دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۴ مطلب با موضوع «فلسفه علم» ثبت شده است

دانشگاه در علوم انسانی با حجم زیادی از متون ترجمه ای روبروست و سالهاست بدون هیچ خلاقیتی  سخنان دیگران (با تاخیر و تحریف) تکرار می شود

 بیشتر گروه­ها درطول نیم قرن از فعالیت خود پارادایم مشخصی تولید نکرده ­اند و برخی گروهها حتی یک واژه (حتی به عنوان معادل یک واژه ی خارجی) تولید نکرده اند که در متون علمی وارد شده باشد .

کتاب "طرحی نو از اصول و مبانی منطق" اثر مرتضی حاج حسینی تلاش دارد قاعده ­ی جدیدی را به منطق اضافه کند و نام آن را قاعده­ ی حاج حسینی Haj hosseini s Rule می­گذارد. (در کنار قاعده ­ی ارسطو، ابن سینا و خونجی)  ص 164

البته در صفحه­ ی 166 نام این قاعده اندکی تغییر می ­کند. چون جی. نلسون نیز در آثار خود اشارتی به این قاعده دارد. "بنابراین اگر اشارتی را نیز برای این نام گذاری ­ها کافی بدانیم ... بی راه نیست که نام این قاعده را قاعده­ ی نلسون-حاج حسینی بنامیم." ص 166

با این حال نام مهم نیست. یک قاعده اگر جا افتاد نام خود را پیدا می کند.
آقای اسد الله فلاحی استاد انجمن حکمت در دو مقاله این کتاب را نقد کرده است.

ملاحظات تاریخی دربارۀ نظامهای منطقی معرفی شده توسط حاج حسینی

نظام غیرتابع‌ارزشی حاج‌حسینی

دانشگاه به این قبیل تلاش ها  و گفتگو ها نیاز دارد. ارزش این آزمون و خطاها بیشتر از ترجمه و تکرار سخنان دیگران است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۰:۲۴
رضا صادقی

روح در نگاه عموم مردم یک شبح سفید است که اغلب از دور و در یک فضای مه آلود دیده می شود و ممکن است خیالی باشد. این تصویر از روح را رسانه ها و هنر مدرن  به ذهن مخاطب خود تلقین می کنند. فلسفه مدرن نیز از این جهت وضعیت بهتری ندارد. در فلسفه مدرن مفاهیمی مانند روح و نفس نه تعریف مورد اتفاقی دارند و نه استدلالها در خصوص وجود و خصایص آن روشن است. در فلسفه مادی آنچه انکار می شود همین تصویر مبهم و مه آلود از روح است.

اما در فلسفه مسلمانان یک جمله کلیدی وجود دارد که می تواند این فضا را روشن کند. "النفس فی وحدتها کل القوی" در این جمله منظور از کل القوی همین قوای معرفتی و  عاطفی بشری است. بنابراین روح یک شبح سفید خیالی و دور از دسترس نیست. روح یعنی همین قوای معرفتی و استعدادهای عاطفی بشر.  در واقع کسانی که روح را انکار می کنند و وجود این قوا را می پذیرند دچار تناقض می شوند. اینکه بگوییم انسان یک جسم است که البته بر خلاف سایر اجسام دارای حافظه و احساس و عقل و عاطفه و اختیار است معنایش این است که انسان یک جسم است که روح دارد. 

تعبیر "فی وحدتها" در این جمله کلیدی نیز به این معناست که  این قوا یک وحدتی دارند و از یکدیگر جدا نیستند. چون حافظه به احساس و عاطفه و عقل دسترسی دارد و همه این قوا یک وحدتی را تشکیل می دهند که به محتوای یکدیگر دسترسی دارند. در واقع این قوا توانایی های یک موجود واحد هستند و به ابعاد یک حقیقت واحد اشاره می کنند که دارای اختیار است. نام این حقیقت واحد که چیزی جز این قوا نیست نفس یا روح است.  این معنا از روح قابل انکار نیست و وجود آن از هر جسمی روشن تر است و برای دفاع از وجود آن نیازی به استدلال خاصی نیز نیست. روح باوری یعنی باور به وجود ساحت آگاهی و اختیار. انکار چنین ساحتی بی فایده و خودویرانگر است. (اگر آگاهی وجود ندارد انکار آگاهی هم بی فایده است. چون اگر ساحت آگاهی وجود ندارد چه کسی قرار است از این انکار آگاه شود؟ و اگر این انکار با اختیار همراه نیست به اندازه صدای یک آبشار بی معنا و فاقد محتواست.) 

