دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۶۵ مطلب با موضوع «نقد دانشگاه» ثبت شده است

 

حدود 15 سال پیش یکی از مسئولین دانشگاه می‌گفت: "در گروه‌های علمی به یکدیگر نان قرض می‌دهند".این نان‌های قرضی یکی از آفت‌های پژوهش دانشگاهی است که نمونه‌های زیادی دارند:

 نمره در برابر نمره یک نمونه از نان قرض دادن است. یعنی داوری که به پایان‌نامة تحت راهنمایی یک استاد نمرة خوب می دهد و در عوض این تضمین نانوشته را دریافت می‌کند که به زودی آن استاد داور پایان نامة او خواهد بود و نمرة خوبی خواهد داد. این نان قرضی گاهی معادل 18 واحد درسی قیمت دارد. (عکس این مطلب نیز قابل تصور است و در دورة تحصیلات تکمیلی دانشجویان زیادی هستند که خود را قربانی اختلاف‌ها و رقابت‌های بین اساتید می‌بینند.)

در هر گروهی  چرخه‌هایی بسته از داور و راهنما شکل میگیرند که مدام جابه جا می‌شوند. (با یک پژوهش آماری می‌توان این چرخه‌ها را کشف کرد.) اما پدیدة نان قرضی خاص به جلسة دفاع از پایان نامه نیست. پیش از نگارش طرحنامه، حتی استاد و دانشجو نیز ممکن است طبق یک قانون نانوشته به یکدیگر نان قرض بدهند. یعنی ممکن است استادی که به راحتی نمره می دهد و در امضای طرحنامه و پایان‌نامه سخت‌گیر نیست با اقبال دانشجویان (برای ثبت نام در کلاس و گرفتن پایان نامه) پاداش بگیرد. برای دفاع از یک پایان نامه خارج از ضوابط استدلال کلیشه‌ای این است که کار ایشان نسبت به کارهای دیگر قوی است و استدلال تکراری برای به تاخیر انداختن بازنشستگی یک استاد این است که جایگزینی برای ایشان وجود ندارد.

نان قرضی در چرخة اداری درون دانشگاه نیز ممکن است به شکل‌های مختلف یافت شود.  طرحهای اساتید برای مسافرت به خارج با عنوان فرصت مطالعاتی به طور صوری نوشته و تصویب می شود و در هنگام بازگشت نیز ارزیابی جدی از برون دادها صورت نمی گیرد. مدیرانی که قانون داخلی دانشگاه را می‌نویسند اساتیدی هستند که خودشان ذی‌نفع هستند.


مشکل اصلی این است که دانشگاه نهادی است که در آن تفکیک قوا ممکن نیست. چون نهادهای بیرون از دانشگاه صلاحیت و تخصص لازم را ندارند که به عنوان نمونه در مورد قوانین ارتقای اساتید فیزیک نظر بدهند. در چنین وضعیتی اساتیدی که به عنوان مدیران دانشگاه انتخاب می‌شوند قانون می‌نویسند، آن را اجرا می‌کنند و بر حسن اجرای آن نظارت می‌کنند. چنین قوانینی به راحتی تغییر می‌کنند، اجرا نمی‌شوند و یا با معیارهایی دوگانه تفسیر می‌شوند.

 

فقط پدیدة نان قرضی نیست که زمینة فساد اقتصادی در بودجة چند هزار میلیاردی وزارت علوم را فراهم می‌کند. با توجه به اینکه موظفی تدریس  حداکثر 20 ساعت در هفته است، شغل دوم خارج از دانشگاه وسوسه‌انگیز است. لذا عدم حضور در ساعت‌های موظفی اساتید یک پدیدة رایج و عادی است. با اینکه اساتید در تابستان و بین ترم و تعطیلات عید در دانشگاه نیستند، اما بقیة سال هم در برخی دانشکده‌ها بیشتر اساتید در بیشتر زمان اداری در محل کار خود حضور ندارند. بیشتر آنهایی که حضور دارند هم به کار علمی مشغول نیستند و اغلب در جمع‌های دوستانه به گفتگوهای غیر علمی مشغول هستند. پایان‌نامه‌ها را گاهی نه استاد راهنما خوانده است و نه داور (و نه حتی دانشجو!) و هیچ تضمینی وجود ندارد که برگه‌های امتحانی خوانده ‌شوند. بسیاری از کلاسها نیز کمتر از ساعت مقرر برگزار می‌شوند و در بسیاری از کلاس‌ها به سرفصل‌های مورد تصویب توجهی نمی‌شود و بحث‌های متفرقه و خارج از موضوع وقت زیادی را به خود اختصاص می‌دهد.

پژوهش‌های غیر کاربردی و ترجمه‌ای و مقاله‌سازی، سرقت علمی، نگاه ابزاری به دانشجو به اندازه‌ای ریشه‌دار است که دیگر به عنوان یک مشکل به آن نگاه نمی‌شود. حتی سرقت سهمیه‌های پایان‌نامة اساتید سخت‌گیر و محجوب اغلب با این توجیه که خود دانشجو تمایل دارد با استاد دیگری کار پژوهشی خود را انجام دهد توجیه می‌شود. برای حل این مشکلات باید یک رقیب متخصص در کنار هر گروهی حضور داشته باشد. درست است که دانشگاهها برای تدریس و راهنمایی پایان نامه نیروی کافی دارند. اما کلاسی که در آن در کنار استاد رسمی  یک استاد جوان نیز حضور داشته باشد از نظر روش و محتوا متفاوت خواهد بود. فارغ التحصیلان جوان برای نظارت بر  اجرای طرحهای پژوهشی و پایان نامه ها نیز داری انرژی و تخصص لازم هستند.

