دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۴۸ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

 یکی از اساتید دانشگاه علامه در نقد وضعیت حاکم بر دانشگاههای کشور یادداشتی را منتشر کرده است که مکمل پست قبلی است.

 

اپیزود اول: «تبریک» بابت راهنمایی پایان‌نامه


اخیراً در جلسه‌ای در دانشگاه درخواست دانشجویی که مایل است با راهنمایی من کار تحقیق برای نگارش پایان‌نامه‌اش را انجام دهد، مطرح و تصویب شد. در پایان جلسه، یکی از همکاران هنگام خروج از اتاق جلسه خطاب به من گفت: «مبارک باشد!». مورد خطاب قرار گرفتن با این جمله‌ی به‌غایت ساده که شاید از نظر برخی کسان اصلاً درخور فکر هم نباشد، چه رسد به پاسخ و چه رسد به ژرف‌اندیشی، ابتدا باعث حیرتم شد، اما بعداً به نظرم آمد که تبریک آن همکار اتفاقاً بسیار هم درخور تأمل است و شاید گشودن منظری لکانی بر آن بتواند نشان دهد که در آکادمی ایران چه می‌گذرد. بگذارید بررسی‌مان را با طرح این پرسش آغاز کنیم که: پایان‌نامه‌ی دانشگاهی چیست؟ در پاسخ می‌توان گفت پایان‌نامه در حکم تلاش دانشجوی تحصیلات تکمیلی برای انجام دادن پژوهش زیر نظر استادی پژوهشگر است که می‌تواند با نظارت بر کار دانشجو، اشکالات و ایرادهای روش‌شناختیِ کارِ او را برطرف کند. اما از نظر برخی از همکاران ما در دانشگاه‌ها (نه صرفاً در دانشگاه علامه طباطبائی)، پایان‌نامه فرصتی طلایی برای کسب درآمدِ بی‌زحمت است. به زعم این کسان، نیازی به وقت گذاشتن برای خواندن پایان‌نامه و تصحیح اشتباهات دانشجو نیست؛ کافی است چند اشتباه تایپی و لزوم یکدست کردن ارجاع‌ها به مآخذ را به دانشجو یادآور شوید و سپس چندین میلیون تومان پول را به راحتی (بدون انجام دادن هیچ کاری) از دانشگاه دریافت کنید.

از این زاویه، تصویب طرحنامه‌ی دانشجو البته دلیلی برای تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه است. اندیشیدن به چند پرسش می‌‌تواند ابعادی از وضعیت گوینده و من در آن مکالمه را روشن کند: در چه مواقعی گوینده‌ای به دیگری تبریک می‌گوید؟ معنای تبریک گفتن به استاد راهنمای پایان‌نامه‌ای که هنوز حتی یک سطر آن نوشته نشده چیست؟ حتی اگر تمام پایان‌نامه به رشته‌ی تحریر در آید و در جلسه‌ی دفاع هم به تأیید برسد، چه معنایی می‌تواند بر تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه مترتب باشد؟ کدام ذهنیت با کدام امیالِ بیان‌ناشده درباره‌ی پایان‌نامه‌های دانشگاهی می‌تواند موجد جمله‌ی «مبارک باشد» شود؟ «مبارک باشد» برای که و چرا؟ اگر از منظری لکانی به این پرسش‌ها بیندیشیم، بسیاری از امیال ناخودآگاهِ گوینده‌ی آن تبریکِ کذایی روشن می‌شود و درمی‌یابیم که، به قول لکان، هر «سوژه‌ی بیانگر» لزوماً «سوژه‌ای بیان‌شده» است. این‌جا استعاره‌ای در کار است.

اپیزود دوم: پرسش درباره‌ی «سود» یک همایش
اخیراً طرحی را برای یک همایش بین‌المللی درباره‌ی نقد روان‌پژوهانه‌ی ادبیات به دانشگاه تسلیم کردم. این همایش با بیش از بیست عضو در کمیته‌ی علمی، برای برگزاری در دو روز و دو دانشکده طراحی شده است و علاوه بر استادان و پژوهشگران طراز‌ اول در سه حوزه‌ی روانکاوی، روان‌شناسی و روان‌پزشکی، استادان و پژوهشگران برجسته‌ی ادبیات در حوزه‌ی نقد ادبی نیز در آن مشارکت خواهند داشت. در این همایش همچنین چندین سخنران خارجی و استاد ایرانی مقیم خارج با ارائه‌ی مقاله شرکت خواهند کرد. پس از مطرح شدن موضوع این همایش، یکی از همکارانم با مراجعه به من پرسید «از این همایش چه چیزی در کاسه‌ی شما می‌افتد؟» کلمه‌ی «کاسه»، فعل «افتادن» و تعبیر «چیزی در کاسه‌ی کسی افتادن» مرا به فکر فرو برد. به گمانم نظریه‌ی لکان درباره‌ی ساختار زبانیِ ضمیر ناخودآگاه و بیان مجازی در زبان، می‌تواند ابعادی از این گفته‌ی همکارم را روشن کند. چه چیزی از «کاسه‌ی» یک همایش درباره‌ی نقد ادبی به من (شخص من، حسین پاینده) می‌رسد؟ ظاهراً پرسش‌کننده می‌خواهد بداند که برگزاری چنین همایشی چه فایده‌ای برای من دارد. پاسخ روشن است: پیشبرد دانش در حوزه‌ی مطالعات میان‌رشته‌ای در علوم انسانی (و البته علوم پزشکی، با توجه به ماهیت رشته‌ی روان‌پزشکی)؛ یاری رساندن به تحقیقات آینده درباره‌ی رابطه‌ی روان‌پژوهی و ادبیات؛ نشان دادن مسیر حرکت به دانشجویان و پژوهشگرانی که مایل‌اند در این حوزه تحقیق کنند؛ ایده‌پردازی درباره‌ی درس‌هایی جدید با محتوایی میان‌رشته‌ای؛ تبدیل کردن نقد روانکاوانه به موضوعی مهم در مطالعات ادبی؛ دامن زدن به فعالیت‌های علمی در آکادمی؛ و … .

