دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

روح در نگاه عموم مردم یک شبح سفید است که اغلب از دور و در یک فضای مه آلود دیده می شود و ممکن است خیالی باشد. این تصویر از روح را رسانه ها و هنر مدرن  به ذهن مخاطب خود تلقین می کنند. فلسفه مدرن نیز از این جهت وضعیت بهتری ندارد. در فلسفه مدرن مفاهیمی مانند روح و نفس نه تعریف مورد اتفاقی دارند و نه استدلالها در خصوص وجود و خصایص آن روشن است. در فلسفه مادی آنچه انکار می شود همین تصویر مبهم و مه آلود از روح است.

اما در فلسفه مسلمانان یک جمله کلیدی وجود دارد که می تواند این فضا را روشن کند. "النفس فی وحدتها کل القوی" در این جمله منظور از کل القوی همین قوای معرفتی و  عاطفی بشری است. بنابراین روح یک شبح سفید خیالی و دور از دسترس نیست. روح یعنی همین قوای معرفتی و استعدادهای عاطفی بشر.  در واقع کسانی که روح را انکار می کنند و وجود این قوا را می پذیرند دچار تناقض می شوند. اینکه بگوییم انسان یک جسم است که البته بر خلاف سایر اجسام دارای حافظه و احساس و عقل و عاطفه و اختیار است معنایش این است که انسان یک جسم است که روح دارد. 

تعبیر "فی وحدتها" در این جمله کلیدی نیز به این معناست که  این قوا یک وحدتی دارند و از یکدیگر جدا نیستند. چون حافظه به احساس و عاطفه و عقل دسترسی دارد و همه این قوا یک وحدتی را تشکیل می دهند که به محتوای یکدیگر دسترسی دارند. در واقع این قوا توانایی های یک موجود واحد هستند و به ابعاد یک حقیقت واحد اشاره می کنند که دارای اختیار است. نام این حقیقت واحد که چیزی جز این قوا نیست نفس یا روح است.  این معنا از روح قابل انکار نیست و وجود آن از هر جسمی روشن تر است و برای دفاع از وجود آن نیازی به استدلال خاصی نیز نیست. روح باوری یعنی باور به وجود ساحت آگاهی و اختیار. انکار چنین ساحتی بی فایده و خودویرانگر است. (اگر آگاهی وجود ندارد انکار آگاهی هم بی فایده است. چون اگر ساحت آگاهی وجود ندارد چه کسی قرار است از این انکار آگاه شود؟ و اگر این انکار با اختیار همراه نیست به اندازه صدای یک آبشار بی معنا و فاقد محتواست.) 

حیوانات نیز از چنین قوایی برخوردار هستند و بنابراین آنها نیز روحی دارند که ضعیفتر از روح انسان است. مصنوعات بشری نیز اگر به معنایی حقیقی دارای حافظه و احساس و عاطفه باشند به معنایی حقیقی دارای روح هستند. اما رباتها و کامپیوترهای کنونی تا زمانی که فقط به طور مکانیکی محتوایی را آشکار می کنند و خودشان از آن آگاه نیستند دارای حافظه واقعی نیستند و نمی توان آنها را داری روح دانست.  "حافظه" در هوش مصنوعی تا زمانی که معنایی مجازی داشته باشد (یعنی تا زمانی که خود ابزار از محتوایی که حفظ می کند نا آگاه است) دلیلی بر وجود روح در کامپیوترها و رباتها نیست.   

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۴۳
رضا صادقی

 در نگاه هابز انسان گرگ انسان است. این نگاه بدبینانه به طور مستقیم حاصل غلبه نگاه مادی است.  برای اینکه این مطلب روشن شود آن را با نگاه صدرا مقایسه می کنم.

در نظام صدرا وجود انسان از خداست و خداوند وجود محض و خیر محض است. این تعریف او از نسبت وجود با خیر  خوشبینی او نسبت به تمام هستی و از جمله انسان را به دنبال دارد.

او در تمام آثار خود از نظام احسن دفاع می‌کند و نسبت به وجود  انسان و سرنوشت نوع انسان نگاه مثبتی دارد. (ملاصدرا،۱۳۶۸:. ۷ / 108-118) ‌  از نظر او کل هستی خیر است. و "همة وجودات خیر هستند» (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / 61) این حکم کلی شامل انسان نیز می‌شود. لذا از نظر صدرا در بین انسان‌ها کسانی که بدی بر آنها غلبه کرده در غایت قلت هستند و اهل رحمت و سلامت بیشتر هستند و این در آخرت هم تکرار می‌شود. (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۸۰).   بنابراین در سرنوشت جاودانة انسان غلبه با وجود و خیر است.

هر چیزی که وجود دارد یا خیر محض است که هیچ شری در آن نیست و یا خیر آن بیشتر است. خیر محض تنها یک مصداق دارد که خداوند است. بنابراین وجود انسان با اینکه خیر محض نیست اما انسان موجودی است که خیر آن بیشتر است. یعنی همان گونه که وجود آب هر چند گاهی باعث خسارت می شود، اما در مجموع مایه خیر است، در وجود انسان نیز خیر غلبه دارد. در جامعة انسانی «شرور در اشخاص اندکی است که کمتر از کسانی هستند که از این شرور و آفات در امان هستند و [شرور در همین انسان‌ها نیز] در زمان‌هایی اندک است که کمتر از زمان‌های عافیت و سلامت از شرور است.» (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۶۸). در واقع از نظر صدرا در جامعة انسانی دروغگوترین انسان را که پیدا کنید بیشتر سخنانش راست است و یک قاتل جانی قتل‌هایی که انجام نداده است بیشتر است.

