حدود آزادی در دیدگاه شهید مطهری (2): تفاوت مفهومی و کارکردی «آزادی» در اسلام و غرب
در بخش نخستین از این سلسله، به جهتگیری متفاوتی که آزادی در اندیشه اسلامی در مقایسه با آزادی در مفهوم لیبرالیستی دارد اشاره شد. در این بخش به تفاوت بنیادین تعریف آزادی در اندیشه اسلامی و اندیشه غربی پرداخته و به این نقطه میرسیم که «دموکراسی لیبرال» و «مردم سالاری دینی» نتایجی برآمده از همین دو دیدگاه متفاوت به انسان و به مفهوم آزادی هستند.
مفهوم آزادی؛ زمینه مغالطه و سوء استفاده
آزادی مفهومی است که پیامبران الهی، عارفان و فیلسوفان بزرگ آن را ستودهاند، ولی کسانی نیز بوده و هستند که انحرافها و کجرویهای خود را با نام آزادی توجیه میکنند. اینگونه برداشتهای نادرست سبب میشود که کمکم مفاهیمی مانند آزادی دو معنی و دوکاربرد بیابند:
1 ـ معنایی ژرف، اصیل و مقدس 2 ـ معنایی هرزه، سطحی و بیمقدار.
از سوی دیگر، اگر واژهای چند معنا و کاربرد پیدا کند، راه مغالطه و سوء استفاده برای سفسطهگران و فرصت طلبان هموار میگردد. این دو جنبهای بودن در واژه عشق نیز یافت میشود؛ عشق گاهی افلاکی و مقدس و گاهی خاکی و هرزه است.
حال اگر در میان نوجوانان پاک و احساساتی، کسی عشق و عاشقی را بستاید و آن را هدف آفرینش و مورد تأیید انبیا و عارفان معرفی کند، ولی نگوید که میان عشق عرفانی و عشق مجازی تفاوت بسیاری هست، این امر سفسطه، مغالطه و خیانت است. همین مطلب درباره آزادی نیز درست است. ستایش و تعریف از آزادی در صورتی درست است که مراد خود را از آزادی بیان کنیم. استاد مطهری بارها این خطر سوء استفاده از آزادی را یادآور شدهاند:
بزرگترین تیشهای که بر ریشه اخلاق زده شده [است] به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است(1). در پناه آزادی، آزادی را میکشند. چنان که گفتهاند، ای آزادی به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد. (2)
تفاوت مفهومی «آزادی» در اسلام و غرب
لیبرالیسم بر آزادی با کمترین محدودیت، یعنی آزادی حداکثری تأکید دارد. مخالفت شهید مطهری با لیبرالیسم به دلیل مبانی ایشان در انسانشناسی است. از نگاه استاد، انسان دو دسته گرایشهای علوی و سفلی دارد و آنچه در غرب مطرح است، آزادی گرایشهای جنبه سفلی در انسان است؛ از نظر فلاسفه غرب، انسان موجودی است دارای یک سلسله تمایلات... همین تمایل، منشأ آزادی عمل او خواهد بود. آنچه آزادی فرد را محدود میکند، آزادی امیال دیگران است. هیچ ضابطه و چارچوب دیگری نمیتواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند. آزادی به این معنی که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته، در واقع، نوع حیوانیت رها شده است. (3)
ولی این معنا از آزادی، با آزادی مورد نظر اسلام «تفاوت عمده و بنیادی دارد.» (4)آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست... بشر به حکم اینکه در سرشت خود دو قطبی آفریده شده... محال است که بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بینهایت آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان، با محدود شدن قسمت دیگر مساوی است. (5)
به همین دلیل، استاد تأکید دارند که علاوه بر آزادیها و حقوق دیگران، مصالح والای خود فرد نیز میتواند آزادی او را محدود کند.(6)
گاهی در جامعه اینگونه القا شده که هیچ چیز حتی دین نمیتواند در برابر آزادی قرار بگیرد حال آنکه استاد شهید مطهری بر اساس بینش توحیدی اسلامی، میفرماید: آیا آقایانی که راجع به آزادی بحث میکنند، نمیدانند که توحید لااقل در حد آزادی است. اگر بالاتر نباشد و قطعاً بالاتر است. (7)
این به دلیل آن است که از دیدگاه استاد آن چیزی که اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام به آن میگردد، میل و هوس و خواست فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای مسیر ترقی و تکامل به وی داده است. اراده بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد او است، هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند، ولی آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی بکشاند و استعدادهای عالی وی را به هدر دهد، احترامی نخواهد داشت.
