اصل این همانی یک اصل عقلی است و مبتنی بر این واقعیت است که وجود هر چیزی خاص به خودش است. وجود سقراط اگر اشتراکی بود، این همانی وجود نداشت و سقراط می توانست همزمان ارسطو باشد. اما این گونه نیست و سقراط سقراط است.
اغلب گفته می شود کریپکی با یک مثال نشان داد صدق این اصل به تجربه بستگی دارد. مثال کریپکی این است که مدتها گمان می شد که ستاره صبحگاهی غیر از ستاره شامگاهی است. اما با پیشرفت نجوم مشخص شد این دو ستاره یکی هستند.
نقد:
اشتباه در اصل این همانی نیست. این گونه نیست که مردم گمان می کردند چیزی هست که خودش نیست. اشتباه آنها در شمارش چیزها بود.
آنها فکر می کردند دو ستاره متفاوت وجود دارند و دو نام برای آنها انتخاب کرده بودند.
مثل این است که برای یک نفر دو شناسنامه با دو نام صادر شود و بعدا مشخص شود این دو نام به یک نفر اشاره می کنند.
به بیان دیگر وقتی می گوییم : "این همان است." این همانی دو معنا دارد. یک معنا این است که وجود این چیزخاص به خودش است و یک معنا این است که اشتباه کردم گمان کردم اینجا دو نفر هستند. اینجا یک نفر وجود دارد با دو نام و این دو نام به یک نفر اشاره دارند. در مثال کریپکی این دو معنا خلط شده اند.
(در مثال هر مجردی بی همسر است نیز دو معنا خلط می شود: اینکه در فارسی مجرد به معنای بی همسر است یک حقیقت تجربی است و این که در جهان امکان ندارد یک مجرد همزمان مجرد نباشد، یک حقیقت عقلی است.)
روشن است که خطا در شمارش به معنای تجربی بودن اصول ریاضی نیست. چنین خطاهایی به اصل اینهمانی ربطی ندارد و به گزارش تجربی از تعداد چیزها مربوط است. آگاهی از عدد چیزها تجربی است و آگاهی از نسبت بین اعداد عقلی است و این دو را اگر از یکدیگر جدا کنیم مشخص می شود آگاهی از اینکه ستاره صبحگاهی و شبانگاهی یکی هستند آگاهی از تعداد ستاره هاست و ربطی به اصل این همانی ندارد.