البته انسان گاهی به طور اتفاقی دچار اعتقادات فاسده و اخلاق ذمیمه و اعمال سییه می‌شود. اما این شرور در اشخاصی اندک است که از نظر تعداد کمتر از انسانهای سالم هستند و همین تعداد اندک نیز در زمان هایی اندک  گرفتار بدی‌ها هستند. پس در وجود انسان خیر کثیر بر شر قلیل غلبه دارد و از نگاه صدرایی انسان های شر کمتر هستند و زمان شرارت آنها کمتر از زمان سلامت آنهاست. (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۶۹).  این نگاه الهی در مقابل دیدگاه مادی امثال هابز قرار دارد که  انسان را به گرگ تشبیه می کند و انسان را موجودی "منزوی، فقیر، رذل، وحشی و حقیر" می داند[1] (Hobbes, 1904, 9)

تفاوت این دو نگاه دلایل متفاوتی دارد. یک دلیل این است که  باور به وجود خیر مطلق در جهان جنبه ای اخلاقی نیز دارد و  باعث می شود انسان خیر را غالب بر تمام هستی بداند و  در تفسیر رفتار و سرشت و سرنوشت همنوعان نیز با همین معیار قضاوت کند. اما نگاه هابز به انسان نگاهی مادی است و طبیعی است که او نمی تواند برای توده ای از ماده ارزشی بیش از این قائل باشد. از سوی دیگر نگاه هابز با نگاه کتاب مقدس که انسان را به طور فطری گناهکار و آلوده می داند هماهنگ است.«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14) اما نگاه صدرا با متون اسلامی هماهنگ است که انسان را به طور فطری پاک می داند. صدرا نه تنها عصمت را برای انسان ممکن می داند بلکه معتقد است عصمت در جهان انسانی تحقق یافته است. 

نکته دیگر آنکه  نگاه صدرا در باور به غلبه خیر مطلق جدای از دلایل عقلی دلیلی اخلاقی نیز دارد. چون فلسفه ای که هم نوعان خود را منزوی و فقیر و رذل و وحشی و حقیر می داند فقط یک خطای معرفتی نیست و خطایی اخلاقی نیز هست. یعنی  هابز هم از نظر دلایل معرفتی دستش خالی است و هم از نظر اخلاقی حق ندارد چنین نگاهی به هم نوعان خود داشته باشد.

 


[1] Solitary, poor,

nasty, brutish, and short

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۹
رضا صادقی

 

جمعیت کشور در حال پیر شدن است و کارشناسان بحران جمعیت را برای دهه‌های آتی پیش بینی می کنند. مجلس و دولت به فکر قوانین تشویقی هستند که فرزندآوری را تشویق کنند. اما در حالی که کشور به جمعیت نیازمند است هیچ کس به فکر وارد کردن انسان نیست. این پیشنهاد که ایران می تواند شهروندانی داشته باشد که در چین یا هند یا افغانستان متولد شده باشند اصلا به ذهن کسی خطور نمی کند و بیشتر در سطح جامعه به عنوان یک شوخی مطرح می شود.

البته کارشناسان به درستی به فهرستی از مشکلات حقوقی، سیاسی و فرهنگی اشاره می کنند که برای چنین شهروندانی به وجود خواهد آمد. اما مشابه چنین مشکلاتی برای بسیاری از شهروندان کنونی کشور نیز وجود دارد و آنها را از حق شهروندی محروم نمی کند. واقعیت این است که اگر این مشکلات هم وجود نداشتند باز جامعه در شرایط کنونی در برابر اعطای شهروندی به بیگانگان مقاومت خواهد کرد و هیچ دولتی قادر به شکستن این مقاومت نیست. دلیل این مقاومت نوعی نژادگرایی پنهان و بسیار عمیق است که با ملی‌گرایی همراه است. این نوع از نژادگرایی از کودکی و با سرودهای ملی و اشعاری که در تقدیس و بزرگداشت وطن است به ذهن دانش آموزان تلقین می شود. وطن‌پرستی باعث می شود که بیگانه شیطانی و پست تلقی شود.

 وطن پرستی یک احساس کور و غیر اخلاقی است که می تواند به ضد خود تبدیل شود و در بلندمدت رشد و شکوفایی هر وطنی را متوقف کند. الان در کشور افغانستان میلیونها نوجوان و کودک گرفتار مشکلاتی هستند که زندگی و سلامت و آینده آنها را تهدید می کند و این مشکلات به طور طبیعی در آینده به کشور ما سرریز خواهد کرد.

کسانی که اخلاق انسانی آنها را قانع نمی کند که باید برای حق حیات و آموزش و بهداشت کودک افغان هزینه کنیم دست کم برای حفظ آیندة وطن باید خود را قانع کنند که رها کردن این کودکان باعث می شود آنها به دلیل محرومیتهایی که تحمل کرده اند به سادگی به یک انتحاری تبدیل شوند. وطن پرستانی که نمی توانند به کودک افغان به عنوان یک انسان نگاه کنند ناخواسته افغانستان را به کشوری تبدیل می‌کنند که در آینده بیماری و فقر و مواد مخدر را به کشور ما وارد می کند.

