دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «معرفت دینی» ثبت شده است

در برهان نظم به تغییر ساختار جهان توجه نشده است. ساختار جهان ثابت نیست. چون صفات موجودات مدام در حال تغییر است. اما در هر لحظه از زمان هر تغییری که در یک گوشة جهان رخ می‌دهد، سایر بخش‌ها نیز به گونه‌ای تنظیم می‌شوند که فروپاشی رخ نمیدهد و به عنوان نمونه حیات در زمین حفظ می شود.

در هر لحظه از عمر جهان احتمال تحقق نظم کنونی یک درصد یا یک هزارمِ درصد نیست و به صفرهایی غیر قابل شمارش نیاز است تا میزان ضعف این احتمال را بیان کند. اکنون اگر در کنار نظم به تغییر نیز توجه شود به یک تنظیم دائمی نیاز است. این تنظیم دائمی و لحظه ای  چگونه می‌تواند تصادفی باشد؟ کسانی  این تنظیم لحظه به لحظة جهان را تصادفی می‌دانند که وقتی یک کوزه را در خاک پیدا می‌کنند نمی‌پذیرند که هنگام وقوع سیل یا توفان مواد سازندة این کوزه به گونه‌ای تصادفی با یکدیگر ترکیب شده‌اند و این کوزه به طور تصادفی به وجود آمده است. اما اگر ترکیبی مانند یک کوزه کار یک موجود آگاه است، آیا این تنظیم دائمی جهان می‌تواند تصادفی باشد؟ برهان تنظیم اثبات تدبیر دائمی جهان است و بنابراین به تصویر خدای ساعت ساز ختم نمیشود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی

1-هویت، آگاهی و ارزش کتاب 333 صفحه ای از پیتر انگر است که در سال 1990 توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسید. این کتاب با پیش فرضهایی مادی به بحث از شرایط وجود و بقای انسان می پردازد. 

Peter Unger IdentityConsciousness and Value. New York: Oxford University Press1990

 

انگر که  استاد فلسفه در دانشگاه نیویورک است در سال 2014 کتاب ایده ها ی تهی را نگاشت. این کتاب نیز توسط انتشارات معتبر آکسفورد به چاپ رسیده است. او در این کتاب (بخش دوم از فصل هشتم) با صراحت و تفصیل اعلام می کند کتاب هویت، آگاهی و ارزش هیچ محتوای قابل توجهی نداشته است و صرفا به تقلید از جریان حاکم بر فلسفة معاصر غرب مطالبی تهی و پوچ را تحت عنوان دیدگاههایی جوهری و بنیادین به مخاطب عرضه کرده است. او معتقد است طرح دیدگاههای تهی و فاقد محتوای اساسی اکنون بر فلسفه غلبه دارد و مانعی اساسی برای طرح مباحثی بنیادین و حیاتی مانند بحث از خودشناسی و سرنوشت انسان بعد از مرگ است.

 

2-در سورة مبارکه نور بعد از آنکه خداوند متعال به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی می شود از اعمال کفار به سراب یاد می شود:

 

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ «39»

کارهای کفار شبیه سرابی است که تشنگان آن را آب می پندارند. اما به آن که می رسند هیچ چیزی نمی یابند.

آیه بعد نیز ظلمتی را توصیف می کند که کفار بدون نور وحی به آن گرفتار می شوند و به جایی می رسند که ممکن است حتی  دست خود را نیز نبینند. این آیه آشنایان با فلسفه غرب را به یاد سخنرانی جی ای مور می اندازد. او در مقابل شکاکی که در وجود جهان خارج تردید داشت   دست خود را بالا برد و گفت این یک دست است و نتیجه گرفت که وجود دو دست در جهان خارج را باید پذیرفت.

