آیا می اندیشم پس هستم؟
شاید این جمله که «می اندیشم پس هستم» مشهورترین جملة در تاریخ بشر باشد. نخست آگوستین بود که استدلال کرد در اوج شک هم که باشیم هنوز می توانیم بگوییم اگر خطا می کنم پس هستم. [1] دکارت نیز استدلال میکند که حتی اگر اهریمنی شریر تمام توان خود را در فریفتن من به کار برده است، باز به دلیل اینکه فریب میخورم هستم. آن اهریمن «هرگز نمیتواند کاری کند که من در همان حال که فکر میکنم چیزی هستم، معدوم باشم» (تأملات، 37) بنابراین از نظر دکارت قضیة «میاندیشم پس هستم» که به قضیه ی کوجیتو معروف است، بالضروره صادق است. چون شک در این قضیه نیز مستلزم صدق آن است و تا وجود نداشته باشم امکان ندارد در آن شک کنم. بنابراین تا زمانی که میاندیشم محال است وجود نداشته باشم.
از نظر دکارت من موجودی هستم که می اندیشم. یعنی اندیشه ذات مرا می سازد. هابز به دکارت اشکال می کند که از می اندیشم می توان نتیجه گرفت که من هستم. اما نمی توان نتیجه گرفت که من اندیشه هستم. مثل این است که کسی بگوید راه می روم پس هستم. اما از این مطلب نمی توان نتیجه گرفت من راه رفتن هستم.
اما توجه داشته باشیم که فکر سه معنا دارد: عمل فکر کردن، قوه فکر کردن و محصول فکر .
دکارت در اعتراضات توضیح می دهد که ماهیت انسان در این است که قوه اندیشیدن دارد. بنابراین منظور او این نیست که ماهیت انسان در عمل فکر کردن و یا در محصول آن خلاصه می شود. پس روح یعنی آنچه واجد قوه تعقل است.[2] ( اعتراضات 216) بنابراین در فلسفه دکارت حیوان که فاقد تعقل است دیگر نمی تواند روح داشته باشد. دکارت تعقل را برای شناخت کافی می داند و بدن و تجربه حسی را مانع شناخت تلقی می کند. او می گوید بدن برای اندیشه مورد نیاز نیست. بدن مانند زنجیری است که از کودکی به پای ما بسته اند و کودک گمان می کند برای راه رفتن به این زنجیر نیاز است. (اعتراضات، 152)
با اینکه دکارت کوجیتو را یقینی ترین قضیه می داند اما به این قضیه اشکالاتی شده است.
دکارت می گوید اندیشه از من قابل تفکیک نیست. اما گاسندی اشکال می کند که آیا در هنگام خواب سنگین و یا در دوران جنینی و نوزادی نیز تعقل و اندیشه وجود دارد؟ ( اعتراضات 341)
مشکل اصلی این است که دکارت در کوجیتو برای اثبات وجود خود به وجود اندیشة خود، تمسک میکند. اما همانطور که از سخنان بوعلی سینا استفاده شده است چنین استدلالی ناتمام است . چون در می اندیشم وجود من مفروض است و تمسک به می اندیشم برای اثبات وجود من استدلالی دوری است. بنابراین با تمسک به اندیشه نمیتوان بر وجود نفس استدلال کرد. چون اندیشهای که به آن تمسک میشود یا مطلق اندیشه است و یا اندیشة مقید( اندیشة من). اندیشة مطلق بر وجود من دلالت نمیکند. اینکه اندیشهای هست فقط نشان میدهد که اندیشمندی نیز هست. اما نمیتوان گفت آن اندیشمند من هستم. اما اگر به اندیشة مقید، یعنی اندیشة من، تمسک شود در این صورت وجود من از پیش مسلم فرض شده است.
از نظر ابن سینا هر فردی وجود خود را با علم شهودی مییابد. او با یک آزمایش فرضی که به برهان هوای طلق معروف است، نشان می دهد که اگر شخصی فاقد تمام مصادیق اندیشه شود و حتی بدن خود را نیز تجربه نکند هنوز وجود خود را تجربه می کند. بنابراین وجود نفس همان وجود بدن نیست.
اشکال دیگری که به کوجیتو شده است این است که دکارت بعد از شک در منطق کوجیتو را مطرح می کند. در حالی که کوجیتو یک قیاس است و دکارت بعد از شک در منطق نمی تواند از روش قیاسی استفاده کند. دکارت در اعتراضات پاسخ می دهد که کوجیتو یک قیاس نیست و شهودی فطری است. (اعتراضات 162)ولی مشکل این است که شهود بنابر تعریف باید بی واسطه و مستقیم باشد. لذا برای گزارش شهود نفس فقط باید گفت من هستم و نیازی به واسطه ای به نام اندیشه نیست. در بیان دکارت اندیشه واسطة آگاهی از نفس است و قابل حذف نیست. اما در نگاه بوعلی اندیشه وجودی وابستة به نفس دارد و بدون شهود نفس نمیتوان از آن آگاه شد.