حیوانات نیز از چنین قوایی برخوردار هستند و بنابراین آنها نیز روحی دارند که ضعیفتر از روح انسان است. مصنوعات بشری نیز اگر به معنایی حقیقی دارای حافظه و احساس و عاطفه باشند به معنایی حقیقی دارای روح هستند. اما رباتها و کامپیوترهای کنونی تا زمانی که فقط به طور مکانیکی محتوایی را آشکار می کنند و خودشان از آن آگاه نیستند دارای حافظه واقعی نیستند و نمی توان آنها را داری روح دانست.  "حافظه" در هوش مصنوعی تا زمانی که معنایی مجازی داشته باشد (یعنی تا زمانی که خود ابزار از محتوایی که حفظ می کند نا آگاه است) دلیلی بر وجود روح در کامپیوترها و رباتها نیست.   

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۴۳
رضا صادقی

 

اغلب ادعا می شود در غرب فلسفة مدرن عامل تحول علوم تجربی بود.  اما فلسفة مدرن معجونی از نظامهای متضاد و ناسازگار است که هر یک مسیر و روش متفاوتی را توصیه می کنند و علم مدرن با انسجامی که دارد نمی تواند محصول این تعارض و تضاد باشد. معمولا گفته شده بیکن روش استقرایی را تدوین کرد و دکارت نیز علوم تجربی را با روش ریاضی آشنا کرد. اما ابتکار بیکن جدولهای سه گانه است و همانطور که دمتر نشان می دهد هیچ دانشمندی از جدولهای بیکن استفاده نکرد. راسل هم استدلال می کند که بیکن به دلیل نادیده گرفتن نقش ریاضی نمی تواند پدر علوم جدید باشد. اصلا روش استقرایی از بیکن نیست و نخست ارسطو بود که در آثار خود از این روش به تفصیل دفاع کرد.

استفاده از ریاضی در علوم تجربی نیز میراث دکارت نیست. دکارت هیچ گاه نمی گفت در کنار تجربه به ریاضی نیز نیاز است. ادعای او این بود که شهود و قیاس باید جایگزین روش تجربی شود. او تجربه را مزاحم شناخت می دانست و روش او در برابر روش نیوتن است که فیزیک خود را حاصل تجربه می دانست و می گفت فرضیه جعل نمی کنم. جان لازی در مورد فرضیه هایی که دکارت با روش پیشین جعل می کرد گزارشی کوتاه و خواندنی دارد. جالب است که دکارت حتی در برابر کشفیات تجربی زمان خود نیز مقاومت می کرد و آنچه را بر اساس فلسفه خود به آن رسیده بود ترجیح می داد.

جان یاک در کتاب «نیوتن فیلسوف» نشان می دهد که اندیشة نیوتن و دکارت از لحاظ روش، متافیزیک و فیزیک با یکدیگر تقابل دارند. او می گوید:

«هم فیزیک نیوتن ردیه ای بوده است بر دیدگاه های دکارتی و هم متافیزیک او». جانیاک، 1392، 236

 لایب نیتز که پیرو دکارت است از منتقدین سرسخت نظام نیوتن بود. خود نیوتن نیز با اشاره به فلسفه دکارت می گفت: «ساقط کردن این فلسفة را از اهم امور تلقی می کنم تا پایه های استوارتری برای علم مکانیک بنا سازم» (جانیاک، 249)

نتایج فلسفه دکارت نیز با فیزیک نیوتن قابل جمع نیست. نیوتن اتمیست است و فضای جدای از جسم را ممکن می داند. اما  دکارت جسم را به امتداد تعریف می کرد و وجود اتم را انکار می کرد. او فضای تهی را مفهومی متناقض می دانست. چون بر اساس تعریف او از جسم، هر کجا که امتداد هست جسم نیز وجود دارد. او در فیزیک خود به جرم، ثقل و نیرو توجه چندانی نداشت. در حالی که این سه مفهوم برای فیزیک نیوتن حیاتی هستند. دکارت حرکت را ناشی از تماس یک جسم با جسم دیگر می دانست و تأثیر از راه دور را که در قانون گرانش مطرح می شود ناممکن می دانست. اما نیوتن با طرح مفهوم فضای مطلق مفهوم امتداد را از مفهوم جسم جدا کرد. لذا در نگاه او خلا ممکن است و فضای بین اتمها می تواند خالی باشد. ضمن آنکه در فیزیک نیوتن برای تحقق حرکت نیازی به تماس و برخورد بین دو جسم نیست.