 

أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ40 

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۴۸
رضا صادقی


تعدد قرائتها به این معناست که برداشت هر فرد از یک متن تحت تأثیر پیش فرضها و اطلاعات قبلی اوست و برای هر متنی به تعداد خوانندگان آن متن، تفسیرها و خوانشهای مختلف وجود دارد. در یک دیدگاه نسبی گرایانه ممکن است گفته شود هیچ یک از قرائتها بر دیگری ترجیح ندارند. معمولا در نقد این دیدگاه گفته شده که پیش فرضها و اطلاعات قبلی افراد اگر منطقی و معقول باشند، آنگاه خوانشها و تفسیرهای مختلف منافاتی با یکدیگر ندارند و مکمل یکدیگر خواهند بود. به عنوان نمونه برداشتهای اقتصادی از یک متن تاریخی مکمل برداشتهای روانشناختی هستند. ضمن آنکه پیش فرضها و اطلاعات قبلی هر فردی قابل اصلاح هستند و اصلا هدف از خوانش یک متن این است که پیش فرضها و اطلاعات قبلی خواننده تغییر کنند.

معمولا در این بحث بین متون دینی و غیر دینی تمایزی گذاشته نمی شود و پیش فرض قائلین به تعدد قرائتها این است که متون دینی نیز مانند سایر متنهای انسانی در غیاب مولف تفسیر می شوند. اما این پیش فرض صرفا یک قرائت غیر توحیدی است و با قرائتهای توحیدی از متون دینی در تضاد است.

بر اساس قرائت توحیدی نه تنها جاری شدن الفاظ کتاب مقدس بر زبان پیامبر فعل مستقیم خداوند است، بلکه هنگام قرائت آن الفاظ توسط دیگران نیز خداوند حاضر است و به مقتضای صفاتی مانند لطف و محبت و هدایت، قاری را در تفسیر درست و درک معنای صحیح یاری می کند. این حضور به اندازه ای پررنگ و ملموس است که گاهی قرائت به یک گفت و شنود تبدیل می شود و مثلا اگر قاری امر به سجود را شنید موظف به سجده است و اگر ندای یا ایها الذین آمنوا را شنید با لبیک این ندا را پاسخ می دهد.

  یاری خداوند برای درک معنای درست منوط به طهارت نفس و دوری از تعلقات دنیایی است. «لایمسه الا المطهرون» به این معناست که هر گونه حرص و طمع و وابستگی یا دلبستگی به غیر خداوند می تواند در برداشت درست فرد تاثیر داشته باشد و ذهن او را از معنای درست منحرف کند.نیروهای شیطانی نیز مانند هوای نفس می توانند در القای معنای نادرست نقش داشته باشند. برای همین است که قاری قبل از قرائت از شر شیطان به خداوند متعال پناه می برد.

بنابراین تفسیر نهایی را انسان کامل بیان می کند که مخاطب اصلی خداوند است.  اگر تمام شرایط قرائت فراهم باشد قاری به درجه ای خواهد رسید که واژه های متن دینی را از زبان گوینده آن خواهد شنید. به بیان دیگر در اوج توحید مرز بین مولف و قاری از بین می رود. اما نه با مرگ مولف و یا تبدیل شدن او به یکی از خوانندگان. بلکه با درک کامل حضور مولف از جانب قاری و محو شدن در وجود او.

امام صادق علیه السلام:

لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه، و لکنهم لا یبصرون. (بحار، ج 92، ص: 107 الحیات، ج 1، ص. 243)

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۷
رضا صادقی

فلسفه صدرا با اینکه محتوایی بسیار عمیق و پرمایه دارد، اما اغلب اشکال می شود که مانند فلسفه غرب، پویا و به روز نیست. پویایی فلسفه غرب بیشتر ناشی از ورود به موضوعات و مباحث جدید است. البته در بسیاری از مواقع پویایی صرفا به این معناست که محتوایی تکراری در بسته بندی جدیدی عرضه شده است. به ویژه آنکه برخی از مکاتب فلسفی غرب در بازی با اصطلاحات و زبان بازی چیزی کم ندارند و آنهایی که عمق چندانی ندارند، با گستره ای از واژه ها و ساختارهای جدید این ضعف را پنهان می کنند. در چنین مواقعی اقیانوسی از واژه ها که عمق چندانی ندارند، وقت و ذهن مخاطب را اشغال می کنند .