این‌ها و امثال این‌ها، اما نه چیزی جز این‌ها، از برگزاری چنین همایشی عاید من می‌شود. اما با اتخاذ رویکردی لکانی می‌توان استدلال کرد که پرسش به ظاهر ساده‌ی آن همکار، محتوایی نه چندان آشکار را پنهان می‌کند و در عین حال لو می‌دهد. در این‌جا نیز طرح چند پرسش از منظر تحلیلیِ لکان می‌تواند راهگشا باشد: «افتادن» یعنی چه؟ تعبیر «افتادن چیزی در کاسه‌ی کسی» را برای توصیف چه وضعیتی یا چه رخدادی به کار می‌بریم؟ چه موقعی چیزی در «کاسه‌ی» کسی «می‌افتد»؟ به افتادن سیب از درخت فکر کنید. وقتی می‌گوییم «سیبی در دامنم افتاد»، منظورمان این است که بی آن‌که من تلاشی بکنم، میوه‌ای رسیده و آماده‌ی خوردن نصیبم شد. موضوع خوردن در این گفته به صراحت بیان نشده، بلکه مستتر است. «کاسه» مجاز مرسل است، از نوع جزءبه‌کل، برای آنچه می‌خوریم. ولی از یاد نبریم که خوردن علاوه بر معنای قاموسی‌اش (معنایش مطابق با آنچه در فرهنگ لغت آمده است)، معنایی تلویحی نیز دارد. در فرهنگ سخن، معنای خوردن این‌گونه ضبط شده است: «جویدن و سپس فرو بردن مواد غذایی از راه دهان و گلو و بلعیدن آن». اما «خوردن» همچنین به معنای سود کردن است. سود مالی بردن در دادوستد و تجارت هم نوعی «خوردن» محسوب می‌شود. اگر از این منظر به جمله‌ی کذایی آن همکار بیندیشیم، ابعادی ناپیدا از ذهنیت او، تصورش راجع به برگزاری همایش در دانشگاه، توقعش از طرح پیشنهاد چنین فعالیتی و خلاصه جنبه‌هایی از سازوکارهای روانیِ این قبیل اشخاص بر ما معلوم می‌شود. ظاهراً از نظر این همکار و کسانی مانند او، برگزاری همایش و اصولاً هر فعالیت دیگری در دانشگاه فقط راهی برای کسب منافع شخصی است.

منبع:

http://alef.ir/vdcgy79wwak9nq4.rpra.html?358193

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۲
رضا صادقی

 

تری ایگلتون[1] در مقاله ای با عنوان «قتل آرام دانشگاه»[2] به مشکلات اساسی دانشگاههای بریتانیا پرداخته است. او معقتد است تبدیل دانشگاه به بنگاهی اقتصادی خسارت محض است. از آنجا که نظام دانشگاهی ما نیز گرفتار مشکلات مشابهی است، خلاصه ی این مقاله را با اندکی ویرایش مرور می کنیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

« نهاد دانشگاه را معمولا «برج عاج» می‌خوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را بر نمی‌تابد. دانش‌گاه – که وظیفه اصلی‌اش نقد دانش‌های بشری است –‌‌ اکنون دچار مرگ آرام شده است. 
بلایی که امروز بر سر دانشگاه‌ها آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاه‌های ماست. البته روشن است که در دانشگاه‌های ما از ریخت و پاش‌های دانشگاه‌های آمریکا– حداقل نهاد‌های آموزشی خصوصی آنها چندان خبری نیست. اما  در فضایی که من کار می کردم انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی می‌شد و نگارش مقاله‌ای کوتاه آن هم در باره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجه‌تر بود.

 

 

 

 

 اکنون بسیاری از دانشگاهها مانند بنگاههای اقتصادی اداره می شوند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت داده‌اند و چک و چانه‌های مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را براستی خفقان آور کرده است. ابراز خشم نسبت به کتاب – که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالت باردوران غارنشینی می‌دانند، روز افزون شده است. به عنوان نمونه در یکی از این دانشگاه‌ها، تعداد «قفسه‌های کتاب» استادان را محدود کرده‌اند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند.
این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را می‌فهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرم‌ها و نشانه‌های فاقد معنای فرهنگی شرکت‌ها و سازمان‌های تجاری پر کرده‌اند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر می‌کنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایده ال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آن‌ها را رعایت نمایند.

 

 

 

 

در این شرایط شرم آور، بویژه این رشته‌های علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشته‌ها، سینه دیوار قرار می‌گیرند. تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سال‌های پیش رو، در تمام دانشکده‌های علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. در شرایط حاضر، دانشکده‌های علوم انسانی باید منابع مالی خود را به طور عمده از راه شهریه‌های دانشجویان تامین کنند و این به معنای آن است که نهاهای آموزشی کوچک‌تر که صرفا بر اساس شهریه‌ها ی دانشجویی به حیات خود ادامه می‌دهند؛ تقریبا به طور کامل خصوصی شده‌اند، آن هم با ترفند‌های شیادانه.
پیامد این سیاست‌های آموزشی دولت در دانشگاه‌ها، وابستگی شدید‌تر دانشجویان به وام‌های دانشگاهی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
رضا صادقی

 

1-    آموزش یک زبان صرفا به معنای آشنا شدن با آواهایی جدید نیست. هر زبانی گرانبار از فرهنگ  است و حاوی ارزشهای حاکم بر محیط خاص به خود است. ارزشهایی که با یک زبان بیگانه وارد می شوند ممکن است با ارزشهای حاکم بر جامعه کشور هدف در تضاد باشند.

2-    آموزش زبان بیگانه نزدیکترین راه و موثرترین راه برای ورود فرهنگ بیگانه است. اگر این آموزش در کودکی صورت بگیرد، تغییر فرهنگ کودکان ناخودآگاه و تقریبا غیر قابل بازگشت است. بنابراین جامعه ای که به دلایل اقتصادی نیازمند زبان بیگانه است باید  این آموزش را به گونه ای هدفمند و بر اساس نیازهای اقتصادی و اهداف سیاسی خود برنامه ریزی کند. به طور خاص گروههای نیازمند به زبان باید مشخص شوند و باید به مقدار نیاز و با برنامه ای مشخص در این خصوص هزینه کرد.

3-    با این که هر زبانی بار فرهنگی خاصی دارد، اما زبان انگلیسی از این جهت خاص است که در فرهنگی رشد کرده است که در برخی از جهات با فرهنگ اسلامی و حتی ارزشهای انسانی و اخلاقی تضادهایی بنیادین دارد. مولفه هایی مانند نگاه مادی به انسان، نژادپرستی، مصرف گرایی، لذت گرایی و نسبیت ارزشهای اخلاقی در فرهنگ غربی سابقه ای طولانی دارند و این مولفه ها در زبان انگلیسی نیز رسوخ کرده اند.

4-     فرهنگ غربی عناصر مثبت نیز کم ندارد. اما مطالعات میدانی نشان می دهند متن هایی که برای ترویج زبان انگلیسی وارد می شوند به طور عمد بخشهای مخرب فرهنگ غربی را ترویج می کنند. به عنوان نمونه در خصوص مثالهایی که در فرهنگهای  لغت  در ذیل هرواژه مطرح شده اند، پژوهشهایی انجام شده است و  بار ضد فرهنگی این فرهنگهای لغت  مشخص شده است.    در متنهای آموزش زبان توصیه ای نسبت به پرکاری و تلاش برای استقلال و کسب اقتدار که عناصر مثبت فرهنگ غرب هستند،  دیده نمی شود. کمتر دیالوگی را در این متن ها می توان یافت که نسبت به بی عدالتی ها یی که در سطح روابط بین الملل وجود دارد حساسیت ایجاد کند. مرگ و میر کودکان آفریقا موضوع هیچ دیالوگی نیست. بیشتر  دیالوگ ها صرفا ارتباط با جنس مخالف و مصرف گرایی و تفریح و غفلت را ترویج می کنند و به گونه ای تنظیم شده اند که پرسشی در خصوص مبدا و معاد آدمی طرح نمی شود.  

