تعلیق دانش و دانشگاه
تری ایگلتون[1] در مقاله ای با عنوان «قتل آرام دانشگاه»[2] به مشکلات اساسی دانشگاههای بریتانیا پرداخته است. او معقتد است تبدیل دانشگاه به بنگاهی اقتصادی خسارت محض است. از آنجا که نظام دانشگاهی ما نیز گرفتار مشکلات مشابهی است، خلاصه ی این مقاله را با اندکی ویرایش مرور می کنیم .
« نهاد دانشگاه را معمولا «برج عاج» میخوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را بر نمیتابد. دانشگاه – که وظیفه اصلیاش نقد دانشهای بشری است – اکنون دچار مرگ آرام شده است.
بلایی که امروز بر سر دانشگاهها آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاههای ماست. البته روشن است که در دانشگاههای ما از ریخت و پاشهای دانشگاههای آمریکا– حداقل نهادهای آموزشی خصوصی آنها چندان خبری نیست. اما در فضایی که من کار می کردم انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی میشد و نگارش مقالهای کوتاه آن هم در باره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجهتر بود.
اکنون بسیاری از دانشگاهها مانند بنگاههای اقتصادی اداره می شوند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت دادهاند و چک و چانههای مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را براستی خفقان آور کرده است. ابراز خشم نسبت به کتاب – که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالت باردوران غارنشینی میدانند، روز افزون شده است. به عنوان نمونه در یکی از این دانشگاهها، تعداد «قفسههای کتاب» استادان را محدود کردهاند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند.
این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را میفهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرمها و نشانههای فاقد معنای فرهنگی شرکتها و سازمانهای تجاری پر کردهاند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر میکنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایده ال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آنها را رعایت نمایند.
در این شرایط شرم آور، بویژه این رشتههای علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشتهها، سینه دیوار قرار میگیرند. تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سالهای پیش رو، در تمام دانشکدههای علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. در شرایط حاضر، دانشکدههای علوم انسانی باید منابع مالی خود را به طور عمده از راه شهریههای دانشجویان تامین کنند و این به معنای آن است که نهاهای آموزشی کوچکتر که صرفا بر اساس شهریهها ی دانشجویی به حیات خود ادامه میدهند؛ تقریبا به طور کامل خصوصی شدهاند، آن هم با ترفندهای شیادانه.
پیامد این سیاستهای آموزشی دولت در دانشگاهها، وابستگی شدیدتر دانشجویان به وامهای دانشگاهی است که بازپرداخت آنها امانشان را بریده است. در برابر، دانشجویان که برای کسب دانش و هنر پول پرداختهاند،؛ خواستار کیفیت بهتر آموزشی و البته «نمره بهتر» هستند اما دریغ که دانشکدههای علم انسانی از گرسنگی رو به مرگند.
افزون بر اینها، مدت هاست، آموزش به بهانه اینکه کسب وکاری تنگ مایه است مورد بیمهری واقع شده و جای خودش را به «تحقیق و پژوهش» داده است. میگویند این پژوهش و تحقیق است که پول تولید میکند نه دورههای آموزشی. در نتیجه، استادان دانشگاه، برای «آموزش» انگیزه ندارند اما تا بخواهید انگیزه دارند که مقالههای پژوهشی سرهم بندی کنند و به تولید انبوه دست بزنند؛ کیلو کیلو مقالههای بیسر و ته، بیرون میدهند و مجلههای آن لاین بیثمر راه میاندازند.
این «استادان» بدون آنکه ضرورتی داشته باشد، تنها از سر «انجام وظیفه» از دولت کمک هزینه پژوهشی در خواست و ساعتهای طولانی رخوتناک و خوشایندی را صرف «دراز» کردن رزومههای خود میکنند.
