دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۳۷ مطلب با موضوع «غرب شناسی» ثبت شده است

لویاتان  Leviathan در کتاب مقدس هیولایی شریر و سلطه گر است که انسان در آرمانشهر آخرالزمان از آن رها می­شود. هابز دولت مدرن را با همین عنوان معرفی می کند. دولت مدرن ساختاری سلطه گر دارد و هویت انسان را تهدید وآزادی او را محدود می­کند. اما فرد به دلیل نقشی که دولت در بقای او دارد، تسلیم این ساختار می­شود و هر هزینه ای را که دولت طلب کند، پرداخت می­کند. ازخودبیگانگی (الیناسیون) نابودی هویت فردی و محرومیت از زندگی اصیل بخشی از این هزینه است.
دانشگاه مغز متفکر لویاتان است که در پیوند با قدرت و ثروت،‍ ذهن شهروندان را از کودکی تا مرگ مدیریت می کند.

ساختار دانشگاه جهانی است. این ساختار چند قرن است در برابر هر گونه تغییر یا اصلاحی مقاومت کرده است. این مقاومت در ابتدا یک انتخاب هوشمندانه و برای صیانت از خرد و دانش بود. اما اکنون مقاومت در برابر تغییر به دلیل  زنگ زدگی و فرسودگی است.

نخستین قربانی این ساختار دانشجویان و اساتیدی هستند که برای ایجاد تحول فرهنگی و فکری به این ساختار وارد می­شوند و خیلی زود به یک پیچ و مهرة زنگ زده تبدیل می­شوند و دیر متوجه می­ شوند که ابزاری در خدمت لویاتان هستند.

لویاتان یک افسانه نیست. به عنوان نمونه کنکور بخشی از این ساختار است.  مهارت در تست زنی معیار ورود به این ساختار است. همه می دانند   عقل و علم و زندگی نوجوانان قربانی این مهارت می شود. اما هیچ کس نمی تواند در برابر آن مقاومت کند.

نظام ترمی و واحدی نیز بخشی از این ساختار است. همه می­دانند و می­بینند که این ساختار دست کم در علوم انسانی جواب نمی­دهد. در علوم انسانی 5 دانشجو که 4 سال زیر نظر یک استاد یک متن را کار کنند بیش از 50 دانشجو که زیر نظر 13 استاد 120 واحد را پاس کنند رشد می­کنند.

اما افرادی که هویت خود را با این ساختار تعریف کرده اند، نمی­ خواهند این ساختار را تغییر دهند. لویاتان بتی شده است که حتی عقل نیز در برابر آن قربانی شده است. این افراد در ساختار ذوب شده اند و ساختار به هویت آنها تبدیل شده است. قداست این بت به دانشی است که ادعای آن را دارد. اما اکنون ساختار به ضددانش تبدیل شده است.

خبر خوب اینکه هوش مصنوعی  قداست بت دانشگاه را به چالش کشیده است.

تا چند سال پیش استادی که ریشه­ های لاتین واژه­ ها را می­ دانست حتی اگر در حل مشکلات واقعی بشر نقشی نداشت، اما  کالایی نایاب بود که باید از آن محافظت کرد و با هر هزینه ­ای تکثیرش کرد.  اکنون یک گوشی با سرعت و دقتی بیشتر بدون هیچ هزینه­ و ادعایی  ریشه ­های تمام واژه ­ها را در تمام زبانها بیان می­ کند.

با وجود هوش مصنوعی برای دانستن ریشة واژه­ های هیچ زبانی نیازی به ساختار دانشگاه نیست. هوش مصنوعی حتی مقاله و کتاب نیز می نویسد و دیگر لویاتان نمی تواند با اشاره به تعداد کتاب ها و مقالاتی که تولید کرده است، دانشجویان را بترساند.