5-    این ادعا که مثلا در هند زبان بیگانه میلیاردها دلار درآمد به دنبال داشته است، باید با مطالعه ای تجربی بررسی شود. ولی حتی اگر فرض کنیم زبان بیگانه که در دوران استعمار در هند رایج شده است، بعد از چند دهه فقر مالی و فرهنگی مردم هند را برطرف کرده است، هنوز این سوال وجود دارد که چرا دهها کشور آفریقایی که در دوران استعمار زبان بومی خود را کنار گذاشته اند و اکنون به زبان انگلیسی یا سایر زبانهای اروپایی صحبت می کنند، هنوز در فقر و ضعف مطلق زندگی می کنند؟

6-    در خصوص کاربرد زبان در اقتصاد اگر قرار است الگویی پیدا کنیم، آیا بهتر نیست سراغ خود کشورهای غربی برویم و این سوال را مطرح کنیم که آیا این کشورها با آموزش زبان بیگانه به رشد اقتصادی رسیده اند یا با فرهنگ کار و تکیه بر منابع بومی. البته آموزش زبان مانند هر آموزش دیگری  می تواند سود اقتصادی داشته باشد و در  تجارت جهان امروز زبان یک ضرورت است. اما زمانی که از سود اقتصادی و تجارت سخن به میان می آید به مطالعه ای میدانی نیاز است تا مشخص شود اکنون میزان سود اقتصادی ناشی از آموزش زبان در مدارس ایران دقیقا چند میلیارد دلار است؟ اگر هم چنین سودی وجود ندارد باید مشخص شود مشکل کار کجاست ؟ چرا خانوارهای ایرانی سالهاست در آموزش زبان به کمک آموزش و پرورش آمده اند و آنها نیز در این خصوص هزینه هایی میلیاردی دارند، اما هنوز نمی توانند از راه آموزش زبان درآمد مشخصی کسب کنند؟


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۶
رضا صادقی

 

 

به این سخن نیچه در قطعه 2 دجال توجه کنید:

 «نیک چیست؟ آنچه حس قدرت را تشدید می کند، اراده به قدرت و خود قدرت در انسان. بد چیست؟ آنچه از ناتوانی زاید. نیک بختی چیست؟ احساس اینکه قدرت افزایش می یابد... به هیچ روی نه صلح، بل جنگ؛ نه فضیلت بل زبردستی ... ناتوانان  و ناتندرستان باید نابود شوند. این است نخستین اصل بشر دوستی ما. چه چیز زیان بخش تر از هر تباهی است؟ هم دردی فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان، یعنی مسیحیت.»

از این قبیل سخنان در آثار نیچه کم نیست و معمولا با تمسک به همین سخنان گفته شده همانگونه که نتیجة فلسفة مارکس استالین بود نتیجة فلسفة نیچه نیز هیتلر بود. اما آیا این سخنان از سنخ سخنان فلسفی است؟ نیچه خود را فیلسوفی نا اخلاقی می نامد که «شادی در نابودی» را جستجو می کند.[1] جنگ از نگاه او نوعی جراحی است که برای خارج کردن عضو فاسد انسانیت ضرورت دارد و کسانی که از همدردی با ضعفا سخن می گویند با حفظ عضو فاسد زمینة فساد کل انسان را فراهم می کنند.[2]

او غذا، مکان و سرگرمی را مهمتر از مفاهیمی مانند فضیلت و گناه تلقی می کند.[3] «آنها که بر اساس معیارهای دیگر برجسته تلقی شده اند را به هیچ رو متعلق به نوع انسان نمی پندارم-از نظر من آنان تفالة نوع انسان، زاده های ناقض بیماری و غریزه‌های کینه جویانه اند.»[4] از نگاه او عظیم ترین وظیفة زندگی عبارت است از «تولید نسل عالی تر انسانیت، همراه با نابودسازی سرسختانة عناصر فاسد و انگلی.»[5] معیار انگل بودن از نظر او فقر و ناتوانی است. او می گوید: «آن کس که از زندگی فقیر است، آن کس که ناتوان است،‌زندگی را نیز بیچاره و گدا می کند:‌ توانا زندگی را توانا می کند. آن یکی انگل زندگیست و این یکی بخشنده و فزایندة‌ زندگی.»[6]

در طول تاریخ حس همدردی باعث ماندگاری ضعیفان می شود. اما نیچه همدردی را «خطرناکتر از هر سیئه»[7] می نامد و اخلاق را مرگبارترین اشتباه می نامد.[8] آسیبی که آدم های خوب عاملش هستند آسیب‌بخش ترین است.[9] «کاش تندبادی می وزید و این پلاسیده ها و کرم خورده ها را همه از درخت می تکاند. کاش واعظان مرگ شتابان فرا رسند.»[10]بنابراین او با اسپنسر[11] موافق است که ضعفا به حکم تقدیر محکوم به نیستی هستند و می نویسد: «انسان باید به تقدیر و سرنوشت حرمت گذارد، به همان تقدیر که به ناتوان می گوید: «نیست شو و از میان رو.»[12] ناراحتی وجدان از نظر او «چیز قابل احترامی نیست.»[13] نوع دوستی از نگاه نیچه هستی را از خصلت با عظمتش محروم می کند و به معنی عقیم ساختن انسان و فروکاستن او به گونه ای پست و خوار است.[14] این نگاه غیر انسانی و این عبارات غیر اخلاقی هیچ نسبتی با حکمت و فلسفه ندارند.

در آثار نیچه بی معنایی و پوچی حاصل از الحاد مدرن به اوج خود می رسد. او دشمن همة خوبی هاست و هیچ نسبتی با حکمت و اخلاق ندارد. ترویج اندیشه و آثار او صرفا باعث رشد پوچگرایی، یاس، نا امیدی، بی تفاوتی و حتی خشونت می شود. با توجه به اینکه  آثار او خطابی و شاعرانه است و فاقد منطق عقلانی مشخصی است، جایی برای نقد عقلانی نیز نیست و مشخص نیست دانشجویان فلسفه با کدام روش می توانند سخنان او را ارزیابی و تحلیل کنند. اصلا یافتن اصولی عقلی و منطقی که با آن بتوان نیچه را نقد کرد با اندیشة نسبی گرایانة او در تضاد است و لذا بیشتر پایان نامه هایی که در مورد او نگاشته شده است نقلی و خالی از نقد است. خود او نیز به این نکته اذعان دارد که «هنر ارزشی بیش از حقیقت دارد.» (اراده قدرت، 853) او به هیچ اصل منطقی، عقلی، علمی و یا اخلاقی باور ندارد و در حالی که هیچ محدودیتی برای سخن گفتن ندارد به خطیبی سخنور تبدیل شده است که با صدایی رسا بی معنایی را تبلیغ و خشونت را ترویج می کند. قطعا قطع کردن چنین خطابه ای مخالفت با عقل و فلسفه نیست.  