در نتیجه تقویت شدید نظام مبتنی بر بوروکراسی در نظام آموزش عالی ، حاکمیت گسترده مدیران مقتدر ؛ دانشگاهیان امکان و حتی رغبتی به آموزش و تدریس ندارند. با آنکه گفته میشود آموزش بس مهم است اما هر سال نسبت به سال پیش در عمل از اهمیتش کاسته میشود.
بازرسان دولتی امتیازهای دولتی را به دانشگاههایی اختصاص میدهند که مقالههای به اصطلاح پژوهشی تولید میکنند و با شاخ و برگی که درپانوشتها به آنها میدهند، حسابی فربهشان میکنند. این امتیازها به هیچ وجه به کتابهای درسی که به شدت مورد نیاز دانشجویان و خوانندگان عادی است، تعلق نمیگیرد.
در نتیجه، استادان دانشگاه برای آنکه بتوانند موقعیت نهادهای دانشگاهی زیر نظرشان را حفظ کنند و آن را ارتقا دهند و از امتیازهای دولتی بهرهمند شوند؛ ناچارند به جای تدریس از دانشگاههای خود مرخصی بگیرند و بیرون از دانشگاه روی پروژههای پژوهشی پولسازشان کار کنند.
البته این دسته از استادان میتوانستند برای افزایش بودجه دانشگاههای خود، به کار دیگری هم مبادرت ورزند؛ دانشگاه را ترک و در یک سیرک کار کنند و از این راه یعنی عدم دریافت حقوقی که به اکراه به آنها پرداخت میشود؛ برای اربابان جدید دانشگاه پول پس انداز کنند. بسیاری از استادان بخوبی آگاهند که دانشگاهها چقدر دلشان میخواهد که از شرشان راحت شوند. البته مثل همیشه اینجا هم استثنایی وجود دارد و آنها استادانی هستند که برای خود نام و نشانی دست و پا کردهاند و میتوانند برای دانشگاه، دانشجو شکار کنند.
وقتی استادان دانشگاه به مدیران بنگاههای اقتصادی تغییر ماهیت میدهند، دانشجویان هم به مشتری و مصرف کننده تقلیل مییابند. دانشگاهها برای آنکه بودجه دولت و شهریههای دانشجویی را از دیگر رقبا بقاپند، به رفتارها و هل زدنهای شرم آوری متوسل میشوند و در واقع به جان هم میافتند.
وقتی مشتری که همان دانشجو باشد در تله افتاد، حالا باید استاد را تحت فشار قرار داد که به دانشجو نمره بدهد و او را از درسی «نیندازد»، چرا که ممکن است دانشجو و شهریهاش به اصطلح «بپرد». در این دانشگاهها، فرمول سادهای حاکم است: اگر دانشجو بیفتد، تقصیر استاد است، همانطور که با مرگ هر کسی در بیمارستان، انگشت اتهام همواره به سوی کارکنان و پزشکان بیمارستان نشانه میرود.
نخستین پیامد این تعقیب جنون آمیز جیب دانشجویان، پیدایش و رواج رشتههایی در دانشگاه است که در میان جوانان ۲۰ساله «مد» است. از این پس، قدرتهای اقتصادی و سیاسی پرنفوذ اما پنهانند که سیلابلهای درسی را مینویسند. گروه دیگری از دانشگاههای بریتانیا که برای به چنگ آوردن شهریههای دانشجویی سر از پا نمیشناسند، به دانشجویان دوره کارشناسی که به هیچ وجه شایستگی ورود به دوره کارشناسی ارشد را ندارند، اجازه تحصیل در این مقطع را میدهند وبا سر کیسه کردن دانشجویانی که بر زبان احاطه کافی ندارند، امکان تحصیل در دوره دکترای زبان و ادبیات را فراهم میآورند.
