نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمیپذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال میزنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.
نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک میشوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا میکرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامههای خود مینوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.
کتاب «فیلسوفان بدکردار» زنبارگیهای تهوعآور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش میکند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان میداند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است.
فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریههای فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع میکند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن میگوید تا بتواند از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.
نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.
دریافت اسلایدهای سخنرانی
«نژادگرایی در فلسفه غرب»
فهرست مطالب:
نژادگرایی در عهد عتیق
دلایل حقوقی جان لاک برای توجیه برده داری
روش تجربی بیکن و هیوم در دفاع از نژادگرایی
دفاع کانت از نژادگرایی و نقش او در ترویج نژادگرایی افراطی
نقش نیچه در توجیه نازیسم.
آیا نادیده گرفتن فلسفه های غیر اروپایی در تاریخ فلسفه غرب مبنایی نژادگرایانه دارد؟
متن زیر پاسخ به پرسشهای نشریه ای دانشجویی در دانشگاه یاسوج است.
آیا آزادی مطلق ممکن است؟
خیر آزادی مطلق منطقا ناممکن است. چون برای آزاد بودن نخست باید وجود داشته باشیم و وجود قواعد و محدودیتهای خاص به خود را دارد. لذا آزادی همیشه محدود است و آزادی مطلق در عمل ناممکن است. قوانین منطقی، علمی، اخلاقی و مدنی هر کدام قیدی برای آزادی هستند و چیزی به نام آزادی مطلق وجود ندارد. جان لاک که به فیلسوف آزادی معروف است در این مورد می گوید: «اینکه هیچ حکومتی آزادی مطلق را اجازه نمیدهد به اندازة گزاره های ریاضی روشن است. چون حکومت یعنی استقرار جامعه بر اساس قانون و مقررات و روشن است که آزادی مطلق با قانون قابل جمع نیست.» (جستار، ص 350) یک انسان حتی اگر از جامعه هم جدا شود باز به آزادی مطلق نمیرسد و همیشه با محدودیتهای طبیعی مواجه است.
تفاوت آزادی اندیشه و آزادی بیان چیست؟
آزادی اندیشه با آزادی بیان متفاوت است. بیان اعم از گفتار یا نگارش نوعی عمل است و همانگونه که هر کاری آزاد نیست، هر سخنی نیز جایز نیست. به عنوان نمونه در هیچ جامعهای دعوت زبانی برای پیوستن به داعش یا برای قتل کودکان تحمل نمیشود.
آیا اندیشه و عقیده از نظر آزادی با یکدیگر تفاوت دارند؟
آزادی اندیشه بیش از آزادی عقیده است. ما آزاد هستیم به اندیشیدن در مورد هر باوری. اما مجاز به پذیرش هر باوری نیستیم. عقیده یعنی پذیرش یک باور و پذیرش باورها باید در چارچوب محدودیتهایی منطقی و دلایل تجربی باشد. اگر عقیده و پذیرش باورها فاقد هر گونه محدودیتی باشد اصلا اندیشه بی وجه است و منطق نیز خاصیت خود را از دست می دهد.
آیا انسان در اندیشه آزادتر است یا در عمل و رفتار؟
در حوزة اندیشه از بسیاری از قیود عملی آزاد هستیم و ممکن است تصور شود در حوزة اندیشه نسبت به حوزة رفتار امکان آزادی بیشتری وجود دارد. ولی این درست نیست. با اینکه عوامل بیرونی کمتر میتوانند مانع آزادی اندیشه باشند و یک انسان در زنجیر هم میتواند آزاداندیش باشد، اما اندیشه قیود و زنجیرهای خاص خود را دارد که اغلب ناپیدا هستند. اموری مانند خیالات، ترسها، غرایز و دلبستگیها هر کدام قید و بندی ناپیدا برای اندیشه هستند. انسانی که گرفتار خیالات باشد و یا اسیر غرایز باشد آزادی اندیشه ندارد.