 

 

 

 

اما از این واقعیت نیز نمی توان گذشت که پویایی فلسفه غرب بیشتر به این دلیل است که توانسته است مولفه های اصلی اندیشه مدرن را در حوزه های جدید به کار گیرد و فلسفه صدرا از این جهت دچار ضعف است. طرفداران صدرا به حوزه های کاربردی کمتر وارد شده اند و صرفا به مبانی انتزاعی بحثها توجه کرده اند. در حالی که انتزاعی ترین بحثها می توانند کاربردی عملی داشته باشند. به عنوان نمونه در طرحی کلی می توان اصالت وجود را به عنوان مبنای اصلی احکام اخلاقی معرفی کرد. برای کاربرد اصالت وجود در اخلاق باید به این نکته توجه داشت که از نظر صدرا اصالت وجود صرفا جنبه ای هستی شناختی و معرفت شناختی ندارد و در نهایت جنبه ای هنجاری نیز پیدا می کند. یعنی اصالت وجود  همزمان این معنا را نیز در بر دارد که وجود خیر است و اشتداد وجود نوعی تکامل  ارزشمند است. پیام اصالت وجود به انسان این است که "باش و بشناس". باش پیام انسان به خدا نیز هست. (کن فیکون)

 

 

 

 

 در این صورت می توان از این اصل به عنوان مبنایی مستحکم برای دفاع از صلح، خلع سلاح و حفظ محیط زیست استفاده کرد. این استدلال که «عدالت به این دلیل خوب است که تضمینی برای وجود جامعه و حیات بشر است»، صرفا بر مبنای اصالت وجود قابل طرح است. چون فقط اگر بودن اصالت داشته باشد، قتل و کشتار مردود است و حفاظت از محیط زیست لازم است. اگر وجود اصل نباشد و پوچ گرایی درست باشد، وجود جامعه و حیات بشر و محیط زیست چه ارزشی می توانند داشته باشند؟ اصالت وجود حتی در بحثهای اخلاقی مشکل سازی مانند سقط جنین و قتل آسان نیز به کار می آید و می توان از اصالت وجود به عنوان مبنایی عقلانی برای دفاع از تداوم وجود انسانهای بی دفاع (اعم از جنین و بیمار صعب العلاج) استفاده کرد. در طرحی تفصیلی به کاربردهای بحث از حرکت جوهری و اشتداد وجود در تدوین فلسفه تاریخ صدرایی نیز باید توجه داشت و اگر بتوان از باور به اصالت وجود به عنوان راهکاری برای خروج از حس پوچی استفاده کرد، این اصل ابعادی روانشناختی نیز پیدا می کند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۵
رضا صادقی

شبهه رایجی در مورد وجود خدا مطرح است که تقریبا به ذهن همه ی انسانهایی که در مورد وجود خداوند فکر کرده اند رسیده است[1] و در آثار فلسفی[2] و کلامی نیز از آن بحث شده است. شبهه این است: «وقتی در پاسخ به این پرسش که چرا چیزها وجود دارند، به وجود خداوند می رسیم و خداوند را خالق چیزها می دانیم، هنوز می توان پرسید چرا خدا وجود دارد و خدا از کجا آمده است؟»  

  فکر می کنم در این شبهه خلطی وجود دارد که اگر به آن توجه شود تا حدود زیادی از بار روانی آن  کاسته می شود. در این شبهه بحث از وجود خدا با معمای وجود خلط شده است. معمای وجود این است که چرا چیزها وجود دارند. یعنی صرف اینکه چیزی وجود دارد، بسیار حیرت انگیز است. تفاوتی هم نمی کند که آن چیز ماده ای بی جان باشد یا حکیم قادر متعال.

منکر خدا اصل وجود را که نمی تواند انکار کند. بنابراین با انکار وجود خدا حیرت در برابر هستی به پایان نمی رسد و منکر خدا هنوز برای این پرسش که چگونه خودش و چیزهای ناقص دیگر وجود دارند، پاسخی ندارد. انفجار بزرگ در فیزیک پاسخی برای این پرسش نیست. چون حیرت در برابر وجود شامل انفجار و آنچه منفجر می شود نیز می شود.

اما در کنار مسئلة وجود مسئلة نقص موجودات محسوس نیز مطرح است. آگاهی از وجود خدا حاصل آگاهی از نقص چیزهای محسوس و به ویژه حاصل آگاهی فرد از نقصهای ذاتی خویش است. همانگونه که وجود ما و سایر چیزها قابل انکار نیست، وجود نقصهایی مانند جهل و آرزو در وجود ما نیز قابل انکار نیست.