[1]  نیچه، 1375، 125 هیچ گروهی از نفرت و کینة نیچه در امان نیست. او بعد از آنکه اخلاق انحطاط را نفی می کند می گوید«هر آن کس که با من همرأی نباشد از نظر من آلوده است ... اما تمام جهان با من مخالف است.» نیچه، 1375، 150

[2] نیچه، 1375، 150

[3]  نیچه، 1375، 100

[4]  نیچه، 1375، 125

[5]  نیچه، 1375، 126

[6] نیچه، 1335، 77

[7]  نیچه، 1335، 80

[8]  نیچه، 1375، 202

[9]  205

[10] نیچه،‌ 1377، 86

[11] هربرت اسپنسر (Herbert Spencer: 1820-1903)؛ فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی که تحت تاثیر داروین به "تنازع بقاء اجتماعی" معتقد بود و می‌گفت باید یک نزاع طبیعی و یک گزینش طبیعی صورت بگیرد که در اثر آن به تدریج فقرا از بین بروند (از گرسنگی بمیرند) و فقط ثروتمندان باقی بمانند تا اینکه یک جامعه مرفه و قدرتمند شکل بگیرد. از نظر او حمایت دولت و دیگران از فقرا باعث تکثیر انسان های ضعیف و ناتوان در اجتماع می‌شود. او معتقد بود سازمانهای خیریه با حفاظت از جان فقرا و ضعفا بزرگترین جنایت را در حق بشریت مرتکب می شوند. اسپنسر در سفری که به آمریکا داشت مانند یک قهرمان مورد استقبال قرار گرفت.

 

[12] نیچه، 1335، 80

[13]  نیچه، 1375، 75

[14]  نیچه، 1375، 204

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۵۲
رضا صادقی

شهید مطهری در مورد استخاره می فرمایند:

«من خودم استخاره‏ می‏کنم و مخالف با آن نیستم، ولی بهتر این است که هر کسی خودش استخاره‏ کند. حتی بعضی می‏گویند استخاره کسی برای کس دیگر درست نیست و هر کس‏ خودش باید استخاره کند، نه اینکه علماء یکی از وظایفشان استخاره کردن‏ است. ما این را باید بدانیم که به هر حال اینها به اسلام مربوط نیست.» (خاتمیت، ص 96)

در خصوص این سخن شهید مطهری توجه به چند نکته اهمیت دارد:

1-       استخاره در لغت به معنای طلب خیر است. روشن است که طلب خیر از خداوند و دعا و توسل برای رفع حیرت و دو دلی نه تنها هیچ منعی ندارد، بلکه به آن امر نیز شده است. اما اکنون در جامعه ما استخاره به معنای دعا و طلب خیر نیست.

2-      در مورد شیوه رایج استخاره باید توجه داشت که در  قرآن آیه ای وجود ندارد که نشان دهد قرآن برای استخاره است و هیچ روایتی هم نیست که نشان دهد پیامبر اکرم یا ائمه اطهار برای کارهای روزمره خود با قرآن مکتوب و یا تسبیح استخاره می کردند. (احتمالا در زمان پیامبر اکرم تسبیح وجود نداشته و به طور قطع شکل مکتوب قرآن هم به گونه ای نبوده که با آن بتوان استخاره کرد.)  در جایی نیز نقل نشده که اصحاب پیامبر و یا شیعیان ائمه اطهار برای استخاره به ایشان رجوع کنند.

3-      در زمان پیامبر اکرم با اینکه باب وحی و علم غیب باز بود، اما مسلمانان وظیفه داشتند در امور شخصی خود بر اساس تعقل و تحقیق و مشورت تصمیم بگیرند و در زمان ائمه اطهار نیز این طور نبود که اصحاب برای تصمیم در مورد ازدواج، خرید خانه و سایر امور روزمره، به علم غیب معصومین تمسک کنند. نمونه هایی از تمسک به علم غیب که نقل شده است برای اثبات نبوت یا امامت است و نه برای تأمین یک زندگی بی دردسر دنیایی بدون آزمون و خطا. حتی خود معصومین نیز در زندگی روزمره خود به شیوه های عادی تصمیم گیری تکیه می کردند و سختی هایی که پیامبر اکرم و امیر المومنین در جنگها متحمل شدند به این دلیل بود که برای تصمیم گیری از ابزارهای متعارف استفاده می کردند.  

4-       در دوران غیبت نیز انسانهای متقی و مهذب با دعا و توسل و توجه به غیب حقایقی را متوجه می شوند. آنها ممکن است این حقایق را از طریق گشودن قرآن کریم متوجه شوند. فرض کنیم در صحت استخاره تردیدی نباشد و استخاره بابی مفتوح به جهان غیب باشد. اما هنوز در اینکه تصمیم گرفتن با کمک استخاره مطابق سنت باشد تردید است. باز فرض کنیم استخاره موجب وهن قرآن کریم نشود و روایاتی که از تفال به طور مطلق و یا تفال با قرآن نهی کرده اند نیز شامل استخاره نشوند. اما این احتمال هست که عمل به استخاره در برابر آیات و روایاتی باشد که دعوت به تعقل و تحقیق و مشورت می کنند. سنت پیامبر اکرم و ائمه اطهار بر این اساس است که انسان موظف است به  توکل و توسل و دعا به درگاه حضرت حق و بعد از آن باید بدون رجوع به راههای غیر عادی، بار مسئولیت تصمیمهای خود را به دوش بکشد.

5-      با این حال در هر کاری استخاره به معنای طلب خیر و دعا مورد سفارش است. یعنی در هر کاری و در هر حالی قبل از تعقل و تحقیق، در حین آن و بعد از آن باید از خداوند خواست که آنچه را خیر است مقدر کند.  همان گونه که دعای بدون تلاش به انجام نمی رسد  استخاره (به معنای طلب خیر ) بدون تعقل و تلاش و تحقیق نیز بی سرانجام است.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۸
رضا صادقی

 

1-    قانون نوشتن یک تخصص است و با اینکه بیشتر کاندیداهای مجلس این تخصص را ندارند، اما آنها بعد از انتخاب شدن مجاز خواهند بود قوانین مربوط به اقتصاد، فرهنگ، آموزش عالی، ورزش و سایر حوزه های تخصصی را تصویب کنند. تصویب قانون در هر یک از این حوزه ها حق متخصصین همان حوزه است و یک فرد با صرف اینکه نماینده مردم است این حق را پیدا نمی کند که در کاری که تخصص ندارد دخالت کند. چه لزومی دارد قوانین کشور را افراد غیر متخصص تصویب کنند. یک خواننده یا فوتبالیست که به دلیل شهرت خود رای آورده است چرا باید در خصوص قوانین مربوط به دانشگاه و یا بیمه حق رای داشته باشد؟ حتی یک متخصص اقتصاد نیز ممکن است در خصوص روابط بین الملل رای نادرستی داشته باشد و قوانین مربوط به این حوزه را باید جمعی از متخصصین حقوق بین الملل تصویب کنند. چرا نباید قوانین مربوط به اداره بیمارستانها را جمعی از پزشکان تصویب کنند و جمعی از اقتصاددانها در خصوص قوانین اقتصادی حق رای داشته باشند؟  