گروههای زبان و ادبیات با استخدام داستان نویسان درجه چندم و شاعران شکست خورده به عنوان استاد، گروهی «شر و ورنویس» را به عنوان دانشجو جذب میکنند و شهریههایشان را تمام و کمال به جیب میزنند در حالیکه خودشان بهتر از هر کسی میدانند که امکان چاپ رمان یا شعری از این به اصطلاح نویسندگان و شاعران آینده؛ همان قدر ناچیز است که روزی از خواب بیدار شوند و ببینند که به یک سوسک عظیم الجثه تبدیل شدهاند.
نظام آموزشی باید پاسخگوی نیازهای جامعه باشد نه پایگاهی برای خدمت به سرمایه داری. در حقیقت اگر با این مدل کاملا «بیگانه شده» با مفهوم واقعی آموزش، به چالش برخیزید؛ به میزان قابل توجهای به خواست جامعه پاسخ مثبت دادهاید. دانشگاههای قرون وسطا لااقل به گروههای اجتماعی وسیعتر و آن هم با کیفیت بهتر از امروز سرویس میدادند.
آن دانشگاهها کشیش، وکیل، عالم دینی و آدم حکومت پرورش میدادند که وظیفه همشان هم مشخص بود: حفظ دستگاه کلیسا و حفظ منافع دولت. اما دانشگاههای امروز هیچ نوع روشنگری خردورزانه را که پول و پلهای در آن نباشد؛ برنمی تابند.
اکنون هر پژوهش دانشگاهی که از بودجه عمومی بهره میگیرد، حتما باید کارکرد خود را در چارچوب آنچه «اقتصاد دانش» خوانده میشود تعریف کند؛ بنابراین قوانین، تاثیر هر پژوهشی باید کمی و قابل اندازه گیری باشد. روشن است که سنجش میزان این اثر بخشی در دانش مهندسی هوانوردی راحتتر از حوزه تاریخ باستان است و در سنجش اثربخشی دانش داروسازی و دانش پدیدارشناختی فلسفی برتری ازآن دانش داروسازی خواهد بود.
پژوهشی که نتواند از صنایع بخش خصوصی مایه نان و آبداری جذب کند یا توجه دانشجویان مدرک گرا را به خود جلب کند، البته راهش به ترکستان است. قدر و منزلت هر پژوهش دانشگاهی در درجه نخست با این معیار سنجیده میشود که چه مقدار کاسب است. معیار موفقیت دانشجو هم در این شرایط با این سنجه بررسی میشود که آیا در بازار آزاد کارخریداری دارد.
وضعیت کنونی دانشکاه به هیچ وجه مناسب یک نسخهشناس یا باستانشناس نیست. دیری نخواهد گذشت که حتی قادر نخواهیم بود نام این رشتهها را هجی کنیم تا چه رسد به اینکه بدانیم که این دانشها از چه چیزی سخن میگویند.
پیامد به حاشیه راندن علوم انسانی را میتوان در سقوط نظام آموزشی مدارس راهنمایی و دبیرستانها هم کاملا حس کرد. در این نهادهای آموزشی، تدریس زبانهای باستان رو به زوال است؛ دانش تاریخ تنها در تاریخ مدرن خلاصه میشود و آموزش ادبیات کلاسیک هم به نهادهای خصوصی آموزشی محدود شده است. حقیقت این است که در گذشته فلاسفه همیشه میتوانستند بساط کلینیکهای «معنای زندگی» را در گوشه و کنار خیابانها پهن کنند و نانکی بدست بیاورند؛ همانطور که زبانشناسان مدرن هم درمیدانهای اصلی شهر--که اندکی ترجمه هم لازم است--مستقر میشدند و خدمتی ارائه میدادند.