بنابراین دو مسئله وجود دارد. یکی اینکه چگونه اصلا وجود امکانپذیر شده است و دوم اینکه چگونه موجودات ناقص به وجود آمده اند. باور به وجود خدا پاسخی برای مسئله دوم است. یعنی پاسخی به این مسئله که چگونه ما با تمام نقصهایمان وجود داریم و  «چرا چیزهایی که می توانستند نباشند، به جای اینکه نباشند، هستند.»

اما اینکه چگونه اصل وجود امکانپذیر شده است معمایی است که شاید هیچگاه نتوانیم از حیرت نسبت به آن خارج شویم. این حیرت هم برای مومن مطرح است و هم برای ملحد و ملحدین نمی توانند این پرسش را خاص به حوزة ایمان معرفی کنند.

در واقع کار ملحد مشکلتر است. چون او نه برای اصل مسئلة وجود پاسخی دارد و نه برای این پارادکس ناشی از الحاد که چگونه موجودات ناقص امکان وجود داشته اند، اما موجود کاملی مانند خداوند امکان وجود ندارد. به تعبیر اسپینوزا «اگر آنچه اکنون بالضروره موجود است فقط اشیاء متناهی باشد، در این صورت لازم می آید که اشیاء متناهی قدرتمندتر از موجود مطلقا نامتناهی باشند و این بالبداهه نامعقول است.»  (اخلاق، 25)

حاصل آنکه شبهه ای که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره شد، حاصل ترکیب بحث از وجود خدا با معمای حیرت انگیز وجود است و اگر معمای وجود را از این شبهه جدا کنیم، این شبهه قوت خود را از دست می دهد. ایمان یعنی باور به خالقیت خدا و این باور با این پرسش که «اصل وجود یا وجود خدا از کجاست؟» قابل جمع است.

 

مردی نزد پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله آمد و گفت هلاک شدم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: شیطان خبیث نزد تو آمده و پرسیده خالقت کیست گفته ای خداوند. آنگاه شیطان پرسیده خدا را چه کسی خلق کرده است؟

آن مرد گفت: بله به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد همین طور است.

پس حضرت فرمودند: این به خدا قسم ایمان محض است.[3]



[1] کودکان زمانی که می فهمند چیزها را خدا خلق کرده است معمولا می پرسند خدا را چه کسی خلق کرده است و یا خدا چطور از اول وجود داشته است.

[2] . این شبهه به عنوان تاییدی بر این سخن ویتگنشتاین مطرح شده است که پرسشهای متافیزیک پاسخی نهایی ندارند و در نهایت باید آنها را منحل کرد و نه حل.   

[3] امام صادق علیه‌السلام: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَکْتُ فَقَالَ لَهُ ع أَتَاکَ الْخَبِیثُ فَقَالَ لَکَ مَنْ خَلَقَکَ فَقُلْتَ اللَّهُ فَقَالَ لَکَ اللَّهُ مَنْ خَلَقَهُ فَقَالَ إِی وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ لَکَانَ کَذَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاکَ‏ وَ اللَّهِ‏ مَحْضُ‏ الْإِیمَانِ‏.[3]

امام صادق علیه السلام در ذیل این حدیث می فرمایند آنچه محض ایمان است همان خوف هلاکت است. در حدیث دیگر ذکر شریف لااله الا الله برای دفع این وسوسه سفارش شده است.


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۱
رضا صادقی

در متون درسی فلسفه غرب اغلب، دیدگاه فیلسوفان شاخص به گونه ای گزارش می شود که با مبانی مدرن هماهنگ باشد. به عنوان نمونه انتشارات رتلج کتاب راهنمای رتلج برای کتاب جستار را منتشر کرده است و در این کتاب هیچ اشاره ای به مولفه های زیر نشده است :

1- لاک در کتاب جستار از اصل علیت دفاع می کند . 

2- او  یک بخش را به دفاع از وجود خدا اختصاص می دهد.

3-  وجود نفس مجرد را شهودی می داند.

 4- شهود و برهان را برتر از تجربه می داند.

