدلال می کند که در همه زبانها ساختار نحوی مشترکی وجود دارد که حاصل قرارداد نیست. کودک در بدو تولد از والدین خود سخنانی محدود می شنود که معمولا ساختار نحوی درستی ندارند. اما او بعد از مدتی واجد قابلیتهایی زبانی می شود که نمی توانند حاصل آموزش باشند و تنها می توانند فطری باشند.اما جان لاک هنوز می تواند پاسخ دهد که کودک ساختارهای نحوی مانند فعل و فاعل یا وصف و موصوف را از راه تجربه جهان خارج می آموزد و وجوه اشتراک زبانهای مختلف نیز به دلیل همین تجربه مشترک است.  

مهمترین دلیل بر ضد جان لاک این است که علم تجربی لوح سفید را تایید نمی کند. در دورة جدید علم ژنتیک نشان می دهد که میراث معرفتی بشر از راه ژنها به نسل بعدی منتقل می شود. بنابراین دست کم ذهن انسانهای کنونی در بدو تولد لوح سفید نیست. البته جان لاک می تواند ادعا کند که به هر حال شناخت نسلهای قبلی حاصل تجربه است. اما در این صورت ادعای او مبنی بر اینکه ذهن لوح سفید است تنها در مورد نخستین انسان است و معلوم نیست او با روش تجربی چگونه می تواند نشان دهد که در ذهن نخستین انسان هیچ شناختی وجود نداشته است.   

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۹
رضا صادقی

 

اغلب ادعا می شود در غرب فلسفة مدرن عامل تحول علوم تجربی بود.  اما فلسفة مدرن معجونی از نظامهای متضاد و ناسازگار است که هر یک مسیر و روش متفاوتی را توصیه می کنند و علم مدرن با انسجامی که دارد نمی تواند محصول این تعارض و تضاد باشد. معمولا گفته شده بیکن روش استقرایی را تدوین کرد و دکارت نیز علوم تجربی را با روش ریاضی آشنا کرد. اما ابتکار بیکن جدولهای سه گانه است و همانطور که دمتر نشان می دهد هیچ دانشمندی از جدولهای بیکن استفاده نکرد. راسل هم استدلال می کند که بیکن به دلیل نادیده گرفتن نقش ریاضی نمی تواند پدر علوم جدید باشد. اصلا روش استقرایی از بیکن نیست و نخست ارسطو بود که در آثار خود از این روش به تفصیل دفاع کرد.

استفاده از ریاضی در علوم تجربی نیز میراث دکارت نیست. دکارت هیچ گاه نمی گفت در کنار تجربه به ریاضی نیز نیاز است. ادعای او این بود که شهود و قیاس باید جایگزین روش تجربی شود. او تجربه را مزاحم شناخت می دانست و روش او در برابر روش نیوتن است که فیزیک خود را حاصل تجربه می دانست و می گفت فرضیه جعل نمی کنم. جان لازی در مورد فرضیه هایی که دکارت با روش پیشین جعل می کرد گزارشی کوتاه و خواندنی دارد. جالب است که دکارت حتی در برابر کشفیات تجربی زمان خود نیز مقاومت می کرد و آنچه را بر اساس فلسفه خود به آن رسیده بود ترجیح می داد.

جان یاک در کتاب «نیوتن فیلسوف» نشان می دهد که اندیشة نیوتن و دکارت از لحاظ روش، متافیزیک و فیزیک با یکدیگر تقابل دارند. او می گوید:

«هم فیزیک نیوتن ردیه ای بوده است بر دیدگاه های دکارتی و هم متافیزیک او». جانیاک، 1392، 236

 لایب نیتز که پیرو دکارت است از منتقدین سرسخت نظام نیوتن بود. خود نیوتن نیز با اشاره به فلسفه دکارت می گفت: «ساقط کردن این فلسفة را از اهم امور تلقی می کنم تا پایه های استوارتری برای علم مکانیک بنا سازم» (جانیاک، 249)

نتایج فلسفه دکارت نیز با فیزیک نیوتن قابل جمع نیست. نیوتن اتمیست است و فضای جدای از جسم را ممکن می داند. اما  دکارت جسم را به امتداد تعریف می کرد و وجود اتم را انکار می کرد. او فضای تهی را مفهومی متناقض می دانست. چون بر اساس تعریف او از جسم، هر کجا که امتداد هست جسم نیز وجود دارد. او در فیزیک خود به جرم، ثقل و نیرو توجه چندانی نداشت. در حالی که این سه مفهوم برای فیزیک نیوتن حیاتی هستند. دکارت حرکت را ناشی از تماس یک جسم با جسم دیگر می دانست و تأثیر از راه دور را که در قانون گرانش مطرح می شود ناممکن می دانست. اما نیوتن با طرح مفهوم فضای مطلق مفهوم امتداد را از مفهوم جسم جدا کرد. لذا در نگاه او خلا ممکن است و فضای بین اتمها می تواند خالی باشد. ضمن آنکه در فیزیک نیوتن برای تحقق حرکت نیازی به تماس و برخورد بین دو جسم نیست.

تقابل فلسفه دکارت با نظام نیوتن صرفا یکی از موارد تقابل علم مدرن با فلسفه مدرن است. این تقابل در هیوم و کانت نیز به شکل دیگری مطرح است. به عنوان نمونه اصل علیت در هیوم انکار می شود و او به روش استقرایی که روش نیوتن است اعتمادی ندارد. در کانت نیز فضا و زمان ذهنی می شود. بنابراین این ادعا که در غرب فلسفه هدایتگر علوم تجربی و منشا پیشرفت صنعت و اقتصاد است یک دروغ بزرگ است. از دکارت به بعد فلسفه به عنوان یک شاخة معرفتی زبانی تخصصی پیدا کرد و ارتباط آن با دانش تجربی به گونه ای تضعیف شد که اکنون دیگر نه فیلسوفان زبان علم را می فهمند و نه دانشمندان زبان فلسفه را. البته هنوز علم و صنعت فلسفه خودش را دارد. اما این فلسفه در ذهن دانشمندان و صنعتگران است. جانیاک در کتاب «نیوتن فیلسوف» تلاش دارد به عنوان یک نمونه نشان دهد که فلسفة نظام نیوتنی از خود آثار نیوتن قابل استخراج است و این فلسفه لزوما با آنچه در آثار فلسفی زمان او بیان می شود یکی نیست.  

 


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۰
رضا صادقی

بخش دوم جزوه دکارت دریافت 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۹
رضا صادقی

جزوه دو درس اول و دوم فلسفه دکارت دریافت 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۲
رضا صادقی

جزوه درس فرانسیس بیکن 

دریافت

 پاور پوینت فلسفه فرانسیس بیکن

 دریافت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۸
رضا صادقی

فصل سوم از کتاب پژوهش به بحث از تداعی اختصاص دارد. دیدگاه هیوم این است که تصورات با نظم خاصی به ذهن خطور می کنند. در یک بحث جدی تصورات بی ارتباط با بحث فورا شناخته می شوند و کنار گذاشته می شوند. حتی در تخیلات آشفته نیز حرکت تخیل از یک تصور به تصور دیگر بی ضابطه نیست. وقتی یک گفتگوی آزاد را بازبینی کنیم ارتباط بین اجزای آن را می توان کشف کرد. صرفا در رویا و خواب است که ممکن است

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۹
رضا صادقی