نمونه ای از استادمحوری
1- رئیس یکی از دانشگاه های تهران می گوید: "تقریبا برای همه ما با کمی اختلاف روشن است که چه رشتههایی در کشور بیرون از فضای آکادمیک متقاضی دارد. ... این وضعیت دانشگاههای تهران است و نمیدانیم وضعیت دانشگاههای دیگر چگونه است. شاید در مورد حدود ۱۰ رشته به سمت حذف برویم."
اما چرا شاید؟!
چون :
" برخی از این رشتهها گروه علمی و هیات علمی دارند و ما نسبت به این افراد تعهد داریم و نمیتوانیم آنها را بازنشسته یا اخراج کنیم"
وقتی یک رشته متقاضی زیادی ندارد اعضای هیئت علمی تلاش می کنند با جذب دانشجو امنیت شغلی پیدا کنند و از خطر اخراج و بازنشستگی رها شوند. اما جذب دانشجو با هدف کسب منافع مالی، نوعی گروگانگیری است که البته دانشگاه این هوش و توان را دارد که گروگانها را با ابزارهای مختلفی با خود همراه کند. به نمونة زیر توجه کنید:
2- شهر قم چند دانشگاه بزرگ دارد و بیشتر دانشجویان در رشتههایی درس میخوانند (یعنی در واقع به تداوم سخنرانیهایی پرهزینه کمک میکنند) که به مسائل جامعه مربوط نیست و نقشی در آیندة کاری آنها ندارد. تا اینجا تفاوتی بین قم و سایر شهرها نیست.
اما 16 سال پیش در 20 کیلومتری این شهر در بیابانها نیز یک خوابگاه و یک ساختمان با نام دانشکدة علوم انسانی در کنار تعدادی ساختمان نیمه تمام دیگر افتتاح شد و از آن زمان صدها جوان در برابر برخورداری از امکاناتی حداقلی، اشتغال 20 تا 30 استاد را تضمین کردهاند. اکنون برای رشتههایی که در این بیابان در مورد آنها سخنرانی میشود در دانشگاه های اصلی قم صندلی خالی وجود دارد و با یک انتقالی ساده میتوان این جوانان را به دانشگاههای داخل شهر منتقل کرد.
اما یک مشکل وجود دارد:
"این رشتهها گروه علمی و هیات علمی دارند و ما نسبت به این افراد تعهد داریم و نمیتوانیم آنها را بازنشسته یا اخراج کنیم"
مشکل این است که وزارت علوم در رشتههای علوم انسانی بیش از اندازه استاد دارد و مجبور شده است بخشی از دانشجویان را به ساختمانی نیمهکاره در یک بیابان منتقل کند تا به تعهد خود نسبت به اساتید عمل کند. جالب است که فرایند جذب استاد برای این بیابان ادامه دارد و اساتید کنونی برای تضمین منافع خود، در تلاش هستند که همزمان با جذب اساتید بیشتر ساختمانهای جدیدی نیز ساخته شود. آنها نخست برای رشته های جدید استاد جذب می کنند و سپس برای سخنرانیهای جدیدی که در داخل شهر نیز بدون طرفدار هستند، در این بیابان مخاطب پیدا می کنند. همیشه با نام های مقدسی مانند "دانش"گاه، "دختر"انة حضرت معصومه در قم می توان خانواده ها را قانع کرد که تمام سرمایه زندگی خود را به این بیابان بفرستند تا مدرک علوم انسانی بگیرند.
ممکن است تصور شود اجباری در کار نیست و این دانشجویان میتوانند انصراف دهند. اما این طور نیست. این دانشجویان وقتی به گروگان گرفته میشوند، فقط دیپلم دارند و شناخت روشنی از دانشگاه ندارند. آنها در جامعهای رشد کردهاند که فرهنگ آن را دانشگاه ساخته است و دانشگاه از سالها قبل خانوادة آنها را قانع کرده است که شرکت در کنکور و قبولی در دانشگاه تنها راه برای موفقیت فرزند شماست. دانشگاه از طریق خانواده و جامعه، این دختران معصوم را مجبور میکند بهترین سالهای زندگی خود را در این بیابان سپری کنند. آنها از این وضعیت کلافه و عصبی هستند. اما وقتی بدیلی وجود ندارد، حق انتخابی نیز وجود ندارد.
اگر این دانشجویان به دانشگاههای داخل شهر منتقل شوند، وزارت علوم می تواند تعهد بدهد که اساتید آنها اخراج نخواهند شد و می توانند در همان ساختمان به کار پژوهشی و تخصصی مشغول شوند. آنها برای اینکه مخاطب داشته باشند حتی می توانند به مقدار موظفی تدریس، برای یکدیگر سخنرانی کنند و آخرین دستاوردهای پژوهشی خود را به اشتراک بگذارند. در این صورت برخی از نقاط ضعف آموزش عالی نیز برطرف خواهد شد. مانند اینکه بین اساتید کار جمعی انجام نمی شود و اساتید بیشتر برای دانشجویان سخنرانی می کنند و کمتر تمایل دارند برای یکدیگر سخنرانی کنند و اینکه کمتر دیده شده است یک استاد بتواند همکار خود را قانع کند که به تحقیقات و حتی کلاس درس یکدیگر نیاز دارند و ...