اما دولت و مجلس نگران این رانت اقتصادی کلان نیستند. چون بخشی از فرایند نان قرضی بین دانشگاه و دولت شکل می گیرد.  بسیاری از نمایندگان مجلس و مدیران دولتی از دانشگاه حکم ماموریت دارند و حقوق خود را از دانشگاه می گیرند. بقیه نیز اعتبار خود را از مدارک و امضای همین دانشگاه ها گرفته اند و یا  نیازمند تایید دانشگاه هستند. بنابراین اغلب مدیران و نمایندگان به دلیل اینکه اعتبار خود را از دانشگاه دارند و یا به زودی به دانشگاه باز می گردند،  از افزایش اختیارات و امکانات دانشگاه حمایت می کنند.

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۳۷
رضا صادقی

آفت اصلی دانشگاه این است که خود دانشگاه داور کارهای خودش است. یعنی دانشگاه اغلب در امور تخصصی خود داور بیرونی ندارد و در پژوهش‌ها مجری و ناظر و داور خود دانشگاه است. در چنین وضعیتی بدون داور بی‌طرف و متخصص خطر اولویت دادن به منافع شخصی در تدوین قوانین و اجرای آنها زیاد است. عدم حضور در ساعات موظفی و عدم پایبندی به قوانینی مانند ممنوعیت اشتغال خارج از دانشگاه در روزهای کاری نیز به دلیل فقدان داور بیرون از گروه است. فقدان داور بیرونی باعث شده بسیاری از پژوهش‌ها به ویژه در علوم انسانی سطحی و غیر کاربردی باشد و این قبیل پژوهش‌ها هزینة زیادی را به جامعه تحمیل کرده است. بسیاری از داوری‌ها به دوستان استاد راهنما یا نویسندة مقاله واگذار می‌شود و قرض دادن نان (نمرة خوب در برابر نمرة خوب) امری رایج و غیر قابل انکار است.

برای رهایی از این وضعیت هر گروهی به یک گروه در سایه نیازمند است که از دانشجویان تحصیلات تکمیلی و فارغ التحصیلان و دانشجویان پسادکتری تشکیل شده باشد. گروه در سایه می‌تواند در ارزیابی طرح‌ها و نظارت بر پژوهش‌ها و حتی در اصلاح قوانین و نظارت بر اجرای آنها نقشی فعال داشته باشد. حتی برای تحول در تدریس نیز به رقیب نیاز است. به عنوان نمونه دانشجویان دکتری باید همکار استاد در تدریس باشند و در هر کلاسی بخشی از زمان برای تدریس آنها در نظر گرفته شود. اکنون دانشجویان پسادکتری به پژوهش‌هایی کلیشه‌ای و نگارش مقالات برای استادان خود مشغول هستند. گام نخست برای تشکیل گروه در سایه این است که کار اصلی دانشجویان پسادکتری نقد پژوهشهای قبلی گروه‌ها و ارائة پیشنهادهایی برای اصلاح آنها باشد.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۱۴:۳۴
رضا صادقی

 

آیا مدرک یک رشته تحصیلی به اندازه دانشی که در آن رشته آموزش داده می‌شود ارزشمند است؟ معمولا اینطور است. اما همیشه اینطور نیست. دست کم در مورد فلسفه این طور نیست. بحث در این نیست که گاهی مدرک‌ها جعلی هستند و یا اینکه برخی دانشگاهها برای حفظ منافع اعضای هیئت علمی به راحتی برای افرادی که صلاحیت ندارند، مدرک معتبر تحصیلی صادر می‌کنند. مسئله این است که فلسفه را نمی‌توان در چهارچوب نظام ترمی دانشگاهی گنجاند و برای آن مدرک صادر کرد. البته اگر برای متخصصان فلسفه شغلی رسمی وجود داشته باشد به صدور مدرک رسمی هم نیاز است. اما در شرایط کنونی که تقریبا صندلی خالی هیچ شغلی مشروط به داشتن مدرک دکتری فلسفه نیست، این مدرک بیشتر مانع اشتغال فارغ‌التحصیلان است.

 کسی که مدرک دکتری فلسفه می‌گیرد از دو جهت دچار خسارت می‌شود. نخست اینکه وقت و هزینه زیادی را صرف بر آوردن شرایط دانشگاه کرده است. به طور قطع این وقت و هزینه اگر صرف پژوهش در یک موضوع فلسفی خاص می‌شد، هم از نظر علمی و هم از نظر امکان اشتغال، بیشتر نتیجه می‌داد. (هنوز هم برای تخصص فلسفی بر خلاف مدرک فلسفی  گاهی زمینه اشتغال فراهم است) اما خسارت اصلی در جایی است که خانم یا آقایی دکتری فلسفه می‌گیرد و با ورود به جامعه گرفتار یک بن بست می‌شود. از یک سو شغلهای عادی برازندة خانم دکتر یا آقای دکتر نیست و از سوی دیگر برای مدرک او نیز شغلی تعریف نشده است. اکنون سالهاست که حتی یک درصد از فارغ التحصیلان دکتری فلسفه نیز جذب موسسات آموزش عالی نمی‌شوند و بسیاری از دانشجویان دکتری که بعد از فارغ‌التحصیل شدن در این بن بست گرفتار می‌شوند، زندگی اقتصادی و خانوادگی خود را از دست می‌دهند.