تقابل فلسفه دکارت با نظام نیوتن صرفا یکی از موارد تقابل علم مدرن با فلسفه مدرن است. این تقابل در هیوم و کانت نیز به شکل دیگری مطرح است. به عنوان نمونه اصل علیت در هیوم انکار می شود و او به روش استقرایی که روش نیوتن است اعتمادی ندارد. در کانت نیز فضا و زمان ذهنی می شود. بنابراین این ادعا که در غرب فلسفه هدایتگر علوم تجربی و منشا پیشرفت صنعت و اقتصاد است یک دروغ بزرگ است. از دکارت به بعد فلسفه به عنوان یک شاخة معرفتی زبانی تخصصی پیدا کرد و ارتباط آن با دانش تجربی به گونه ای تضعیف شد که اکنون دیگر نه فیلسوفان زبان علم را می فهمند و نه دانشمندان زبان فلسفه را. البته هنوز علم و صنعت فلسفه خودش را دارد. اما این فلسفه در ذهن دانشمندان و صنعتگران است. جانیاک در کتاب «نیوتن فیلسوف» تلاش دارد به عنوان یک نمونه نشان دهد که فلسفة نظام نیوتنی از خود آثار نیوتن قابل استخراج است و این فلسفه لزوما با آنچه در آثار فلسفی زمان او بیان می شود یکی نیست.  

 


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۰
رضا صادقی

جزوه درس فرانسیس بیکن 

دریافت

 پاور پوینت فلسفه فرانسیس بیکن

 دریافت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۸
رضا صادقی

 

بیشتر دانشجویان فلسفه با مبانی و نتایج مفهوم «سابی» که توسط نلسون گودمن در کتاب واقعیت، افسانه و پیش‌بینی طرح شده است آشنا هستند. در این نوشتة کوتاه قصد دارم به نسبت این دیدگاه با اومانیسم اشاره کنم. می دانیم که گودمن نامگراست. از نظر او اگر واژه ای کلی مانند سبز صرفا یک نام باشد پس به جای سبز می توان از نامهای دیگری استفاده کرد.  او واژة سابی[1] را معرفی می‌کند و آن را به «آنچه تاکنون سبز بوده است و از اکنون به بعد آبی است» تعریف می‌کند. از نظر او با مشاهدة زمردهای سبز هم می‌توان نتیجه گرفت که هر زمردی سبز است و هم می توان نتیجه گرفت که هر زمردی سابی است. یا حتی می‌توان محمول سلا (سبز-طلا) را معرفی کرد و از مشاهدة زمرد سبز نتیجه گرفت که هر زمردی سلاست. چون در منطق نامگرایان طلا نامی قراردادی برای مجموعه‌ای از چیزهاست و سلا هم می‌تواند نام مجموعه‌ای از چیزها باشد. ادعای گودمن این است که محمولهایی ساختگی مثل سابی، آبز[2](آبی-سبز)، سبمز[3] (سبز-قرمز)، زمقوت[4] (زمرد-یاقوت) و مانند آن، که بی‌نهایت‌اند، تفاوتی با محمولهایی مانند طلا و آبی و سبز ندارند و اینکه ما دستة دوم را متفاوت می انگاریم به این دلیل است که در زبان رسوخ دارند و ما به آنها عادت کرده ایم.

