دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

1-هویت، آگاهی و ارزش کتاب 333 صفحه ای از پیتر انگر است که در سال 1990 توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسید. این کتاب با پیش فرضهایی مادی به بحث از شرایط وجود و بقای انسان می پردازد. 

Peter Unger IdentityConsciousness and Value. New York: Oxford University Press1990

 

انگر که  استاد فلسفه در دانشگاه نیویورک است در سال 2014 کتاب ایده ها ی تهی را نگاشت. این کتاب نیز توسط انتشارات معتبر آکسفورد به چاپ رسیده است. او در این کتاب (بخش دوم از فصل هشتم) با صراحت و تفصیل اعلام می کند کتاب هویت، آگاهی و ارزش هیچ محتوای قابل توجهی نداشته است و صرفا به تقلید از جریان حاکم بر فلسفة معاصر غرب مطالبی تهی و پوچ را تحت عنوان دیدگاههایی جوهری و بنیادین به مخاطب عرضه کرده است. او معتقد است طرح دیدگاههای تهی و فاقد محتوای اساسی اکنون بر فلسفه غلبه دارد و مانعی اساسی برای طرح مباحثی بنیادین و حیاتی مانند بحث از خودشناسی و سرنوشت انسان بعد از مرگ است.

 

2-در سورة مبارکه نور بعد از آنکه خداوند متعال به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی می شود از اعمال کفار به سراب یاد می شود:

 

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ «39»

کارهای کفار شبیه سرابی است که تشنگان آن را آب می پندارند. اما به آن که می رسند هیچ چیزی نمی یابند.

آیه بعد نیز ظلمتی را توصیف می کند که کفار بدون نور وحی به آن گرفتار می شوند و به جایی می رسند که ممکن است حتی  دست خود را نیز نبینند. این آیه آشنایان با فلسفه غرب را به یاد سخنرانی جی ای مور می اندازد. او در مقابل شکاکی که در وجود جهان خارج تردید داشت   دست خود را بالا برد و گفت این یک دست است و نتیجه گرفت که وجود دو دست در جهان خارج را باید پذیرفت.

 

أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ40 

 

 

 

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۴۸
رضا صادقی

"در خصوص نسبت فلسفه با جنون به سه نکته باید توجه داشت:

1- اگر عقل را یکی از موضوعات اصلی فلسفی بدانیم  جنون نیز که مقابل عقل است باید برای فلسفه اهمیت داشته باشد. اما فیلسوفانی  مانند فوکو که به مفهوم جنون توجه دارند زیاد نیستند. در حالی که برای شناخت عقل لازم است مقابل آن یعنی جنون نیز شناخته شود.

 2- مسائل فلسفه گاهی به اندازه ای پیچیده و انتزاعی می شوند که افراط در تفلسف به مغز آسیب می رساند و باعث جنون می شود. (این آسیب تدریجی است و بنابراین مراحل بین صفر و یک مصداق بیشتری دارند.) 

3- گاهی نیز با اینکه فیلسوف از سلامت عقل برخوردار است اما محتوای فلسفه ی او جنون آمیز به نظر می رسد. در چنین مواردی فیلسوف سعی می کند از سلامت مغز خود دفاع کند. به عنوان نمونه پیتر وان اینواگن بعد از اینکه وجود صندلی ها را انکار می کند تلاش می کند تمایز دیدگاه فلسفی خود را با جنون نشان دهد. او می نویسد: 

 

 

"برای اینکه بحث تا حد امکان ساده شود فرض کنید صندلی‌ها –اگر وجود داشته باشند- به طور کامل از چوب ساخته شده‌اند و فرض کنید که هر چیزی که از چوب ساخته شده است مرکب از مواد بسیطی است که "ذرات چوب" نام دارند (هر چند چنین مطلبی به هیچ وجه درست نیست.) اکنون جاهایی از فضا را در نظر بگیرید که از نظر کسانی که به وجود صندلی‌ها باور دارند با صندلی‌ها پر شده است. این جاها را می‌توان "جاصندلی" نامید. الان که در حال نگارش هستم یکی از این جاصندلی‌ها زیر  من است. آن را R  می‌نامم. من به صدق این گزاره باور دارم که:

الف: جاصندلی‌های R از ذرات چوبی پر شده‌اند که به شدت در همتنیده‌اند؛ فضاهایی که به طور مستقیم مجاور با R هستند فاقد ذرات چوبی هستند؛ ذرات چوبی در سطح R (یعنی ذراتی که به طور کامل با ذرات چوب پوشیده نشده‌اند) با ذرات چوبی مجاور خود نسبت به ذرات غیر چوب مجاور بیرون از R پیوند مستحکم‌تری دارند؛ استحکام پیوند متقابل ذرات چوب در R در قیاس با نیروهای علی حاصل از فعالیت عضلانی انسان قوی‌تر است.