هشدارهایی که دانشگاه در خصوص خطر هوش مصنوعی می­ دهد، به دلیل این است که هوش مصنوعی ساختار دانشگاه را به چالش کشیده است. اما نسل جدید به این هشدارها توجهی ندارد. این نسل با کمک هوش مصنوعی می ­تواند هویت فردی خود را بازسازی کند و از سیطرة لویاتان رها شود. هوش مصنوعی شغل های زیادی را نابود خواهد کرد و شغل های بیشتری را ایجاد خواهد کرد. شغل های دانشگاهی بیش از همه احساس خطر می کنند. هوش مصنوعی مغز لویاتان را هدف گرفته است و می تواند ذهن انسان را رها کند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۳
رضا صادقی

 

 

یک کشاورز چینی دویست سال پیش مجبور بود  دو سطل کود حیوانی را (که از دو طرف یک چوب بر شانه‌های او آویزان شده بود) کیلومترها  حمل کند. این کار سخت بود. اما معنا داشت. او اگر دو هفته هم راه می‌رفت تمام گام‌های او و تمام صحنه‌هایی که می‌دید معنا داشت. تمام سنگ‌های بین راه با او دوست بودند و از جوی آب قصه‌های زیادی می‌شنید. الان فرزند همان کشاورز همان مسیر را در ترن مجهز به سیستم تهویه با سرعت صدها کیلومتر در ساعت طی می‌کند. او در آسایش است. اما همه چیز برایش بی‌معناست. او بیشتر رنج می‌کشد یا پدرش؟

بُرخِس فیلم همشهری کین را این گونه توصیف کرد:

"نوعی داستان جناییِ متافیزیکی ... قالب‌های چندگانه و ناسازگار در فیلم زیاد است ... و در نهایت متوجه می‌شویم که بر این قطعات یک وحدت مخفی حاکم نیست: چارلز کینِ منفور، یک صورت خیالی است، هرج و مرجی از پدیده‌ها."[1]

دلوز در کتاب تجربه‌گرایی و سوبژکتیویته تفسیر مشابهی از فلسفة هیوم دارد. از نگاه هیوم هیچ وحدتی بر پدیده‌ها حاکم نیست؛ همه چیز به یک هذیان تبدیل می‌شود. هذیانی که حتی بیننده‌ای نیز ندارد.  

بُرخِس سپس با نقل قولی از چِسترتُن نتیجه‌گیری می‌کند که: "هیچ چیز ترسناک‌تر از یک هزارتوی بی‌مرکز نیست." کشیش (در داستان "سرِ سزار" اثر چِسترتُن)  با صدای آهسته می‌گوید: "آنچه برای ما بیش از هر چیزی ترسناک است مازِ بی‌مرکز است. به همین دلیل است که الحاد تنها یک کابوس است."[2])

در کابوس الحاد زندگی یعنی سرگردانی در یک مازِ بی‌مرکز. شما محکوم هستید در یک اقیانوس بی‌ساحل تا لحظة مرگ شنا کنید. قایق تندرو هم هست. آزادی هم هست. به هر سمتی که دلتان می‌خواهد شنا کنید. اما هیچ ساحلی وجود ندارد. شما به سمت هیچ در حال حرکت هستید. وقتی ساحلی وجود ندارد سمت و سویی نیز وجود ندارد. حرکت و سکون یکسان است. برای چِسترتُنِ متدین، مازِ بی‌مرکز جهانی بدون خداست که کابوس الحاد است. دریایی که پشت آن شهری  نیست. 

برای بُرخِسِ سکولار، ماز بی‌مرکز هرج و مرجی از پدیدارهاست.  چیزی شبیه فلسفة هیوم . قطعه‌هایی پراکنده از یک پازل جیگسا که هرگز نمی‌توان آنها را به تصویری معنی‌دار از واقعیت تبدیل کرد.  ماز‌ِ بی‌مرکز، راز بدون راه حل است. یک قتلِ بی‌قاتل. یک جهانِ بدون پاسخ. ماز‌ِ بی‌مرکز کابوسی است که یک فلسفة مخالفِ صدق عینی ایجاد می‌کند. پاسخ این پرسش‌ها چیست که در واقع چه رخ داد؟ چه موقع رخ داد؟ چه کسی در واقع آن را انجام داد؟ در الحاد برای این پرسش‌ها هیچ پاسخی وجود ندارد.با  الحاد،  برخی از  محدودیت‌ها از بین میرود. شما در این اقیانوس حق دارید به هر طرفی که میل دارید شنا کنید. اما تمام لحظات این آزادی خیالی، پر از مصیبت و درد است. 

