مقایسه جایگاه قانون در دو دیدگاه خدامحوری و انسان محوری
زمانی که پروتاگوراس انسان را مقیاس همه چیز معرفی کرد، افلاطون از مخاطب خود می پرسد: «آیا تعجب نمیکنی که ناگهان آشکار شد که تو در دانایی از هیچ آدمی و هیچ خدایی کمتر نیستی؟ یا میپنداری که خدایان از حیث مقیاس بودن، بدان سان که منظور پروتاگوراس است، کمتر از آدمیانند.» (افلاطون، 1380، جلد سوم، 1309)
چگونه امکان دارد که انسانمحوری به برتری انسان بر خدا ختم شود؟ برای روشن شدن این سخن افلاطون باید به نسبت انسان با وجود چیزها و با قوانین حاکم بر آنها توجه کرد. در این بحث مفهوم قانون بسیار عام است و شامل قوانین حقوقی، اخلاقی، عقلی و علمی میشود.
۱- هر دینی قوانینی دارد که ممکن است با قوانین عرفی که حقوق فردی و جمعی را بیان میکنند تداخل یا حتی تعارض داشته باشند. دفاع خداباوران از لزوم عمل به قوانین دینی این است که خداوند خالق و مالک حقیقی انسان است و این حق را دارد که احکامی در خصوص زندگی فردی و جمعی انسان وضع کند. اما در فلسفة حقوق مدرن بر حق آزادی و استقلال انسان و لزوم تسلط او بر سرنوشت خویش تأکید میشود و بر این اساس ضرورت عمل به دستورات دینی نقض آزادی انسان تلقی میشود. بر این اساس تمام احکام اجتماعی و حقوقی قراردادی و تابع خواست انسان میشود. در اینجا اختلاف اصلی در این است که از نگاه خداباوران خودبنیادی و استقلال از اوصاف خاص به خداوند است و نسبت دادن این اوصاف به غیر خداوند تجاوز به حدود الهی است.
۲- در انسانمحوری به موازات آنکه حق وضع احکام حقوقی به انسان واگذار شد، در حوزة اخلاق نیز ادعای مشابهی مطرح شد و احکام اخلاقی نیز نسبی و تابع قرارداد و منافع انسان تلقی شدند. در اینجا باید به تفاوت احکام اخلاقی و احکام حقوقی توجه داشت. خداباورانی که احکام حقوقی را به ارادة خداوند وا میگذارند، ممکن است در مورد احکام اخلاقی چنین رویکردی نداشته باشند و این احکام را عقلی و بیانگر حقایقی ذاتی و ضروری بدانند. از نگاه بسیاری از خداباوران این احکام تابع ارادة خداوند نیستند و اگر انسانی احکام اخلاقی را تابع اراده و قرارداد خود بداند، جایگاهی که برای خود در نظر گرفته است برتر از جایگاه خدا خواهد بود.
۳- نسبی گرایی در احکام عقلی نیز به این معناست که قوانین منطق و ریاضی نیز تابع قرارداد و خواست انسان استو نظامهای منطقی و ریاضی متکثری که وجود دارند دارای صدق قراردادی و نسبی هستند. بر اساس این تلقی رایج احکام ریاضی و منطقی از اصول موضوعه و تعریفهای قراردادی استنتاج میشوند و هر کس این امکان را دارد که با تغییر اصول موضوعه و تعریفها نظام منطقی یا ریاضی جدیدی بسازد که از نظر تطابق با واقع و اعتبار معرفتی تمایزی با نظامهای دیگر ندارد. در حالی که بسیاری از خداباوران احکام عقلی را مستقل از ارادة الهی میدانند و تأکید دارند که قدرت مطلق الهی به معنای امکان تغییر قوانین منطق یا ریاضی یا هر قانون عقلی دیگری نیست. در این صورت جایگاهی که انسان مدرن در بحث از احکام عقلی برای خود در نظر میگیرد برتر از جایگاه خداست و یا به تعبیر افلاطون "خدایان از حیث مقیاس بودن... کمتر از آدمیانند."