واژه هایی مانند سابی و زمقوت بیش از حد انتظار مورد توجه و بحث فیلسوفان معاصر قرار گرفتند. سلمن گزارش می کند که در چند دهة اخیر هیچ مجلة فلسفی را نمی‌توان یافت که مقاله‌ای در خصوص این گونه مفاهیم نداشته باشد.[5] تنها در یک کتاب که با عنوان سابی به چاپ رسیده است می‌توان خلاصة بیش از سیصد مقاله را یافت که در فاصلة بین 1946 تا 1990 در مورد این مفهوم بحث کرده اند.[6]

به یاد داریم که فیلسوفان تحلیلی زمانی که به مفاهیمی مانند جوهر، ضرورت و نفس مجرد می ‌رسیدند چگونه با زودرنجی خود را کنار می‌کشیدند و ادعا می‌کردند این مفاهیم به دلیل آنکه به تجربه نمی‌آیند، معنا و محتوایی ندارند. آنها حتی بحث از وجود خدا و امکان حیات پس از مرگ را در شأن فلسفه نمی دانستند. اکنون مفاهیمی مانند سابی، آبز، سبمز و زمقوت، تراوش همان عقلی است که دعوی خودبسندگی داشت و از جهان راززدایی می‌کرد. برای آنکه ابتذال نهفته در این بخش از فلسفة غرب آشکارتر شود برای یک لحظه آن را از برق ثروت غصبی غرب که چشمها را نابینا کرده و از رعد قدرتی که گوشها را از شنیدن باز داشته، جدا کنید. اگر اسقف‌های یکی از کلیساهای قرون وسطی صدها رساله و کتاب در تحلیل مفهوم سابی یا زمقوت نگاشته‌ بودند آیا این نوشته ها را اوج عقلانیت تلقی می کردیم یا از آنها به عنوان نمونه ای از بحثهای بی حاصل و بی معنا و نشانه ای از سیطره ی تاریکی مطلق یاد می کردیم؟

مفهوم سابی تنها یک نمونه از سردرگمی های بی پایان عقل جدای از وحی است. تاریخ فلسفة غرب نشان می دهد عقلی که از نور وحی بی‌بهره باشد برای همیشه محکوم است که در پیله‌های خودبافته گرفتار باشد و در معماهای  خودساخته حیران و سرگردان بماند. در سورة مبارکة نور بعد از آنکه خداوند متعال به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی شده است، نتیجة کفر، که بر اساس ریشة لغوی خود پوشاندن حقیقت است، این گونه توصیف شده است:

اما کسانی که کفر ورزیده‌اند اعمالشان مانند سرابی است در کویر. انسانِ تشنه آن را آب می‌پندارد و هنگامی که به آن می‌رسد چیزی نمی‌یابد. ... یا مانند تاریکی‌هایی است در دریایی مواج که مدام موجی آن را می‌پوشاند و بر فراز آن موجی دیگر، و بر بالای آن ابرهایی. تاریکی‌ بر تاریکی انباشته شده است. آنگونه که اگر دست خود را بالا ببرد نزدیک است که آن را نبیند. کسی که خدا نوری برایش قرار ندهد، نوری نخواهد داشت. (نور،38-40)

 

زمانی که دانشمندان می گویند آهن رساناست، از نظر آنها نام مشترک آهنها حاکی از وجوه اشتراک آنهاست. با این حال نام گرایان این مطلب مورد اتفاق دانشمندان را انکار می کنند. نام گرایی با اینکه مبتذل ترین و گمراه کننده ترین مکتب فکری در طول تاریخ فلسفه است اما همزمان رایجترین دیدگاه  در بین فیلسوفان مدرن است. یک دلیل جذابیت نامگرایی برای دوران مدرن است که این دیدگاه برای اومانیسم پشتوانه ای فکری فراهم می کند. نامگرایی همه چیز را به قراردادها واگذار می کند و به نوعی ایدئالیسم افراطی می‌رسد که در آن وجود هر چیزی به قرارداد جمعی بشر بستگی دارد و انسان مقیاس همه چیز خواهد شد. لذا گودمن در آثار دیگر خود با تکیه بر نام‌گرایی استدلال کرد که اگر هر محمولی که در توصیف جهان به کار می‌رود، ساختگی و قراردادی است پس جهان امری جعلی و ساختگی است و بر این اساس دعوی جهان‌سازی و ستاره‌سازی کرد و برخی از اومانیستهای معاصر نیز با او همراه شدند و در سرخوشی بانگ زدند که: «اگر هیچ جهان حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، پس بیایید جهان‎ها را بسازیم و اگر معیارهای عینی وجود ندارند بیایید آنها را بنیان نهیم. هیچ چیز حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، بلکه همه چیز را باید ساخت.»[7]