 

[1] An Overwhelming Film,” in Selected Non-Fictions, p. 258

همشهری کین شاید برترین فیلم باشد یا نباشد، اما مرور این فیلم توسط بورخس برترین مرور است. بورخس در ظاهر در مورد همشهری کین می‌نویسد، اما نوشتة او می‌تواند مروری بر آثار خودش باشد. داستان‌هایی جنایی-متافیزیکی در خصوص زبان، زمان و حافظه که مدام با این ترس درگیر است که ماز شخصی او شاید مرکزی نداشته باشد، اما هر چیزی می‌تواند باشد مگر یک خیال.

[2] Chesterton, The Wisdom of Father Brown, p. 150

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۴
رضا صادقی

بخشی از فصل سوم :


برای کوهن معنی واژه‌ها به طور بی‌وقفه در حال تغییر است. شما به مجموعه‌ای از معانی کاملا متفاوت دست می‌یابید، اما از این تغییر آگاه نمی‌شوید. چون معانی در دسترس شما نیستند. برای من این یک کابوس است، یک کابوس واقعی. مثل یکی از نمونه‌های دوزخی در آثار جورج لوئیس بورگس است. در واقع، کوهن شبیه یک نمونة معیوب از نمونه‌های بورگس است: نمونه‌ای بدون افسون، بدون طنز، بدون بازیگری.


بورگس در "کتابخانة بابل[1]"، در مورد "کتابخانة تب‌زده‌ای می‌نویسد که کتاب‌های آن به طور مداوم در خطر تبدیل به کتاب‌های دیگر هستند، به گونه‌ای که آنها همه چیز را تایید می‌کنند، همه چیز را انکار می‌کنند و همه چیز را به هم می‌ریزند و خلط می‌کنند، مثل دیوی مجنون و گرفتار هذیان». کوهن نیز کتابخانة بابل خودش را ساخت، نوعی استدلالِ خودویرانگر، که کوهن هرگز متوجه نشد خودویرانگر است. اگر معانی در حال تغییر هستند و پارادایم‌ها را نمی‌توان مقایسه کرد، چرا کوهن برای هر فردی یک جهان انفرادی فرض نمی‌کند. و در واقع، کوهن، حداقل در یک نمونه، به نظر می رسد این امکان را می پذیرد:


«من وسوسه شدم وجود دو توماس کوهن را در نظر بگیرم. کوهنِ شمارة 1 نویسندة دو مقاله در این مجموعه که در سال 1962 نیز کتاب "ساختار انقلاب های علمی" را منتشر کرد. کوهنِ شمارة 2 نویسندة کتاب دیگری با همین عنوان است که ...اینکه هر دو کتاب یک نام دارند نمی‌تواند کاملا اتفاقی باشد، زیرا دیدگاه‌هایی که بیان می‌کنند اغلب با هم همپوشانی دارند و در هر صورت، با واژه‌های یکسانی بیان می‌شوند. اما در جمع‌بندی بگویم که دغدغه‌های اصلیِ آنها، معمولا بسیار متفاوت است. آن گونه که منتقدان کوهن گزارش می‌کنند (که متأسفانه منبع اصلی آن نزد من موجود نیست)، کوهن شمارة 2 به نظر می رسد نکاتی را بیان کرده است که جنبه‌های اساسی موضع کوهن شمارة 1 را تخریب کرده است.»[2]

اما آیا این سوء استفاده از واژه‌ها نیست؟ آیا این کتاب متضمن دیدگاه‌هایی قیاس‌ناپذیر است یا یک فلسفة ناسازگار؟


این مطلب مرا به یاد یک نمونة دیگر از بورگس می‌اندازد. "پیر منارد، نویسندة دن کیشوت[3]." 