در چنین وضعیتی فلسفه نیز آسیب می‌بیند و رشد چندانی نخواهد داشت. وضعیت ایدئال این است که علاقه‌مندان فلسفه به جای اینکه وقت خود را صرف گرفتن مدرک فلسفه کنند،  یک شغل عادی برای امرار معاش داشته باشند و در کنار آن با تلاش فردی به دنبال تخصص در یکی از شاخه‌های فلسفی باشند. (تلاش فردی منافاتی با ارتباط با اساتید و منابع دانشگاهی ندارد) اما در شرایط کنونی دانشگاه رفتن یک مد است و عنوان دکتر وسوسه انگیز است.  اگر چشم‌پوشی از مدرک سخت است، دانشجویان باید جسارت داشته باشند و بعد از آنکه دکتر شدند به دنبال یک شغل عادی باشند. یکی از دانشجویان دکتری که برای فرصت مطالعاتی به آلمان رفته بود، بعد از بازگشت در کنار کارهای پژوهشی به دنبال حرفه جوشکاری بود. او به طنز و با اشاره به شاه‌فیلسوف، خودش را جوشکارفیلسوف می‌نامید. این شهامت واقع‌بینانه و قابل تحسین است. یک فیلسوف حتی اگر نیاز مالی نداشته باشد، برای اینکه رشدی کاریکاتوری نداشته باشد و تمام ابعاد وجودی او رشد همزمان داشته باشند، نیازمند کار است. کاری شبیه جوشکاری یا مانند اسپینوزا عدسی تراشی برای عینک. 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۲۹
رضا صادقی

مدتهاست که فلسفه در شرق و غرب با بحران روبرو شده است و اکنون چند قرن است که متفکر اصیلی وجود ندارد تا نظام فلسفی مورد اعتمادی ارائه کند. یک دلیل بحران در فلسفه سبک زندگی مدرن است که باعث شده انسانها فرصتی برای اندیشیدن نداشته باشند. در دوران مدرن فقط نامی از فلسفه باقی مانده است و اکنون فلسفه  نام رشته ای دانشگاهی است.  در گروههای فلسفه نیز  عمدتا افرادی شاغل هستند  که در برابر حقوقی که دریافت می کنند، به دانشجویان علاقه مند  مطالبی را آموزش می دهند و سپس به آنها گواهی پایان دوره یا  مدرک اعطا می کنند. اما داشتن این مدرک از گروههای فلسفه هیچ تضمینی برای تخصص فلسفی نیست و گروههای فلسفه در تربیت فیلسوف به هیچ وجه موفق نیستند. در واقع محصور کردن فلسفه در نظام ترمی دانشگاه بهترین راه برای نابودی فلسفه بود.

 

اکنون در دوران رواج کرونا، کره زمین در حال پوست انداختن است و بیشتر مردم در قرنطینه هستند. در گزارشی خواندم که تیپهای درون گرا از قرنطینه آسیب کمتری می بینند. این تیپها اغلب به اندیشه های فلسفی نیز علاقة بیشتری دارند. قرنطینه فرصت مناسبی است برای اندیشیدن و این جدایی اجباری فضای مناسبی فراهم می کند برای عمل به دستور سقراط  که"خودت را بشناس".قرنطینه همان چیزی است که برای احیای فلسفه به آن نیاز بود.  قرنطینه می تواند فلسفه را از دانشگاه جدا کند و  آن را در  متن زندگی عموم انسانها بسط دهد. در چنین فضایی می توان امید داشت که فلسفه های اصیل شکوفا شوند و  اندیشیدن را آموزش دهند.  کرونا می تواند زمین را آمادة پذیرش حکمت کند و می تواند نویدبخش حکیمی باشد که زمین در قرنطینه منتظر اوست.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۵۹
رضا صادقی

 

هدف اصلی فلسفه

فلسفه قرار بود خود چیزها را نشان دهد. مثلا خود عدالت را. فیلسوف هم قرار بود حکیمِ  حاکمی باشد تا جامعه را به خود عدالت برساند. 

 

فاصله ی نخست 

مشکل از زمانی آغاز شد که معلوم شد برای رسیدن به خود عدالت ، نخست باید تعریف عدالت را دانست. تلاش برای تعریف عدالت اولین فاصله از فلسفه بود. دو هزار سال است که نظریه های عدالت به دنبال تعریف این مفهوم هستند و هنوز تعریفی از عدالت نداریم تا به هدف اصلی فلسفه برگردیم و خود عدالت را پیدا کنیم.

 

فاصله ی دوم 

همزمان عده ای متوجه شدند برای تعریف عدالت باید مراد ما از تعریف روشن شود. آنها اعلام کردند  به یک معناشناسی نیاز است.

ورود به بحث از چیستی معنا فاصله ما با فلسفه را بیشتر کرد و فاصله جامعه را با خود عدالت.  

 

فاصله ی سوم 

کسانی که دنبال تعریف عدالت رفتند و کسانی که نظریه های معنا را دنبال می کردند هنوز برنگشته بودند یا دست کم با دست پر برنگشته بودند که مسئله جدیدی مطرح شد: 

شاید اصلا تعریف عدالت یا دانستن چیستی معنا در توان ذهن بشر نباشد؟ اینجا بود که لازم شد حدود و مرزهای شناخت مشخص شود.

بحث از مرزهای شناخت فاصله ی ما با فلسفه را بیشتر کرد.