 ترس و نگرانی از ورود خانواده های افغان ناشی از نژادگرایی است. درست است که جامعه هنوز در اخلاق به رشدی نرسیده است که اعطای حقوق شهروندی به میلیونها خانوادة افغان را تحمل کند (هنوز حتی  مهاجرینی که سالهاست برده وار در کشور کار می کنند از حقوق شهروندی برخوردار نیستند و حق داشتن یک سند خودرو را نیز ندارند.)   اما توجیه این عقب ماندگی اخلاقی با عناوینی مانند نگرانی نسبت به حقوق شهروندی خودفریبی است و باعث تثبیت و تشدید این عقب ماندگی می شود. اکنون که این نوشته را می خوانید میلیونها کودک در همسایگی ما گرسنه هستند و میلیونها انسان در کنار آنها فقط به دلیل ملیت و نژاد متفاوتی که دارند دچار توهم بی تقصیری هستند.

سینگر در مقاله "قحطی، وفور و اخلاق" نشان می دهد اینکه چشم‌اندازی برای حل نهایی این گونه مشکلات وجود ندارد توجیهی برای رواج بی‌تفاوتی نیست. چون رسوب این مشکلات بر روی زمین دقیقا به این دلیل است که مردم به این وضعیت عادت کرده‌اند و بی‌تفاوت شده‌اند. شهروندان مدرن برای جلوگیری از مرگ انسان‌های گرسنه بر روی زمین کمک مالی چندانی نمی‌کنند، به نمایندگان خود نامه نمی‌نویسند، تظاهرات نمی‌کنند و اعتصاب غذا نمی‌کنند و در چنین شرایطی مرگ میلیونی کودکان گرسنه تداوم دارد. او معتقد است اگر شهروندان به دنبال حل مشکلی باشند، دولت نیز به طور جدی همراه خواهد شد و نقش اصلی را بر عهده خواهد گرفت. بنابراین تا زمانی که بیشتر شهروندان برای جلوگیری از مرگ گرسنگان سایر کشورها اقدامی نمی‌کنند، دولت نیز ارسال کمک‌‌های جدی را خلاف نظر مردم می‌داند و چندان رغبتی به ورود به این عرصه ندارد. (Singer, 1972, 239)

(توهم بی‌تقصیری از پیتر انگر است که به بی‌تفاوتی نسبت به مرگ و میر کودکان گرسنه در جهان اشاره دارد:

Peter Unger Living High and Letting Die: Our Illusion of Innocence

)

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۱۳
رضا صادقی

 

نیچه "در چنین گفت زرتشت" این سخن را که خدا مرده است از قول یک دیوانة فانوس به دست بیان می‌کند. او این سخن را در جاهای دیگر نیز تکرار می‌کند. این سخن نیچه که در سیاقی شاعرانه و پرابهام بیان شده است در فلسفة مادی غرب مورد استقبال قرار گرفته است و مدام تکرار شده است.  

مرگ خدا چند معنا می‌تواند داشته باشد: (این چند معنا ممکن است ابعاد مختلف سخن نیچه را نشان دهند.)  

1- رایجترین معنای مرگ خدا این دیدگاه مسیحی است که خدا (برای نجات انسان از گناه نخستین) با حلول در بدن مسیح در زمین رنج کشید و به صلیب کشیده شد.

با اینکه نیچه منتقد اخلاق مسیحی است، اما دیدگاه مرگ خدا و ظهور ابرانسان می‌تواند قرائتی مدرن از آموزة نجات مسیحیت باشد. مرگ خدا در برخی از اسطوره‌های دیگر نیز مطرح است. اما چنین ادعایی ماهیتی فلسفی ندارد و از نظر منطقی مفهوم مرگ با مفهوم خدا (که بنابر تعریف مطلق است و نامیرا) قابل جمع نیست.

2- اگر مرگ خدا به معنای عدم وجود خدا باشد، این سخن نیز جدید نیست و دیدگاهی الحادی است که همیشه در برابر خداباوری مطرح بوده است.  

3- مرگ خدا می‌تواند به این معنا باشد که انسان مدرن انسانی بی‌خداست و در زندگی مدرن خدا را فراموش کرده است.  

اما این ادعا نیز ماهیتی فلسفی ندارد و گزارشی تاریخی در مورد یک دورة خاص از زندگی انسان است که برای اثبات آن نیاز به مطالعات اجتماعی و تجربی است. نیچه در هیچ یک از آثار خود شواهد تجربی و آماری این ادعای خود را بیان نمی‌کند. طرفداران او نیز اغلب به پیروی از او به جای بیان شواهد و دلایل این ادعا تلاش می‌کنند با بیان‌هایی خطابی و تلقینی مخاطب را با خود همراه کنند او را قانع کنند که دوران ایمان گذشته است. اما آنها توضیح نمی‌دهند که اگر ایمانی وجود ندارد پس این همه آثار الحادی برای تغییر عقیدة چه کسانی تولید می‌شود؟

 

4- گاهی مرگ خدا به معنای مرگ بر خداست و بسیاری از کسانی که از مرگ خدا سخن می‌گویند با این عبارت دشمنی خود با چنین وجودی را ابراز می‌کنند. این دشمنی یک احساس شخصی است و نمی‌تواند یک دیدگاه فلسفی باشد. با این حال این احساس شخصی ریشة بسیاری از مکاتب مادی و نسبی‌گراست. نیگل در این خصوص می‌نویسد:

 " در روزگار و دوران کنونی این اندیشه که نسبت بین ذهن و جهان بنیادی است بسیاری را عصبانی می‌کند. از نظر من این بازتابی از ترس از دین است ...  خود من به شدت گرفتار چنین ترسی هستم و دوست دارم الحاد درست باشد ... مطلب فقط این نیست که چون به خدا باور ندارم به طور طبیعی آرزو می‌کنم که باورم درست باشد. مطلب این است که من آرزو می‌کنم خدایی نباشد! من نمی‌خواهم خدایی وجود داشته باشد. نمی‌خواهم جهان این گونه باشد."

Nagel,Thomas, 1997, The Last Word Oxford, Oxford University press.p 131

انگیزة این خصومت را می‌توان از متفکرینی مانند مارکس، فروید و فوکو پرسید که از نقش ثروت، شهوت و قدرت در تشکیل باورهای بشر بحث کرده‌اند. اما بهترین نقد این است که دو جهان را فرض کنیم که یکی بدون  خدا و یکی دارای علم مطلق و خیر مطلق و ... است. یک سوال این است که از نظر منطقی کدام یک از این دو جهان امکان تحقق و ماندگاری دارند؟ پرسش دیگر این است که کدام یک از این دو جهان ارزش بیشتری دارند؟ اگر به انتخاب ما بود کدام جهان را انتخاب می کردیم؟

 چگونه می‌توان تصور کرد انسانی دانش و خیر و زیبایی را ارزشمند بداند و با صراحت بگوید من نمی‌خواهم در جهان دانش و خیر و زیبایی مطلق باشد؟

 

آن دشمن خورشید در آمد بر بام

دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۰۸:۵۳
رضا صادقی

فلسفة درجة دوم

فلسفه را می‌توان به درجة اول و درجة دوم تقسیم کرد. به عنوان نمونه اینکه صدق چیست بحثی درجة اول است. اما دیدگاههایی که در تاریخ فلسفه در مورد صدق مطرح شده است بحثی درجه دوم است.   وقتی افلاطون با روش عقلی در مورد صدق یا عدالت یا خیر بحث می‌کند و یا از وجود روح دفاع می‌کند، این بحث‌ها فلسفة درجة اول است. بعد از اینکه این فلسفه تدوین شد در مورد همین فلسفه هم می‌توان بحث‌های زیادی را مطرح کرد. برخی از این بحث‌ها ماهیتی فلسفی و برخی ماهیتی غیر فلسفی دارند و به عنوان نمونه تاریخی، ادبی یا زبانی هستند. بنابراین بخش زیادی از محتوایی که در متون فلسفی مطرح است و در کلاسهای فلسفه تدریس می شوند یا ماهیتی فلسفی ندارند و با روش عقلی نمی توان در مورد آنها قضاوت کرد و یا فلسفه درجه دوم هستند.

 سالهاست که  افلاطون یا سقراطی در جهان نیست. شاید یک دلیلش این است که فلسفة درجة اول به حاشیه رفته است و فلسفة درجة دوم در کنار بحثهای تاریخی و ادبی جای آن را گرفته است. به عنوان نمونه در روش آموزشی گروه‌های فلسفه بیشتر بر فلسفة درجة دوم تأکید می‌شود و عنوان درسها نام فیلسوفان یا مکاتب تاریخی است. بیشتر منابع، کتابها و مقاله‌ها نیز درجه دوم است و در مورد تاریخ اندیشة فلسفی است. بحث‌هایی مانند اینکه منظور هایدگر از وجود چیست و تأثیر آن بر تاریخ اندیشه کدام است یک بحث تاریخی است که با روش فلسفی و عقلی و پیشین نمی‌توان پاسخی برای آن یافت. در این روش دانشجویان به جای اندیشیدن مجبور به حفظ بحث‌هایی تاریخی و زبانی می‌شوند که اغلب پراکنده و غیر دقیق و مورد اختلاف هستند. در این روش دانشجویی که حافظة قوی‌تری داشته باشد موفق‌ترین دانشجوست.

 

وقتی فلسفة درجة اول به حاشیه می‌رود فلسفة درجة دوم نیز اهمیت خود را از دست می‌دهد و به تدریج بحث‌های تاریخی و غیر فلسفی جای هر دو فلسفه را می‌گیرد. اکنون در کلاس‌های درس بیشتر اطلاعاتی که به دانشجویان داده می‌شود عبارت است از زندگی‌نامة فیلسوفان و نام کتاب‌های آنها و تاریخ مکاتب و اندیشه‌ها و ترجمة عبارتها و اصطلاحات و مقایسة کاربرد آن در زبان‌ها و زمان‌های مختلف. این بحث‌ها به جای خود اهمیت دارند. اما گروه‌هایی هم باید باشند که به فلسفة درجة اول بپردازند تا دانشجویان فلسفه حق انتخاب داشته باشند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۰
رضا صادقی