داستان در مورد دو نویسنده است. بورگس نویسندة خیالی دیگری را ترسیم می‌کند به نام پیر منارد، که تقریبا سیصد سال بعد از سروانتس، مجددا بخش‌های دن‌کیشوت را کلمه به کلمه تکرار (یا بازنویسی) می‌کند.» بورگس هشدار می‌دهد:

«کسانی که گمان کرده‌اند منارد عمرش را صرف نوشتن نوشتن یک دن کیشوت جدید کرده است، یادگار برجستة او را دست‌کم گرفته‌اند. مونارد نمی‌خواست که دن کیشوت دیگری بنویسد که مطمئنا به اندازه کافی آسان است. او می‌خواست همین دن کیشوت را تصنیف کند. به طور قطع نیازی به ذکر این نکته نیست که هدف او هرگز رونویسی مکانیکی از متن اصلی نیست؛ او قصد کپی کردن آن را نداشت. قصد تحسین‌برانگیزش این بود که صفحه‌هایی را بنویسد که –کلمه به کلمه- با کار سروانتس همخوانی داشته باشد.»


منارد درگیر پروژه می‌شود:

 «او تصمیم داشت از آن پوچی و بطالتی استقبال کند که در کمین تمام آثار بشری است؛ او وظیفه‌ای بی‌نهایت پیچیده بر عهده گرفت، کاری که از همان ابتدا بیهوده بود. او تمام وسواس خود را و شب‌هایش را که با دود چراغ روشن بود به تکرار یک کتاب به زبانی بیگانه اختصاص داد که در گذشته وجود داشته است. پیش‌نویس‌هایش بی‌پایان بود؛ او با سماجت تصحیح می‌کرد و هزاران صفحه دست‌نویس را پاره کرد تا هیچ کس از آنها باخبر نشود.»[4]


اما آن یک نکته:

ارول موریس در مقایسه کوهن با منارد،   از بطالتی خبر می دهد که  سرنوشت محتوم   تمام جهان‌بینی‌های بشری است.  غرب با توجه به سرنوشت جهان‌بینی‌های بشری، به پوچی و نهیلیسم دعوت می کند و شرق  به سکوت و حیرت و خضوع  در برابر هستی.

 






[1]The Library of Babel

[2] Kuhn, “Reflections on My Critics,” pp. 123–24.

فریمن دایسون، فیزیکدان نظری در موسسة مطالعات پیشرفته، می نویسد: "چند سال پیش به طور اتفاقی در کنفرانسی علمی با کوهن دیدار کردم و به او در مورد مهملاتی که به نام او رواج یافته است، شکایت کردم. او با عصبانیت واکنش نشان داد. با صدای بلند که همه‌ می‌توانستند در سالن آن را بشنوند، فریاد زد: «باید بفهمید که من کوهنی نیستم.»

Dyson, The Sun, the Genome, the Internet (1999), p. 13.

 

 

[3] Pierre Menard, Author of the Quixote

[4] Borges, “Pierre Menard, Author of the Quixote,” in Collected Fictions, pp. 91, 94–95.

 


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی

یکی از همکاران می گفت تجربه ثابت کرده است که قوم یهود قوم برتر هستند. چون با اینکه یهودیها جمعیت اندکی دارند، اما  تعداد زیادی از برندگان جایزه نوبل  یهودی بوده اند. ضمن آنکه یهودی ها در عمل نیز موفق بوده اند و توانسته اند مراکز اصلی قدرت و ثروت را تسخیر کنند.


