دکتر عباس کاظمی جامعه شناس و منتقد دانشگاه، بر این باور است که دانشگاه ترک برداشته است و دیگر کارکردی برای بیرون ندارد.
بخشی از سخنان ایشان:
دو دهه پیش با پدیده «پشت کنکوری ها» مواجه بودیم.
اما اکنون آنچه پدیده است جمعیتی است که درون دانشگاهها سکنی گزیدهاند. جمعیت دانشگاه از تعداد 300 هزار نفر در سالهای 68- 1367 به جمعیتی در حدود 4 میلیون و 700، 800 هزار نفر در سال 1395 رسیده است.
اکنون بیکاری دانشگاهی بر بیکاری غیردانشگاهی سبقت گرفته است. یعنی تحصیلکرده بیکار از غیرتحصیلکرده بیکار بیشتر شده است.
امروز پدیده ماندن در دانشگاه موضوعیت پیدا کرده است، ما به دانشگاه میرویم که آنجا بمانیم، هیچ جایی بهتر از دانشگاه نیست.
حالا این ماندن یا با درس خواندن است، یا با دستیار پژوهشی شدن یا تبدیل شدن به پرولتاریای پژوهشی است. یعنی فرد به کارهایی که در حاشیه دانشگاه پدید آمده، مشغول میشود.
امروز مساله این است که نابرابری به داخل خود دانشگاه آمده است و خود دانشگاه یک کلیتی است که دیگر معصوم نیست، بلکه شبکه نابرابری را تولید و بازتولید میکند.
نوعی نابرابری درون اجتماع دانشجویی، نوعی نابرابری درون نظام استادان و بعد در نظام اداری و مدیریتی دانشگاه شکل گرفته است. میشود گفت دانشگاه ترک برداشته است.
برخی از بحرانهای داخل دانشگاه: بحران بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی، بحران فارغالتحصیلان بیمهارت، بحران صندلیهای خالی دانشگاه، بحران استادان بیمهارت در تدریس و آموزش دانشجویان، بحران کیفیت دانشگاهها، بحران حقالتدریسیها در دانشگاهها، بحران تنش میان سلسلهمراتبی که در نظام استادی و ارتقا ایجاد شده است.
مثل اینکه یکی میگوید من 15 سال است اینجا درس میدهم، اما باید همیشه حقالتدریس باشم، اما دیگری به سادگی میآید و همه امتیازات را میبلعد!
آمار وزارت علوم از آموزش عالی در سال 1394 کل جمعیت استادان را 314 هزار نفر برآورد کرده است. البته حقالتدریسیها به طور کامل در این آمار محاسبه نمیشوند و نوع خاصی از آنها لحاظ میشوند.
به هر حال از 300 هزار نفر اعلام شده، تنها 5 هزار نفر، استاد تمام رسمی هستند، یعنی هم استخدام رسمی هستند و هم پروفسور دانشگاه هستند.
بالاترین قشر در اساتید، استادان قدیمی و تمام وقتی هستند که تنها 5 هزار نفر را شامل میشوند، یعنی کمتر از 2 درصد از کل اساتید دانشگاههای کشور را دربرمیگیرند. این گروه دو درصدیهای خوشبخت هستند که حلقه قدرت محدودی را برای خود ایجاد کردهاند و از حضور و ورود استادان جوان در کرسیهای رسمی ممانعت میکنند.
نظام ارتقا در میان اساتید در دست این گروه است و آنها به استادان جوان نمره میدهند که بالا بیایند یا خیر. غالبا نیز سد راه میشوند.
از سوی دیگر مساله پایاننامهها در واقع نبرد بر سر منافع است. اینکه چه کسی به این منافع دست یابد بر عهده همین استادان است.
همان استادان قدیمی در اینکه چه کسی پیمانی شود و چه کسی از پیمانی به قراردادی بدل شود، نقش ایفا میکنند. غیر از اینها (استادان تماموقت، نوکیسگان دانشگاهی و پیمانیها)، پرولتاریای دانشگاهی را داریم که حقالتدریسی هستند. تخمین زده میشود که تعداد آنها حدود 170 هزار نفر است، یعنی تقریبا 50 درصد کل استادان را تشکیل میدهند. پرولتاریای دانشگاهی کسانی هستند که یا پارهوقت هستند یا اساسا پارهوقت نیز نیستند و به شکل تماموقت اما غیررسمی تدریس میکنند، اما هیچ مزایایی حتی مزایای پیمانیها را نیز ندارند.