فیلسوفان بزرگ قصد دارند با انگشت اشاره حقیقتی را به ما نشان دهند و اگر ما فقط به انگشت اشارة آنها توجه کنیم هیچگاه آن حقیقت را نخواهیم دید. اکنون بیشتر پژوهشها در حوزة فلسفه در خصوص انگشت اشاره است. به عنوان نمونه پرسش‌های افلاطون و ارسطو ... پرسش‌هایی فلسفی است. اینکه صدق چیست و چه نسبتی با شناخت دارد یک پرسش فلسفی است که افلاطون از ما می‌خواهد در این خصوص فکر کنیم. اما گروه‌های فلسفه بیشتر به پرسش‌هایی توجه دارند که ماهیتی فلسفی ندارند و با روش فلسفی نمی‌توان به آنها پاسخ داد. مانند اینکه نظر خود افلاطون چیست و این نظر در کدام کتاب مطرح شده و آیا نظر او در طول زندگی تغییر کرده یا خیر و بیگانة آتنی کیست و نظرش چیست و  اصطلاحی که او به کار می‌برد در یونان قدیم چند معنا داشت و اکنون چه معنایی دارد و آیا دکارت در نظر خود تحت تأثیر افلاطون است و پرسش‌های مشابهی که تقریبا بی‌نهایت هستند و در مورد سایر فیلسوفان نیز می‌توان مطرح کرد و با روش فلسفی نمی‌توان پاسخی برای آنها یافت و با سایر روش‌ها نیز پاسخی قاطع ندارند و مشغول کردن ذهن دانشجویان به این مسائل آنها را از مسائل اصلی فلسفی دور می‌کند و ذهن آنها را آشفته و شخصیت آنها را تکه‌پاره می‌کند.

نقد این روش آموزشی بهترین خدمت به فلسفه است. البته پارادایم حاکم بر فلسفه چنین نقدی را با عنوان ضدیت با عقل معرفی می‌کند. اما مساوی دانستن این فلسفه با عقل خطایی بزرگ و اهانت به گروههای علمی متعددی است که جدای از این فلسفه ( نه جدای از عقل) در مرزهای علم و دانش در حال پیشرفت هستند. 

در زمان سقراط سوفیست به معنای حکیم بود. اما بیشتر کسانی که خود را سوفیست می‌نامیدند دشمنان حکمت و حقیقت بودند. سقراط برای اینکه راه خود را از این جریانِ ضد عقل جدا کند، به جای اینکه خود را سوفیست یا حکیم بنامد، خود را فیلسوف نامید که به معنای دوستدار حکمت بود. بعد از سقراط واژة سوفیسم معنایی منفی یافت و بر سفسطه و استفادة ابزاری از عقل اطلاق شد و در عوض واژة فلسفه رایج شد که بر هر گونه جستجویِ عقلانیِ حقایق بنیادین دلالت می‌کرد. بعد از آن دیگر نام فلسفه عوض نشد. نه به دلیل اینکه سوفیست‌ها نبودند. بلکه به این دلیل که دیگر سقراطی نبود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۴۴
رضا صادقی

برای برخی واژه ها معادلی در سایر زبان ها نیست. مثلا واژه رضایت  معادلی در فارسی ندارد. چون رضایت فقط یک احساس زودگذر نیست و نمی‌توان آن را با پسندیدن یا خشنودی یا موافقت برابر دانست. رضایت از زندگی حالتی درونی است که نتیجة باورها و رفتارهای یک انسان و نشانة سعادت و خوشبختی اوست. در زندگی یک انسان اگر رضایت باشد آرامش و اطمینان و معنا نیز هست. رضایت با اندیشه و تلاش به دست می‌آید و نیازمند یک موضوع است (دربارگی).  (واژه کریم هم ابعادی دارد که نمی توان برای آن معادل فارسی یافت.)

یکی از دلایل اینکه شیعه هستم مفهوم رضایت است. الگویی که در شیعه معرفی شده است در طول زندگی از بودن راضی است. او حتی وقتی با مرگ روبرو می‌شود به خدای کعبه قسم می‌خورد که رستگار شده است. کدام انسان را می‌شناسید که هنگام شکافته شدن فرق سر با شمشیر نخستین واژه‌ای که به ذهن و زبان او می‌آید رستگاری باشد. فرزند او نیز در سخت‌ترین موقعیت قابل تصور برای یک انسان، یعنی با لبی تشنه و تنی زخمی در زیر ضربه‌های نیزه و سم اسب‌ها، سخنش این بود که به آنچه رضایت خدا در آن است راضی است. خواهر او نیز در تمام این مصیبت‌ها چیزی غیر از زیبایی نمی‌دید.

این رضایت را مقایسه کنید با احساس پوچی که باعث می‌شود انسان از وجود خود نیز تنفر داشته باشد. ما در زمانی زندگی می‌کنیم که دوران وفور کالاهاست و آسایش انسان از هر جهت فراهم است. اما رضایت از زندگی کالایی کم‌یاب یا حتی نایاب است که فقیر و غنی به دنبال آن هستند. زندگی اگر معنادار نباشد رضایتی به دنبال ندارد. باورها، عواطف و رفتارهایی که در مکتب تشیع سفارش شده‌اند، انسان را در مسیر رضایت قرار می‌دهند.

رضایتی که در زندگی الگوی شیعی موج می‌زند به دلیل اینکه در اوج سختی‌ها نیز حفظ و ابراز شده است ارزش دو چندانی دارد. رسیدن به چنین آرامشی برای بیشتر انسان‌ها مطلوب است و با پیروی از چنین الگویی آنها این توان را پیدا می‌کنند که در هر شرایطی آرامش و اطمینان خود را حفظ کنند.