فرانسیس بیکن که از نامگرایانِ به نام است در بحث از اومانیسم موضع متناقضی داشت. او استدلال می کرد که این دیدگاه که انسان مقیاس همه چیز است بی پایه است. چون انسان تنها کاری که می تواند انجام دهد حرکت دادن و جا به جا کردن چیزهاست و نمی تواند مقیاس چیزها باشد. اما او همزمان ادعا داشت که انسان خدای انسان است و منظورش این بود که بشر غربی خدای سایر انسانهاست. او در ارغنون نو می نویسد: «شایسته است شخص تفاوت زندگی انسانی را در بهترین کشور اروپا و در نقاط وحشی هند مقایسه کند،

در این صورت خواهد دید این قول که گفته اند انسان خدای انسان است ... درست در می آید.»[8]

 به گمان من نامگرایی نیز به نتیجه مشابهی می رسد. چون از نظر تاریخی بیشتر نامهای علمی را دانشمندان غربی  قرارداد کرده اند و اگر نامگرا باشیم معنایش این است که  عناصرسازندة جهان اختراع (نه اکتشاف) غربی هاست. به بیان دیگر اومانیسم در کنار نامگرایی، بشر غربی را به عنوان مقیاس همه چیز معرفی می کند و معلوم نیست جذابیت این دیدگاه برای آنهایی که غربی نیستند در چیست؟ شرقی هایی که از اومانیسم دفاع می کنند تمایلی ندارند واژة وحشی در سخن بیکن را جدی بگیرند.   



[1] Grue از ترکیب دو واژة  green و blue ساخته شده است. گاهی آن را سبزِ آبی شونده ترجمه کرده‌اند. (ر. ک. مقدمة پاتنم بر واقعیت، افسانه، پیش بینی)

 

[2] .bleen (blue-green)

[3] Greed (green-red)

[4] . emerby (emerald-rubie)

[5] . گندمی نصر‌آبادی، 1381، 10.

[6] . stallker, Douglas,(1992)  Grue! The new Riddle of Induction,(open Court, chicago and Iasalle)

[7]. گودمن1381، 19.

[8] New Organon, p 118


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۷
رضا صادقی

فصل سوم از کتاب پژوهش به بحث از تداعی اختصاص دارد. دیدگاه هیوم این است که تصورات با نظم خاصی به ذهن خطور می کنند. در یک بحث جدی تصورات بی ارتباط با بحث فورا شناخته می شوند و کنار گذاشته می شوند. حتی در تخیلات آشفته نیز حرکت تخیل از یک تصور به تصور دیگر بی ضابطه نیست. وقتی یک گفتگوی آزاد را بازبینی کنیم ارتباط بین اجزای آن را می توان کشف کرد. صرفا در رویا و خواب است که ممکن است

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۹
رضا صادقی

«ایده های تهی»[1] نام کتاب جدید پیتر انگر است که آکسفورد آن را چاپ کرده است. این کتاب نقدی بی پرده بر فلسفه تحلیلی است که توسط یکی از متخصصین این شاخه نگاشته شده است. انگر که استاد تمام فلسفه در دانشگاه نیویورک است در مصاحبه با گریس بوی خود را در نگارش این کتاب تحت تأثیر ویتگنشتاین می داند و می گوید: «اساس حرف او این بود که باید بکوشید برای جوان‌هایی که می‌خواهند فلسفه را شروع کنند نقش درمانی داشته باشید، آن‌ها را از این رشته دور کنید و آن‌ها را به سمت کاری مفید‌تر راهنمایی کنید.»[2] انگر که در متن کتاب به فلسفه تحلیلی نظر دارد معتقد است مسائلی که در این شاخه مطرح می شوند: «تنگ‌نظرانه یا بدیهی و بی‌اهمیت‌اند. کسانی که برای تحصیل در رشتۀ فلسفه ثبت‌نام می‌کنند به فکرشان هم نمی‌رسد که قرار است کارشان به بحث دربارۀ این چیزها ختم شود. دانشجویان می‌خواهند چیزی دربارۀ «سرشت غاییِ واقعیت» و نسبت خودشان با آن بیاموزند. اما وقتی فلسفه می‌ورزید، حتی امید هم ندارید به چیزی نزدیک شوید که پاسخی معقول و درست به این سؤالات به جا باشد.»