آنچه [من به آن باور دارم] انکار الف نیست، بلکه  [مستلزم انکار] دو دیدگاه زیر است (و بنابراین انکار این قضیه که هر کدام از این دو دیدگاه نتیجة الف باشند):

ب: چیزی هست که به طور دقیق با R تطابق دارد.

ج: چیزی هست که ذرات چوبی داخل R آن را می‌سازند.

اکنون اگر هر کدام از ب یا ج درست باشند صندلی ها وجود دارند. اگر هر کدام از این دو کاذب باشند، صندلی ها وجود ندارند. (یا دست کم در R صندلی وجود ندارد.) چون من فقط ب و ج را انکار می‌کنم، و الف را انکار نمی‌کنم، من یک متافیزیک‌دان هستم و نه یک دیوانه"

Peter van Inwagen, Material Beings, pp. 104–105.

 

طبیعتا کسانی که با استدلال اینواگن موافق نباشند با نتیجه این استدلال یعنی جمله آخر نیز موافق نخواهند بود. 

 

 

 

 

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۵
رضا صادقی

به این سخن کین فایت توجه کنید که در سال ۲۰۰۸ در یکی از مجلات معتبر به چاپ رسیده است:

 

 

"یک مورد شهودی قوی برای اندیشه وجود دارد که تفاوت جهت یک مجسمه و یک قطعه آلیاژ نیازمند تبیین است. ... از یک جهت تفاوت‌های دیگری بین مجسمه و یک قطعه آلیاژ وجود دارد که به نظر می‌رسد نیازمند تبیین است. ... تفاوت در دسته‌بندی روشن‌ترین تفاوت است. مجسمه یک مجسمه است و یک قطعه آلیاژ نیست، درحالی که یک قطعه آلیاژ قطعه‌ای از آلیاژ است و یک مجسمه نیست.

از این گذشته تفاوت‌های دسته‌بندی به گونه‌ای قابل قبول نیازمند تبیین هستند. شاید درست نباشد که همیشه این تفاوتها نیازمند تبیین هستند. به عنوان نمونه شاید تصور شود که رفتار ذرات مختلف باید در چهارچوب تعلق آنها به دسته‌ها یا انواع بنیادین متفاوت تبیین شود، حتی اگر تبیینی وجود نداشته باشد که تفاوت در نوع به چه معناست و چیست. اما تفاوت بین دسته های مجسمه و قطعة آلیاژ به گونه‌ای قابل فهم تا این اندازه مبنایی نیست. به طور قطع می‌توان گفت باید تبیینی باشد در این خصوص که مجسمه بودن یا قطعه‌ای از آلیاژ بودن به چه معناست تا روشن شود چرا بر یک جسم ممکن است فقط یکی از این دو عنوان اطلاق شود."

Kit Fine, “Coincidence and Form,” Proceedings of the Aristotelian Society Supplementary Volume 82, Issue 1, June 2008, pp 101–18.

پیتر انگر در کتاب "ایده های تهی" بعد از نقل این سخن می نویسد:

"چگونه می توان به کسانی که شیفتة چنین دیدگاه‌هایی هستند، کمک کرد تا آن را رها کنند؟"

انگر معتقد است بخش زیادی از فلسفة رسمی غرب یا دچار مباحث پوچ و فاقد محتواست و یا اینکه بحث هایی بی اهمیت را جایگزین مباحث متافیزیکی مهمی مانند ماهیت انسان و جهان کرده است. از نظر انگر بحث اصلی باید این باشد که آیا ما یک جسم گرفتار تعین و جبر هستیم و یا اینکه روحی دارای آزادی و مسئولیت. در غیر این صورت بحث از تفاوت مفهوم "قطعه مس" با مفهوم "تکه مس" جایگزین بحثهای متافیزیکی خواهد شد.