(یکی از کارکردهای ذکر مصیبت در فرهنگ شیعه نیز آمادگی برای تحمل مصیبت هاست. هر انسانی ممکن است به طور ناگهانی و بدون آمادگی با مرگ یک عزیز روبرو شود. تاب آوری در  چنین موقعیتی نیازمند تقویت باورها و مهارت در کنترل احساسات است.   مجالس ذکر مصیبت با تصویرسازی و ذکر جزئیات این آمادگی را ایجاد می کنند و برای روبرو شدن با هر مصیبتی الگوهایی عملی معرفی می کنند.)

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۵
رضا صادقی

 

 اگر کسی عاطل و باطل بگردد و از دسترنج دیگران مصرف کند به اقتصاد آسیب می‌زند و اگر این رفتار به یک قاعده تبدیل شود هم اقتصاد و جامعه فرو می‌پاشد و هم در نهایت حیات نابود می شود. لذا در شریعت اسلام اکل مال به باطل حرام است و این فقط حکمی تعبدی نیست و عقل و اخلاق نیز حرمت آن را تأیید می کند.

به عنوان نمونه ربا نوعی افزایش سرمایه بدون کار است و مهمترین مصداق اکل مال به باطل است. قمار و سرقت هم اکل مال به باطل است. اگر همه رباخوار یا سارق شوند نسل بشر نابود می شود. اما اگر تولید به یک قانون تبدیل شود بقای بشر تضمین می شود. حرمت اکل مال به باطل رشد اقتصاد و بقای بشر را تضمین می کند.

 اکنون باید توجه داشت که اکل مال به باطل تشکیکی است و مراتبی دارد. انواع درآمد را می توان در یک جدول تشکیکی تنظیم کرد. در این جدول ربا و سرقت و قمار بدترین نمونه های کسب درآمد هستند و کارهای تولیدی بهترین نوع کسب درآمد هستند. البته کارهای تولیدی نیز تشکیکی هستند. به عنوان نمونه تولید خوراک برای انسان و حیوان بر تولید سنگهای تزیینی مقدم است. تاجر نیز اگر در رساندن مواد مورد نیاز انسانها به دست آنها نقش دارد کارش به تولید نزدیک است و اگر فقط واسطه است کارش به اکل مال به باطل نزدیکتر است. در جدول درجات شغلها تولید خوراک و پوشاک تمیزترین شغلهاست.

 

بر اساس معیار اکل مال به باطل در مورد خرید و فروش ارزهای دیجیتال نیز می توان قضاوت کرد. استخراج این ارزها یک کار تولیدی دیجیتال است. اما خرید و فروش ارزهای دیجیتال مانند هر نوع تجارتی می تواند به تولید نزدیک باشد و یا به اکل مال به باطل . خرید و فروش ارز اگر برای رساندن محصول به دست متقاضی واقعی انجام شود یک کار مفید است. 

 

اما  اینکه این ارزها فقط دست به دست شوند و در یک فرایندی شبیه بخت آزمایی سرمایه ای از جیب دیگران به جیب شما بیاید با ربا و قمار تفاوتی ندارد و حتی اگر حرام نباشد به طور قطع درآمد تمیزی نیست. بیشتر خرید و فروشهای کنونی از این دست هستند و این نوع کسب درآمد به ربا نزدیکتر است تا به کارهای تولیدی. رباخوار و فردی که در خرید و فروش ارزهای دیجیتال مشارکت دارد هر دو از ارزش کار دیگران به جیب می زنند.

 

خرید و فروش سهام بورس نیز اگر مشارکت در تولید نباشد چندان تمیز نیست. البته جمع کردن سرمایه های خرد و استفاده از آنها در تولید کلان یک کار اقتصادی تولیدی  است. اما اکنون در فرایند بورس پول خرید و فروش سهام بدون اینکه به دست تولید کننده برسد از  جیب یک واسطه به جیب واسطه دیگری منتقل می شود و در این جابه جایی برخی بدون اینکه کاری انجام داده باشند سرمایه ای به جیب می زنند که از جیب یک نفر دیگر برداشته اند. این نوع درآمدها حتی اگر اکل مال به باطل نباشند و از نظر فقهی حرام نباشند،  درآمد تمیزی هم نیستند. غذایی که از روی فرش برداشته اند نجس نیست، اما تمیز نیز نیست. یک زندگی دینی و اخلاقی نیازمند  درآمدی حلال و تمیز است. 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۵۹
رضا صادقی

