دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۷۰ مطلب با موضوع «نقد دانشگاه» ثبت شده است

 

 بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است» یک بازی بسیار پرطرفدار است که نخبگان و انسان‌های برجسته را سرگرم می‌کند. دانشجویان فلسفه می‌دانند که در این بازی به جای ویتگنشتاین نام بسیاری از فیلسوفان دیگر را نیز می‌توان گذاشت. (یا حتی نام دیدگاهها را، مثلا ایدئالیسم در واقع به این معنا نیست؛ یا ایدئالیستها در واقع این را نمی‌گویند) جذابیت بازی در این است که فیلسوفی انتخاب شود که بیش از همه مبهم سخن بگوید. 

در یک بحث فلسفی «x در واقع این را نگفته است» بیش از هر جملة دیگری تکرار می‌شود. 

 

ویتگنشتاین

موریس در این خصوص می‌نویسد «آدم یاد بازی‌ کامپیوتری «بزن تو خال» می‌افتد. فکر می‌کنید به هدف زده‌اید، اما هدف از جایی دیگر بیرون می‌آید. (بازی «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته» به همین شکل است. بازی نسبتا آسانی است. یک نفر ادعا می‌کند ویتگنشتاین چنین و چنان گفته است. شما پاسخ می‌دهید: «ویتگنشتاین در واقع این را نگفته است.» این بازی همه را سرگرم می‌کند. هیچ  برنده‌ای هم ندارد. )

 

 

 

متاسفانه برای درک این بحث، باید به بازار مکارة تفسیر ویتگنشتاین وارد شد. نقل قول از بند 241 پژوهش‌های ویتگنشتاین است:

 

 

 "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آنچه صادق یا کاذب است چیزی است که انسان‌ها می‌گویند؛ و این در زبان انسان‌هاست که آنها توافق می‌کنند. این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

برای این عبارت، مانند بسیاری از عبارت‌های دیگر در پژوهش‌های فلسفی، به نظر می‌رسد تفسیرهای بی‌پایانی مطرح شده است. بخشی از مشکل این است که مفاهیم متنوع بسیاری معرفی شده‌اند - توافق، صدق، شکل زندگی. یک قوطی عطاری پر از مفاهیمی مبهم که شاید با هم ارتباط داشته باشند و شاید هم نداشته باشند. این مشکلات با چگونگی طرح استدلال همراه می‌شوند: ویتگنشتاین با خودش بحث می‌کند. بند 241 با پاسخ به یک مخاطب فرضی آغاز می‌شود. "بنابراین شما می‌گویید که توافق انسانی مشخص می‌کند که صدق چیست و کذب چیست؟" آیا ویتگنشتاین با خودش مصاحبه می‌کند؟[2] سپس سخن خودش را تصحیح می‌کند. "این توافق در دیدگاه‌ها نیست، بلکه در شکل زندگی است."

 

 

این عبارت گیج کننده است. دست کم برای من. شکل زندگی دقیقا چیست؟ آیا فرهنگی است؟ آیا بیولوژیک است و در DNA ما؟ و توافق چیست؟ گروهی از مردم دست می‌دهند و در مورد چیزی توافق می‌کنند؟ اعضای یک فرقه توافق می‌کنند که روی کلاه خود منگوله بدوزند؟ فیزیکدان‌ها در مورد جرم بوزون هیگز توافق می‌کنند؟ و صدق چه می‌شود؟ آیا چیزی با صرف توافق صادق می‌شود؟ و اگر چنین است، آیا ویتگنشتاین شیفتة نسبی‌گرایی است؟

 

 

بندهای قبل و بعد در پژوهش‌ها [برای روشن شدن این ابهامات] هیچ کمکی نمی‌کنند. آنها صرفا رازها را عمیق‌تر می‌کنند.»

 

 

 

دست کم بخش زیادی از بحث‌های فلسفی بازی‌هایی زبانی هستند که هیچ پاسخ قطعی برای آنها وجود ندارد. این بازی ها در دوران مدرن کارکردی شبیه بازی‌های کامپیوتری دارند. انسان را از جهان هستی و به ویژه از مناسبات قدرت غافل می کند. به عنوان نمونه هیلاری پاتنم از فعالان ضدجنگ بود. اما او از وقتی که پشت دستگاه تایپ مجهز خود نشست و در مورد «معنای معنا» تامل کرد و نوشت، دیگر هیچ وقت فرصت نکرد در  اجتماعات ضد جنگ حاضر شود. جنگی که جان دو میلیون ویتنامی را گرفت. 