آیا در دوران مدرن آزادی اندیشه افزایش یافته است؟
نسل امروز به راحتی به اطلاعات دسترسی دارند. اما معنایش این نیست که نسل امروز آزاداندیشتر هستند. در دوران مدرن با اینکه رسانهها دسترسی به اطلاعات را آسان کردهاند، اما همزمان با تولید محصولات جذابی مانند بازیهای کامپیوتری و رمانها و سریالها بسیاری از انسانها را در مرحله خیال محبوس کرده اند. درست است که سرانة مطالعه بالا رفته است، اما رمان هری پاتر پرفروش ترین است و این به معنای افزایش آزادی اندیشه نیست. هنوز بسیاری از انسانها نیز به دلیل اسارت غرایز از آزادی اندیشه محروم هستند و رسانهها نیز به این اسارت دامن میزنند.
آیا در رشته شما آزاداندیشی وجود دارد؟
این سخن کلیشهای که مدام تکرار میشود نمیگذارند اندیشههای خود را مطرح کنیم درست نیست. اندیشه اگر وجود داشته باشد، عوامل بیرونی مانند حکومت نمیتوانند مانع ترویج آن شوند. مشکل ما این است که در حوزة علوم انسانی با فقر اندیشه روبرو هستیم و اندیشهای وجود ندارد که مطرح شود. در فضای کنونی کشور به راحتی افکار امثال هیوم و نیچه و مارکس تدریس میشود و متون این متفکرین با کمک وزارت ارشاد ترجمه و منتشر می شود. در حوزة فلسفه که زبانی تخصصی وجود دارد به راحتی می توان هر اندیشه ای را حتی الحادی ترین اندیشه ها را بدون ایجاد حساسیت منتشر کرد. ابزارهای ارتباطی نیز امکان انتشار در خارج از کشور را فراهم می کنند. اما واقعیت این است که اندیشه کم یاب است.
در عصر اطلاعات بیشتر انسانها به اندیشهها مشغول هستند و فرصتی برای اندیشیدن ندارند. این وضعیت کمابیش بر دانشگاههای ما نیز حاکم است و نقش دانشگاهها به ویژه در علوم انسانی صرفا این است که ذهن دانشجویان را از اطلاعات پر میکنند و مجال آزادی اندیشه را از آنها سلب میکنند.
اساتید نیز معمولا به ترجمه و تکرار اندیشههای متفکرین غربی مشغول هستند و این ترجمه و تکرار نیز با تاخیر و تحریف همراه است. لذا در فضای علوم انسانی دچار نوعی خودباختگی شدهایم. در حالی که در جامعه ما مشکلات مربوط به علوم انسانی موج میزند اما ما حتی مسائل مورد پژوهش را نیز از غرب وارد میکنیم. در فضایی که یک تحقیق موفق صرفا عبارت است از شرح آرای یک متفکر غربی نمی توان انتظار آزاداندیشی را داشت. برای آزاداندیشی نخست باید به خودباوری رسید. البته از متفکرین غربی باید ابتکار، نوآوری، جسارت و روش بیان اندیشهها را آموخت. اما به جای تکرار اندیشههای آنها باید در رشتههای علوم انسانی به حل مسائل جامعة خویش اندیشید و به دنبال راه حلی متناسب با فرهنگ و ارزشهای بومی بود.
«من که یک شب در مسافرخانهای در مرکز تهران به دلیل غریب بودن تا صبح خواب به چشمهایم ننشست، دیشب در مسیر نجف به کربلا در گوشة یک مغازة کفاشی و با وجود همهمة زائرانی که شب را برای حرکت انتخاب کرده بودند، آرامترین خواب زندگی خود را تجربه کردم.» این بخشی از نوشتة دختر دانشجویی است که شب را با خانوادهی خود در مسیر پیادهروی مهمان کفاشی عراقی بودند.
پدیدة پیادهروی اربعین الگویی عملی برای تحقق آرمانشهری توحیدی است. در این رویدادِ پویا و رو به رشد برای چند روز مرزهای جغرافیایی و نژادی کنار گذاشته میشوند و بزرگترین اجتماع تاریخ بشر زندگی در آرمانشهر توحیدی را به گونهای عملی تمرین میکنند. در پیادهروی اربعین انسان از اسارت ماشین رها میشود و آزادی را تمرین میکند. بزرگترین جمعیت تاریخ بشر که نمایندگانی از همة نژادها و کشورها و ادیان در بین آنها حضور دارند، برای چند روز در حرکتی بر محور انسان کامل نهایت محبت، ایثار، برادری و برابری را بر روی زمین تجربه میکنند. این سفر فرصتی است برای مشاهدة تمام خوبیها و زیباییها و آرزوهای گمشدة بشر که در دل جمعیتی میلیونی در زمین خسته و زخمدیدة عراق جوانه میزنند.
