عدم تناسب ارزش فلسفه با مدرک آن
آیا مدرک یک رشته تحصیلی به اندازه دانشی که در آن رشته آموزش داده میشود ارزشمند است؟ معمولا اینطور است. اما همیشه اینطور نیست. دست کم در مورد فلسفه این طور نیست. بحث در این نیست که گاهی مدرکها جعلی هستند و یا اینکه برخی دانشگاهها برای حفظ منافع اعضای هیئت علمی به راحتی برای افرادی که صلاحیت ندارند، مدرک معتبر تحصیلی صادر میکنند. مسئله این است که فلسفه را نمیتوان در چهارچوب نظام ترمی دانشگاهی گنجاند و برای آن مدرک صادر کرد. البته اگر برای متخصصان فلسفه شغلی رسمی وجود داشته باشد به صدور مدرک رسمی هم نیاز است. اما در شرایط کنونی که تقریبا صندلی خالی هیچ شغلی مشروط به داشتن مدرک دکتری فلسفه نیست، این مدرک بیشتر مانع اشتغال فارغالتحصیلان است.
کسی که مدرک دکتری فلسفه میگیرد از دو جهت دچار خسارت میشود. نخست اینکه وقت و هزینه زیادی را صرف بر آوردن شرایط دانشگاه کرده است. به طور قطع این وقت و هزینه اگر صرف پژوهش در یک موضوع فلسفی خاص میشد، هم از نظر علمی و هم از نظر امکان اشتغال، بیشتر نتیجه میداد. (هنوز هم برای تخصص فلسفی بر خلاف مدرک فلسفی گاهی زمینه اشتغال فراهم است) اما خسارت اصلی در جایی است که خانم یا آقایی دکتری فلسفه میگیرد و با ورود به جامعه گرفتار یک بن بست میشود. از یک سو شغلهای عادی برازندة خانم دکتر یا آقای دکتر نیست و از سوی دیگر برای مدرک او نیز شغلی تعریف نشده است. اکنون سالهاست که حتی یک درصد از فارغ التحصیلان دکتری فلسفه نیز جذب موسسات آموزش عالی نمیشوند و بسیاری از دانشجویان دکتری که بعد از فارغالتحصیل شدن در این بن بست گرفتار میشوند، زندگی اقتصادی و خانوادگی خود را از دست میدهند.
در چنین وضعیتی فلسفه نیز آسیب میبیند و رشد چندانی نخواهد داشت. وضعیت ایدئال این است که علاقهمندان فلسفه به جای اینکه وقت خود را صرف گرفتن مدرک فلسفه کنند، یک شغل عادی برای امرار معاش داشته باشند و در کنار آن با تلاش فردی به دنبال تخصص در یکی از شاخههای فلسفی باشند. (تلاش فردی منافاتی با ارتباط با اساتید و منابع دانشگاهی ندارد) اما در شرایط کنونی دانشگاه رفتن یک مد است و عنوان دکتر وسوسه انگیز است. اگر چشمپوشی از مدرک سخت است، دانشجویان باید جسارت داشته باشند و بعد از آنکه دکتر شدند به دنبال یک شغل عادی باشند. یکی از دانشجویان دکتری که برای فرصت مطالعاتی به آلمان رفته بود، بعد از بازگشت در کنار کارهای پژوهشی به دنبال حرفه جوشکاری بود. او به طنز و با اشاره به شاهفیلسوف، خودش را جوشکارفیلسوف مینامید. این شهامت واقعبینانه و قابل تحسین است. یک فیلسوف حتی اگر نیاز مالی نداشته باشد، برای اینکه رشدی کاریکاتوری نداشته باشد و تمام ابعاد وجودی او رشد همزمان داشته باشند، نیازمند کار است. کاری شبیه جوشکاری یا مانند اسپینوزا عدسی تراشی برای عینک.
سلام استاد وقت بخیر
جدا چه طور می شود به یک سطح خوبی در فلسفه رسید. بدون این که تحصیلا آکادمیک دکتری را بخواهیم ادامه دهیم؟!
و به شخصه ترسی از خواندن فلسفه دارم که مبادا با اعتقاداتم در تعارض باشد ... در دانشکده فلسفه هم کمتر کسی را دیدم که بتواند چنین دغدغه ای را اصلا به حساب بیاورد. باید برای مسلح و مجهز شدن چه کنم؟