بنابراین حق با موریس است که بازی‌ها، به ویژه بازی‌های زبانی، همه را سرگرم می‌کند. اما در اینکه «هیچ برنده‌ای وجود ندارد» با موریس موافق نیستم.  کسانی که این بازی‌ها را طراحی می‌کنند چه؟

 

 

[2] . کریپکی در کتابی که در خصوص ویتگنشتاین دارد به این مطلب اشاره می‌کند: "باید توجه داشت که پژوهش‌های فلسفی یک کار فلسفی نظام‌مند نیست، که نتایج، وقتی به طور مشخص اثبات شدند، نیازی به بحث مجدد نباشد. در عوض، پژوهش‌ها به عنوان یک دیالکتیک دائمی نوشته شده است، در حالی که نگرانی‌های مکرر، که از زبان یک مخاطب فرضی بیان می‌شوند، هرگز به طور قطعی پایان نمی‌پذیرند. "

موریس اثار ویتگنشتاین را با لکه‌های رورشاخ مقایسه می‌کند. لکه‌های جوهری که در تست‌های روانشناسی به کار می‌روند و بیمار باید تفسیر خود از آنها را بیان کند. او در این خصوص می‌نویسد:

«نسبت کریپکی با پژوهش‌های فلسفی درست مانند نسبت بیمار با لکه‌های رورشاخ در یک طنز قدیمی است. اگر یادتان باشه آن شوخی قدیمی این است که بیمار توصیف‌هایی رکیک برای هر یک از لکه‌های رورشاخ مطرح می‌کند و پزشک می‌گوید: "شما وسواس دارید." و بیمار می‌گوید: "منظورتان چیست، که من وسواس دارم، آقای دکتر؟ این شما هستید که این همه تصاویر کثیف دارید. "بنابراین، کریپکی تصویری کثیف از پارادوکس شکاکانه را در این متن می‌بیند که هیچ یک از شاگردان مستقیم و خصوصیِ نویسندة این متن، آن را ندیده است و من خودم باید اعتراف کنم که هیچ چیز غیر از لکه‌های جوهر نمی‌بینم. بنابراین من آمادگی دارم که افتخار کشف پارادوکس شکاکانه را به کریپکی بدهم و نه به لودویگ رورشاخ. [موریس با تلفیق اسم ویتگنشتاین با اسم رورشاخ تأکید می‌کند که ویتنگشتاین صرفا تصاویری شبیه تست لکه‌های جوهر طراحی کرده است که کریپکی نیز مانند هر فیلسوف دیگری برداشت خودش از آن را بیان می‌کند.]

 

 

 

Wittgenstein on Rules and Private Language (1982), p. 3.

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۶
رضا صادقی

 

نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمی‌پذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال می‌زنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و  بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.

 

 

نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک می‌شوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا می‌کرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامه‌های خود می‌نوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.

 

 

کتاب «فیلسوفان بدکردار» زن‌بارگی‌های تهوع‌آور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش می‌کند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان می‌داند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است. 

فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریه‌های فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع می‌کند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن می‌گوید تا بتواند  از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.

 

 

نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.

 

 

 

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

 

 

 

 

 

 

 

در جهان برای پژوهش بودجه کلانی مصرف می شود. به طور طبیعی هر کجا سخن از بودجه ی کلان است احتمال تقلب، فساد مالی و حتی تشکیل مافیا نیز وجود دارد. جعل پایان نامه و انتشار داده های جعلی که در دانشگاههای کشور ما به شکلی گسترده و گاه علنی وجود دارد، نمونه ای از مشکل جهانی تقلب در پژوهش است. آماری رسمی وجود ندارد. اما این فاجعه آمیز است که اکنون دیگر عادت کرده ایم بشنویم: «بیشتر مقالات دانشجویی کپی برداری از آثار موجود است». پایان نامه ها نیز وضعیت بهتری ندارند. با این حال هیچ پایان نامه ای رد نمی شود و در بعضی از گروهها حتی نمره ی کمتر از پانزده نیز پدیده ای نادر است.

 

 

در جعل پایان نامه افراد زیادی ممکن است متهم باشند:

 

 

1-  افرادی که داده های جعلی را در قالب پایان نامه جمع آوری می کنند و به دانشجویان می فروشند.

 

 

2-  دانشجویی که این داده ها را خریداری می کند و به عنوان پژوهش شخصی خود عرضه می کند.

 

 

3-  کادر نظارت بر پایان نامه اعم از راهنما، مشاور و داور که به دلیل عدم تخصص و یا عدم دقت متوجه جعلی بودن داده ها نمی شوند و آن را تایید می کنند.

 

 

برای حل این معضل، برخورد با افرادی که از راه فروش پژوهشها و پایان نامه های جعلی درآمدهای کلان کسب می کنند، کافی نیست. چنین برخوردی بارها اعلام و حتی اجرا شده است. اما  مشکل ریشه ای تر و گسترده تر از این حرفهاست. مسئله این است که دولت برای نگارش پایان نامه ها هزینه زیادی را به دانشگاهها پرداخت می کند. اما آنچه تولید می شود هیچ تناسبی با هزینه ای که پرداخت می شود، ندارد. از نظر اقتصادی می توان پژوهش را به عنوان یک کالا فرض کرد که دانشگاه به دولت می فروشد. نمره قبولی به یک پایان نامه ی جعلی به این معناست که دانشگاه در قبال بودجه ی کلانی که دریافت می کند، کالای تقلبی را تایید می کند.

 

 

مشکل اصلی این است که بر اساس قوانین کنونی داور نهایی برای احراز اصالت یک پایان نامه خود دانشگاه است و نهادهای خارج از دانشگاه راهی برای احراز تقلبی بودن پژوهشها ندارند. دانشگاه نیز در عمل به وظیفه ی خود موفق نبوده است و با اینکه جعل پایان نامه و کپی برداری بسیار رایج است، اما رد پایان نامه در جلسه های داوری بسیار نادر است.