 

 
۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۵
رضا صادقی

 آیا  کیهان شناسی  روش و موضوع مشخصی دارد؟ واقعیت این است که مفهوم جهان (یا کیهان) تعریف دقیقی ندارد و  کاربرد آن  مشکلات  زیادی ایجاد کرده است. به چند نمونه زیر توجه کنید:

 

 

1- چند دهه است در کیهان‌شناسی ادعا می‌شود انفجار بزرگ (بیگ بنگ) که در حدود 15 میلیارد سال پیش رخ داد، باعث تولد جهان شد.

 

اما پیش از آن انفجار چه خبر بود؟ آیا جهانی وجود نداشت؟ آیا نیستی و عدم محض بود و هیچ چیز وجود نداشت؟ پس چه چیزی منفجر شد؟  قوانین این انفجار ؟ فضای این انفجار؟ زمان این انفجار؟ نیروی این انفجار؟ (این پرسشها به ذهن همه می رسد. اما داستان آن کودک و پادشاه برهنه است که همه از اتهام جهل  و نقص عقل هراس دارند و سکوت می کنند و این پرسشها را در درون خود سرکوب می کنند.)

 

پیتر یونگر در کتاب ایده های تهی  ( که عنوان آن را می توان"ایسم های پوچ" ترجمه کرد و ادعا دارد بخش زیادی از دیدگاه ها در فلسفه رسمی غرب پوچ و فاقد محتوای عینی است)  با طرح  پرسشهایی مشابه می نویسد: "در اینجا مخ آدم هنگ می کند. اما {خبر خوب اینکه} اکنون برخی از کیهان‌شناسان انفجار بزرگ را آغاز جهان نمی دانند:

 Martin Rees, Before the Beginning: Our Universe and Others, Helix Books, 1997

حتی برخی از کیهان‌شناسان بزرگ دانشگاه های پرینستون و کمبریج در وقوع انفجار بزرگ تردید دارند:

Paul J. Steinhardt and Neil Turok, Endless Universe: Beyond the Big Bang, , Doubleday, 2007"

 

نمونه دیگر از ابهامهای ناشی از کاربرد نادرست مفهوم جهان در باور به جهان های موازی قابل مشاهده است. جهان اگر به معنای تمام چیزهاست دیگر نمی تواند متکثر باشد.     مجموعه ای از چیزها که قوانین خاص به خود را دارند نیز بخشی از جهان خواهند بود و تا زمانی که دلیلی بر وجود آنها نداریم فرض کردن آنها بی دلیل است. ضمن آنکه  اگر ذات گرا  باشیم و قوانین طبیعی را ضروری بدانیم.جهانهای موازی که قوانین متفاوتی دارند ناممکن خواهند بود.

 

 حتی پیچیدگی مفهوم "جهان های ممکن"  نیز ناشی از کاربرد مفهوم جهان است. جهان های ممکن فرضهای قابل تصوری هستند که مستلزم تناقض نیستند. باور به تحقق هر فرضی در جهان نیازمند دلیل است. این فرضها همیشه مطرح بوده اند و کسی را نمی توان کاشف یا بنیانگذار آنها دانست. لایب نیتز بود که فرضهای ممکن قابل تضور را جهان نامید و این نام در طول تاریخ .فلسفه بسیار مشکلساز و غلط انداز شد.

 

 

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۴۱
رضا صادقی

جهان به سرعت در حال تغییر است و کانونهای قدرت و ثروت در حال جا به جایی هستند. هر تمدنی عمری دارد که روزی به پایان می رسد. به طور قطع اگر کانون قدرت از غرب به شرق منتقل شود، روی زمین تحولات زیادی رخ خواهند داد که بیشتر سیاسی و اقتصادی و شاید حتی نظامی هستند. اما تحقق چنین تحولاتی به معنای تحول انسان نیست. اینکه چین به کانون ثروت یا قدرت تبدیل شود و جای آمریکا را بگیرد، یک تحول واقعی انسانی نیست و نمی توان ادعا کرد به عصر پساکرونا وارد شده ایم. تحول واقعی زمانی است که اندیشه‌ها و ذهن‌ها تغییر کنند. تا زمانی که اندیشه غربی حاکم بر جهان باشد چندان تفاوتی ندارد که کانون قدرت و ثروت در چین باشد یا در آمریکا.