 

دو هزار سال است که انسان هنوز تشنه ی عدالت است و فیلسوفان گرفتار هزارتوی بحث از تعریف عدالت و معنای معنا و ...

آیا چنین هزارتویی تخدیری قوی برای مشغول کردن ذهنهای نخبگان و خاموش کردن صدای عدالت خواهان نیست؟

 

 

 

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۶:۱۶
رضا صادقی

 

 بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است» یک بازی بسیار پرطرفدار است که نخبگان و انسان‌های برجسته را سرگرم می‌کند. دانشجویان فلسفه می‌دانند که در این بازی به جای ویتگنشتاین نام بسیاری از فیلسوفان دیگر را نیز می‌توان گذاشت. (یا حتی نام دیدگاهها را، مثلا ایدئالیسم در واقع به این معنا نیست؛ یا ایدئالیستها در واقع این را نمی‌گویند) جذابیت بازی در این است که فیلسوفی انتخاب شود که بیش از همه مبهم سخن بگوید. 

در یک بحث فلسفی «x در واقع این را نگفته است» بیش از هر جملة دیگری تکرار می‌شود. 

 

ویتگنشتاین

موریس در این خصوص می‌نویسد «آدم یاد بازی‌ کامپیوتری «بزن تو خال» می‌افتد. فکر می‌کنید به هدف زده‌اید، اما هدف از جایی دیگر بیرون می‌آید. (بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته» به همین شکل است. بازی نسبتا آسانی است. یک نفر ادعا می‌کند ویتگنشتاین چنین و چنان گفته است. شما پاسخ می‌دهید: «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است.» این بازی همه را سرگرم می‌کند. هیچ  برنده‌ای هم ندارد. )

 

 

 

متاسفانه برای درک این بحث، باید به بازار مکارة تفسیر ویتگنشتاین وارد شد. نقل قول از بند 241 پژوهش‌های ویتگنشتاین است:

 

 

 "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آنچه صادق یا کاذب است چیزی است که انسان‌ها می‌گویند؛ و این در زبان انسان‌هاست که آنها توافق می‌کنند. این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

برای این عبارت، مانند بسیاری از عبارت‌های دیگر در پژوهش‌های فلسفی، به نظر می‌رسد تفسیرهای بی‌پایانی مطرح شده است. بخشی از مشکل این است که مفاهیم متنوع بسیاری معرفی شده‌اند - توافق، صدق، شکل زندگی. یک قوطی عطاری پر از مفاهیمی مبهم که شاید با هم ارتباط داشته باشند و شاید هم نداشته باشند. این مشکلات با چگونگی طرح استدلال همراه می‌شوند: ویتگنشتاین با خودش بحث می‌کند. بند 241 با پاسخ به یک مخاطب فرضی آغاز می‌شود. "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آیا ویتگنشتاین با خودش مصاحبه می‌کند؟[2] سپس سخن خودش را تصحیح می‌کند. "این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

این عبارت گیج کننده است. دست کم برای من. شکل زندگی دقیقا چیست؟ آیا فرهنگی است؟ آیا بیولوژیک است و در DNA ما؟ و توافق چیست؟ گروهی از مردم دست می‌دهند و در مورد چیزی توافق می‌کنند؟ اعضای یک فرقه توافق می‌کنند که روی کلاه خود منگوله بدوزند؟ فیزیکدان‌ها در مورد جرم بوزون هیگز توافق می‌کنند؟ و صدق چه می‌شود؟ آیا چیزی با صرف توافق صادق می‌شود؟ و اگر چنین است، آیا ویتگنشتاین شیفتة نسبی‌گرایی است؟

 

 

بندهای قبل و بعد در پژوهش‌ها [برای روشن شدن این ابهامات] هیچ کمکی نمی‌کنند. آنها صرفا رازها را عمیق‌تر می‌کنند.»

 

 

 

دست کم بخش زیادی از بحث‌های فلسفی بازی‌هایی زبانی هستند که هیچ پاسخ قطعی برای آنها وجود ندارد. این بازی ها در دوران مدرن کارکردی شبیه بازی‌های کامپیوتری دارند. انسان را از جهان هستی و به ویژه از مناسبات قدرت غافل می کند. به عنوان نمونه هیلاری پاتنم از فعالان ضدجنگ بود. اما او از وقتی که پشت دستگاه تایپ مجهز خود نشست و در مورد «معنای معنا» تامل کرد و نوشت، دیگر هیچ وقت فرصت نکرد در  اجتماعات ضد جنگ حاضر شود. جنگی که جان دو میلیون ویتنامی را گرفت. 

بنابراین حق با موریس است که بازی‌ها، به ویژه بازی‌های زبانی، همه را سرگرم می‌کند. اما در اینکه «هیچ برنده‌ای وجود ندارد» با موریس موافق نیستم.  کسانی که این بازی‌ها را طراحی می‌کنند چه؟

 

 

[2] . کریپکی در کتابی که در خصوص ویتگنشتاین دارد به این مطلب اشاره می‌کند: "باید توجه داشت که پژوهش‌های فلسفی یک کار فلسفی نظام‌مند نیست، که نتایج، وقتی به طور مشخص اثبات شدند، نیازی به بحث مجدد نباشد. در عوض، پژوهش‌ها به عنوان یک دیالکتیک دائمی نوشته شده است، در حالی که نگرانی‌های مکرر، که از زبان یک مخاطب فرضی بیان می‌شوند، هرگز به طور قطعی پایان نمی‌پذیرند. "