 

 

 بیشتر اساتید به دنبال پژوهشهای جدی و مفید هستند و پژوهش جعلی را از دانشجو نمی پذیرند. اما در حوزه پژوهش همیشه می توان  جمعهای کوچک و بسته ای را یافت که بودجه ی پژوهشی را می بلعند. روش آنها خیلی ساده است. افراد این جمعهای کوچک به اصطلاح به یکدیگر نان قرض می دهند. در این گروههای کوچک و بسته مدام جای راهنما و داور عوض می شود و بر اساس یک توافق نانوشته همیشه پایان نامه هایی که اعضای این گروههای کوچک برای یکدیگر داوری می کنند نمره های عالی می گیرند. با یک پژوهش میدانی ساده می توان فراوانی این قبیل بده بستانها را در هر جمع بسته ای مشخص کرد. شناسایی گروههای کوچکی که سالها پایان نامه های یکدیگر را داوری کرده اند کار سختی نیست.

 

 

این وضعیت خاص به کشور ما نیست. تامس کوهن فیلسوف علم آمریکایی در آثار خود مدام هشدار می دهد که مشابه این وضعیت در مورد مقالاتی که در مجلات دانشگاهی چاپ می شود نیز تکرار می شود. در حالی که ارتقا در دانشگاهها منوط به چاپ مقاله است، اما معمولا خود دانشگاهها مقاله ها را ارزیابی می کنند. برای خروج از این دور باطل و برای صیانت از بودجه پژوهشی کشور، از دست اندازی این گروههای کوچک باید به دنبال داورانی بود که در انجام پژوهشهای مشابه ذی نفع نباشند. خوشبختانه مدتهاست که این معضل مورد توجه است و برای خروج از این بن بست راهی عملی پیشنهاد شده است که در ادامه به آن اشاره می کنم.

 

 

 

 

 

راه حلی عملی

 

 

در یک برنامه بلند مدت در کنار هر دانشگاهی به یک پژوهشگاه مستقل نیاز است تا عهده دار نظارت بر تصویب طرحهای پژوهشی و تضمین کیفیت کارهای پژوهشی آن دانشگاه باشد. در این صورت بودجه مربوط به پژوهش از طریق این پژوهشگاهها در دانشگاه مصرف خواهد شد.  اگر چاپ مجلات تخصصی نیز به این پژوهشگاهها واگذار شود،  مقالات مربوط به ارتقا به طور جدی و بی طرفانه داوری خواهند شد. همچنین می توان سفارش طرحهای پایان نامه و حمایت مالی از مقاله ها و پایان نامه های باکیفیت دانشگاهی را به این پژوهشگاهها واگذار کرد.

 

 

 اگر پژوهشگاهها عهده دار تامین مالی و نظارت پایان نامه ها شوند، بخش زیادی از مشکلات پژوهشی دانشگاهها حل خواهد شد. به عنوان نمونه اکنون حق الزحمه راهنمایی هر پایان نامه جدای از موظفی پرداخت می شود و به هر راهنما بر اساس تعداد پایان نامه هایی که دفاع شده است پرداختهایی انجام می شود. لذا عطش پذیرش راهنمایی پایان نامه ها زیاد است و گاهی در این خصوص رقابتی جدی و علنی وجود دارد. گاهی نیز تعداد پایان نامه های تحت راهنمایی یک فرد به اندازه ای بالاست که با یک حساب ساده می توان نشان داد که به هیچ وجه فرصت خواندن این تعداد پایان نامه برای یک راهنما وجود ندارد. برای حل این مشکل می توان راهنمایی پایان نامه را به عنوان بخشی از موظفی هیئت علمی تعریف کرد و بودجه پژوهش را صرف تقویت زیرساختهای پژوهش کرد. در این صورت راهنمایی پایان نامه راهی برای کسب درآمد نخواهد بود و اگر بین پایان نامه قبول شده و رد شده هم هیچ تفاوتی وجود نداشته باشد و نمره قبولی دفاع هیچ سودی برای استاد راهنما نداشته باشد، دلیلی وجود ندارد که همه ی پایان نامه ها نمره قبولی بگیرند.

 

 

اگر پژوهشگاههایی مستقل وجود داشته باشند، برای یافتن موارد کپی برداری می توانند از نرم افزارهای مخصوص کشف تقلب استفاده کنند. این پژوهشگاهها می توانند داوران غیر دانشگاهی را با پرداخت حق داوری بیشتر، برای کشف موارد کپی برداری و تقلب تشویق کنند و به کار گیرند. اکنون در هر رشته ای فارغ التحصیلان با انگیزه و متعهدی که در هیچ دانشگاهی استخدام نیستند زیادند. این افراد به دلیل اینکه عموما از چرخه ی نگارش پایان نامه بیرون هستند و ذی نفع نیستند، داورانی بی طرف به شمار می روند. لذا اگر متخصصین پژوهشگاهها داوری مقاله ها و پایان نامه های دانشگاهی را به عهده بگیرند، داوری ها جدی تر می شود. چنین داورانی معمولا فرصت و انگیزه بیشتری برای خواندن و یافتن نقاط ضعف دارند. آنها اگر کار خود را به خوبی انجام دهند حتی می توانند بدون اتکای به بودجه دولتی و صرفا با تکیه بر درآمدهای حاصل از پژوهشهای علمی از روند پژوهش در دانشگاهها حمایت کنند و بر سلامت حوزه پژوهش نظارت کنند.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۳۸
رضا صادقی

 یکی از اساتید دانشگاه علامه در نقد وضعیت حاکم بر دانشگاههای کشور یادداشتی را منتشر کرده است که مکمل پست قبلی است.