 

اندیشه ای که غربی نباشد مانند چیست؟ پاسخ ساده این است که شرقی ها از اکنون باید دست به کار شوند و مکاتب فکری جدیدی تولید کنند. آنها باید از تمام رسانه‌ها و ابزارهای هنری برای ترویج اندیشه هایی جدید  و نقد مکاتب غربی استفاده کنند. اما آیا چنین دنیایی تفاوتی واقعی با دنیای قبل از کرونا دارد؟ اصلا اگر قرار است با سخنان انسان راه را پیدا کنیم خوب کدام انسانی می‌تواند بهتر از غربی ها سخن بگوید؟ چه تضمینی هست که اگر جغرافیای سخن تغییر کند ماهیت آن تغییر کند؟ تاریخ نشان داده است که سرنوشت مکاتب مختلف بشری و سرنوشتی که این مکاتب برای انسان رقم می زنند، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد.

آیا راه دیگری هست؟ به نظر من شرقی‌ترین راهی که بشر هنوز آن را امتحان نکرده است سکوت است.  انسان بیش از آنکه به سخن گفتن و شنیدن سخنان دیگران نیازمند باشد،  به سکوت نیازمند است. در جهان سخنانی هست که فقط در سکوت می‌توان آن را شنید.   فقط زبان را از سخن بازداشتن کافی نیست. انسان امروز گرفتار تخیل بیش فعال است و باید راهی برای ساکت کردن خیال و رها شدن از بافته های خیال خود و دیگران  یافت. انسان ساکت اگر طبیعتگرا باشد  موسیقی طبیعت و پیام کیهان را خواهد شنید و اگر خدا را بیابد به سخن خدا گوش خواهد داد.  خدایی که در هنگام قرائت قرآن انسان را به سکوت دعوت می کند نه تنها قرائت قرآن بلکه  بیان آن  را عهده دار خواهد شد. 

إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ١٨ثُمَّ إِنَّ  عَلَیْنَا بَیَانَهُ (قیامت،17- 19)

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۱
رضا صادقی

عفو عنایت خداست به انسانی که به خود ظلم کرده است. 

 

عافیت حال خوبی است که با عنایت خدا در درون انسان ایجاد می شود. 

 

معافات بازتاب این حال خوب در جامعه و  در ارتباط با دیگران است.

 

سعادت در دوام عفو و عافیت و معافات است.

 

اللهم انا نسئلک العفو و العافیه و المعافات الدائمه.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی

 

آیا مدرک یک رشته تحصیلی به اندازه دانشی که در آن رشته آموزش داده می‌شود ارزشمند است؟ معمولا اینطور است. اما همیشه اینطور نیست. دست کم در مورد فلسفه این طور نیست. بحث در این نیست که گاهی مدرک‌ها جعلی هستند و یا اینکه برخی دانشگاهها برای حفظ منافع اعضای هیئت علمی به راحتی برای افرادی که صلاحیت ندارند، مدرک معتبر تحصیلی صادر می‌کنند. مسئله این است که فلسفه را نمی‌توان در چهارچوب نظام ترمی دانشگاهی گنجاند و برای آن مدرک صادر کرد. البته اگر برای متخصصان فلسفه شغلی رسمی وجود داشته باشد به صدور مدرک رسمی هم نیاز است. اما در شرایط کنونی که تقریبا صندلی خالی هیچ شغلی مشروط به داشتن مدرک دکتری فلسفه نیست، این مدرک بیشتر مانع اشتغال فارغ‌التحصیلان است.

