پوچی ساختاری
پوچی اگر فردی باشد در فکر، روان و یا رفتار است. با این حال پوچی می تواند ماهیتی جمعی داشته باشد و ناشی از ساختار جامعه باشد. فردی که در یک ساختار پیچیده نقش یک چرخ دنده را بر عهده داشته باشد و هیچ گاه نتواند با خلاقیت خود انتخابگر و تأثیرگذار باشد، در بلند مدت گرفتار پوچی می شود. این نوع پوچی حاصل سازمان و چینش افراد و کارکرد اجتماعی آنهاست و به تدریج بر هویت فرد چیره میشود. انسان سرشار از معنا اگر در ساختاری پوچ و تهی از معنا و ارزش به کار گرفته شود، نخست در هویت اجتماعی خود احساس پوچی میکند و سپس به تدریج در اندیشه یا رفتار و روان نیز درد پوچی را حس می کند. مسافران یک کشتی یا ناو مجهز که مقصد خاصی ندارد و به سمت ساحل حرکت نمی کند، حتی اگر زنده و پویا و تمام وقت مشغول کار و تفریح باشند، غرق در پوچی هستند. آنها حتی اگر نقشی تکراری مانند یک چرخ دنده پیدا نکنند و مدام جای خود را تغییر دهند، از درون تهی و از هر گونه معنا و آرمان و ارزشی جدا هستند. آنها در قایقی پارو میزنند که به سمت خاصی حرکت نمی کند و تا زمانی که غرق شود در حرکت است.
دانش و صنعت بدون باور به هدف و ارزش قابل تحقق نیستند. این دو با اینکه در برابر معنا و ارزش نیستند، اما ممکن است در ساختاری به کار گرفته شوند که به پوچی گرایش دارد. این اتفاق در زندگی مدرن رخ داد و دانش و صنعت که نسبتی ذاتی با پوچی نداشتند، در ساختاری به کار گرفته شدند که عامل اصلی گسترش پوچی در ذهن و رفتار افراد بود. چینش و نقش افراد در این ساختار برای تحقق اهداف سازمان است و فرد فدا می شود تا کارکرد اجتماعی و اقتصادی سازمان و بقای آن تضمین شود. بنابراین نخستین نشانة پوچی سازمانی نگاه ابزاری به فرد است. ماهیت طبقاتی این ساختار نیز نقش مهمی در گسترش پوچی دارد. چون افرادی که در راس هرم قرار دارند، برای رسیدن به اهداف مادی خود مانند ثروت و شهرت به افراد پایین دست خود نگاهی ابزاری دارند و به این دلیل از پوچی استقبال می کنند که به کار گرفتن و مدیریت افرادی که آرمانها و رویاهای فردی ندارند، ساده تر است. این ساختار به اندازه ای که هوشمند و قوی است می تواند آسیبهای کوتاه مدت گسترش پوچی را مدیریت و جبران یا پنهان کند.
جوامعی که پوچی را از غرب به ارث بردهاند از آن آسیب بیشتری میبینند. نخست به این دلیل که این جوامع فاقد سازمانی قوی هستند که نیروی افراد را برای رسیدن به اهداف مشخصی به کار گیرد. به همین دلیل در این جوامع فراگیری پوچی تهدیدی اساسی برای زندگی فردی و جمعی است و می تواند هویت و قدرت و ثروت جامعه را نابود کند. دوم به این دلیل که پوچی برای این جوامع یک اندیشه و یا انتخاب آگاهانه نیست و بیشتر همراه با سرگرمیهای مدرن به گونهای پنهان و ناخودآگاه و از راه تلقین وارد زندگی شده است. همزمان ناتوانی این جوامع در رسیدن به اهدافی مانند ثروت و قدرت نیز عامل تقویت پوچی است. این جوامع از پوچی به عنوان یک مخدر استقبال می کنند تا دردهای خود را تسکین دهند و با بی ارزش دانستن هر هدفی، ناکامی خود را پنهان کنند. بنابراین ناکامی و پوچی یکدیگر را تقویت می کنند و آسیبها را افزایش می دهند.
رشد پوچگرایی در این جوامع ناپیداست و از آنجا که به روشنی ضد ارزش است، بد نام است و بیشتر با نقاب یک ارزش پذیرفته شده مطرح می شود. به عنوان نمونه پوچگرایی می تواند با نقاب زهد و عرفان رواج یابد. از این نظر فرقههای درویشی و ادبیات گستردة آنها زمینهای قوی و بستری گسترده برای رشد اندیشة پوچی است. زهد اگر به معنای دل نبستن و اصالت ندادن به قدرت و ثروت باشد، با داشتن ثروت و قدرت منافاتی ندارد. زهد اگر به معنای "بیشترین تولید و کمترین مصرف" باشد، عامل بی تحرکی و سکون و انفعال نیست و با نقشی که در ایجاد امید و نشاط و حرکت دارد، می تواند اقتصاد یک جامعه را زنده و پویا کند. این معنا از زهد با مدیریت حرص و آز به انسانی که قدرت و ثروت دارد، آرامش می دهد و با تبدیل قدرت و ثروت به ابزاری برای رسیدن به اهداف بالاتر، از ارزشها و آرمانها مراقبت می کند و ارزش انسانیت را ارتقا می دهد. بنابراین زهد در برابر پوچی است و به معنای پذیرش آرمان و معنا و ارزشی فراتر از نگاه مادی است. اما زهدی که در آموزههای تصوف و ساختار درویشی مطرح است بیشتر به رهبانیت نزدیک است و نیروی زندگی را خنثی و افراد و نخبگان را از فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی حذف می کند. از این نظر نهیلیسم و رهبانیت و درویشی چندان فاصلهای با یکدیگر ندارند.