 

اپیزود اول: «تبریک» بابت راهنمایی پایان‌نامه


اخیراً در جلسه‌ای در دانشگاه درخواست دانشجویی که مایل است با راهنمایی من کار تحقیق برای نگارش پایان‌نامه‌اش را انجام دهد، مطرح و تصویب شد. در پایان جلسه، یکی از همکاران هنگام خروج از اتاق جلسه خطاب به من گفت: «مبارک باشد!». مورد خطاب قرار گرفتن با این جمله‌ی به‌غایت ساده که شاید از نظر برخی کسان اصلاً درخور فکر هم نباشد، چه رسد به پاسخ و چه رسد به ژرف‌اندیشی، ابتدا باعث حیرتم شد، اما بعداً به نظرم آمد که تبریک آن همکار اتفاقاً بسیار هم درخور تأمل است و شاید گشودن منظری لکانی بر آن بتواند نشان دهد که در آکادمی ایران چه می‌گذرد. بگذارید بررسی‌مان را با طرح این پرسش آغاز کنیم که: پایان‌نامه‌ی دانشگاهی چیست؟ در پاسخ می‌توان گفت پایان‌نامه در حکم تلاش دانشجوی تحصیلات تکمیلی برای انجام دادن پژوهش زیر نظر استادی پژوهشگر است که می‌تواند با نظارت بر کار دانشجو، اشکالات و ایرادهای روش‌شناختیِ کارِ او را برطرف کند. اما از نظر برخی از همکاران ما در دانشگاه‌ها (نه صرفاً در دانشگاه علامه طباطبائی)، پایان‌نامه فرصتی طلایی برای کسب درآمدِ بی‌زحمت است. به زعم این کسان، نیازی به وقت گذاشتن برای خواندن پایان‌نامه و تصحیح اشتباهات دانشجو نیست؛ کافی است چند اشتباه تایپی و لزوم یکدست کردن ارجاع‌ها به مآخذ را به دانشجو یادآور شوید و سپس چندین میلیون تومان پول را به راحتی (بدون انجام دادن هیچ کاری) از دانشگاه دریافت کنید.

از این زاویه، تصویب طرحنامه‌ی دانشجو البته دلیلی برای تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه است. اندیشیدن به چند پرسش می‌‌تواند ابعادی از وضعیت گوینده و من در آن مکالمه را روشن کند: در چه مواقعی گوینده‌ای به دیگری تبریک می‌گوید؟ معنای تبریک گفتن به استاد راهنمای پایان‌نامه‌ای که هنوز حتی یک سطر آن نوشته نشده چیست؟ حتی اگر تمام پایان‌نامه به رشته‌ی تحریر در آید و در جلسه‌ی دفاع هم به تأیید برسد، چه معنایی می‌تواند بر تبریک گفتن به استاد راهنمای آن پایان‌نامه مترتب باشد؟ کدام ذهنیت با کدام امیالِ بیان‌ناشده درباره‌ی پایان‌نامه‌های دانشگاهی می‌تواند موجد جمله‌ی «مبارک باشد» شود؟ «مبارک باشد» برای که و چرا؟ اگر از منظری لکانی به این پرسش‌ها بیندیشیم، بسیاری از امیال ناخودآگاهِ گوینده‌ی آن تبریکِ کذایی روشن می‌شود و درمی‌یابیم که، به قول لکان، هر «سوژه‌ی بیانگر» لزوماً «سوژه‌ای بیان‌شده» است. این‌جا استعاره‌ای در کار است.

اپیزود دوم: پرسش درباره‌ی «سود» یک همایش
اخیراً طرحی را برای یک همایش بین‌المللی درباره‌ی نقد روان‌پژوهانه‌ی ادبیات به دانشگاه تسلیم کردم. این همایش با بیش از بیست عضو در کمیته‌ی علمی، برای برگزاری در دو روز و دو دانشکده طراحی شده است و علاوه بر استادان و پژوهشگران طراز‌ اول در سه حوزه‌ی روانکاوی، روان‌شناسی و روان‌پزشکی، استادان و پژوهشگران برجسته‌ی ادبیات در حوزه‌ی نقد ادبی نیز در آن مشارکت خواهند داشت. در این همایش همچنین چندین سخنران خارجی و استاد ایرانی مقیم خارج با ارائه‌ی مقاله شرکت خواهند کرد. پس از مطرح شدن موضوع این همایش، یکی از همکارانم با مراجعه به من پرسید «از این همایش چه چیزی در کاسه‌ی شما می‌افتد؟» کلمه‌ی «کاسه»، فعل «افتادن» و تعبیر «چیزی در کاسه‌ی کسی افتادن» مرا به فکر فرو برد. به گمانم نظریه‌ی لکان درباره‌ی ساختار زبانیِ ضمیر ناخودآگاه و بیان مجازی در زبان، می‌تواند ابعادی از این گفته‌ی همکارم را روشن کند. چه چیزی از «کاسه‌ی» یک همایش درباره‌ی نقد ادبی به من (شخص من، حسین پاینده) می‌رسد؟ ظاهراً پرسش‌کننده می‌خواهد بداند که برگزاری چنین همایشی چه فایده‌ای برای من دارد. پاسخ روشن است: پیشبرد دانش در حوزه‌ی مطالعات میان‌رشته‌ای در علوم انسانی (و البته علوم پزشکی، با توجه به ماهیت رشته‌ی روان‌پزشکی)؛ یاری رساندن به تحقیقات آینده درباره‌ی رابطه‌ی روان‌پژوهی و ادبیات؛ نشان دادن مسیر حرکت به دانشجویان و پژوهشگرانی که مایل‌اند در این حوزه تحقیق کنند؛ ایده‌پردازی درباره‌ی درس‌هایی جدید با محتوایی میان‌رشته‌ای؛ تبدیل کردن نقد روانکاوانه به موضوعی مهم در مطالعات ادبی؛ دامن زدن به فعالیت‌های علمی در آکادمی؛ و … .