 5- اصول اخلاقی را یقینی تر از اصول ریاضی می داند.

 در حالی که این مولفه ها در فلسفه جان لاک و آثار او اهمیتی محوری دارند و برخی از اشکالاتی که به لاک شده است با تکیه بر این اصول قابل حل است. به عنوان نمونه لاک فطری گرایی را رد می کند و با این حال از وجود قانون طبیعی سخن می گوید. مفسرین لاک معمولا این موضع لاک را ناسازگار تلقی کرده اند. در حالی که خود لاک به این موضوع توجه دارد و برای اینکه با پذیرش قانون طبیعی گرفتار فطری گرایی نشود قانون طبیعی را حاصل وحی می داند. (شریعت، 1380، 177)

در کتاب جستار لاک بعد از آنکه شهود، برهان و تجربه را به عنوان سه مرتبه شناخت معرفی می کند و شهود و برهان را برتر از تجربه می داند، به بحث از وجود چیزها وارد می شود و توضیح می دهد که وجود نفس را شهودی می داند، وجود خدا را برهانی و وجود جهان مادی را تجربی. او بر خلاف دکارت وجود خدا را فطری نمی داند. اما معتقد است وجود خدا آشکارترین حقیقتی است که عقل آن را کشف می کند.[1] (جستار، 391) از نظر او باور به وجود خدا مانند باورهای ریاضی است و وجود خدا یقینی تر از وجود چیزهای مادی است.[2] (جستار، 394) او بدون اشاره به دکارت از اینکه برخی سعی دارند با نادیده گرفتن جهان هستی و صرفا با تکیه بر تصور خدا از وجود خدا دفاع کنند ابراز شگفتی می کند. او این شیوه استدلال را در برابر این آیه انجیل می داند که «امور نامرئی خدا یعنی قدرت ازلی و الوهیت او از حین آفرینش جهان به وسیله صنع او دیده و فهمیده می شود.»[3] (جستار، 394)

 لاک نخستین استدلال خود بر وجود خداوند را با تکیه بر وجود نفس مطرح می کند. او با این مقدمه شروع می کند که هر کس وجود خود را به طور شهودی درک می کند و بنابراین می پذیرد که چیزی وجود دارد. آنچه وجود دارد نمی تواند از عدم به وجود آمده باشد. بنابراین برای اینکه وجود چیزی به نام نفس ممکن شود، باید وجودی ازلی را بپذیریم که منشا وجود ما بوده است. چون وجود ما آغازی دارد و آنچه آغازی دارد نیازمند علت است.

از نظر لاک انسان مالک وجود خود نیست و او مستاجر خداست. او حتی والدین را نیز مالک فرزند نمی داند. پرسش او از پدری که ادعای مالکیت فرزند خود را دارد این است که آیا شما از اجزایی که بدن فرزند شما از آن ساخته شده است اطلاع دقیقی دارید؟ آیا می توانید بگویید چه زمانی روح در کالبد فرزند شما دمیده شده است و این ساختة دست شما چگونه قادر به فکر کردن است. لاک در پایان با اشاره به مرگ فرزند  از پدر می خواهد که: «اگر او این را ساخته است بگوید چه وقت از کار می افتد و تعمیرش کند و یا حداقل بگوید که خرابی کجاست.» (شریعت، 1380، 157) لذا از نظر لاک پدرسالاری نیز مردود است و تنها خداست که مالک انسان است.

 از اینکه ما دارای علم و آگاهی هستیم نتیجه می گیرد که وجود ازلی نیز دارای علم است. چون آگاهی نمی تواند از ماده پدید آمده باشد. پدید آمدن آگاهی از ماده ای که فاقد آگاهی است با پدید آمدن وجود از عدم تفاوتی ندارد و به همان اندازه نامعقول است. ماده ای که فاقد آگاهی است نمی تواند معطی آگاهی باشد. (397جستار) آگاهی کمال است و ماده فاقد چنین کمالی است. (به بیان دیگر ماده از نظر وجودی رتبه ای پایین تر از آگاهی دارد و از کم بیش بر نمی آید.) لاک همچنین از نظمی که بین مواد جهان است بر علم و حکمت خداوند استدلال می کند.