 

2-    معمولا دیکتاتوری به عنوان تنها بدیل دمکراسی معرفی شده است. در حالی که راههای ساده ای وجود دارد که می توان بدون گرفتار شدن به دیکتاتوری، عقلانیت را به دمکراسی تزریق کرد. مثلا فرض کنید در کشوری مردم نماینده هایی را انتخاب می کنند که در مجلس حق رای ندارند و صرفا موظف هستند از بین متخصصین هر حوزه گروهی را برای تصویب قوانین همان حوزه انتخاب کنند. در چنین کشوری قوه مقننه دچار دیکتاتوری نیست و قطعا قوانین  چنین کشوری عقلانی تر از قوانینی است که نماینده های مستقیم مردم تصویب می کنند. قطعا برای خروج از وضعیت کنونی راههای دیگری نیز وجود دارد. اما تا زمانی که در شکل  دمکراسی  از غرب تقلید می کنیم هر گونه خلاقیت و تحولی ناممکن است.

    

3-    اکنون حتی در کشورهایی که مهد دمکراسی هستند چیزی به عنوان دمکراسی وجود ندارد و رسانه ها و احزاب ذهنیت جامعه را مدیریت می کنند. ولی حتی اگر رای مردم تراوش ذهن خودشان باشد و تحت تاثیر گروههای تشنة قدرت نباشد، باز هیچ دلیلی وجود ندارد که انتخاب آنها بهترین باشد. از جمع عقلهای اکثریت یک عقلانیت کامل بیرون نمی آید. اکثریت مردم ممکن است به حذف مالیات رای دهند. آنها همچنین با جریمه های رانندگی موافق نیستند.  در حالی که اداره یک کشور بدون مالیات و جریمه ناممکن است. بیشتر دانشجویان در یک انتخابات دمکراتیک به اختیاری شدن حضور در کلاس رای می دهند و از استادی طرفداری می کنند که آنها را مجبور به مطالعه نکند. در انتخابات ملی نیز با ایجاد یک جو روانی می توان مردم یک کشور ضعیف را متقاعد کرد که بهتر است تحت قیمومیت یک کشور قدرتمند قرار گیرند.

 

4-    این قانون که کاندیداها حق ندارند به رای دهندگان پول پرداخت کنند معنایش این است که مردم حاضرند رای خود را بفروشند. تلقی برخی کاندیداها نیز این است که با نهار و شام می توان رای مردم را خرید. همین اتفاق در مجلس بر آمده از انتخابات نیز ممکن است رخ بدهد. نماینده ای که به سادگی رای می خرد به همین سادگی رای خود را می فروشد.  رای سایر نماینده ها نیز معمولا مطابق با منافع حزبی و تحت تأثیر جریان رسانه ای خواهد بود.

5-     برخی از روانشناسان معتقدند بیشتر مردم در مواجهه با یک کاندیدا در همان سی ثانیه اول تصمیم خود را می گیرند. روشن است که سی ثانیه برای ارزیابی تخصص و تعهد یک کاندیدا بسیار کم است و چنین تصمیمی نمی تواند عقلانی باشد.  در شرایط کنونی بهترین کاندیدا اگر لهجه و لباس عربی داشته باشد در اصفهان رای چندانی نخواهد داشت. هنوز جنسیت یک معیار است. یعنی بسیاری از آقایان به خانمها رای نمی دهند و بالعکس. در طول زمان تبلیغات اطلاعات بیشتر مردم از کاندیداها صرفا در حد دیدن یک عکس است و در طول این مدت نمی توان از تخصص کاندیداها آگاه شد و انتخابی عقلانی داشت. تا زمانی که قومیت، جنسیت، شهرت و زیبایی یک نماینده و حتی طرز لباس پوشیدن او تعداد آرای او را تعیین می کند، دمکراسی تا عقلانیت فاصله زیادی دارد. انتخابات در وضعیت کنونی بیشتر شبیه یک قرعه کشی است و هنوز طرفداران دمکراسی با وضعیت کنونی پاسخی برای این پرسش سقراط ندارند که: «اگر احتیاج به کسی داشته باشیم که در مسابقات دونده ی ما باشد، آن شخص را با قرعه انتخاب نمی کنیم. پس چه توجیهی برای این وجود دارد که شخصی را که باید بر شهر حکم راند و مسئول تربیت جوانانمان باشد با قرعه انتخاب کنیم؟»

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۷
رضا صادقی

 

بیشتر دانشجویان فلسفه با مبانی و نتایج مفهوم «سابی» که توسط نلسون گودمن در کتاب واقعیت، افسانه و پیش‌بینی طرح شده است آشنا هستند. در این نوشتة کوتاه قصد دارم به نسبت این دیدگاه با اومانیسم اشاره کنم. می دانیم که گودمن نامگراست. از نظر او اگر واژه ای کلی مانند سبز صرفا یک نام باشد پس به جای سبز می توان از نامهای دیگری استفاده کرد.  او واژة سابی[1] را معرفی می‌کند و آن را به «آنچه تاکنون سبز بوده است و از اکنون به بعد آبی است» تعریف می‌کند. از نظر او با مشاهدة زمردهای سبز هم می‌توان نتیجه گرفت که هر زمردی سبز است و هم می توان نتیجه گرفت که هر زمردی سابی است. یا حتی می‌توان محمول سلا (سبز-طلا) را معرفی کرد و از مشاهدة زمرد سبز نتیجه گرفت که هر زمردی سلاست. چون در منطق نامگرایان طلا نامی قراردادی برای مجموعه‌ای از چیزهاست و سلا هم می‌تواند نام مجموعه‌ای از چیزها باشد. ادعای گودمن این است که محمولهایی ساختگی مثل سابی، آبز[2](آبی-سبز)، سبمز[3] (سبز-قرمز)، زمقوت[4] (زمرد-یاقوت) و مانند آن، که بی‌نهایت‌اند، تفاوتی با محمولهایی مانند طلا و آبی و سبز ندارند و اینکه ما دستة دوم را متفاوت می انگاریم به این دلیل است که در زبان رسوخ دارند و ما به آنها عادت کرده ایم.