این‌ها و امثال این‌ها، اما نه چیزی جز این‌ها، از برگزاری چنین همایشی عاید من می‌شود. اما با اتخاذ رویکردی لکانی می‌توان استدلال کرد که پرسش به ظاهر ساده‌ی آن همکار، محتوایی نه چندان آشکار را پنهان می‌کند و در عین حال لو می‌دهد. در این‌جا نیز طرح چند پرسش از منظر تحلیلیِ لکان می‌تواند راهگشا باشد: «افتادن» یعنی چه؟ تعبیر «افتادن چیزی در کاسه‌ی کسی» را برای توصیف چه وضعیتی یا چه رخدادی به کار می‌بریم؟ چه موقعی چیزی در «کاسه‌ی» کسی «می‌افتد»؟ به افتادن سیب از درخت فکر کنید. وقتی می‌گوییم «سیبی در دامنم افتاد»، منظورمان این است که بی آن‌که من تلاشی بکنم، میوه‌ای رسیده و آماده‌ی خوردن نصیبم شد. موضوع خوردن در این گفته به صراحت بیان نشده، بلکه مستتر است. «کاسه» مجاز مرسل است، از نوع جزءبه‌کل، برای آنچه می‌خوریم. ولی از یاد نبریم که خوردن علاوه بر معنای قاموسی‌اش (معنایش مطابق با آنچه در فرهنگ لغت آمده است)، معنایی تلویحی نیز دارد. در فرهنگ سخن، معنای خوردن این‌گونه ضبط شده است: «جویدن و سپس فرو بردن مواد غذایی از راه دهان و گلو و بلعیدن آن». اما «خوردن» همچنین به معنای سود کردن است. سود مالی بردن در دادوستد و تجارت هم نوعی «خوردن» محسوب می‌شود. اگر از این منظر به جمله‌ی کذایی آن همکار بیندیشیم، ابعادی ناپیدا از ذهنیت او، تصورش راجع به برگزاری همایش در دانشگاه، توقعش از طرح پیشنهاد چنین فعالیتی و خلاصه جنبه‌هایی از سازوکارهای روانیِ این قبیل اشخاص بر ما معلوم می‌شود. ظاهراً از نظر این همکار و کسانی مانند او، برگزاری همایش و اصولاً هر فعالیت دیگری در دانشگاه فقط راهی برای کسب منافع شخصی است.

منبع:

http://alef.ir/vdcgy79wwak9nq4.rpra.html?358193

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۲
رضا صادقی

 

تری ایگلتون[1] در مقاله ای با عنوان «قتل آرام دانشگاه»[2] به مشکلات اساسی دانشگاههای بریتانیا پرداخته است. او معقتد است تبدیل دانشگاه به بنگاهی اقتصادی خسارت محض است. از آنجا که نظام دانشگاهی ما نیز گرفتار مشکلات مشابهی است، خلاصه ی این مقاله را با اندکی ویرایش مرور می کنیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

« نهاد دانشگاه را معمولا «برج عاج» می‌خوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را بر نمی‌تابد. دانش‌گاه – که وظیفه اصلی‌اش نقد دانش‌های بشری است –‌‌ اکنون دچار مرگ آرام شده است. 
بلایی که امروز بر سر دانشگاه‌ها آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاه‌های ماست. البته روشن است که در دانشگاه‌های ما از ریخت و پاش‌های دانشگاه‌های آمریکا– حداقل نهاد‌های آموزشی خصوصی آنها چندان خبری نیست. اما  در فضایی که من کار می کردم انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی می‌شد و نگارش مقاله‌ای کوتاه آن هم در باره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجه‌تر بود.

 

 

 

 

 اکنون بسیاری از دانشگاهها مانند بنگاههای اقتصادی اداره می شوند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت داده‌اند و چک و چانه‌های مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را براستی خفقان آور کرده است. ابراز خشم نسبت به کتاب – که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالت باردوران غارنشینی می‌دانند، روز افزون شده است. به عنوان نمونه در یکی از این دانشگاه‌ها، تعداد «قفسه‌های کتاب» استادان را محدود کرده‌اند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند.
این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را می‌فهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرم‌ها و نشانه‌های فاقد معنای فرهنگی شرکت‌ها و سازمان‌های تجاری پر کرده‌اند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر می‌کنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایده ال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آن‌ها را رعایت نمایند.