- الگویی جامع

نخستین دلیل من برای این اینکه شیعه هستم این است که شیعه تنها مکتبی است که دارای الگویی جامع است که در تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی وارد شده است و موفق بوده است. شیعه الگویی را به بشر معرفی می‌کند که بدون اینکه در کاخ متولد شده باشد به سیاست وارد شد و در طول زندگی سیاسی خود برای مدتی سرزمین‌هایی را اداره کرد که در حد یک امپراتوری وسعت داشتند. این قدرت سیاسی به دلیل شایستگی‌های فردی و اقبال عموم مردم به او بود. این الگو در زندگی خانوادگی نیز بسیار موفق بود. او با دختر بزرگترین شخصیت زمان خود ازدواج کرد و فرزندانی شاخص و شایسته تربیت کرد که پس از قرن‌ها هنوز آنها را در روی زمین با نام می‌شناسند. او در کارهای اجتماعی و خیریه پیشگام بود و زمان زیادی را برای کمک به فقرا و همصحبتی با آنها سپری می‌کرد. برخی از فقیرانی که او به آنها کمک می‌کرد هم‌کیش او نبودند و برخی نیز هنگام دریافت کمک حاکم زمان را که خود او بود نفرین می‌کردند. او در اقتصاد و تولید نیز بسیار موفق بود و هنوز در محل زندگی او هکتارها زمین آباد وجود دارد که به نام این شخصیت شناخته می‌شود. بعد از چهارده قرن محلی‌ها می‌گویند تعدادی از چاه‌های این منطقه که هنوز آب دارد با دست خود او حفر شده است. الگوی شیعه بیشترین تولید و کمترین مصرف را داشت. و با وجود اینکه غذای ساده‌ای داشت بدنی قوی داشت. سبک زندگی مورد تأیید او درختی کویری بود که با دریافت کمترین مواد غذایی بیشترین کارایی را دارد و نه نیزار کنار آب که بیشترین مواد را دریافت می‌کند و ترد و شکننده است. سیاست و خانواده و کارهای اجتماعی باعث دور شدن او از هنر و ادبیات نشد و سخنان او هنوز الگویی برای آموزش ادبیات و آرایه‌های هنری است. او خود را امیر کلام می‌نامید. هر یک از این ویژگی‌ها به تنهایی برای خودبینی و غرور کافی است. اما او متواضع و خاکی بود. اهل شب‌زنده‌داری بود و سخنان او در عرفان و خداشناسی و حکمت برای صدها سال الگوی عارفان و حکما بوده است. با اینکه دشمنان زیادی داشته است هیچ یک نتوانسته‌اند در سخنانی که از او نقل شده است رد و نشانی از خرافات و جهل رایج در آن زمان بیابند. اگر در صدها خطبه و نامه‌‌ای که منسوب به انسانی است که  14 قرن پیش می‌زیسته نمی‌توان مطلبی خلاف علم امروز یافت این احتمال را که او یک انسان عادی نبوده است نمی‌توان نادیده گرفت.

شیعه به معنای پذیرش چنین الگویی است و مکتبی که چنین الگویی را برای زندگی بشر معرفی می‌کند در تمام دوران‌ها قابل دفاع است. البته هر دین و مکتب دیگری نیز الگویی برای زندگی معرفی می‌کند و تلاش می‌کند انسان‌ها را قانع کند که بر اساس آن الگو رفتار کنند. این الگوها با اینکه اغلب اهل حکمت و اخلاق و گذشت هستند، اما هیچ یک جامع نیستند. به عنوان نمونه حضرت موسی به دنبال اصلاح اندیشه و رفتار حکومت وقت است و با دست خالی با فرعون زمان درگیر می‌شود و با کمک خداوند موفق می‌شود. حضرت عیسی نیز با اینکه در چنین مسیری گام بر می‌دارد، اما بیشتر جذابیت شخصیت او به این دلیل است که اهل بخشش و تواضع و محبت است. اما سایر موفقیت‌ها در زندگی خانوادگی، در اقتصاد و تولید و در ادبیات و هنر در زندگی این دو پیامبر بزرگ گزارش نشده است. شاید این  بزرگان در این بخشها نیز موفق بوده‌اند. اما دینی که چنین بخش‌هایی را گزارش نمی‌کند نمی‌تواند انسانی جامع بسازد. در ادبیات و هنر غیر دینی نیز الگوهای جذاب زیادی یافت می‌شوند. اما این جذابیت‌ها یا مانند مردعنکبوتی ارتباطی به اخلاق و حکمت ندارد و یا فاقد جامعیت است.

شیعه به معنای پذیرش الگویی جامع است که رشد همه‌جانبه را به بشر آموزش می‌دهد. رشد همه جانبه گمشدة بشر امروز است و نخستین پیام چنین الگویی به بشر امروز این است که انسان باید در تمام ابعاد زندگی رشد کند. شاعری که تمام عمر خود را کنار شومینه غرق در آرایه‌های زبان است، جنگاوری که فقط بدنی قوی و ورزیده دارد، فعالی اجتماعی که از زندگی خانوادگی خود چشم‌پوشی کرده است و زاهدی که در تمام عمر خود هیچ تولید ثروتی نداشته است، فیلسوفی که فقط تفسیر متون قدیم را بلد است و کارمندانی که در تمام عمر کاری خود فقط پشت میز نشسته‌اند اگر هیچ یک حال خوبی ندارند و در پایان عمر از زندگی خود رضایت ندارند شاید به این دلیل است که رشدی کاریکاتوری داشته‌اند و فقط یک بعد از زندگی را تجربه کرده‌اند. تمام این افراد به الگویی نیاز دارند که شخصیتی جامع داشته باشد. ادعای من این است الگویی جامع مانند الگوی شیعی نه تنها در هیچ دین و مکتبی وجود ندارد بلکه حتی به خیال بشر نیز نرسیده است و در هیچ رمان و سریالی شخصیتی مانند او ساخته نشده است. تعصبی هم ندارم. اگر شخصی مانند او یا بهتر از او را یافتید همگی پیرو او خواهیم شد. (زندگی بر اساس این الگوی جامع رضایت و آرامش را به دنبال دارد.  رضایتی که در خانوادة الگوی شیعی موج می زند پاسخ دوم این پرسش است که چرا شیعه هستم؟)