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۰
رضا صادقی

 

هیوم در فصل دوم از کتاب پژوهش به بحث از منشأ تصورات می پردازد.[1] در این نوشته خلاصه این بخش را نقل می کنم و ضمن اشاره به دگم اصلی هیوم، نکاتی انتقادی را در پانوشت بیان می کنم.

 هیوم نخست همة ادراکات را به تصور و تأثر تقسیم می کند. تأثر حاصل تجربة مستقیم است و تصور کپی آن است که در حافظه می ماند. هنگام نگاه کردن به رنگ سبز تأثری از این رنگ دریافت می شود و بعد از آنکه دیگر به رنگ سبز نگاه نمی کنیم تصوری از آن در حافظه می ماند. تفاوت این دو دسته از ادراکات در وضوح و قدرت آنهاست. تأثر نسبت به تصور قدرت و روشنی بیشتری دارد. مثال هیوم این است که تجربة عشق (تأثر) با تصور عشق متفاوت است و تصور عشق هیچگاه هیجان و آشفتگی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۰
رضا صادقی

هیوم در نخستین پژوهش نسبتها را به دو دسته تقسیم می کند. نسبت بین تصورات و نسبت بین امور واقع (matters of fact). این سخن هیوم مبنای تقسیم گزاره ها به تحلیلی و ترکیبی است و معمولا گفته شده که مبنای ضروری بودن گزاره های تحلیلی را نیز روشن می کند. بر این اساس ضرورت گزاره های تحلیلی مانند گزاره های ریاضی صرفا به این دلیل است که این دسته از گزاره ها نسبت این همانی را بیان می کنند. در خصوص این ادعا اشکالاتی مطرح شده است که شناخته شده هستند. مهمترین اشکال این است که اگر گزاره های ریاضی صرفا نسبت بین تصورات را بیان می کنند چرا در علم فیزیک به آنها نیاز است؟ اگر علم فیزیک در خصوص نسبت بین امور واقع پژوهش می کند، دلیلی ندارد به گزاره هایی تکیه کند که نسبت بین تصورات را بیان می کنند. اشکال دیگر مربوط به این ادعای رایج است که گزاره های تحلیلی بیانگر قراردادهای زبانی هستند. اگر تحلیلی ها ضروری هستند دیگر نمی توان آنها را بیانگر تعریفهای لفظی و قراردادی دانست. چون قراردادها ضرورتی ندارند و آگاهی از قراردادها نیز پیشین نیست. اینکه هر مجردی غیر متأهل است اگر گزارشی از معنای واژة مجرد در زبان فارسی باشد گزاره ای تجربی است و اگر گزارشی از اصل این همانی باشد دیگر صدق آن به قراردادهای زبانی بستگی ندارد.

به هر حال هدف از این نوشته کوتاه این نیست که از مشکلات مربوط به تقسیم گزاره ها به تحلیلی و ترکیبی بحث شود. هدف این است که به چند پرسش در مورد جایگاه این تقسیم در فلسفة هیوم اشاره شود. در این خصوص سه پرسش قابل طرح است.

1- آیا مشکلی که هیوم در مورد ضرورت علی مطرح می کند در مورد ضرورت منطقی نیز تکرار نخواهد شد؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۸
رضا صادقی

پیش از کوهن رسیدن به صدق یا دست کم تقرب به آن هدف پژوهش علمی معرفی شده بود. اما کوهن وجود چنین هدف و غایتی را انکار می‌کند. او پیچیدگی و ظرافت حاصل از کار علمی را ناشی از تغییراتی اتفاقی و دفعی می‌داند و امکان برآمدن پیچیدگی از اتفاق را با تمسک به داروینیسم توضیح می‌دهد. از نظر او علم و تکنولوژی با تمام پیچیدگی‌ها و دستاوردهایی که دارند ممکن است «بدون برخورداری از هدفی معین»[i] تحقق یافته باشند. از نظر کوهن مهمترین جنبة بحث‌انگیز دیدگاه داروین این بود که او غایتمندی را در حوزة زیست‌شناسی نفی کرد. فرضیة تطور انواع و حتی ادعای برآمدن انسان از حیوان، پیش از داروین نیز مطرح شده بود. اما تا زمان داروین هنوز تطور انواع هدفمند تلقی می‌شد و از نظر کوهن ابداع داروین این بود که وجود هر گونه هدفی را انکار کرد. جمع‌بندی کوهن این است که

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۷:۵۵
رضا صادقی