 

 

 

 

در این شرایط شرم آور، بویژه این رشته‌های علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشته‌ها، سینه دیوار قرار می‌گیرند. تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سال‌های پیش رو، در تمام دانشکده‌های علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. در شرایط حاضر، دانشکده‌های علوم انسانی باید منابع مالی خود را به طور عمده از راه شهریه‌های دانشجویان تامین کنند و این به معنای آن است که نهاهای آموزشی کوچک‌تر که صرفا بر اساس شهریه‌ها ی دانشجویی به حیات خود ادامه می‌دهند؛ تقریبا به طور کامل خصوصی شده‌اند، آن هم با ترفند‌های شیادانه.
پیامد این سیاست‌های آموزشی دولت در دانشگاه‌ها، وابستگی شدید‌تر دانشجویان به وام‌های دانشگاهی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
رضا صادقی

1-                موضوع متن لازم نیست زیاد پیچیده باشد. از همین مفاهیم دم دستی و لغزنده که راحت می توان در مورد آن صحبت کرد یک مفهوم را انتخاب کنید.  مثلا مفهوم «سکون» را در نظر بگیرید.

 

 

 

 

 

 

 

2-                معادل «سکون» در زبانهای لاتین و یونانی را بررسی کنید. احتمالا کاربرد این مفهوم در زبانهای مختلف یکسان نیست و شما می توانید چند صفحه در این مورد توضیح دهید. اگر مطلب به اندازه کافی نداشتید یک زبان بومی هم پیدا کنید که بتوانید ادعا کنید واژة سکون در آن وجود ندارد. مثلا زبان سرخپوستی هوپی.

 

 

 

 

 

 

 

3-                از بیان ایده هایی کلی  در مورد مفهوم سکون در فیزیک نیوتن و کوانتوم و نسبیت نیز غافل نشوید. فیلسوفان قدیم به ویژه افلاطون و ارسطو نیز در حوزة فیزیک بحثهایی دارند. بنابراین در چند صفحه نیز می توان بحثی مقایسه ای داشت که تفاوت سکون مدرن با سکون یونانی و سرخپوستی را نشان می دهد. 

 

 

 

 

 

 

 

4-                 سعی کنید در بحث از واژه ها صرفا به زبانشناسی قانع نباشید و نتایجی ارزشی و تاریخی نیز بگیرید. مثلا اینکه هوپی زبانها به استعمار همسایه ها علاقه ای نداشته اند می تواند دلیلش این باشد که آنها اصلا درکی از سکون و حرکت نداشته اند و اینکه اسکندر به شرق حمله کرد می تواند ناشی از تلقی خاص عقل یونانی از مفهوم سکون باشد.  

 

 

 

 

 

 

 

5-                سکون در روانشناسی با رخوت و کسالت و افسردگی قابل مقایسه است و با مفهوم رکود در اقتصاد و جمود در اندیشه نیز نسبتی دارد.  در مقایسه این مفاهیم با یکدیگر شما می توانید چند ایسم فلسفی نیز اختراع کنید. به هر حال یا جمود در اندیشه را علت رکود اقتصادی و بی تحرکی نسل جدید می دانید و یا بالعکس. بنابراین دست کم به بحث از ایدئالیسم و ماتریالیسم وارد شوید و توضیح دهید که از این دوگانگی گذر کرده اید.  

 

 

 

 

 

 

 

6-                در پایان شما می توانید توصیه هایی روانشناختی، اقتصادی و جامعه شناختی نیز داشته باشید. سعی کنید بین رکود اقتصادی و تحلیل مفهوم سکون یک ربطی پیدا کنید و حتی از تعلیق فعالیتهای اتمی و بتون ریزی به عنوان نمونه ای از گفتمان سکون نام ببرید. دقت کنید که نتیجه گیری ها  بسیار مبهم و پیچیده باشد. در حوزة پست مدرن هیچ حرفی وجود ندارد که بتوان با زبانی ساده بیان کرد و یا از آن دفاع کرد. فقط باید طوری صحبت کنید که مخاطب مطمئن شود مطلبی وجود دارد که او از درک آن عاجز است. 

 

«آن خطاط سه گون خط نبشتی. یکی او خواندی لاغیر. یکی هم او خواندی هم غیر. یکی نه او خواندی نه غیر.» مقالات شمس، 272

 

 

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۶
رضا صادقی

تلقی رایج این است که در مصاحبه دکتری هر گروهی، دانشجویان قبلی آن گروه امکان قبولی بیشتری دارند و این تلقی داوطلبان را نسبت به دخالت معیارهای غیر علمی در پذیرش دانشجویان دکتری نگران کرده است.آنها اغلب به نمونه‌های عینی اشاره می‌کنند و مثلا استدلال می‌کنند که این طبیعی نیست که هفت نفر از بین صد داوطلب در یک گروه قبول شده‌اند و پنج نفر آنها دانشجوی قبلی همان گروه هستند. اگر این وضعیت در بیشتر سالها و در بیشتر گروه‌های علمی تکرار ‌شود، نگرانی داوطلبین کاملا به جاست. ولی متاسفانه آماری رسمی وجود ندارد که در هر گروهی نسبت قبولی‌ دانشجویان همان گروه را مشخص کند. صرفا آمارهایی غیر رسمی وجود دارد که این نگرانی را دامن زده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  در یک جلسة رسمی گزارش شد که اکنون برخی از گروه‌ها علنا اعلام می‌کنند که این حق اعضای گروه‌هاست که دانشجویان خود را ترجیح دهند. نمی‌دانم شوخی بود یا جدی. اما امروز به این دلیل این مطلب را می‌نویسم که شنیدم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱
رضا صادقی