واژه هایی مانند سابی و زمقوت بیش از حد انتظار مورد توجه و بحث فیلسوفان معاصر قرار گرفتند. سلمن گزارش می کند که در چند دهة اخیر هیچ مجلة فلسفی را نمی‌توان یافت که مقاله‌ای در خصوص این گونه مفاهیم نداشته باشد.[5] تنها در یک کتاب که با عنوان سابی به چاپ رسیده است می‌توان خلاصة بیش از سیصد مقاله را یافت که در فاصلة بین 1946 تا 1990 در مورد این مفهوم بحث کرده اند.[6]

به یاد داریم که فیلسوفان تحلیلی زمانی که به مفاهیمی مانند جوهر، ضرورت و نفس مجرد می ‌رسیدند چگونه با زودرنجی خود را کنار می‌کشیدند و ادعا می‌کردند این مفاهیم به دلیل آنکه به تجربه نمی‌آیند، معنا و محتوایی ندارند. آنها حتی بحث از وجود خدا و امکان حیات پس از مرگ را در شأن فلسفه نمی دانستند. اکنون مفاهیمی مانند سابی، آبز، سبمز و زمقوت، تراوش همان عقلی است که دعوی خودبسندگی داشت و از جهان راززدایی می‌کرد. برای آنکه ابتذال نهفته در این بخش از فلسفة غرب آشکارتر شود برای یک لحظه آن را از برق ثروت غصبی غرب که چشمها را نابینا کرده و از رعد قدرتی که گوشها را از شنیدن باز داشته، جدا کنید. اگر اسقف‌های یکی از کلیساهای قرون وسطی صدها رساله و کتاب در تحلیل مفهوم سابی یا زمقوت نگاشته‌ بودند آیا این نوشته ها را اوج عقلانیت تلقی می کردیم یا از آنها به عنوان نمونه ای از بحثهای بی حاصل و بی معنا و نشانه ای از سیطره ی تاریکی مطلق یاد می کردیم؟

مفهوم سابی تنها یک نمونه از سردرگمی های بی پایان عقل جدای از وحی است. تاریخ فلسفة غرب نشان می دهد عقلی که از نور وحی بی‌بهره باشد برای همیشه محکوم است که در پیله‌های خودبافته گرفتار باشد و در معماهای  خودساخته حیران و سرگردان بماند. در سورة مبارکة نور بعد از آنکه خداوند متعال به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی شده است، نتیجة کفر، که بر اساس ریشة لغوی خود پوشاندن حقیقت است، این گونه توصیف شده است:

اما کسانی که کفر ورزیده‌اند اعمالشان مانند سرابی است در کویر. انسانِ تشنه آن را آب می‌پندارد و هنگامی که به آن می‌رسد چیزی نمی‌یابد. ... یا مانند تاریکی‌هایی است در دریایی مواج که مدام موجی آن را می‌پوشاند و بر فراز آن موجی دیگر، و بر بالای آن ابرهایی. تاریکی‌ بر تاریکی انباشته شده است. آنگونه که اگر دست خود را بالا ببرد نزدیک است که آن را نبیند. کسی که خدا نوری برایش قرار ندهد، نوری نخواهد داشت. (نور،38-40)

 

زمانی که دانشمندان می گویند آهن رساناست، از نظر آنها نام مشترک آهنها حاکی از وجوه اشتراک آنهاست. با این حال نام گرایان این مطلب مورد اتفاق دانشمندان را انکار می کنند. نام گرایی با اینکه مبتذل ترین و گمراه کننده ترین مکتب فکری در طول تاریخ فلسفه است اما همزمان رایجترین دیدگاه  در بین فیلسوفان مدرن است. یک دلیل جذابیت نامگرایی برای دوران مدرن است که این دیدگاه برای اومانیسم پشتوانه ای فکری فراهم می کند. نامگرایی همه چیز را به قراردادها واگذار می کند و به نوعی ایدئالیسم افراطی می‌رسد که در آن وجود هر چیزی به قرارداد جمعی بشر بستگی دارد و انسان مقیاس همه چیز خواهد شد. لذا گودمن در آثار دیگر خود با تکیه بر نام‌گرایی استدلال کرد که اگر هر محمولی که در توصیف جهان به کار می‌رود، ساختگی و قراردادی است پس جهان امری جعلی و ساختگی است و بر این اساس دعوی جهان‌سازی و ستاره‌سازی کرد و برخی از اومانیستهای معاصر نیز با او همراه شدند و در سرخوشی بانگ زدند که: «اگر هیچ جهان حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، پس بیایید جهان‎ها را بسازیم و اگر معیارهای عینی وجود ندارند بیایید آنها را بنیان نهیم. هیچ چیز حاضر و آماده‎ای وجود ندارد، بلکه همه چیز را باید ساخت.»[7]

فرانسیس بیکن که از نامگرایانِ به نام است در بحث از اومانیسم موضع متناقضی داشت. او استدلال می کرد که این دیدگاه که انسان مقیاس همه چیز است بی پایه است. چون انسان تنها کاری که می تواند انجام دهد حرکت دادن و جا به جا کردن چیزهاست و نمی تواند مقیاس چیزها باشد. اما او همزمان ادعا داشت که انسان خدای انسان است و منظورش این بود که بشر غربی خدای سایر انسانهاست. او در ارغنون نو می نویسد: «شایسته است شخص تفاوت زندگی انسانی را در بهترین کشور اروپا و در نقاط وحشی هند مقایسه کند،

در این صورت خواهد دید این قول که گفته اند انسان خدای انسان است ... درست در می آید.»[8]

 به گمان من نامگرایی نیز به نتیجه مشابهی می رسد. چون از نظر تاریخی بیشتر نامهای علمی را دانشمندان غربی  قرارداد کرده اند و اگر نامگرا باشیم معنایش این است که  عناصرسازندة جهان اختراع (نه اکتشاف) غربی هاست. به بیان دیگر اومانیسم در کنار نامگرایی، بشر غربی را به عنوان مقیاس همه چیز معرفی می کند و معلوم نیست جذابیت این دیدگاه برای آنهایی که غربی نیستند در چیست؟ شرقی هایی که از اومانیسم دفاع می کنند تمایلی ندارند واژة وحشی در سخن بیکن را جدی بگیرند.   



[1] Grue از ترکیب دو واژة  green و blue ساخته شده است. گاهی آن را سبزِ آبی شونده ترجمه کرده‌اند. (ر. ک. مقدمة پاتنم بر واقعیت، افسانه، پیش بینی)

 

[2] .bleen (blue-green)

[3] Greed (green-red)

[4] . emerby (emerald-rubie)

[5] . گندمی نصر‌آبادی، 1381، 10.

[6] . stallker, Douglas,(1992)  Grue! The new Riddle of Induction,(open Court, chicago and Iasalle)

[7]. گودمن1381، 19.