موریس اثار ویتگنشتاین را با لکه‌های رورشاخ مقایسه می‌کند. لکه‌های جوهری که در تست‌های روانشناسی به کار می‌روند و بیمار باید تفسیر خود از آنها را بیان کند. او در این خصوص می‌نویسد:

«نسبت کریپکی با پژوهش‌های فلسفی درست مانند نسبت بیمار با لکه‌های رورشاخ در یک طنز قدیمی است. اگر یادتان باشه آن شوخی قدیمی این است که بیمار توصیف‌هایی رکیک برای هر یک از لکه‌های رورشاخ مطرح می‌کند و پزشک می‌گوید: "شما وسواس دارید." و بیمار می‌گوید: "منظورتان چیست، که من وسواس دارم، آقای دکتر؟ این شما هستید که این همه تصاویر کثیف دارید. "بنابراین، کریپکی تصویری کثیف از پارادوکس شکاکانه را در این متن می‌بیند که هیچ یک از شاگردان مستقیم و خصوصیِ نویسندة این متن، آن را ندیده است و من خودم باید اعتراف کنم که هیچ چیز غیر از لکه‌های جوهر نمی‌بینم. بنابراین من آمادگی دارم که افتخار کشف پارادوکس شکاکانه را به کریپکی بدهم و نه به لودویگ رورشاخ. [موریس با تلفیق اسم ویتگنشتاین با اسم رورشاخ تأکید می‌کند که ویتنگشتاین صرفا تصاویری شبیه تست لکه‌های جوهر طراحی کرده است که کریپکی نیز مانند هر فیلسوف دیگری برداشت خودش از آن را بیان می‌کند.]

 

 

 

Wittgenstein on Rules and Private Language (1982), p. 3.

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۶
رضا صادقی

 

نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمی‌پذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال می‌زنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و  بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.

 

 

نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک می‌شوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا می‌کرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامه‌های خود می‌نوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.

 

 

کتاب «فیلسوفان بدکردار» زن‌بارگی‌های تهوع‌آور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش می‌کند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان می‌داند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است. 

فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریه‌های فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع می‌کند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن می‌گوید تا بتواند  از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.

 

 

نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.

 

 

 

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

 

 

 

 

 

 

 

در جهان برای پژوهش بودجه کلانی مصرف می شود. به طور طبیعی هر کجا سخن از بودجه ی کلان است احتمال تقلب، فساد مالی و حتی تشکیل مافیا نیز وجود دارد. جعل پایان نامه و انتشار داده های جعلی که در دانشگاههای کشور ما به شکلی گسترده و گاه علنی وجود دارد، نمونه ای از مشکل جهانی تقلب در پژوهش است. آماری رسمی وجود ندارد. اما این فاجعه آمیز است که اکنون دیگر عادت کرده ایم بشنویم: «بیشتر مقالات دانشجویی کپی برداری از آثار موجود است». پایان نامه ها نیز وضعیت بهتری ندارند. با این حال هیچ پایان نامه ای رد نمی شود و در بعضی از گروهها حتی نمره ی کمتر از پانزده نیز پدیده ای نادر است.

 

 

در جعل پایان نامه افراد زیادی ممکن است متهم باشند:

 

 

1-  افرادی که داده های جعلی را در قالب پایان نامه جمع آوری می کنند و به دانشجویان می فروشند.

 

 

2-  دانشجویی که این داده ها را خریداری می کند و به عنوان پژوهش شخصی خود عرضه می کند.

 

 

3-  کادر نظارت بر پایان نامه اعم از راهنما، مشاور و داور که به دلیل عدم تخصص و یا عدم دقت متوجه جعلی بودن داده ها نمی شوند و آن را تایید می کنند.

 

 

برای حل این معضل، برخورد با افرادی که از راه فروش پژوهشها و پایان نامه های جعلی درآمدهای کلان کسب می کنند، کافی نیست. چنین برخوردی بارها اعلام و حتی اجرا شده است. اما  مشکل ریشه ای تر و گسترده تر از این حرفهاست. مسئله این است که دولت برای نگارش پایان نامه ها هزینه زیادی را به دانشگاهها پرداخت می کند. اما آنچه تولید می شود هیچ تناسبی با هزینه ای که پرداخت می شود، ندارد. از نظر اقتصادی می توان پژوهش را به عنوان یک کالا فرض کرد که دانشگاه به دولت می فروشد. نمره قبولی به یک پایان نامه ی جعلی به این معناست که دانشگاه در قبال بودجه ی کلانی که دریافت می کند، کالای تقلبی را تایید می کند.

 

 

مشکل اصلی این است که بر اساس قوانین کنونی داور نهایی برای احراز اصالت یک پایان نامه خود دانشگاه است و نهادهای خارج از دانشگاه راهی برای احراز تقلبی بودن پژوهشها ندارند. دانشگاه نیز در عمل به وظیفه ی خود موفق نبوده است و با اینکه جعل پایان نامه و کپی برداری بسیار رایج است، اما رد پایان نامه در جلسه های داوری بسیار نادر است.