گروه بعدی در اصل دانشجویان تحصیلات تکمیلی هستند یا به تازگی دکترا گرفتهاند که موقعیت جذب در دانشگاهها را ندارند در بیرون از دانشگاه نیز فرصت شغلی مناسبی برای آنها نیست و به عنوان دستیار کلاسها و دستیار تحقیقاتی عمل میکنند. بخشی از این گروه نامریی که بین نظام استادان و دانشجویان قرار میگیرند درگیر نوشتن مقاله و کتاب برای ارتقای استادان هستند و برخی نیز پایاننامهها و مقالات و تکالیف کلاسی را برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی مینویسند.
این ناعدالتی موجب نوعی مخاصمه و خصومت میان استادان میشود و هنجارهای علمی ضعیفتر میشود. متاسفانه این امر در ایران رایج است که استادان پشت سر هم بد میگویند، به هم اعتماد ندارد، با یکدیگر تعامل علمی ندارند و ارجاع (reference) نمیدهند و... همچنین این بحران موجب میشود که استاد برای آنکه موقعیت تثبیت شده بیابد، مقالهسازی و کتابسازی کند و به استادهای ممتاز بیگاری دهد. همچنین این وضعیت نوعی رانت ایجاد و فساد را در دانشگاه بیشتر نهادینه میکند.
این دانشگاه اساسا کارکردی برای بیرون ندارد. جالب است بدانید که بیشترین فارغالتحصیلان بیکار مهندسها هستند! قبلا گفته میشد که علوم انسانی بازار کار ندارد و مهندسی دارد. اما امروز وقتی میبینید که مهندسان بیکار هستند، این نشان میدهد که دانشگاه درواقع دانشجویان این رشتهها را توانمند نمیکند و فقط به اینها مدرک میدهد.
باید معیار برای ما کارآفرینی و توانمندسازی باشد و این طور نباشد که کسی که فارغالتحصیل میشود، بگوید آیا کار من آماده است یا خیر بلکه به دنبال این باشد که کار تولید کند. اگر دانشگاه و وزارت علوم دنبال این اهداف نباشد، دانشگاه از درون تخریب میشود و در نهایت این ویرانی دانشگاه به کلیت جامعه صدمه میزند.
در چنین وضعیتی شکل جنبشهای دانشجویی عوض میشود. یعنی جنبش دانشجویی واکنشی به آنچه در جامعه رخ میدهد، نیست، بلکه واکنشی به آنچه در دانشگاه رخ میدهد، مثل اعتراض نسبت به نظام نابرابر در میان استادان، واکنش به بیکیفیتی آموزش یا اعتراض به شهریهها. به طور کلی میتوان پیشبینی کرد که اعتراضات دانشجویی حول مسائلی چون بیکیفیتی دانشگاهها، نابرابری امکان اشتغال و... صورتبندی شود.
در برخی موارد، استادان میخواهند از طریق تلاش دانشجویان ارتقا بگیرند و دانشجویان میخواهند از جایگاه و موقعیت استادان خودشان را بالا بکشند. این رزومهسازی دولبه است. استاد برای آنکه از استادیاری به دانشیاری و از دانشیاری به استاد تمامی برسد، نیاز به کار زیاد دارد. شما زیاد میبینید استادانی که چندین پست مدیریتی دارند و همزمان مقالات و تحقیقات زیادی نوشتهاند. این از طریق بیگاری دانشجویان تحصیلات تکمیلی فراهم میشود و از طریق پایاننامههایی که استادان وقت زیادی برای آنها نمیگذارند. از سوی دیگر دانشجویان نیز میخواهند که از طریق موقعیت استاد مقالات بیکیفیت و با کیفیت خود را به سرعت چاپ کنند. سیستم رزومه این مسابقه فاسد را در تحصیلات تکمیلی ایجاد کرده است. مسابقهای که در آن استادان و دانشجویان به توافق نسبی مبتنی بر فسادی رسیدهاند که با هم همکاری کنند و به هم سرویس دهند.