دو چهره ی جنگ
دو چهرة جنگ
1-چهره ی نخست جنگ کشتار است و ویرانی. ترس است و زخم. آسیب اقتصادی جنگ سالها می ماند. زخمهای روحی آن تا نسلها ترمیم نخواهد شد و جانهایی که از دست می روند جایگزینی ندارند. تقویم توسعة یک کشور در هر روز از جنگ چند سال به عقب بر می گردد.
2-اما جنگ چهرة دیگری نیز دارد:
جنگ عواطف انسانی را زنده می کند و انسان کرخت کنار گوشی را با صدای بمب از دنیای خیال و توهم جدا می کند و او را به جست و جوگر معنای زندگی تبدیل می کند. جنگ به تک تک نفسهای هر انسانی هدف و آرمان و معنا و ارزش می دهد. انسانها زیر بمباران اوج فداکاری و شجاعت و شهامت را می بینند. جنگ زنگارها را کنار می زند و نشان می دهد انسانیت هنوز در شهر نمرده است. ناگهان تمام رنجها و ترسهای جنگ در برابر رنج تنهایی و بی معنایی دوران صلح ناچیز و قابل تحمل می شوند.
درد مشترک، ترس مشترک و سختی های مشترک از تک تک انسانها یک ما می سازد. افراد جدای از هم در جنگ به یکدیگر پناه می برند و احساسات مشترک انسانی تک تک آنها را به یک جامعه تبدیل می کند.
جنگ که می شود جامعه درتلاش برای یافتن هویت مشترک، با عمق و گستره ی وطن آشنا می شود.
ایران عزیز را هیچ کس نمی تواند بمباران کند. فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا فقط بخشی ناچیز از میراث مشترک و ریشة این مرز و بوم است و این بخش از ایران عزیز را نمی توان با بمباران نابود کرد. این میراث مشترک با هر بمبی که بر این خاک فرود می آید زنده تر می شود و بار دیگر از زیر خاکستر جنگ جوانه خواهد زد و ایران عزیز را خواهد ساخت. ققنوس افسانه نیست.