 

 

 بیشتر اساتید به دنبال پژوهشهای جدی و مفید هستند و پژوهش جعلی را از دانشجو نمی پذیرند. اما در حوزه پژوهش همیشه می توان  جمعهای کوچک و بسته ای را یافت که بودجه ی پژوهشی را می بلعند. روش آنها خیلی ساده است. افراد این جمعهای کوچک به اصطلاح به یکدیگر نان قرض می دهند. در این گروههای کوچک و بسته مدام جای راهنما و داور عوض می شود و بر اساس یک توافق نانوشته همیشه پایان نامه هایی که اعضای این گروههای کوچک برای یکدیگر داوری می کنند نمره های عالی می گیرند. با یک پژوهش میدانی ساده می توان فراوانی این قبیل بده بستانها را در هر جمع بسته ای مشخص کرد. شناسایی گروههای کوچکی که سالها پایان نامه های یکدیگر را داوری کرده اند کار سختی نیست.

 

 

این وضعیت خاص به کشور ما نیست. تامس کوهن فیلسوف علم آمریکایی در آثار خود مدام هشدار می دهد که مشابه این وضعیت در مورد مقالاتی که در مجلات دانشگاهی چاپ می شود نیز تکرار می شود. در حالی که ارتقا در دانشگاهها منوط به چاپ مقاله است، اما معمولا خود دانشگاهها مقاله ها را ارزیابی می کنند. برای خروج از این دور باطل و برای صیانت از بودجه پژوهشی کشور، از دست اندازی این گروههای کوچک باید به دنبال داورانی بود که در انجام پژوهشهای مشابه ذی نفع نباشند. خوشبختانه مدتهاست که این معضل مورد توجه است و برای خروج از این بن بست راهی عملی پیشنهاد شده است که در ادامه به آن اشاره می کنم.

 

 

 

 

 

راه حلی عملی

 

 

در یک برنامه بلند مدت در کنار هر دانشگاهی به یک پژوهشگاه مستقل نیاز است تا عهده دار نظارت بر تصویب طرحهای پژوهشی و تضمین کیفیت کارهای پژوهشی آن دانشگاه باشد. در این صورت بودجه مربوط به پژوهش از طریق این پژوهشگاهها در دانشگاه مصرف خواهد شد.  اگر چاپ مجلات تخصصی نیز به این پژوهشگاهها واگذار شود،  مقالات مربوط به ارتقا به طور جدی و بی طرفانه داوری خواهند شد. همچنین می توان سفارش طرحهای پایان نامه و حمایت مالی از مقاله ها و پایان نامه های باکیفیت دانشگاهی را به این پژوهشگاهها واگذار کرد.

 

 

 اگر پژوهشگاهها عهده دار تامین مالی و نظارت پایان نامه ها شوند، بخش زیادی از مشکلات پژوهشی دانشگاهها حل خواهد شد. به عنوان نمونه اکنون حق الزحمه راهنمایی هر پایان نامه جدای از موظفی پرداخت می شود و به هر راهنما بر اساس تعداد پایان نامه هایی که دفاع شده است پرداختهایی انجام می شود. لذا عطش پذیرش راهنمایی پایان نامه ها زیاد است و گاهی در این خصوص رقابتی جدی و علنی وجود دارد. گاهی نیز تعداد پایان نامه های تحت راهنمایی یک فرد به اندازه ای بالاست که با یک حساب ساده می توان نشان داد که به هیچ وجه فرصت خواندن این تعداد پایان نامه برای یک راهنما وجود ندارد. برای حل این مشکل می توان راهنمایی پایان نامه را به عنوان بخشی از موظفی هیئت علمی تعریف کرد و بودجه پژوهش را صرف تقویت زیرساختهای پژوهش کرد. در این صورت راهنمایی پایان نامه راهی برای کسب درآمد نخواهد بود و اگر بین پایان نامه قبول شده و رد شده هم هیچ تفاوتی وجود نداشته باشد و نمره قبولی دفاع هیچ سودی برای استاد راهنما نداشته باشد، دلیلی وجود ندارد که همه ی پایان نامه ها نمره قبولی بگیرند.

 

 

اگر پژوهشگاههایی مستقل وجود داشته باشند، برای یافتن موارد کپی برداری می توانند از نرم افزارهای مخصوص کشف تقلب استفاده کنند. این پژوهشگاهها می توانند داوران غیر دانشگاهی را با پرداخت حق داوری بیشتر، برای کشف موارد کپی برداری و تقلب تشویق کنند و به کار گیرند. اکنون در هر رشته ای فارغ التحصیلان با انگیزه و متعهدی که در هیچ دانشگاهی استخدام نیستند زیادند. این افراد به دلیل اینکه عموما از چرخه ی نگارش پایان نامه بیرون هستند و ذی نفع نیستند، داورانی بی طرف به شمار می روند. لذا اگر متخصصین پژوهشگاهها داوری مقاله ها و پایان نامه های دانشگاهی را به عهده بگیرند، داوری ها جدی تر می شود. چنین داورانی معمولا فرصت و انگیزه بیشتری برای خواندن و یافتن نقاط ضعف دارند. آنها اگر کار خود را به خوبی انجام دهند حتی می توانند بدون اتکای به بودجه دولتی و صرفا با تکیه بر درآمدهای حاصل از پژوهشهای علمی از روند پژوهش در دانشگاهها حمایت کنند و بر سلامت حوزه پژوهش نظارت کنند.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۳۸
رضا صادقی

 یکی از اساتید دانشگاه علامه در نقد وضعیت حاکم بر دانشگاههای کشور یادداشتی را منتشر کرده است که مکمل پست قبلی است.