در نگاه مادی که تمام هویت انسان در بدن و جسم او خلاصه میشود، انسانها به طور طبیعی به دلیل تفاوتهایی که از نظر جسمی دارند طبقه بندی میشوند و دیگر نمی توان روح الهی مشترک بین انسانها را به عنوان معیار انسانیت معرفی کرد. در دوران مدرن فیلسوفان نژادگرا مانند جان لاک، هیوم، کانت و نیچه که بر اساس نگاهی مادی انسانها را بر اساس نژاد خود طبقه بندی می کنند، اغلب زن را نیز به عنوان موجودی درجه دوم تلقی میکنند . به عنوان نمونه جان لاک حق مالکیت و حق رای را خاص به مردان میدانست.[2] هیوم نیز زمانی که میخواست نمونههایی از موجودات را معرفی کند که در مرتبه پایین تر از انسان قرار دارند به غیر اروپاییها، حیوانات و زنها مثال میزد[3] او برتری زنها بر مردها را مانند برتری نوکر بر ارباب میدانست.[4] از سخنان او مشخص میشود این نگاه تبعیضآمیز او به زن به طور مستقیم با نگاه مادی او به انسان در ارتباط بود. او استدلال میکرد امتیاز نگاه مادی این است که میتواند ضعف استعداد زنها را این گونه توضیح دهد که آنها برای خانهداری ساخته شدهاند و نگاه دینی را این گونه نقد میکرد که نگاه دینی برای ضعف قابلیتهای زنها تبیینی ندارد. او در این مورد مینویسد:
«بر اساس
نظریة میرایی روح، نقص استعداد زنها به سادگی تبیین میشود. آنها در زندگی خانهداری
نیازی به استعدادهای ذهنی یا جسمی بیشتری ندارند. این تبیین در نظریة دینی قابل
طرح نیست و به طور کامل بیاهمیت میشود: چون هر دو جنس وظایف یکسانی دارند که
باید انجام دهند؛ پس توانایی عقلی و تشخیص آنها نیز باید یکسان باشد و هر دو باید
به نحو بینهایتی بیش از آن چیزی باشد که اکنون هست.»[5]
کانت نیز در بحث از طبیعت انسان تفاوت زن
و مرد را صرفا در بیولوژی خلاصه نمی کند و مردان را به عنوان یک نژاد متفاوت و
برتر معرفی میکند.[6]
او حق رای را خاص به افراد فعال جامعه میداند و همه زنان را در طبقه افراد منفعل
قرار میدهد و با صراحت بیان میکند که «تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنى بوده و به
بیان واقع تر، موجودیت آن ها کاملاً وابسته است.»[7] او همچنین زنان را تابع هوا و هوس و مردان را تابع خرد و
لایق حکومت میداند و مینویسد: «زنان باید سلطنت کنند، ولى مردان باید حکومت
کنند، چرا که این هوا و هوس است که سلطنت مى کند و این خرد است که حکومت مى کند»[8]
نیچه نیز جامعه را بر اساس معیار قدرت دارای سلسله مراتب میبیند
و گروههای دارای قدرت کمتر مانند زنها را ابزاری برای رشد گونة برتر تلقی میکند.