۴- بسیاری از فیلسوفان دوران مدرن تلاش داشتند که از عینیت احکام علمی دفاع کنند و این احکام را از ورطة نسبیت نجات دهند. اما در دوران معاصر در نهایت این دیدگاه رواج یافت که نظامهای علمی نیز متکثر و نسبی هستند. نظریة بازیهای زبانی ویتگنشتاین یکی از مبانی نسبیت است که تامس کوهن آن را در نظریة انقلابهای علمی در تفسیر تاریخ علم به کار گرفت. البته زمینههای این نسبیت با انقلاب کوپرنیکی کانت فراهم شد. اما کانت به دو دلیل به نسبیت قوانین علمی نرسید. نخست آنکه او به شیء فینفسه باور داشت و دوم آنکه او ذهنیت انسانها را ثابت میدانست. بنابراین برای او در کنار نظام نیوتنی، تکثری از نظامهای علمی که به اندازة نظام نیوتن اعتبار داشته باشند مطرح نبود. اما در نسبیگرایی نظام نیوتنی به یکی از پارادایمهای متکثری تبدیل میشود که همگی به یک اندازه اعتبار دارند و مهمترین معیار ترجیح یک نظریه اجماع جامعة علمی است.
در این بحث نیز میتوان جایگاه انسان را با جایگاه خدا مقایسه کرد. خداباوران در خصوص نقش ارادة خداوند در وضع قوانین علمی اختلاف دارند. برخی از خداباوران معجزات را نقض قوانین علمی میدانند و برای دفاع از قدرت مطلق الهی ضرورت قوانین علمی را انکار میکنند. اما برخی از خداباوران نیز به ذاتگرایی باور دارند و قوانین علمی را بیانگر اوصاف ذاتی چیزها میدانند. آنها از نوعی ضرورت طبیعی دفاع میکنند که در برابر قرارداد و اراده است. این دسته از خداباوران برای اینکه امکان معجزه فراهم شود و قدرت مطلق الهی محدود نشود بین وجود و ماهیت تمایز میگذارند. خداوند میتواند چیزی را ایجاد یا نابود کند. پس وجود چیزها وابسته به ارادة الهی است و در این حوزه قدرتی مطلق حاکم است و امکان اعجاز اینجاست. اما ماهیت چیزها و قوانین حاکم بر آنها جعل خداوند نیست. در این صورت بدون اینکه معجزات انکار شوند ضرورت قوانین علمی حفظ میشود. برای اینکه آتش گلستان شود لازم نیست قانون آتش نقض شود. فقط کافی است آتش نابود شود و به جای آن گلستان خلق شود.
اگر قوانین طبیعی ضروری باشند آنگاه دست کم برخی از شرور را میتوان ناشی از قوانین ضروری جهان دانست و وجود شر با وجود خداوند قابل جمع است. از سوی دیگر وجود قوانین ضروری پیشفرض احکام اخلاقی است. چون مسئولیت نسبت به عواقب یک رفتار مشروط به امکان پیشبینی عواقب آن است و بدون قوانین ضروری نمیتوان نتایج یک رفتار را پیشبینی کرد. همانگونه که با انکار اراده مسئولیت از بین میرود با انکار ضرورت نیز جایی برای مسئولیت باقی نمیماند. اگر شلیک و برخورد گلوله و مرگ ناشی از شانس و اتفاق باشد، هیچ قاتلی مسئول قتل قربانی خود نیست.
اما اگر انسان مقیاس هر قانونی باشد، هر رویدادی قابل پیشگیری خواهد بود و حوادثی که بر خلاف خواست انسان رخ میدهند با تغییر قوانین قابل کنترل خواهند بود. آتشی که بدن انسان را میسوزاند، موج دریایی که تنفس او را قطع میکند و تصادفی که باعث متلاشی شدن جمجمة او میشود، همگی با تغییر قوانین علمی بیخطر خواهند شد. با نسبیت اخلاق نیز دیگر شری در جهان وجود نخواهد داشت و با تغییر چشمانداز و یا سلیقه میتوان هر شری را به خیر تبدیل کرد. گر چه نقش قوانین منطق و ریاضی در تحقق شرور مستقیم و ملموس نیست، اما اگر تناقض مجاز باشد انسان میتواند همزمان مرگ و زندگی را داشته باشد و از مزایای هر دو ساحت برخوردار باشد. با تغییر قانون ریاضی نیز میتوان همزمان وحدت و کثرت را تجربه کرد. شخصی که میتواند همزمان چند شخص باشد به آرمان آزادی مطلق رسیده است. پس با تغییر قوانین ریاضی و منطقی نیز میتوان هر شر و رنجی را از بین برد یا دست کم بین وجود و عدم آنها جمع کرد تا مازوخیستها نیز راضی باشند.