[8] New Organon, p 118


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۷
رضا صادقی

 

این سخن پروتاگوراس که انسان مقیاس همه چیز است، مبنای اندیشة اومانیسم است. افلاطون در نقد پروتاگوراس می‌نویسد:«اگر خردمندی و بی‌خردی هست، ادعای پروتاگوراس ممکن نیست درست باشد. چه، اگر حقیقت هر چیز برای هر کس همان باشد که بر او نمودار می‌شود، در این صورت هیچ کس بی‌خردتر از دیگری نمی‌تواند بود. ... پس معلوم می‌شود هر چیز دارای ماهیت خاصی است که همواره به یک حال می‌ماند. به عبارت دیگر ماهیت چیزها از ما نیست تا به میل ما هر ساعت دگرگون تواند شد، بلکه به کلی مستقل از ماست.» (افلاطون، 1380، 693)

افلاطون در کتاب ثئای تتوس نیز با تفصیل به نقد نسبی‌گرایی می‌پردازد. او نخست این اشکال را مطرح می کند که اگر هر چیز برای هر کس همان است که بر او نمودار می‌شود، پس چرا صرفا انسان را معیار همه چیز بدانیم و چرا نگوییم حیوان نیز مقیاس هستی است. او در این مورد می نویسد:«چرا پروتاگوراس کتاب خود را که حقیقت نام نهاده است با این عبارت آغاز نکرده «مقیاس هر چیز خوک است یا بوزینه یا هر جانور دیگر که توانایی احساس دارد» (افلاطون، 1380، جلد سوم، 1308) این سخن افلاطون یکی از پارادکسهای عمیق فرهنگ غرب را نیز آشکار می کند حاصل جمع بین ماتریالیسم و اومانیسم است. پرسش این است که اگر انسان تفاوتی بنیادین با سایر جانداران و حتی سایر مواد ندارد پس شرافت و برتری انسان در چیست و چگونه توانسته است مقیاس هستی و نیستی باشد.    

 نقد دیگر افلاطون این است که اگر نسبی گرایی درست باشد دیگر تفاوتی بین متخصص و غیر متخصص نمی ماند و بحثهای علمی بی معنا خواهد شد. به تعبیر خود او «اگر مضمون کتاب حقیقت به راستی حقیقت است و آنچه پروتاگوراس در حرم مقدس آن کتاب جای داده، مزاح و بازی نیست، پس همة بحثها و گفت و گوهای فلسفی و بررسی های علمی بی معناست. چه اگر بنا بر آن است که هر پندار و عقیده ای درست شمرده شود،‌ پس آیا ابلهی و اتلاف وقت نیست که مردمان دربارة آراء و عقاید یکدیگر بحث و گفت و گو کنند و درستی و نادرستی آنها را بررسی نمایند و نظری بر خلاف دیگران به میان آورند.» (همان) اینکه همه انسانها به متخصص رجوع می کنند به این معناست که از نظر آنها صرفا برخی از باورها درست است. (همان، 1319) اگر دیدگاه پروتاگوراس درست باشد دیگر کسی نمی تواند حتی نظریة خودش را نیز ناقص یا خطا بداند. پذیرش چنین نتیجه ای دست کم برای سقراط  خیلی سنگین است. لذا سقراط با کمال فروتنی خطاب به پروتاگوراس می گوید: «تو خود نیز باید تصدیق کنی که در هر مورد یک تن داناتر از دیگران است و مقیاس فقط آن یک تن است و حال آنکه من که در همه چیز نادانم هرگز ممکن نیست مقیاس باشم. گر چه سخنی که ساعتی پیش از زبان تو می گفتم مرا مجبور می ساخت که مقیاس باشم،‌خواه بخواهم و خواه نه!» (همان، 1330-1331)

اشکال دیگر افلاطون به نسبی گرایی این است که در مورد حوادث آینده چگونه می توان انسان را مقیاس حقیقت دانست؟ یا اگر کسی معتقد باشد که تب خواهد کرد و پزشک او خلاف این عقیده را داشته باشد، آیا می توان ادعا کرد هر دو مقیاس حقیقت خواهند بود؟ (همان، 1329) دیدگاه نسبی‌گرایانة پروتاگوراس از آنجا که انسان را معیار حقیقت قرار می دهد متضمن نوعی خودبزرگبینی است و برای انسان مقامی الوهی و یا شاید حتی بالاتر از آن، در نظر می‌گیرد. افلاطون در این مورد از قول سقراط  به مخاطب خود می گوید: « آیا تعجب نمی‌کنی که ناگهان آشکار شد که تو در دانایی از هیچ آدمی و هیچ خدایی کمتر نیستی؟ یا می‌پنداری که خدایان از حیث مقیاس بودن، بدان سان که منظور پروتاگوراس است،‌ کمتر از آدمیانند.» (همان، 1309) اینکه در اومانیسم انسان جایگاهی برتر از خدا می یابد دلیلش روشن است. قدرت مطلق خدا به این معنا نیست که غیر ممکن را ممکن می کند و یا خلاف اخلاق رفتار می کند. اما اومانیستها حتی اصول عقلی منطق، ریاضی را نیز نسبی و تابع خواست انسان می دانند.  اشکال نهایی افلاطون این است که نسبی گرایی مستلزم نوعی خودویرانگری است. چون «اگر نیک بیندیشی خواهی دید که پروتاگوراس با سخن خود درستی عقیدة مخالفان را تصدیق می کند چون مدعی است که تصور و عقیدة همه کس حقیقت است.  ... و چون عقیدة مخالفان خود را درست می شمارد پس باطل بودن عقیده خود را تصدیق می کند.» (همان، 1320) 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۷
رضا صادقی

انسان سنتی حد و مرزی دارد: حدی برای رفتار و  مرزی برای پندار. اخلاق و دین حد و مرز رفتار و پندار او را تعیین می کنند و او حد و مرز خود را می شناسد. اما انسان مدرن اخلاق را نسبی می داند و به تکثرگرایی  باور دارد. در دورة مدرن تکثرگرایی فقط در خصوص باورهای دینی مطرح نشد و نه تنها پارادایم های علمی را، که حتی نظامهای ریاضی و منطقی را نیز نسبی کرد. معنایش این نیست که انسان مدرن هیچ حد و مرزی نمی شناسد. دنیای مدرن نیز مرزهایی دارد که اغلب حقوقی و قراردادی هستند. مرزهای جغرافیایی نمونه ای از مرزهای قرادادی دوران مدرن هستند و این مرزها به اندازه ای مقدس تلقی می شوند که برای حفظ آنها باید جان داد.

لذا در دورة مدرن صدها جنگ برای حفاظت از حریم جغرافیایی کشورها بر پا شده است و در این دوره میلیونها سرباز برای محیطی که میهن نام دارد فدا شده اند. اما چرا مرزهای کشورها بیش از مرزهای دین و اخلاق تقدس دارند؟ چرا در دورانی که جنگ برای حفاظت از ارزشهای دینی یا اخلاقی ممنوع است، حفظ مرزهای میهن به اندازه ای اهمیت دارد که تولید و حتی کاربرد بمب هسته ای را نیز توجیه می کند؟ مگر نه اینکه مرزهای کشورها فقط روی نقشه ها وجود دارند.