 

اپیزود اول: «تبریک» بابت راهنمایی پایان‌نامه


اخیراً در جلسه‌ای در دانشگاه درخواست دانشجویی که مایل است با راهنمایی من کار تحقیق برای نگارش پایان‌نامه‌اش را انجام دهد، مطرح و تصویب شد. در پایان جلسه، یکی از همکاران هنگام خروج از اتاق جلسه خطاب به من گفت: «مبارک باشد!». مورد خطاب قرار گرفتن با این جمله‌ی به‌غایت ساده که شاید از نظر برخی کسان اصلاً درخور فکر هم نباشد، چه رسد به پاسخ و چه رسد به ژرف‌اندیشی، ابتدا باعث حیرتم شد، اما بعداً به نظرم آمد که تبریک آن همکار اتفاقاً بسیار هم درخور تأمل است و شاید گشودن منظری لکانی بر آن بتواند نشان دهد که در آکادمی ایران چه می‌گذرد. بگذارید بررسی‌مان را با طرح این پرسش آغاز کنیم که: پایان‌نامه‌ی دانشگاهی چیست؟ در پاسخ می‌توان گفت پایان‌نامه در حکم تلاش دانشجوی تحصیلات تکمیلی برای انجام دادن پژوهش زیر نظر استادی پژوهشگر است که می‌تواند با نظارت بر کار دانشجو، اشکالات و ایرادهای روش‌شناختیِ کارِ او را برطرف کند. اما از نظر برخی از همکاران ما در دانشگاه‌ها (نه صرفاً در دانشگاه علامه طباطبائی)، پایان‌نامه فرصتی طلایی برای کسب درآمدِ بی‌زحمت است. به زعم این کسان، نیازی به وقت گذاشتن برای خواندن پایان‌نامه و تصحیح اشتباهات دانشجو نیست؛ کافی است چند اشتباه تایپی و لزوم یکدست کردن ارجاع‌ها به مآخذ را به دانشجو یادآور شوید و سپس چندین میلیون تومان پول را به راحتی (بدون انجام دادن هیچ کاری) از دانشگاه دریافت کنید.

از این زاویه، تصویب طرحنامه‌ی دانشجو البته دلیلی برای تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه است. اندیشیدن به چند پرسش می‌‌تواند ابعادی از وضعیت گوینده و من در آن مکالمه را روشن کند: در چه مواقعی گوینده‌ای به دیگری تبریک می‌گوید؟ معنای تبریک گفتن به استاد راهنمای پایان‌نامه‌ای که هنوز حتی یک سطر آن نوشته نشده چیست؟ حتی اگر تمام پایان‌نامه به رشته‌ی تحریر در آید و در جلسه‌ی دفاع هم به تأیید برسد، چه معنایی می‌تواند بر تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه مترتب باشد؟ کدام ذهنیت با کدام امیالِ بیان‌ناشده درباره‌ی پایان‌نامه‌های دانشگاهی می‌تواند موجد جمله‌ی «مبارک باشد» شود؟ «مبارک باشد» برای که و چرا؟ اگر از منظری لکانی به این پرسش‌ها بیندیشیم، بسیاری از امیال ناخودآگاهِ گوینده‌ی آن تبریکِ کذایی روشن می‌شود و درمی‌یابیم که، به قول لکان، هر «سوژه‌ی بیانگر» لزوماً «سوژه‌ای بیان‌شده» است. این‌جا استعاره‌ای در کار است.

اپیزود دوم: پرسش درباره‌ی «سود» یک همایش
اخیراً طرحی را برای یک همایش بین‌المللی درباره‌ی نقد روان‌پژوهانه‌ی ادبیات به دانشگاه تسلیم کردم. این همایش با بیش از بیست عضو در کمیته‌ی علمی، برای برگزاری در دو روز و دو دانشکده طراحی شده است و علاوه بر استادان و پژوهشگران طراز‌ اول در سه حوزه‌ی روانکاوی، روان‌شناسی و روان‌پزشکی، استادان و پژوهشگران برجسته‌ی ادبیات در حوزه‌ی نقد ادبی نیز در آن مشارکت خواهند داشت. در این همایش همچنین چندین سخنران خارجی و استاد ایرانی مقیم خارج با ارائه‌ی مقاله شرکت خواهند کرد. پس از مطرح شدن موضوع این همایش، یکی از همکارانم با مراجعه به من پرسید «از این همایش چه چیزی در کاسه‌ی شما می‌افتد؟» کلمه‌ی «کاسه»، فعل «افتادن» و تعبیر «چیزی در کاسه‌ی کسی افتادن» مرا به فکر فرو برد. به گمانم نظریه‌ی لکان درباره‌ی ساختار زبانیِ ضمیر ناخودآگاه و بیان مجازی در زبان، می‌تواند ابعادی از این گفته‌ی همکارم را روشن کند. چه چیزی از «کاسه‌ی» یک همایش درباره‌ی نقد ادبی به من (شخص من، حسین پاینده) می‌رسد؟ ظاهراً پرسش‌کننده می‌خواهد بداند که برگزاری چنین همایشی چه فایده‌ای برای من دارد. پاسخ روشن است: پیشبرد دانش در حوزه‌ی مطالعات میان‌رشته‌ای در علوم انسانی (و البته علوم پزشکی، با توجه به ماهیت رشته‌ی روان‌پزشکی)؛ یاری رساندن به تحقیقات آینده درباره‌ی رابطه‌ی روان‌پژوهی و ادبیات؛ نشان دادن مسیر حرکت به دانشجویان و پژوهشگرانی که مایل‌اند در این حوزه تحقیق کنند؛ ایده‌پردازی درباره‌ی درس‌هایی جدید با محتوایی میان‌رشته‌ای؛ تبدیل کردن نقد روانکاوانه به موضوعی مهم در مطالعات ادبی؛ دامن زدن به فعالیت‌های علمی در آکادمی؛ و … .