بنابراین لاک در خصوص منشأ آگاهی با موضع فیلسوفان مدرن موافق نیست. او همچنین  پس از آنکه وجود خدا را اثبات می کند پیش بینی می کند که عده ای جهان را حاصل تصادف بدانند و تعقل و آگاهی را خاص به انسان بدانند. او می گوید این دیدگاه به غایت نامعقول و ناشی از خودخواهی است که کسی « تصور کند فقط انسان است که دانش و خرد دارد و با این حال خود او محصول جهل و صدفه است و  بقیة جهان هم منحصرا روی یک تصادف کور می گردد.» او از نظم جهان که هنوز همه ابعاد آن کشف نشده است به یک آگاهی نامتناهی می رسد. (جستار، 393)

در تمام صفحات کتاب راهنمای رتلج حتی یک اشاره یک سطری به این بخش از مبانی فلسفه جان لاک نشده است. در حالی که جان لاک برخی از این مبانی را در قالب یک بخش و با یک عنوان جداگانه مورد بحث قرار داده است.



[1]

 

[2] . اینکه از وجود نفس می توان بر وجود خدا استدلال کرد به این دلیل است که نفس با خدا نسبتی حقیقی دارد که ناشی از مخلوق بودن است. اما این رابطه بین نفس و جهان مادی وجود ندارد. لذا با استدلال عقلی صرف نمی توان از وجود جهان مادی آگاه شد و برای آگاهی از جهان مادی به تجربه نیاز است.

[3] انجیل رومیان 1-20

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۹
رضا صادقی

شاید این جمله که «می اندیشم پس هستم» مشهورترین جملة در تاریخ بشر باشد. نخست آگوستین بود که استدلال کرد در اوج شک هم که باشیم هنوز می توانیم بگوییم اگر خطا می کنم پس هستم. [1] دکارت نیز استدلال می‌کند که حتی اگر اهریمنی شریر تمام توان خود را در فریفتن من به کار برده است، باز به دلیل اینکه فریب می‌خورم هستم. آن اهریمن «هرگز نمی‌تواند کاری کند که من در همان حال که فکر می‌کنم چیزی هستم، معدوم باشم» (تأملات، 37) بنابراین از نظر دکارت قضیة «می‌اندیشم پس هستم» که به قضیه ی کوجیتو معروف است، بالضروره صادق است. چون شک در این قضیه نیز مستلزم صدق آن است و تا وجود نداشته باشم امکان ندارد در آن شک کنم. بنابراین تا زمانی که می‌اندیشم محال است وجود نداشته باشم.

از نظر دکارت من موجودی هستم که می اندیشم. یعنی اندیشه ذات مرا می سازد. هابز به دکارت اشکال می کند که از می اندیشم می توان نتیجه گرفت که من هستم. اما نمی توان نتیجه گرفت که من اندیشه هستم. مثل این است که کسی بگوید راه می روم پس هستم. اما از این مطلب نمی توان نتیجه گرفت من راه رفتن هستم.

 اما توجه داشته باشیم که فکر سه معنا دارد: عمل فکر کردن، قوه فکر کردن و محصول فکر .

دکارت در اعتراضات توضیح می دهد که ماهیت انسان در این است که قوه اندیشیدن دارد. بنابراین منظور او این نیست که ماهیت انسان در عمل فکر کردن و یا در محصول آن خلاصه می شود. پس روح یعنی آنچه واجد قوه تعقل است.[2] ( اعتراضات 216) بنابراین در فلسفه دکارت حیوان که فاقد تعقل است دیگر نمی تواند روح داشته باشد. دکارت تعقل را برای شناخت کافی می داند و بدن و تجربه حسی را مانع شناخت تلقی می کند. او می گوید بدن برای اندیشه مورد نیاز نیست. بدن مانند زنجیری است که از کودکی به پای ما بسته اند و کودک گمان می کند برای راه رفتن به این زنجیر نیاز است. (اعتراضات، 152)

با اینکه دکارت کوجیتو را یقینی ترین قضیه می داند اما به این قضیه اشکالاتی شده است.