فلسفه در‌ غرب متضمن نظام‌ها و مکاتب متضاد و پویایی‌ است که هر یک زبان و روش خاص به خود را دارند. لذا پژوهشگران فلسفة غرب همیشه با اقیانوسی از مفاهیم و اصطلاحات جدید روبرو هستند و هیچگاه فرصت نمی‌کنند با زبان فیلسوفان به طور کامل آشنا شوند. زبان پویا و قالبهای جدید برای فلسفة غرب یک امتیاز است و در جذب مخاطب بسیار تأثیر داشته است. اما آسیبی که به دنبال داشته این است که مخاطبین این فلسفه در سایر فرهنگ‌ها اغلب مجبورند تمام عمر خود را صرف آموختن ادبیات فیلسوفان غربی ‌کنند و آموزش فلسفه نیز صرفا ماهیتی تاریخی و نقلی یافته است. به عنوان نمونه در دانشگاه های ایران آموزش فلسفه به آموزش تاریخ فلسفه تبدیل شده است. در چنین فضایی دانشجویان فرصت اندیشیدن به دغدغه‌های فلسفی خود را که دلیل اصلی گرایش آنها به فلسفه بوده است، نمی‌یابند.

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۴
رضا صادقی

دانشجویان اغلب می‌پرسند: چرا باید درس بخوانیم؟

 

 

 

 

 

آنها نگران آیندة شغلی رشتة خود هستند و مشکلات اقتصادی و فرهنگی انگیزة آنها را برای تحصیل کاهش داده است.با این حال گمان می‌کنم در دنیای امروز هنوز آموختن علم به صرفه است و بیشترین ضمانت را برای یک زندگی موفق به دنبال دارد.سعی می‌کنم دلایل خود را با در نظر گرفتن مشکلات موجود در نظام آموزشی کشور بیان کنم.

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۱:۱۸
رضا صادقی

متن زیر نامة یکی از دانشجویان دکتری به اساتید دانشگاه اصفهان است. امیدوارم جدای از حواشی مورد توجه قرار گیرد.

 

 

 

 

 

عرض سلام و ادب و احترام

 

 

 

این یادداشت را یکی از دوستان دانشگاه اصفهان نوشته. با درد هم نوشته. حیفم آمد درد دل دانشجویتان را نخوانید.

 

 

 

 

 

آن که تسلیم شد، من نبودم.

 

 

اجازه‌ی دفاع دکتری در دانشگاه ما و بسیاری از دانشگاه‌های دیگر- مشروط به آن است که دانشجو یک مقاله‌‌ی فارسی و یک مقاله‌ی انگلیسی آی.اس.آی چاپ کند.

 

 


بگذریم که در دانشگاه‌ها کسی به دانشجو مقاله‌ی فارسی نوشتن هم یاد نمی‌دهد، چه رسد به انگلیسی، آن هم در سطح آی.اس.آی.

 

 


قانون‌گذار که این را دید، گفت مهم نیست آی.اس.آی باشد. فقط انگلیسی باشد.

 

 


حالا هزار تا مجله هست که پول می‌گیرند و تقریبا هر مزخرف انگلیسی را چاپ می‌کنند. بچه‌ها می‌خواهند دفاع کنند وگرنه جریمه می‌شوند. برای همین مقاله‌های‌شان را می‌فرستند به همین در و دکان‌های خارجی، سیصد دلار، صددلار، صد و پنجاه یورو... به هند، اروپای شرقی، پاکستان که سهل می‌گیرند و بازار داغی دارند... روزی چقدر ارز از کشور به مصوبه‌ی مسئولین کشور خارج می‌شود؟ ارز بماند، چقدر عزت ما می‌رود؟

 

 


ما زیر بار نرفتیم. گفتیم این کار را نمی‌کنیم. گفتند پس به جای یک مقاله‌ی انگلیسی، باید دو تا فارسی چاپ کنید. اینکه در مملکت خودمان دو مقاله‌ی فارسی، به اندازه‌ی یک مقاله‌ی انگلیسی احترام و ارزش دارد، خوب نیست. با این حال خفتی که درون خانه بکشی بهتر از آن است که بیرونی‌ها هم بفهمند. برای همین پذیرفتیم.

 

 


حالا از این هم ناامید شده‌ایم. مجله‌های فارسی جواب نمی‌دهند، دیر جواب می‌دهند، اصلا مقاله‌ی دانشجو چاپ نمی‌کنند...

 

 


کم کم می‌گوییم چه فرقی دارد وقتی عزت آدم برود؟ وقتی قاعده‌اش این است که زنگ بزنی مجله‌ها التماس کنی؟ شاید بهتر است پول بدهی به همان خارجی‌ها، اما التماس نکنی.