سخن ایشان را که گوش می‌دادم به این مطلب فکر می کردم که در حوزة فلسفه علم نیز بیشتر مکاتبی که من می شناسم  حاصل اندیشة متفکرین یهودی بوده است (مثلا بیشتر پوزیتیویستها و متفکرین بزرگی مانند پوپر، کوهن و فایرابند یهودی هستند.)


اما آیا این دستاوردهای علمی و عملی دلیل برتری ذاتی و ژنتیک است و مثلا اعضای یک قبیله آفریقایی که فاقد این دستاوردهاست، نسبت به یهودیها،  قابلیتهای عقلی و انسانی کمتری دارند؟


 اگر یک گروه از مردم آفریقا متنی را به عنوان متن مقدس در اختیار داشته باشند که در طی چند هزار سال آنها را قوم برتر معرفی کند و به آنها اجازه دهد که برای رسیدن به  برتری هر جنایتی را انجام دهند، آیا در چنین فرضی احتمال زیادی وجود ندارد که آن قبیله پس از چند هزار سال تلاش بتواند به وضعیتی شبیه وضعیت کنونی قوم یهود برسد؟


واقعیت این است که قوم یهود در جهان کنونی در دو حوزة علم و عمل پیشتاز است. اما  این پیشتازی به دلیل برتری نژادی یا ژنتیک نیست و صرفا به این دلیل است که:


1-  چند هزار سال است که  متون مقدس این قوم به آنها تلقین می کنند که شما قوم برتر هستید و تقدیر خداوند این است که شما بر کل زمین مسلط شوید و همه ملتها برای بردگی شما خلق شده اند.


2- کتاب مقدس  قوم یهود به آنها اجازه می دهد که برای تسلط بر جهان از هر ابزاری استفاده کنند و  این کتاب بارها به قتل عام سایر اقوام امر می کند و قتل کودکان را برای رسیدن به سرزمین موعود مجاز اعلام می کند.


3-این قوم در سایر دوره های تاریخ نتوانسته است چنین درخششی را از خود نشان دهد و بنی اسرائیل حتی در متون مقدس خودشان  اغلب به عنوان قومی ضعیف و سرگردان و فاقد موفقیت معرفی شده اند.


بنابراین برتری کنونی قوم یهود نیز نه دائمی است و نه دلیلی بر برتری ژن اسرائیلی. این برتری صرفا به دلیل تلقینی چندهزارساله است  و به دلیل اینکه در رسیدن به این برتری نقض تمام قواعد انسانی و اخلاقی مجاز دانسته شده است.


روشن است که اگر یک قبیله آفریقایی نیز مانند قوم یهود  برتری خود را تقدیر خدا می دانست و هیچ محدودیتی برای رسیدن به این برتری نداشت، مانند قوم یهود بعد از چند هزار سال این موقعیت را پیدا می کرد که برای مدتی بر تمام منابع ثروت و قدرت و علم مسلط شود. 


البته از نظر علمی بخشی از اوصاف بدن انسان و حیوان، ناشی از ژنهاست. مثلا در جهان حیوانات قیمت، قدرت و سرعت یک اسب به نژاد آن بستگی دارد. در مورد انسانها نیز تا زمانی که از جسم بحث می کنیم بسیاری از خصوصیات جسم انسانی به ژنهایی بستگی دارد که مدام تغییر می کنند. اما آنچه ارزش انسان را تعیین می کند ژن نیست. ارزش انسان به اموری مانند علم، رفتار و اخلاق بستگی دارد. چنین اموری به تلاش اختیاری فرد بستگی دارند و بر اساس تصمیم فرد همیشه قابل تغییر هستند. 

بنابراین هیچ گروهی از انسانها بر گروهی دیگر برتری ندارند مگر به واسطة آنچه با اختیار خود کسب می کنند.



۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۱۳
رضا صادقی

 

نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمی‌پذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال می‌زنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و  بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.

 

 

نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک می‌شوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا می‌کرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامه‌های خود می‌نوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.

 

 

کتاب «فیلسوفان بدکردار» زن‌بارگی‌های تهوع‌آور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش می‌کند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان می‌داند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است. 

فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریه‌های فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع می‌کند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن می‌گوید تا بتواند  از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.

 

 

نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.

 

 

 

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

دریافت اسلایدهای سخنرانی


«نژادگرایی در فلسفه غرب»


 از اینجا 

 

فهرست مطالب:

نژادگرایی در عهد عتیق

دلایل حقوقی جان لاک برای توجیه برده داری

روش تجربی بیکن و هیوم در دفاع از نژادگرایی

دفاع کانت از نژادگرایی و نقش او در ترویج نژادگرایی افراطی

نقش نیچه در توجیه نازیسم.

آیا نادیده گرفتن فلسفه های غیر اروپایی در تاریخ فلسفه غرب مبنایی نژادگرایانه دارد؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۰۸:۵۴
رضا صادقی

در نگاه مادی که تمام هویت انسان در بدن و جسم او خلاصه می‌شود، انسانها به طور طبیعی به دلیل تفاوتهایی که از نظر جسمی دارند طبقه بندی می‌شوند و دیگر نمی توان روح الهی مشترک بین انسانها را به عنوان معیار انسانیت معرفی کرد.  در دوران مدرن  فیلسوفان نژادگرا مانند جان لاک، هیوم، کانت و نیچه که بر اساس نگاهی مادی انسان‌ها  را بر اساس نژاد خود طبقه بندی می کنند، اغلب زن را نیز به عنوان موجودی درجه دوم تلقی می‌کنند  . به عنوان نمونه جان لاک حق مالکیت و حق رای را خاص به مردان می‌دانست.[2] هیوم نیز زمانی که می‌خواست نمونه‌هایی از موجودات را معرفی کند که در مرتبه پایین تر از انسان قرار دارند به غیر اروپایی‌ها، حیوانات و زنها مثال می‌زد[3] او برتری زن‌ها بر مردها را مانند برتری نوکر بر ارباب می‌دانست.[4] از سخنان او مشخص می‌شود این نگاه تبعیض‌آمیز او به زن به طور مستقیم با نگاه مادی او به انسان در ارتباط بود. او استدلال می‌کرد امتیاز نگاه مادی این است که می‌تواند ضعف استعداد زنها را این گونه توضیح دهد که آنها برای خانه‌داری ساخته شده‌اند و نگاه دینی را این گونه نقد می‌کرد که نگاه دینی برای ضعف قابلیت‌های زنها تبیینی ندارد. او در این مورد می‌نویسد:

«بر اساس نظریة میرایی روح، نقص استعداد زنها به سادگی تبیین می‌شود. آنها در زندگی خانه‌داری نیازی به استعدادهای ذهنی یا جسمی بیشتری ندارند. این تبیین در نظریة دینی قابل طرح نیست و به طور کامل بی‌اهمیت می‌شود: چون هر دو جنس وظایف یکسانی دارند که باید انجام دهند؛ پس توانایی عقلی و تشخیص آنها نیز باید یکسان باشد و هر دو باید به نحو بی‌نهایتی بیش از آن چیزی باشد که اکنون هست.»[5]
کانت نیز در بحث از طبیعت انسان تفاوت زن و مرد را صرفا در بیولوژی خلاصه نمی کند و مردان را به عنوان یک نژاد متفاوت و برتر معرفی می‌کند.[6] او حق رای را خاص به افراد فعال جامعه می‌داند و همه زنان را در طبقه افراد منفعل قرار می‌دهد و با صراحت بیان می‌کند که «تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنى بوده و به بیان واقع تر، موجودیت آن ها کاملاً وابسته است.»[7]او همچنین زنان را تابع هوا و هوس و مردان را تابع خرد و لایق حکومت می‌داند و می‌نویسد: «زنان باید سلطنت کنند، ولى مردان باید حکومت کنند، چرا که این هوا و هوس است که سلطنت مى کند و این خرد است که حکومت مى کند»[8] نیچه نیز جامعه را بر اساس معیار قدرت دارای سلسله مراتب می‌بیند و گروه‌های دارای قدرت کمتر مانند زنها را ابزاری برای رشد گونة برتر تلقی می‌کند. او که توصیه می‌کند «به ملاقات زن که می‌روی تازیانه را فراموش نکن» از ناپلئون تمجید می‌کند که در جامعه مرد را مسلط کرد و سهم مناسب تحقیر و ترس را به زن بازگرداند.[9] 
این سخن نیچه که به «سراغ زن اگر می‌روی تازیانه را فراموش نکن» بر اساس نگاهی مادی و بر مبنای اراده معطوف به قدرت مطرح شده است و البته نسبی‌گرایی نیز در پیدایش و بسط این نگاه نقش داشته است. چون اگر اصول اخلاق نسبی باشد راهی برای محکوم کردن این سخن نیچه نمی ماند. اگر ارزشها نسبی باشند زن ستیزی نیز مانند رفتار نژادگرایان قابل توجیه خواهد بود. فرانسوا دو فونتت در این مورد می‌نویسد: «حکومت بی روح علم و صنعت که در روزگار ما آدمیان را به دیدة مورچگان می‌نگرد، چندان کمتر از نژادگرایی هیتلری او را مورد تحقیر قرار نداده است. اگر همه چیز مجاز بود، اگر خوب و بدی وجود نداشت، پس به نام چه چیز در برابر وسوسة نژادگرایی ممکن بود مقاومت کرد؟» ِ[10]


[1] عهد عتیق به عنوان نخستین منبعی که نژادگرایی را رواج داده است زنها را نیز به عنوان موجوداتی درجه دوم معرفی کرده است. به عنوان نمونه در چند جای عهد عتیق اینکه انسان از زن متولد می‌شود به عنوان نقطه ضعف انسان معرفی شده است و گفته شده:«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14)

[2] . شریعت، 1380، 230.
[3] . هیوم، 1395، 39.
[4]  هیوم، 1395،257
[5] Hume, 1882, 190.
[6] Kant, 2006, 168
[7] Kant, 1970, 139-140.
[8] Kant, 2006, 172.
[9] . پیروز، 1392، 97.
[10] . دوفونتت، 1369، 164


۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۳۱
رضا صادقی

فایلهای صوتی دکارت- جان لاک و هیوم را از این آدرس بگیرید:


http://afaghehekmat.ir/course/falsafe_jadid_qarb_sadeqi/



فایلهای درس آشنایی با فلسفه علم معاصر از این آدرس:


http://m-gofteman.blog.ir/

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۴
رضا صادقی

 

در جوامع بشری بیشترین نمادهای فرهنگی و هنری به ملیت و کشور مربوط است. کودکان دبستانی مجبور می شوند سرودهای ملی را حفظ کنند. آنها به جای اینکه یاد بگیرند که خود را به عنوان انسان معرفی کنند و ارزش خود را در انسانیت جستجو کنند، خود را با ملیت خویش معرفی می کنند و ارزش خود را در مفهومی جستجو می کنند که نه تعریفی علمی دارد و نه ارزشی اخلاقی. در دوران سربازی نیز سربازها فدایی وطن تربیت می شوند و نه فدایی ارزشهای اخلاقی. آنها طوری آموزش می بینند که به تعبیر سالوتاتی متفکر عصر رنسانس «اگر حفظ و یا گسترش وطن ایجاب کند، فرو آوردن تبر بر فرق پدر یا از پای درآوردن برادران و شکافتن شکم همسر برای زودتر از موعد به دنیا آوردن فرزند، نه دشوار و شاق خواهد بود و نه جنایت.»