او که توصیه میکند «به ملاقات زن که میروی تازیانه را فراموش نکن» از ناپلئون
تمجید میکند که در جامعه مرد را مسلط کرد و سهم مناسب تحقیر و ترس را به زن
بازگرداند.[9]
این سخن نیچه که به «سراغ زن اگر میروی تازیانه را فراموش نکن» بر اساس نگاهی مادی و بر مبنای اراده معطوف به قدرت مطرح شده است و البته نسبیگرایی نیز در پیدایش و بسط
این نگاه نقش داشته است. چون اگر اصول اخلاق نسبی باشد راهی برای محکوم کردن این سخن نیچه نمی
ماند. اگر ارزشها نسبی باشند زن ستیزی نیز مانند رفتار نژادگرایان قابل توجیه خواهد
بود. فرانسوا دو فونتت در این مورد مینویسد: «حکومت بی روح علم و صنعت که در
روزگار ما آدمیان را به دیدة مورچگان مینگرد، چندان کمتر از نژادگرایی هیتلری او
را مورد تحقیر قرار نداده است. اگر همه چیز مجاز بود، اگر خوب و بدی وجود نداشت،
پس به نام چه چیز در برابر وسوسة نژادگرایی ممکن بود مقاومت کرد؟» ِ[10]
اندیشة نژادپرستی از عوامل مهم جنگ و خشونت است که بی عدالتی و قتل و غارت را توجیه و حتی از نابودی سایر نژادها دفاع میکند. از نظر تاریخی نخستین صورت مکتوب نژادپرستی که بر پایة آن نسل کشی های زیادی صورت گرفته است در کتاب مقدس دین یهود تدوین شده است. کتاب مقدس صرفا در مورد برتری نژادی از لحاظ نظری و اعتقادی بحث نمی کند. بلکه حذف نژادهای پست را توصیه می کند و دهها مورد از تصفیه نژادی و کشتار جمعی اقوام دیگر را به عنوان افتخار قوم بنی اسرائیل گزارش می کند.
این کتاب دیگر ملتها را پست و غیر قابل هدایت معرفی می کند و سرتاسر کتاب نمونه هایی از نسل کشی را بیان و تأیید می کند. اینکه قوم بنی اسرائیل در برخورد با سایر اقوام مرتکب نسل کشی می شود مدام به عنوان افتخارات این قوم در کتاب مقدس تکرار می شود و به عنوان یک رفتار مشروع تأیید می شود.[1] کتاب مقدس کتاب جنگ برای سیطرة یک نژاد خاص است[2] و حتی خدا در کتاب مقدس به عنوان خدایی نژادگرا معرفی شده است که فقط به سعادت و هدایت یک قوم از اقوام ساکن روی زمین توجه دارد و برای سعادت آن قوم خاص، که عبارت است از سیطرة بر زمین، با سایر اقوام می جنگد.[3]«تو ایشان را از جمیع قومهای جهان برای ارثیت خویش ممتاز نموده ای» (پادشاهان 1، 8: 53)«یهوه، خدای تو، بندة خود موسی را امر کرده بود که تمامی این زمین را به شما بدهد، و همه ساکنان زمین را پیش روی شما هلاک کند.» (یوشع، 10: 25)
سفر تثنیه بخشی دارد تحت عنوان تصرف امتها که با تفصیل از برتری نژادی سخن گفته است. «ایشان را بالکل هلاک کن، و با ایشان عهد مبند و بر ایشان ترحم منما. .. زیرا تو برای یهوه، خدایت، قوم مقدس هستی. یهوه خدایت تو را برگزیده است تا از جمیع قومهایی که بر روی زمین اند، قوم مخصوص برای خود او باشی.» (تثنیه، 7: 3-7) « و بگویید ای خدای نجاتِ ما، ما را نجات بده. و ما را جمع کرده، از میان امت ها رهایی بخش.» (تواریخ1، 16: 509)
ریشه این نژادپرستی در این باور قوم یهود نهفته است که نجات و سعادت خاص به قوم بنی اسرائیل است و لذا سایر اقوام توسط بنی اسرائیل به ایمان و سعادت دعوت نمی شوند.[4] همین باور باعث شده تا نژادپرستی در متون دینی قوم یهود صورت آشکاری به خود گیرد و با اینکه قوم یهود در پنجاه سال اخیر خود را به عنوان قربانی نژادپرستی معرفی کرده است، اما نژادپرستی از باورهای اصلی این قوم است.[5]