اما حالا ماجرا به کلی چیز دیگری است. حالا میگویند که وجود دانشگاه فقط هنگامی توجیه پذیر است که «تدارکات چی پولسازان» باشد. در یک گزارش دولتی وحشت آور آمده است که دانشگاه باید به «شرکت مشاوره» تبدیل شود. افزون بر این، دانشگاهها حالا خودشان به صنعتی سود آور و پولساز تغییر ماهیت دادهاند: هتل میگردانند، کنسرت برپا میکنند، رویدادهای ورزشی را برنامه ریزی میکنند، غذای میهمانیهای آنچنانی را تدارک میبینند و غیره و غیره. {دانشجویان دانشگاه اصفهان هنوز تبلیغ نمایشگاه تشک و مبل را که در سالن همایشهای دانشکده دندان پزشکی برگزار شد به یاد دارند و شبها در محوطه دانشگاه نیستند که کاروانهای عروسی را ببینند که برای درآمدزایی دانشگاه از ساختمانهای دانشگاه جهت برگزاری کنسرت و پذیرایی از مهمانها استفاده می کنند.)
اگر رشتههای علوم انسانی ، همچون میوههایی که بر شاخه درختان خشک میشوند، از طراوت و تکاپو بازماندهاند،؛ علت را باید در تنگنایی جستجو کرد که قدرتهای سرمایه داری ایجاد کرده و منابع مالی دانشگاهها را خشکاندهاند.
ما در باره جامعهای سخن میگوییم که نظام آموزش عالی آن کالا نبوده است که قیمتش در بازار آزاد، خرید و فروش تعیین شود. به نظر اکثر دانشجویان امروز ، آموزش عالی کشور باید رایگان و همگانی باشد.
عدهای میگویند که در این نظریه پای منافع شخصی دانشجویان در میان است. اما حتی اگر چنین باشد باید اذعان کرد که در عین حال این نظریه، امکان ارائه عادلانه آموزش عالی را هم فراهم میآورد. نظام آموزش جوانان همچون نظام حفاظت از آنان در برابر قتلهای زنجیرهای، مسئولیت تام و تمام اجتماعی است و نباید از آن همچون ابزاری برای پولسازی و سود آوری استفاده کرد.
به عنوان یک استاد در حال حاضر با اندک احساس شرمندگی، در آغاز هر دوره دانشگاهی از دانشجویان خود در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری میپرسم که آیا توان پرداخت شهریه «بینشهای واقعا درخشان» من در نقد آثار ادبی را دارند یا پولشان آنقدر کم است که مجبورند به چند اظهار نظر «بدرد بخور کارساز» اما معمولی من بسنده کنند.
مطالبه پول در برابر اندیشه، البته شرم آور و نفرت انگیز است و راه مناسبی هم برای برقراری رابطه مهرآمیز و دوستانه با دانشجویان نیست، اما چه باید کرد که پیامد و نتیجه منطقی فضای آکادمیک فعلا موجود دانشگاهها چیزی بیش از این نمیتواند باشد. در پاسخ به درخواست کسانی که نسبت به این وضعیت معترضند و حاصل آن را چیزی جز ایجاد شکافی تبعیض آمیز میان دانشجویان نمیدانند؛ باید فرجهای را در نظر بگیرم و به دانشجویان خود یاد آوری کنم که اگر قادر نیستند در قبال «تحلیلهای عمیقا ژرف» من پول بپردازند، میتوانند از روش پایاپای که همان کالا به کالاست، استفاده کنند. شیرینی تازه، نان خانگی، پولیور دستباف، فرش و کفش دست دوز بیاورند و نقد ادبی تحویل بگیرند. به هر صورت باید پذیرفت که در زندگی چیزهای با ارزش تراز پول هم وجود دارد.»
[1] تری ایگلتون استاد میهمان برجسته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه لنکستر است. تا به حال بیش از پنجاه کتاب در زمینه فرهنگ و هنر، نقد ادبی و فلسفه به قلم ایگلتون از جمله کتابهای «مارکسیسم و نقد ادبی»، «چرا مارکس حق داشت»، «نظریه ادبی»، «ایدئولوژی» و... منتشر شده است. کتاب «چگونه ادبیات بخوانیم» نوشته تری ایگلتون را انتشارات دانشگاه یل در سال ۲۰۱٣ منتشر کرده است.