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۱
رضا صادقی

 

یک دیدگاه این است که طبیعت بر اساس قوانین خاص خود در حال تغییر است و در جامعة انسانی نیز مردم در کشورهای مختلف زندگی خودشان را دارند و دولتها نیز کمابیش به دنبال منافع مردم و حفظ قدرت خودشان هستند. اگر هم گاهی درگیری و جنگی رخ می‌دهد به دلیل تعارض در منافع یا ابهام در قوانین است. بنابراین تقسیم تاریخ به دو بخش حق و باطل تحریف تاریخ است. در این دیدگاه جهان خاکستری است و جنگ حق و باطل ساختة ذهن‌ کسانی است که جهان را سیاه و سفید می‌بینند.

 

اما این دیدگاه درست نیست و اگر هم درست بود دیدگاه حقی بود که دیدگاه مقابلش را باطل می‌دانست. پس برای یافتن نزاع حق و باطل لازم نیست سراغ تاریخ رفت و یا جامعه را شناخت. نزاع حق و باطل در ساحت آگاهی و اراده در جریان است. در درون هر انسانی نیمة تاریکی است که به خودخواهی و دروغ و خیانت و انواع سیاهی‌ها تمایل دارد. نیمه‌ای روشن و ملکوتی نیز وجود دارد که در برابر این بدی‌ها مقاومت می‌کند و به صداقت و تواضع و خیرخواهی دعوت می‌کند.

 

اگر آگاهی و اراده را نادیده بگیریم تقسیم چیزها و رویدادها به حق و باطل معنایی ندارد. اما در جایی که اراده و آگاهی وجود دارد در هر لحظه و هر ثانیه‌ای مجبور هستیم بین حق و باطل یکی را انتخاب کنیم. وسعت جنگ حق و باطل به اندازه وسعت اراده و آگاهی است. پس اگر اراده و آگاهی در تمام رویدادهای جهان حاضر باشند آنگاه کل هستی صحنة نزاع حق و باطل خواهد بود.

 

بر این اساس تقسیم چیزها به الهی و شیطانی، حق و باطل، نور و ظلمت، نجس و پاک، صادق و کاذب، طاغوتی و ملکوتی، اخلاقی و غیر اخلاقی، خوب و بد، زیبا و زشت معنا پیدا می‌کند. اما اگر اراده و آگاهی را انکار کنیم و یا آن را از جنس مواد و الکترونها بدانیم نه تنها هیچ یک از این دوگانه‌ها معنا ندارد بلکه دیگر حتی تقسیم چیزها به تمیز و کثیف و تقسیم جهت‌ها به پایین و بالا و چپ و راست نیز معنا نخواهد داشت. به یک معنا دوگانة وجود و عدم نیز در ساحت آگاهی و اراده معنا پیدا می کند.

 

هر فردی با توجه به دو ساحت تاریک و روشنی که در وجود خودش درگیر هستند نه تنها میتواند نزاع حق و باطل را نظاره کند بلکه به راحتی می‌تواند جایگاه خود در این نزاع  را انتخاب کند. البته اگر نزاع حق و باطل را به درون خود و به تاریخ انسان خلاصه کنیم شکست حق قطعی است. چون نیروهایی مانند جهل و شهوت و غضب و حرص و طمع به اندازه‌ای قوی هستند که به طور قطع بر نور ضعیفی که در گوشه‌ای از وجود خود می‌یابیم و جبهة حقی که در حاشیة تاریخ شکل می‌گیرد، سیطره می‌یابند. اما این شکست در صورتی قطعی است که خدایی نباشد. اگر خدایی نباشد تمام تمدن گیاهی است که به زودی با یک شهاب سنگ یا ویروسی قوی تر از کرونا نیست و نابود خواهد شد.
 

اما خدا ارده و آگاهی مطلق و خیرخواهی است که بر هستی سیطره دارد و حتی رفتار نیروهای باطل را به گونه‌ای مدیریت می‌کند که نتیجة آن پیروزی حق است. عصر عاشورا کسانی که با احساس پیروزی از دور به صحنة جنگ نگاه می‌کردند یقین داشتند تا چند روز دیگر اثری از کشته‌ها بر روی زمین نمی‌ماند و به زودی نام آنها نیز فراموش خواهد شد. با محاسبات مادی نظر آنها کاملا درست بود. از نگاه مادی دو نیرو به یکدیگر رسیده‌ بودند که یکی صدها برابر قوی‌تر بود و دلیلی نداشت که اثری از نیروی ضعیف بماند.

اما تقدیر خداوند را نیز باید به حساب آورد. تقدیر خداوند این است که حق در تاریخ چیره باشد. به تمام دلایل وجود خداوند باید دلیلی تاریخی را نیز افزود. یکی از روشنترین دلایل وجود خداوند این است که خود فرعون موسی را در خانة خود پرورش می‌دهد و این رویداد مدام در تاریخ تکرار می‌شود تا دست برتر خداوند در تاریخ دیده شود و انسان با اراده و آگاهی این برتری را بپذیرد، تسلیم آن شود و خود را به آن بسپارد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۴
رضا صادقی