دکارت می گوید اندیشه از من قابل تفکیک نیست. اما گاسندی اشکال می کند که آیا در هنگام خواب سنگین و یا در دوران جنینی و نوزادی نیز تعقل و اندیشه وجود دارد؟ ( اعتراضات 341)

 

مشکل اصلی این است  که دکارت در کوجیتو برای اثبات وجود خود به وجود اندیشة‌ خود، تمسک می‌کند. اما همانطور که از سخنان بوعلی سینا استفاده شده است چنین استدلالی ناتمام است . چون در می اندیشم وجود من مفروض است و تمسک به می اندیشم برای اثبات وجود من استدلالی دوری است. بنابراین با تمسک به اندیشه نمی‌توان بر وجود نفس استدلال کرد. چون اندیشه‌ای که به آن تمسک می‌شود یا مطلق اندیشه است و یا اندیشة مقید( اندیشة من). اندیشة مطلق بر وجود من دلالت نمی‌کند. اینکه اندیشه‌ای هست فقط نشان می‌دهد که اندیشمندی نیز هست. اما نمی‌توان گفت آن اندیشمند من هستم. اما اگر به اندیشة مقید، یعنی اندیشة من، تمسک شود در این صورت وجود من از پیش مسلم فرض شده است.

از نظر ابن سینا هر فردی وجود خود را با علم شهودی می‌یابد. او با یک آزمایش فرضی که به برهان هوای طلق معروف است، نشان می دهد که اگر شخصی فاقد تمام مصادیق اندیشه شود و حتی بدن خود را نیز تجربه نکند هنوز وجود خود را تجربه می کند. بنابراین وجود نفس همان وجود بدن نیست.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۹
رضا صادقی

 

الحاد فقط در این نیست که کسی بگوید خدا وجود ندارد. الحاد صورتهای پنهانی دارد که رایج تر هستند. مثلا ممکن است کسی بگوید خدا وجود دارد اما تعریف خدا را تغییر دهد و ادعا کند خدا عبارت است از «روح جمعی بشر». کسی هم که خدا را «کلیت جهان» می داند معنای خدا را تغییر داده است. اگر تعریف او از خدا را بپذیریم دیگر نمی توان برای الحاد مصداقی پیدا کرد. چون بعید است کسی پیدا شود که مخالف وجود کلیت جهان باشد. این ادعای حلقه وین که «الهیات به دلیل آنکه با تجربه قابل اثبات نیست، بی معناست» نیز صورتی از الحاد است که به ماده گرایی مربوط است.

در زمان بیکن ماده گرایی و این ادعا که انسان معیار همه چیز است دو صورت رایج الحاد بود. بیکن که با این دو صورت الحاد مخالف بود استدلال می کرد که مخالفین خداوند به شرافت انسان لطمه می زنند. چون شرافت انسان به روح الهی است و اگر روح را انکار کنیم انسان با سایر موجودات تفاوتی نخواهد داشت. از این سخن بیکن می توان نتیجه گرفت که ماده گرایی با این ادعا که انسان معیار همه چیز است ناسازگار است و فرهنگ غرب در جمع بین این دو ادعا به پارادکس می رسد.

بیکن با این ادعا که انسان معیار همه چیز است نیز موافق نبود. استدلال او این بود که انسان تنها قادر به حرکت دادن چیزهاست و نمی تواند معیار همه چیز باشد. منظور بیکن این است که هیچ یک از خلاقیتها و اختراعات بشری یک ذره به ذرات بی نهایت مواد اضافه نمی کنند و اختراع یک دستگاه پیچیده صرفا حاصل تجزیه و ترکیب مواد موجود است. بنابراین انسان چگونه می تواند خود را معیار همه چیز بداند.

در تاریخ فلسفه این بخش از فلسفة بیکن چندان مورد بحث نیست و اغلب تصور می شود بیکن این بخش از فلسفة خود را برای مراعات کلیسا مطرح کرده است. در حالی که در برخورد با هر استدلالی باید به مضمون و اعتبار آن توجه کرد. یعنی حتی اگر بیکن در این بخش از فلسفة خود به جبر کلیسا سخن گفته باشد، باز استدلال او بر ضد دو صورت الحاد قاطع است و اینکه بیکن مجبور بوده این استدلال را طرح کند نقشی در اعتبار این استدلال ندارد.