در دورانی زندگی می کنیم که علم در تمام ابعاد حیات انسان تحول ایجاد کرده است. اما چرا علم در تعیین مرزهای کشورها و در توزیع جمعیت کره زمین هیچ دخالتی ندارد؟ چرا هیچ دانشمندی این جرات و جسارت را نداشته که یک مرزبندی علمی برای کشورهای جهان ارائه کند؟ مگر با کدام دلیل عقلی، علمی و یا اخلاقی می توان از میزان وسعت کشورهای کنونی یا از شیوة ترسیم مرزها دفاع کرد؟ آیا این تقسیم بندی علمی است؟ یعنی مثلا بر اساس میزان منابع و یا تعداد جمعیت تنظیم شده است؟ پاسخ منفی است.

از نظر تاریخی میزان وسعت کشورها یکی از اتفاقی ترین، تصادفی ترین و اعتباری ترین رویدادهای تاریخ است. این افسانة ایرانی که مرز ایران با پرتاب تیر از کمان تعیین شده است چندان هم خالی از حقیقت نیست و تقریبا در مورد همة کشورها صدق می کند. این افسانه بیانی از این حقیقت است که همیشه اموری مانند قول و قرار، قدرت بازوی یک جنگاور، جنس تیری که پرتاب شده و حتی جهت وزش باد در ترسیم مرزهایی که تا این اندازه مقدس تلقی می شوند نقش داشته اند.

با این حا ل اکنون میهن بیش از هر معبدی تقدس یافته است. کدام معبد تا این اندازه تقدس داشته که اگر بیگانه ای به مرزهای آن نزدیک شود با خطر مرگ روبرو شود؟ ورود و خروج از کدام معبد تا این اندازه کنترل می شده است؟ گویی اکنون کشورها بتهای مدرنی هستند که هر یک متولیان خود را دارند و میلیونها انسان به پای این بتها قربانی می شوند تا مبادا به ثروت و امتیازی که این بتها برای متولیان خود فراهم می کنند لطمه ای وارد شود. فقط سربازهای جوان نیستند که به پای این بتها قربانی می شوند. بیشترین آمار قربانی ها از کودکان گرسنه ای است که تنها گناهشان این است که در آن سوی مرزهای کشورهای ثروتمند متولد شده اند.

دنیای وارونه ای است. جای مجاز و حقیقت عوض شده است.  آن چه اعتباری و قراردادی است حقیقی و غیر قابل تغییر معرفی شده و اصول اخلاقی و دینی و حتی اصول عقلی اعتباری و متغیر تلقی شده اند.

 البته تقسیم کرة زمین به کشورهای مختلف برای توزیع امکانات کاری عاقلانه است که باید بر اساس موازین علمی انجام گیرد. ولی در این صورت دیگر مرزهای کشورها هیچ تقدسی نخواهند داشت. چون کشورهای مختلف مانند ناحیه های متعدد یک شهر خواهند بود. در این صورت دیگر هیچ توجیهی وجود ندارد که میلیونها انسان صرفا به دلیل وجود این مرزهای جغرافیایی از بین بروند.

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۳
رضا صادقی

با اینکه اغلب نظام سرمایه داری در پیوند با لیبرالیسم معرفی شده است، اما شوماخر اقتصاددان آلمانی در آثار خود دیدگاه متفاوتی دارد. او معتقد است اصول اقتصاد سرمایه داری آزادی انسانها را تهدید می کند. به عنوان نمونه در این نظام اصل بر بیشتر داشتن است و انسانها برای بیشتر داشتن بیشتر آزادی خود را از دست می دهند. نظام سرمایه داری نظامی مادی است که از آزادی انسانها هزینه می کند تا کالای بیشتری تولید شود. اما شوماخر معتقد است اگر انسانها به جای تلاش برای بیشتر داشتن اصل را بر کمتر داشتن و سادگی قرار دهند از نظر جسمی و روحی آزادی و استقلال بیشتری خواهند داشت. نظام سرمایه داری برای بیشتر داشتن به خشونت بر ضد طبیعت و بر ضد سایر کشورها متوسل می شود و استقلال و آزادی ملتهای دیگر را نیز نقض می کند. شوماخر  در برابر اقتصاد سرمایه داری از اقتصادی دفاع می کند که بر پایة دو اصل سادگی و نفی خشونت بنا شده است. در مکتب اقتصادی شوماخر آزادی روحی و فکری انسانها اصل است و انسانها نباید برای بیشتر داشتن به بردگانی مدرن تبدیل شوند که چرخ اقتصاد مدرن را می چرخانند.

او برای اینکه پیش فرضهای غیر اخلاقی اقتصاد مدرن را نشان دهد آن را با اقتصاد بودایی مقایسه می کند و می گوید: «طرفداران اقتصاد مدرن سطح زندگی را با مقدار مصرف اندازه می گیرند. از نگاه آنها انسانی که مصرف بیشتری دارد بهتر از انسانی است که مصرف کمتری دارد. در اقتصاد بودایی این فرض کاملا نامعقول است. چون مصرف صرفا ابزاری برای رفاه انسان است و هدف ما باید این باشد که بیشترین رفاه با کمترین مصرف فراهم شود. هر چه کار کمتری انجام دهیم زمان بیشتری برای خلاقیت هنرمندانه خواهیم داشت.»[1]

جنبه ای از آزادی که شوماخر به آن توجه دارد در لیبرالیسم مدرن مورد غفلت است. لیبرالیسم بیشتر به دنبال آزادی از دیکتاتوری است. اما آزادی سطوح والاتری  دارد. انسان مصرف گرا اسیر  کمپانی هایی است که تمام انرژی و وقت او را برای کار و مصرف بیشتر پیش خرید کرده اند. او هیچ وقت فرصت تجربة زندگی اصیل را نخواهد داشت. در نظام سرمایه داری رسانه ها شیوة زندگی انسانها را از کودکی بر پایه اصول مصرف گرایی تعیین می کنند و اغلب گزینة بدیلی در اختیار مخاطب قرار نمی دهند. برای خروج از چنین وضعیتی نمی توان منتظر تغییر فضای جامعه بود. صرفا به شهامتی فردی نیاز است. حتی در جوامع سرمایه داری نیز الگوهای زندگی ساده که جسارت شنا بر خلاف جریان آب را دارند کم نیستند. 

  اینجا یک معلم آمریکایی از تجربة شخصی خود در پیروی از مدل اقتصادی شوماخر می گوید و توصیه هایی شنیدنی  برای آزادی از سیطرة مصرف گرایی دارد. نمی دانم در بودیسم تا چه اندازه بر کار و تلاش تأکید شده است. اما در اسلام به همان اندازه که بر رهایی از مصرف گرایی تأکید شده است بر کار و تلاش و تولید نیز تأکید شده است. مفهوم زهد در اسلام  مصرف حداقلی را در کنار تولید و کارِ حداکثری قرار می دهد. 

 



[1] Fritz Schumacher , Small is Beautiful , 1973

http://www.greenleaf-publishing.com/content/pdfs/top50_schumacher.pdf

 


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۱
رضا صادقی