[1] . «پس الان هر ذکوری از اطفال را بکشید و هر زنی را ...» (اعداد، 31: 17) «و هر آنچه در شهربود از مرد و زن و جوان و پیر و حتی گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشیر هلاک کردند. (یوشع، 6: 21) و شهر را با آنچه در آن بود به آتش سوزانیدند. (یوشع، 6: 24) «و به عای و ملکش به طوری که به اریحا و ملکش عمل نمودی بکن. ... پس شهر را به آتش بسوزانید(یوشع، 8: 2 و 9) و ایشان را می کشتند به حدی که کسی از آنها باقی نماند و نجات نیافت. (یوشع، 8: 22) «آن را با همة کسانی که در آن بودند، هلاک ساخت. ... و همة شهرهایش را گرفت و ایشان را از دم شمشیر زدند و همة کسانی را که در آن بودند هلاک ساختند و او کسی را باقی نگذاشت.» (ـیوشع، 10: 37- 39) «و یوشع ایشان را با شهرهای ایشان بالکل هلاک کرد.» (یوشع، 11: 21) «مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاک کردیم که یکی را باقی نگذاشتیم.» (تثنیه، 214: 2: 34 و 3: 6 و استر، 8: 11،
[2] . تعبیر قوی باش نیز که در کتاب مقدس زیاد به کار رفته است حکایت از اراده معطوف به قدرت است. (تواریخ 1، 28، 20 و یوشع، 10: 25 و 23: 7) شاید همین تقدیس قدرت باعث شده تا زن تحقیر شود و در چند جای کتاب قوم یهود اینکه انسان از زن متولد می شود به عنوان نقطه ضعف انسان معرفی شده است. به عنوان نمونه:«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14)
[3] . تعبیر «خدا برای تو (یا برای اسرائیل) می جنگد» خطاب به قوم بنی اسرائیل در کتاب مقدس زیاد به کار رفته است. به عنوان نمونه: یوشع، 10: 14 و نحمیا، 4: 20
[4] «زمینی که شما برای تصرف آن می روید زمینی است که از نجاسات امت های کشورها نجس شده است ... پس الان دختران خود را به پسران ایشان مدهید و دختران ایشان را برای پسران خود مگیرید و سلامتی و سعادتمندی ایشان را تا به ابد مطلبید تا قوی شوید ... » (غزرا، 9: 11-13) در ادامه امر می شود که کسانی که با زنان بیگانه ازدواج کرده اند از زنهای خود جدا شوند. در اینجا ازدواج با زنان سایر اقوام خیانت به خداوند تلقی می شود و در جای دیگر (نحمیا، 10: 30) عهد می بندند که «دختران خود را به اهل زمین ندهیم و دختران ایشان را برای پسران خود نگیریم.» (همچنین نحمیا، 13: 25-27)
[5] در مسیحیت و اسلام از کفار و مشرکین درخواست می شود که ایمان بیاورند و برای همه اقوام و نژادها امکان سعادت وجود دارد. در اسلام تا قبل از شروع جنگ از کفار دعوت می شود که ایمان بیاورند و اگر ایمان بیاورند برادر دینی خواهند بود. اما جنگهای قوم یهود جنگ نژاد برتر با سایر نژادهاست و سایر اقوام محکوم به نابودی و یا بردگی هستند. (یوشع، 8 و 9) بنی اسرائیل از دیگر اقوام می خواهند که تسلیم آنها شوند و جزیه بدهند و یا با جنگ آنها را نابود می کنند. (تثنیه، 20: 12)
جان میکلسن در مقدمة خود بر کتاب «پژوهش جدید پیرامون نظریة نژادی کانت» (2013) آثاری جدید را معرفی می کند که در آنها از نقش کانت در ترویج افراطی ترین نوعِ نژادپرستی بحث شده است.[1] بر اساس این گزارش کانت در انسانشناسی خود تحت تأثیر روسو تا آنجا به اصالت و محوریتِ انسانِ اروپایی باور داشت که حتی «انسانیتِ دیگران را انکار کرد.»[2] او بعد از آنکه تکنیک، کار و اخلاق را به عنوان ویژگی هایی انسانی معرفی کرد، این ویژگی های را خاص به نژاد سفید دانست. از نظر او نژاد سفید تجلی ایده آل انسانیت است و فقط این نژاد است که می تواند همواره به سوی کمال حرکت کند. نژادهای غیر سفید، یعنی نژادهای امریکایی، سیاه پوستان و هندیها نه تنها اخلاقی نیستند بلکه حتی استعداد اخلاقی زیستن را نیز ندارند.