بیکن در بحث از بتهای ذهنی (منشا خطاهای ذهنی) بت زبان را خطرناکترین بت می دانست. چون زبان واژه های مبهمی دارد که می توانند منشا خطا باشند. مثال خود بیکن واژة رطوبت است که تعریف روشنی ندارد. اما گمان می کنم واژة تجربه گرایی هم مثال خوبی است. منظورم این نیست که تجربه برای بیکن یک بت است. منظورم این است که واژة تجربه گرایی در تاریخ فلسفه و متون آموزشی به یک بت تبدیل شده است و تلاش شده فلسفه ی بیکن در این واژه خلاصه شود و با این واژه هماهنگ شود. در حالی که این واژه نمی تواند تمام مضمون فلسفة بیکن یا حتی جان لاک را منعکس کند. آثار این فیلسوفان اگر جدای از تقسیم بندی های رایج در متون آموزشی خوانده شود متضمن بحثهای عقلی و غیر تجربی زیادی است. اما اغلب بت «تجربه گرایی» مانع توجه به این بحثهاست.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۸
رضا صادقی

امسال جشنهای مربوط به تولد حضرت مسیح علیه السلام و تولد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همزمان شده است. مسلمانان حضرت موسی و حضرت مسیح را به عنوان پیامبرانی الهی به رسمیت می شناسند و اسلام را تکمیل و تصحیح دو دین مسیحیت و یهودیت می دانند. این مطلب را با مقایسه یک آیه از انجیل با آیه ای از قرآن توضیح خواهم داد. اما قبل از آن به یک مقدمه تاریخی – فلسفی نیاز است.

حلقه ی وین بنا بر تفسیری که از ویتگنشتاین اول داشتند گزاره های دینی را بی معنا تلقی می کردند. اما ویتگنشتاین با این تفسیر موافق نبود و آن را شاعرانه می دانست. البته ویتگنشتاین در تراکتاتوس گفته بود «می باید آنچه را در باره اش نمی توان سخن گفت، به خاموشی سپرد.». اما این سخن می توانست به این معنا باشد که زبان گنجایش دین را ندارد و حقیقت دین در ظرف زبان نمی گنجد. به هر حال ویتگنشتاین در دوره دوم اندیشه خود و در کتاب  پژوهشها از زبان دین نیز دفاع می کند و دیدگاه خود در تراکتاتوس را اصلاح می کند. ولی در این دوره نیز نگاه خود او به دین با آنچه از آثار او برداشت شده است تفاوت زیادی دارد.

راسل در مقاله ای که در سال 1951 در مجله Mind نوشت گزارش داد که ویتگنشتاین در خلال جنگ جهانی اول با انجیل مأنوس بود و لذا نگاه او به دین کاملا متحول شد. سربازان در جبهه جنگ ویتگنشتاین را با عنوان افسر انجیل به دست

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۰
رضا صادقی

 

جان گریبین[1] ویراستار مجله دانشمند نوین در یک برنامه تلویزیونی در بی بی سی ادعا کرد اینکه مردم گمان می کنند باید باورهایی داشته باشند میراث کلیسای قرون وسطا است.[2] او در این گفتگو باور را مرگ عقلانیت می داند و در دفاع از بی باوری استدلال می کند که اگر به چیزی باور داشته باشیم دیگر در مورد آن بخش از هستی نمی اندیشیم. از نظر او به هر اندازه که باورهای بیشتری داشته باشیم اندیشه کمتری داریم. کسی که نسبت به هر چیزی باوری داشته باشد دیگر در مورد هیچ چیزی نمی اندیشد و چنین فردی از نظر پزشکی زنده تلقی نمی شود. چون از نظر پزشکی کسی که مغزش فعالیتی ندارد فاقد حیات است. برای دفاع از بی باوری گاهی نیز به تفسیرهایی که از مکانیک کوانتوم وجود دارد تمسک شده است و حتی نسبیت عام نیز به معنای نسبیت هر گونه باوری تلقی شده است.

به نظر می رسد در این بحث باید بین باور و تعصب تمایز گذاشت. تعصب و جزم اندیشی مانع عقلانیت است. اما باور یک ضرورت است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۰
رضا صادقی