دکارت پس از اثبات وجود نفس به تأمل در ماهیت آن میپردازد. او با بررسی صفات نفس به این نتیجه میرسد که از بین این صفات تنها صفت تفکر است که انفکاک آن از نفس محال است. بنابراین دکارت تفکر را ویژگی ذاتی جوهر نفس میداند و در پاسخ به این پرسش که من چیستم؟ مینویسد: «چیزی که میاندیشد.» (تأملات، 42). پس دکارت اندیشه را به عنوان ویژگی ذاتی انسان معرفی میکند. اما اندیشه چیست؟ اندیشه در نظر دکارت مفهومی عام است که شامل شک، حکم، علم، جهل، اراده، مهر، کین، تخیل و احساس میشود. (تأملات، 50) ولی مشکلی که وجود دارد این است که دکارت مشخص نمیکند که کدام یک از مصادیق اندیشه ذاتی انسان است. به نظر نمیرسد وجود همة این مصادیق برای صدق عنوان انسان لازم باشد. چون فردی که بر فرض فاقد یکی از مصادیق، مانند تخیل یا کین باشد، هنوز بر او عنوان انسان اطلاق میشود. ضمن آنکه برخی از این مصادیق مانند اراده یا احساس، ممکن است در حیوان نیز یافت شود.
گاسندی اشکال می کند که از هر عملی می توان نتیجه گرفت که هستم. (اعتراضات 334) مثلا اگر راه می روم پس هستم. از عمل اندیشه نیز می توان نتیجه گرفت که هستم. اما این دلیل نمی شود که ذات خود را اندیشه معرفی کنم. در اینکه می اندیشیم بحثی نیست. اما بحث در این است که آن گوهر پنهانی که عمل اندیشه را ممکن می کند چیست؟
اشکال دیگر به دکارت این است که دلیلی ندارد حیوانات را فاقد روح بدانیم. آنها نیز صورتی از اندیشه را دارند و حتی استدلال ابتدایی و نطق در آنها نیز دیده می شود. (اعتراضات 339 و 346) اما دکارت معتقد است حرکت در حیوان مانند حرکت در ساعت و ماشین است. ما در هنگام سقوط ناخودآگاه دست خود را سپر صورت می کنیم. حیوان نیز با دیدن خطر یا غذا به طور ناخودآگاه حرکت می کند. او هنگام تشریح بدن حیوانات بی حس کردن آنها را لازم نمی دانست و معتقد بود سر وصدا و حرکت حیواناتی که تشریح می شوند مانند سر و صدا و حرکت چوبی است که نجار آن را اره می کند.
دکارت کار نفس انسان را بسیار محدود می کند. نفس از نظر دکارت دیگر مسئول حرکت یا عامل حیات نیست. او تصریح می کند که بیشتر حرکت بدن مانند ضربان قلب است که به نفس بستگی ندارد. حتی راه رفتن نیز گاهی بدون التفات نفس انجام می گیرد.[3] نفس فقط ذهنی است که می اندیشد. لذا گاسندی دکارت را ذهنی می داند که نه تنها از بدن، بلکه از نفس هم جدا شده است. (اعتراضات 339)
نکتة آخر آنکه دکارت به محض خروج از شک از مفاهیمی مانند جوهر و ذاتی بهره میگیرد. در حالی که این مفاهیم به فلسفة ارسطویی تعلق دارند و استفاده از آنها با روش و شک دکارت سازگار نیست. شاید دلیلش این است که شک دکارت واقعی نیست و او صرفا تصمیم گرفته است که شک کند. لذا گاسندی به او اشکال می کند که تظاهر به شک کرده است و از همان تأمل اول کاملا معلوم است که دکارت هیچ تردیدی ندارد که بیدار است و باورهای بسیاری دارد. (اعتراضات 333-334)
[1]. آگوستین در «رساله در باب اراده آزاد» این استدلال را طرح کرد (اعتراضات 251).
[2]. دکارت برای رفع استدلال هابز به تعریف ارسطویی از انسان نزدیک می شود. در حالی که او در تاملات تعریف انسان به حیوان ناطق را مبهم دانسته بود و آن را رد کرده بود.
[3]. در این بخش از فلسفه دکارت نوعی تعصب به چشم می آید. او مدعی است که نفس فقط می تواند روحی حیوانی را که یک سیاله لطیف است از قلب حرکت دهد. این سیاله به مغز می رود و از آنجا به سایر اجزای بدن جاری می شود. (اعتراضات 286) دکارت گمان می کرد قلب محل تولید حرارت است و مانند یک ماشین بخار خون را تبخیر می کند تا بر اثر انبساط در رگها جاری شود. در آن زمان ویلیام هاروی با تشریح قلب نظر دکارت را باطل کرده بود. دکارت هم کتاب هاروی را خوانده بود و با این حال از باور خود دست نمی کشید. (جان لازی 89) او گاهی هم منتقدین خود را تکفیر می کرد و یا ناسزاگویی می کرد و به نقدها پاسخ نمی داد. (اعتراضات، 322 و 324)
باسلام
استادبزرگوار جزوه مربوط به امتحان بیکن تاهیوم دقیقا کدوم بخشه ؟ فقط بخش هایی توی امتحان هست که فایلpdf اون و زحمت کشیدین واینجا گذاشتین؟/