 

 


***

 

 

ما بچه‌های شماییم، شما که شعار عزت می‌دهید، شعار ایران، زبان فارسی، مبارزه با غرب و داعیه‌ی مرجعیت علمی‌اش... همین شما که فقط مقاله‌ی انگلیسی را علم می ‌دانید!  همین شما که داور مجله‌های فارسی هستید و جواب ما را نمی‌دهید. همین شما که قانون‌های باکلاس می‌نویسید. همین شما که ما را در صورت تاخیر،جریمه‌ی میلیونی می‌کنید. بعد هر مجله‌ای که دو سه تا مقاله‌ی انگلیسی از دانشجوهای‌تان چاپ می‌کند را می‌برید جزء فهرست سیاه !

 

 


***
شما یکی از آن‌ها نمی‌شوید. اگر همه‌ی ما همه‌ی عمرمان را مقاله انگلیسی چاپ کنیم و هی اسم شما و دانشگاه‌ها را توی مجله‌های آن‌ها ببریم، باز هم یکی از آن‌ها نمی‌شویم. گرچه عمله‌ی بهتری برای‌شان خواهیم بود. عمله‌ای که برای کارگری‌اش پول هم می‌دهد.

 

 


ما بچه‌های شماییم و سعی کردیم عزت‌مان را حفظ کنیم. یادتان باشد. شما ما را فروختید.

 

 


اما بای ذنب؟ ما می‌خواستیم مثل شما باشیم، شما که فکر می‌کنید دانشجو در دانشگاه موجودی موذی و اضافه است و باید به هر قیمتی بیرونش کرد، شما که ما هر روز به چشمان‌تان نگاه می‌کنیم.

 

 

 

 

 

سلام
خانم حسینی طاعات شما هم قبول
با همه سخنان ایشان موافقم.
اما اینکه گفتند ذهنیت اساتید این است که
  دانشجو را  باید به هر قیمتی بیرون کرد موافق نیستم.
 چون متاسفانه وضع از این هم بدتر است.
 
دانشجو در نگاه سیستم کنونی دانشگاه یک عدد است و تا زمانی که این عدد صفر نشده باید بر اساس قیمتی که دارد حفظ شود.
 بیشتر گروهها وقتی می خواهند تعداد دانشجوی تحصیلات تکمیلی را تعیین کنند، میزان درآمدزایی آن را لحاظ می کنند و مانند یک بنگاه اقتصادی تا پایان از دانشجویان به شیوه های مختلف درآمد کسب می کنند. زمانی باید دانشجو را به هر قیمتی که شده بیرون کرد که صفر شده است و درآمدی برای دانشگاه ندارد.
داستان اختلاف بر سر نیم و ربع پایان نامه ها داستانی تکراری شده که بیشتر گروهها به آن عادت کرده اند. از یکی از دانشجویان در مورد بی رغبتی برای نگارش پایان نامه سوال کردم. می گفت آخه استاد من را نصف کردند و سر هر دو نصف من هنوز دعواست!

 

 

متاسفانه دانشجویان نیز تسلیم این وضعیت شده اند.
 
در دانشگاه ها دنیاطلبی آفت معلمی شده است. چند روز پیش یکی از اساتید برای ابقای مدیران فعلی امضا جمع می کرد.
من امضا نکردم و گفتم از نظر من به مدیران جوان نیاز است تا تحولی ایجاد کنند. مدیران سابق صرفا وضع کنونی را حفظ می کنند.
منظور من از تحول  دقیقا چیزی شبیه تحول در مناسبات دانشجو با استاد  بود.
 اما برایم جالب بود که
ایشان تنها نمونة تحولی که به ذهن شریفشان رسید افزایش حقوقها در یک سال گذشته بود.
 
در یک یادداشتی نوشتم  اگر این تحول است پس تحول دوم در سفره افطار اساتید بود که ریخت و پاشها همه را شاکی کرده بود. فکر کنم بیش از مهمانی پر از اسراف  روز معلم خرج شده بود.  

 

 

 یکی از اساتید بعد از افطار در استخر می گفت با شکم پر از جوجه و کوبیده نمی شود شنا کرد .
لابد اگر فقط ماهی خورده بود راحتتر و روانتر  شنا می کرد.
 
سر جناب آقای ظریف سلامت. اگراین بار نیز بتواند نصف باقیماندة صنعت هسته ای را به چهار پنج میلیارد دلار دیگر بفروشد، این سنخ تحولات تا یک سال دیگر در سطوح مختلف مدیریتی تضمین می شود.
 به هر حال این قبیل سفره ها و حقوقهاست که بسیاری از معلمهای دانشگاه را مسخ کرده است و متاسفانه دود آن به چشم دانش و دانشجو می رود.

 

 

تمام اقتدار کسانی که این بلا را سر دانش و  دانشجو می آورند حاصل مدرکی است که دارند و علمی است که ادعا دارند.
 
بهترین راه این است که دانشجویان برای تغییر این معادلات  برتری علمی خود را در آینده نشان دهند.
البته در کنار این مسیر طولانی راه دیگری نیز هست که  عبارت است از طرح این مطالبات و پی گیری آن که نسل جدید دانشجویان انرژی و شجاعت آن را دارند.

 

 

 

 

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۱
رضا صادقی