 

 

تلقی رایج این است که بدون کشور و پرچم واحدی که مقدس تلقی شود، انسجام ملی از دست می رود و بدون ملتها شاکلة اقتصادی و سیاسی جهان فرو می پاشد. اما برای اینکه عیار ملیت روشن شود باید به روی دیگر این سکه نیز توجه داشت. در دو قرن اخیر هیچ مفهومی مانند ملیت و کشور دستاویز قتل و خونریزی و تجاوز نبوده است. ملی گرایی عاملِ اصلیِ ترویج خشونت، بی عدالتی و ایجاد شکاف طبقاتی در سطح جهان است. اکنون دیگر مرگ یک کودک از گرسنگی به خودی خود مهم نیست. آنچه مهم است ملیت اوست. اگر ملیت آلمانی دارد مرگ او قابل تحمل نیست و اگر آفریقایی باشد اوضاع فرق می کند. مرگ و میر کودکان اگر در آفریقا رخ دهد سالانه تا میلیونها نفر نیز برای جهان مدرن قابل تحمل است. در سطح جهانی نیز تلاش بی وقفة کشورها برای جذب منابع و منافع موجود و تبدیل شدن به قدرت مسلط، باعث شده تا معیارهای اخلاقی و انسانی نقش خود را در ایجاد عدالت و آسایش برای تمام ساکنان کره زمین از دست بدهند. ملیت از زمانی مقدس شد که اقتدار اروپا را تضمین کرد. به تعبیر یونگ ملی گرایی «وحدت و جهان شمولی بورژوازی مردان سفید پوست» است.

 

 

نژادگرایی که همزاد بدنام ملی گرایی بود اکنون دیگر در اروپا نیز طرفداری ندارد. اما ملیت بر اساس قوانین حقوقی، جغرافیا، زبان و نژاد تعریف می شود و شاید به همین دلیل ملی گرایی هنوز مانند نژادپرستی منفور نشده است. یک دلیل دیگر این است که برای ادارة جوامع بشری الگوی بدیلی وجود ندارد. در اینجاست که علوم انسانی اهمیت می یابند. آیا این علوم نیز به دلیل اینکه توسط ملتهای مسلط تولید می شوند، تسلیم شرایط موجود هستند؟ در چنین شرایطی آیا می توان انتظار داشت علوم انسانی به جای آنکه وضع موجود را صرفا توصیف کنند، آن را تغییر دهند؟

 

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۲
رضا صادقی

مقصود از «نسبیت اخلاقی» چیست؟

نسبی گرایی در اخلاق بیانهای مختلفی دارد. ولی شاید نتیجه مشترک همه آنها این است که احکام اخلاقی ثابتی وجود ندارد و معیاری عقلانی یافت نمی شود که با آن بتوان اختلافاتی را که در احکام اخلاقی وجود دارد به اتفاق نظر تبدیل کرد. اما مخالفین نسبیت معتقدند «خوب بودن عدالت» یک اصل اخلاقی ثابت است که با عقل می توان از آن دفاع کرد. به تعبیر عقلگرایان مسلمان حسن و قبح ها عقلی هستند و بنابراین حسن عدالت ذاتی و ثابت است.

مبنای نسبی گرایی اخلاقی چیست؟

شکاکیت مبنای اصلی نسبیت در اخلاق است. شک معرفتی در امکان شناخت احکام اخلاقی نیز تردید ایجاد می کند. از نظر نسبی گرایان مفاهیم اخلاقی تعریف مورد اتفاقی ندارند و از عدالت برداشتها و تفسیرها و قرائتهای مختلفی وجود دارد. در این صورت احکام اخلاقی نیز قابل اثبات نیستند. البته باید توجه داشت که نسبیت معرفتی اگر پذیرفته شود فقط اخلاق را نسبی نمی کند. بلکه احکام علمی را نیز متزلزل می کند و هیچ کس حاضر نیست این نتیجه را بپذیرد. اما در دوره مدرن با دلایل شک برخورد تبعیض آمیزی شده است و شک معرفتی صرفا در حوزه اخلاق و دین عملیاتی شده اند.

جبرگرایی و نگاه مادی نیز می توانند

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۷:۴۵
رضا صادقی