این‌ها و امثال این‌ها، اما نه چیزی جز این‌ها، از برگزاری چنین همایشی عاید من می‌شود. اما با اتخاذ رویکردی لکانی می‌توان استدلال کرد که پرسش به ظاهر ساده‌ی آن همکار، محتوایی نه چندان آشکار را پنهان می‌کند و در عین حال لو می‌دهد. در این‌جا نیز طرح چند پرسش از منظر تحلیلیِ لکان می‌تواند راهگشا باشد: «افتادن» یعنی چه؟ تعبیر «افتادن چیزی در کاسه‌ی کسی» را برای توصیف چه وضعیتی یا چه رخدادی به کار می‌بریم؟ چه موقعی چیزی در «کاسه‌ی» کسی «می‌افتد»؟ به افتادن سیب از درخت فکر کنید. وقتی می‌گوییم «سیبی در دامنم افتاد»، منظورمان این است که بی آن‌که من تلاشی بکنم، میوه‌ای رسیده و آماده‌ی خوردن نصیبم شد. موضوع خوردن در این گفته به صراحت بیان نشده، بلکه مستتر است. «کاسه» مجاز مرسل است، از نوع جزءبه‌کل، برای آنچه می‌خوریم. ولی از یاد نبریم که خوردن علاوه بر معنای قاموسی‌اش (معنایش مطابق با آنچه در فرهنگ لغت آمده است)، معنایی تلویحی نیز دارد. در فرهنگ سخن، معنای خوردن این‌گونه ضبط شده است: «جویدن و سپس فرو بردن مواد غذایی از راه دهان و گلو و بلعیدن آن». اما «خوردن» همچنین به معنای سود کردن است. سود مالی بردن در دادوستد و تجارت هم نوعی «خوردن» محسوب می‌شود. اگر از این منظر به جمله‌ی کذایی آن همکار بیندیشیم، ابعادی ناپیدا از ذهنیت او، تصورش راجع به برگزاری همایش در دانشگاه، توقعش از طرح پیشنهاد چنین فعالیتی و خلاصه جنبه‌هایی از سازوکارهای روانیِ این قبیل اشخاص بر ما معلوم می‌شود. ظاهراً از نظر این همکار و کسانی مانند او، برگزاری همایش و اصولاً هر فعالیت دیگری در دانشگاه فقط راهی برای کسب منافع شخصی است.

منبع:

http://alef.ir/vdcgy79wwak9nq4.rpra.html?358193

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۲
رضا صادقی

 

تری ایگلتون[1] در مقاله ای با عنوان «قتل آرام دانشگاه»[2] به مشکلات اساسی دانشگاههای بریتانیا پرداخته است. او معقتد است تبدیل دانشگاه به بنگاهی اقتصادی خسارت محض است. از آنجا که نظام دانشگاهی ما نیز گرفتار مشکلات مشابهی است، خلاصه ی این مقاله را با اندکی ویرایش مرور می کنیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

« نهاد دانشگاه را معمولا «برج عاج» می‌خوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را بر نمی‌تابد. دانش‌گاه – که وظیفه اصلی‌اش نقد دانش‌های بشری است –‌‌ اکنون دچار مرگ آرام شده است. 
بلایی که امروز بر سر دانشگاه‌ها آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاه‌های ماست. البته روشن است که در دانشگاه‌های ما از ریخت و پاش‌های دانشگاه‌های آمریکا– حداقل نهاد‌های آموزشی خصوصی آنها چندان خبری نیست. اما  در فضایی که من کار می کردم انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی می‌شد و نگارش مقاله‌ای کوتاه آن هم در باره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجه‌تر بود.

 

 

 

 

 اکنون بسیاری از دانشگاهها مانند بنگاههای اقتصادی اداره می شوند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت داده‌اند و چک و چانه‌های مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را براستی خفقان آور کرده است. ابراز خشم نسبت به کتاب – که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالت باردوران غارنشینی می‌دانند، روز افزون شده است. به عنوان نمونه در یکی از این دانشگاه‌ها، تعداد «قفسه‌های کتاب» استادان را محدود کرده‌اند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند.
این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را می‌فهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرم‌ها و نشانه‌های فاقد معنای فرهنگی شرکت‌ها و سازمان‌های تجاری پر کرده‌اند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر می‌کنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایده ال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آن‌ها را رعایت نمایند.

 

 

 

 

در این شرایط شرم آور، بویژه این رشته‌های علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشته‌ها، سینه دیوار قرار می‌گیرند. تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سال‌های پیش رو، در تمام دانشکده‌های علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. در شرایط حاضر، دانشکده‌های علوم انسانی باید منابع مالی خود را به طور عمده از راه شهریه‌های دانشجویان تامین کنند و این به معنای آن است که نهاهای آموزشی کوچک‌تر که صرفا بر اساس شهریه‌ها ی دانشجویی به حیات خود ادامه می‌دهند؛ تقریبا به طور کامل خصوصی شده‌اند، آن هم با ترفند‌های شیادانه.
پیامد این سیاست‌های آموزشی دولت در دانشگاه‌ها، وابستگی شدید‌تر دانشجویان به وام‌های دانشگاهی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
رضا صادقی