[3]. تنها نژاد سفید میتواند استعداد اخلاقی داشته باشد. بومی های امریکا چون فاقد هرگونه استعداد انسانی هستند، لذا واقعاً انسان نیستند. سیاه پوستان نیز، از آن جایی که سخت با طبیعت درگیر هستند و کار میکنند، دارای استعداد تکنیکی هستند. اما آنها را نمی شود به صورت انسانهای اخلاقی پرورش داد. فقط میتوان از آنها نوکرهای بسیار خوبی ساخت. هندی ها نیز به دلیل فقدان دسترسی به مفاهیم عقلانی انتزاعی، هرگز به سطح اخلاق و آزادی دست نمی یابند.[4]
هیوم نیز در کنار روسو، در گرایش کانت به نژادپرستی نقش داشت. او نیز بومی های آفریقا را مادونِ انسان[5] می دانست.[6] از نظر او عدالت تا جایی خوب است که برای انسان مفید باشد و بنابراین اگر موجوداتی ضعیفتر از انسان وجود داشته باشند ما هیچ تعهد اخلاقی نسبت به آنها نداریم و آنها بر اساس ارادة معطوف به قدرت محکوم به تبعیت محض از ما هستند.[7] «ما و آنان بر روی هم یک جامعه را تشکیل نمی دادیم تا از این رهگذر درجاتی از عدل و انصاف لازم آید، بلکه هر چه بود فرمان فرمایی مطلق در یک سو و تبعیت محض در سوی دیگر بود. هر چه ما اراده کنیم آنان باید بلافاصله اجرا کنند ... محدودگری به نام عدالت و ذی حقیت که به کلی بی فایده است، هیچ جایی در چنین هم زیستی نابرابری نخواهد داشت.»[8] او حیوانات، بومی های وحشی و زنها را به عنوان موجوداتی که مادون انسان تلقی شده اند معرفی می کند و در خصوص برتری اروپایی ها می نویسد: «برتری عظیم اروپاییان متمدن بر بومیان وحشی ما را وسوسه می کند تا خود را نسبت به آنان دارای همان جایگاه بشناسیم و در چگونگی برخورد با آنها خود را از همة دغدغه ها و الزامهای عدالت و حتی انسانیت مستخلص بدانیم.»[9]
فهم اینکه چرا در نگاه مادی انسانها بر اساس نژاد یا جنسیت خود ارزشگذاری می شوند چندان مشکل نیست. فلسفة مادی تمام حقیقت و وجود انسان را منحصر در جسمی می بیند که ویژگی هایِ آن در نژادهای مختلف متفاوت است. اگر حقیقت انسان صرفا همین بدن باشد، با توجه به اینکه بدنِ نژادهای مختلف از نظر مادی قیمت متفاوتی دارد، پس برخی از نژادهای انسانینژاد برتر هستند. درست همان گونه که برخی از نژادهای اسب، نژاد برتر هستند. اما اگر حقیقت انسان را فراتر از جسم مادی بدانیم و ویژگی های روحی مانند اندیشه و اخلاق را معیار برتری انسانها بدانیم با وضعیت متفاوتی روبرو خواهیم بود. ارزشهای اخلاقی با تلاش و اختیار کسب می شوند و همة انسانها می توانند در آن شریک باشند. بنابراین اگر ارزشهای معنوی و روحی را معیار قرار دهیم، از نژادپرستی گذر خواهیم کرد.
عبداله نژاد، محمدرضا ، ملاحظاتی در انسانشناسی پراگماتیکی کانت، نشریۀ پژوهشهای فلسفی دانشگاه تبریز سال 4، بهار و تابستان 90 ، ص132-159
هیوم، دیوید، 1395، کاوش در مبانی اخلاق، ترجمة مرتضی مردیها، تهران، نشر مینوی خرد.
-Larrimore, M. (1999), Sublime Waste: Kant on the Destiny of the Races. Canadian Journal of Philosophy, 25.
Jon M. Mikkelsen, 2013, Recent Work on Kant's Race Theory /. The Texts / The Translations, State Univercity of new York Press, Albany.
در خصوص نژادپرستی در آثار کانت همچنین ر. ک.
-Larrimore, M. (1999), Sublime Waste: Kant on the Destiny of the Races. Canadian Journal of Philosophy, 25.