آزادی غربی؛ مبنای دموکراسی
«آزادی به این معنا... که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است.»(8) در اسلام مبنا و اساس آزادی، خواست و هوس و اراده فرد نیست، بلکه استعدادهای والای بشر است. به همین دلیل، مردمسالاری در اسلام، معنایی جدید مییابد. در نقطه مقابل این نوع دموکراسی و آزادی، دموکراسی اسلامی قرار دارد. (9) اینکه میگوییم در اسلام، دموکراسی وجود دارد به این معناست که اسلام میخواهد آزادی واقعی ـ در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت ـ به انسان بدهد. (10)
نسبت آزادی با مردمسالاری دینی
دموکراسی اسلامی بر اساس آزادی انسان است اما این آزادی انسان، در آزادی شهوات خلاصه نمیشود... کمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست. اگر بخواهیم مردمسالاری دینی را با دموکراسی غربی بسنجیم، باید گفت: «دموکراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده؛ حال آنکه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است.» (11) از این رو، استاد شهید دردمندانه فریاد بر میآورند: بعضیها این چیزها را به نام آزادی و احترام به عقیده انجام میدهند. میگویند حیثیت ذاتی بشر او را لازم الاحترام کرده و لازمه احترام به بشر، احترام به عقاید او و مقدسات اوست؛ هر چه باشد ولو بت باشد. ولو بت ژاپنیها صورت عضوی از بدن باشد یا مثل [بت] هندوها گاو باشد اما باید بدانیم که احترام به بشر و حیثیت ذاتی بشر ایجاب میکند که این زنجیرها را که به دست خود بسته است، باز کنیم، نه آنکه چون بشر به دست خود بسته است، پس لازمالاحترام است. ما عمل ابراهیم بتشکن و موسی که گوساله سامری را آتش زد «و انْضُرْ الی الهکَ ظَلْتَ عَلَیْه عاکفاً لَنُحَرّقَنَّهُ ثُمَ لَننسفَنَّهُ فی الیَّم نَسْفا» (طه: 97)(12) و عمل رسول خدا را که بتها را شکست و دور ریخت تصویب میکنیم، نه عمل کوروش یا ملکه انگلستان یا دولت انگلستان را که به بت پرستها اجازه [تأسیس] بتخانه میدهد و نام این عمل زشت را آزادی خواهی و دموکراسی میگذارد. اینها از لحاظ سیاست به مفهوم امروز صحیح است اما از لحاظ بشریت غلط است.
بنابراین، بر اساس انسانشناسی اسلامی، مصلحت انسان برخواست او تقدم دارد. اگر تمایلات انسان را ریشه و منشأ آزادی و دموکراسی بدانیم، همان چیزی به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسیهای غربی شاهد آن هستیم. در این کشورها مبنای وضع قوانین در نهایت امر... خواست اکثریت [است].
از اینرو، استاد شهید در بیانی زیبا میفرماید: اگر معیار قانون خواست بشر باشد «این نظیر تئوری معروف ملانصرالدین است که روزی سوار قاطر بود پرسیدند کجا میروی؟ گفت: هر جا که میل قاطر باشد. »(13)
بنا به نظر استاد شهید، حق قانونگذاری ویژه خداوند است و حقوق بشر که شامل حق رأی و حق انتخاب است، تنها در محدوده قوانین شرعی نفوذ دارد و خارج از این محدوده، حقی برای انسان نخواهد بود.
پی نوشتها:
1. مجموعه آثار، ج 19، ص 646.
2. همان، ج 3، ص 442.
3. پیرامون جمهورى اسلامى، ص 79.
4. همان، ص 78.
5. همان، ص 79.
6. مجموعه آثار، ج 16، ص 183.
7. همان، ج 19، ص 645.
8. پیرامون جمهورى اسلامى، ص 79.
9. همان، ص 80.
10. همان، ص 81.
11. همان، ص 82.
12. ترجمه آیه: و [اینک] به آن خدایى که پیوسته ملازمش بودى بنگر، آن را قطعاً مىسوزانیم و خاکسترش مىکنیم [و] در دریا فرو مىپاشیم.
13. همان، ص 80.