 کسی که مدرک دکتری فلسفه می‌گیرد از دو جهت دچار خسارت می‌شود. نخست اینکه وقت و هزینه زیادی را صرف بر آوردن شرایط دانشگاه کرده است. به طور قطع این وقت و هزینه اگر صرف پژوهش در یک موضوع فلسفی خاص می‌شد، هم از نظر علمی و هم از نظر امکان اشتغال، بیشتر نتیجه می‌داد. (هنوز هم برای تخصص فلسفی بر خلاف مدرک فلسفی  گاهی زمینه اشتغال فراهم است) اما خسارت اصلی در جایی است که خانم یا آقایی دکتری فلسفه می‌گیرد و با ورود به جامعه گرفتار یک بن بست می‌شود. از یک سو شغلهای عادی برازندة خانم دکتر یا آقای دکتر نیست و از سوی دیگر برای مدرک او نیز شغلی تعریف نشده است. اکنون سالهاست که حتی یک درصد از فارغ التحصیلان دکتری فلسفه نیز جذب موسسات آموزش عالی نمی‌شوند و بسیاری از دانشجویان دکتری که بعد از فارغ‌التحصیل شدن در این بن بست گرفتار می‌شوند، زندگی اقتصادی و خانوادگی خود را از دست می‌دهند.

در چنین وضعیتی فلسفه نیز آسیب می‌بیند و رشد چندانی نخواهد داشت. وضعیت ایدئال این است که علاقه‌مندان فلسفه به جای اینکه وقت خود را صرف گرفتن مدرک فلسفه کنند،  یک شغل عادی برای امرار معاش داشته باشند و در کنار آن با تلاش فردی به دنبال تخصص در یکی از شاخه‌های فلسفی باشند. (تلاش فردی منافاتی با ارتباط با اساتید و منابع دانشگاهی ندارد) اما در شرایط کنونی دانشگاه رفتن یک مد است و عنوان دکتر وسوسه انگیز است.  اگر چشم‌پوشی از مدرک سخت است، دانشجویان باید جسارت داشته باشند و بعد از آنکه دکتر شدند به دنبال یک شغل عادی باشند. یکی از دانشجویان دکتری که برای فرصت مطالعاتی به آلمان رفته بود، بعد از بازگشت در کنار کارهای پژوهشی به دنبال حرفه جوشکاری بود. او به طنز و با اشاره به شاه‌فیلسوف، خودش را جوشکارفیلسوف می‌نامید. این شهامت واقع‌بینانه و قابل تحسین است. یک فیلسوف حتی اگر نیاز مالی نداشته باشد، برای اینکه رشدی کاریکاتوری نداشته باشد و تمام ابعاد وجودی او رشد همزمان داشته باشند، نیازمند کار است. کاری شبیه جوشکاری یا مانند اسپینوزا عدسی تراشی برای عینک. 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۲۹
رضا صادقی

مدتهاست که فلسفه در شرق و غرب با بحران روبرو شده است و اکنون چند قرن است که متفکر اصیلی وجود ندارد تا نظام فلسفی مورد اعتمادی ارائه کند. یک دلیل بحران در فلسفه سبک زندگی مدرن است که باعث شده انسانها فرصتی برای اندیشیدن نداشته باشند. در دوران مدرن فقط نامی از فلسفه باقی مانده است و اکنون فلسفه  نام رشته ای دانشگاهی است.  در گروههای فلسفه نیز  عمدتا افرادی شاغل هستند  که در برابر حقوقی که دریافت می کنند، به دانشجویان علاقه مند  مطالبی را آموزش می دهند و سپس به آنها گواهی پایان دوره یا  مدرک اعطا می کنند. اما داشتن این مدرک از گروههای فلسفه هیچ تضمینی برای تخصص فلسفی نیست و گروههای فلسفه در تربیت فیلسوف به هیچ وجه موفق نیستند. در واقع محصور کردن فلسفه در نظام ترمی دانشگاه بهترین راه برای نابودی فلسفه بود.

 

اکنون در دوران رواج کرونا، کره زمین در حال پوست انداختن است و بیشتر مردم در قرنطینه هستند. در گزارشی خواندم که تیپهای درون گرا از قرنطینه آسیب کمتری می بینند. این تیپها اغلب به اندیشه های فلسفی نیز علاقة بیشتری دارند. قرنطینه فرصت مناسبی است برای اندیشیدن و این جدایی اجباری فضای مناسبی فراهم می کند برای عمل به دستور سقراط  که"خودت را بشناس".قرنطینه همان چیزی است که برای احیای فلسفه به آن نیاز بود.  قرنطینه می تواند فلسفه را از دانشگاه جدا کند و  آن را در  متن زندگی عموم انسانها بسط دهد. در چنین فضایی می توان امید داشت که فلسفه های اصیل شکوفا شوند و  اندیشیدن را آموزش دهند.  کرونا می تواند زمین را آمادة پذیرش حکمت کند و می تواند نویدبخش حکیمی باشد که زمین در قرنطینه منتظر اوست.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۵۹
رضا صادقی