Jon M. Mikkelsen, 2013, Recent Work on Kant's Race Theory /. The Texts / The Translations, State Univercity of new York Press, Albany.
Neugebauer, Christian, "The racism of Kant and Hegel," in H. Odera Oruka (ed.), Sage Philosophy: Indigenous Thinkers andModern Debate on African Philosophy (Brill, NewYork, 1990), pp. 259-72
[1]Mikkelsen, 2013, 5
[2] Mikkelsen, 2013, 5
[3] . Larrimore, 1999, 124
به نقل از عبداله نژاد، 149-150
[4] Ibid, 111-12
[5] subhuman
[6] Mikkelsen, 2013, 5
[7] هیوم، 1395، 3839
[8] هیوم، 1395، 38
[9] همان، 39
تعدد قرائتها به این معناست که برداشت هر فرد از یک متن تحت تأثیر پیش فرضها و اطلاعات قبلی اوست و برای هر متنی به تعداد خوانندگان آن متن، تفسیرها و خوانشهای مختلف وجود دارد. در یک دیدگاه نسبی گرایانه ممکن است گفته شود هیچ یک از قرائتها بر دیگری ترجیح ندارند. معمولا در نقد این دیدگاه گفته شده که پیش فرضها و اطلاعات قبلی افراد اگر منطقی و معقول باشند، آنگاه خوانشها و تفسیرهای مختلف منافاتی با یکدیگر ندارند و مکمل یکدیگر خواهند بود. به عنوان نمونه برداشتهای اقتصادی از یک متن تاریخی مکمل برداشتهای روانشناختی هستند. ضمن آنکه پیش فرضها و اطلاعات قبلی هر فردی قابل اصلاح هستند و اصلا هدف از خوانش یک متن این است که پیش فرضها و اطلاعات قبلی خواننده تغییر کنند.
معمولا در این بحث بین متون دینی و غیر دینی تمایزی گذاشته نمی شود و پیش فرض قائلین به تعدد قرائتها این است که متون دینی نیز مانند سایر متنهای انسانی در غیاب مولف تفسیر می شوند. اما این پیش فرض صرفا یک قرائت غیر توحیدی است و با قرائتهای توحیدی از متون دینی در تضاد است.
بر اساس قرائت توحیدی نه تنها جاری شدن الفاظ کتاب مقدس بر زبان پیامبر فعل مستقیم خداوند است، بلکه هنگام قرائت آن الفاظ توسط دیگران نیز خداوند حاضر است و به مقتضای صفاتی مانند لطف و محبت و هدایت، قاری را در تفسیر درست و درک معنای صحیح یاری می کند. این حضور به اندازه ای پررنگ و ملموس است که گاهی قرائت به یک گفت و شنود تبدیل می شود و مثلا اگر قاری امر به سجود را شنید موظف به سجده است و اگر ندای یا ایها الذین آمنوا را شنید با لبیک این ندا را پاسخ می دهد.
یاری خداوند برای درک معنای درست منوط به طهارت نفس و دوری از تعلقات دنیایی است. «لایمسه الا المطهرون» به این معناست که هر گونه حرص و طمع و وابستگی یا دلبستگی به غیر خداوند می تواند در برداشت درست فرد تاثیر داشته باشد و ذهن او را از معنای درست منحرف کند.نیروهای شیطانی نیز مانند هوای نفس می توانند در القای معنای نادرست نقش داشته باشند. برای همین است که قاری قبل از قرائت از شر شیطان به خداوند متعال پناه می برد.
بنابراین تفسیر نهایی را انسان کامل بیان می کند که مخاطب اصلی خداوند است. اگر تمام شرایط قرائت فراهم باشد قاری به درجه ای خواهد رسید که واژه های متن دینی را از زبان گوینده آن خواهد شنید. به بیان دیگر در اوج توحید مرز بین مولف و قاری از بین می رود. اما نه با مرگ مولف و یا تبدیل شدن او به یکی از خوانندگان. بلکه با درک کامل حضور مولف از جانب قاری و محو شدن در وجود او.
امام صادق علیه السلام:
لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه، و لکنهم لا یبصرون. (بحار، ج 92، ص: 107 الحیات، ج 1، ص. 243)