انسان خردمند و کرونا

انسان خردمند و انسان خداگونه دو اثر یووان نوح هراری نویسنده اسرائیلی است که به فارسی ترجمه شده است. او ایدئالیست است و معتقد است "هیچ حقیقتی ورای قوة خیال انسان خردمند وجود ندارد." (ص 56) منظور او از انسان خردمند مردم آفریقا نیست. انسان خردمند بشر غربی است که  از نظر او رسالت خدا شدن دارد. او با شرح دستاوردهای انسان مدرن در دستکاری ژنتیک با غرور می‌پرسد با این قدرتی که پیدا کرده‌ایم " چرا بر سر میز طراحی خدا برنگردیم و یک انسان خردمند بهتر طراحی نکنیم؟" او پیش‌بینی می‌کند با رشد زیست‌شناسی وارثان ما خداگونه خواهند بود و برخوردار از "جوانی جاودانه بلکه توانایی آفرینش و نابودگری" (ص 567)

نمی‌دانم نوح هراری در این روزهای رواج کرونا چگونه خود را قرنطینه کرده است؟ روشن است که انسان خردمند صرفا با تخیل خود نمی‌تواند ویروس کرونا را نابود کند. او برای نجات از کرونا باید ادعای الوهیت را کنار بگذارد. من از منبع این حکایت که نمرود بعد از ادعای خدایی با یک پشه نابود شد،  اطلاعی ندارم. اما قرآن می‌گوید آنهایی را که شریک خداوند می‌دانید حتی اگر دست به دست هم بدهند حتی نمی‌توانند یک مگس هم خلق کنند و  اگر یک مگس از آنها چیزی برباید قادر نیستند آن را پس بگیرند. 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۱۴
رضا صادقی

 

از اکنون می‌توان تصور کرد فیلسوف پست‌مدرنی را که در قرنطینه در حال نگارش متنی در خصوص عصر پس از کروناست. این متن با عنوان "هنجارها در عصر پساکرونا" یا چیزی شبیه به آن، پر از مفاهیم و عبارات پیچیده است و در نهایت نیز ایدئولوژی غرب را با زبانی جدید تکرار و به خواننده تلقین می کند که کرونا نشان داد معنایی در پس پدیده‌ها وجود ندارد و زندگی همین چند روز دنیاست و با کرونا عبور از هنجارها و ساختارها آسان‌تر شده است و انسان همه چیز را (حتی عامل مرگ خودش را) میِ‌سازد و ... .

 

اما عصر پساکرونا هر چه باشد، دوران تثبیت و تکرار ارزشهای غربی نخواهد بود. کرونا با خطری که برای بقای نوع بشر ایجاد کرد به ما نشان داد اصالت با انسان نیست و همه چیز مطابق خواست انسان پیش نمی‌رود. متونی که به خواننده تلقین می‌کردند "جهان مطابق خواست تو می‌چرخد و با تصورات خود دنیای خودت را بساز!"، با کرونا خوانندگان خود را از دست داده اند. همچنین متونی که برتری در تنازع را عامل بقای همه جانوران می‌دانستند در دوران کرونا، انسان را استثنا می‌کنند و همکاری جوامع انسانی با یکدیگر را عامل بقای آنها معرفی می‌کنند.  در عصر کرونا از نقش خانواده (که در فرهنگ غرب تضعیف شده است) در بقای نوع بشر تا حد تقدس تمجید خواهد شد. در این روزهای کرونایی جوانان تنهایی که خانه دارند و خانواده ندارند، بیش از همه در معرض خطر و آسیب هستند.

 

عصر کرونا به انسان یاد می‌دهد که روی زمین چیزی به نام مرزهای ملی وجود ندارد و این مرزها در دوران مدرن برای سیطره بر انسان و منابع زمین طراحی و تثبیت شده اند. انسان اگر این درس کرونا را پاس کند، شاید به عصر پساکرونا برسد. عصری که در آن ملیت و نژاد معیاری برای میزان برخورداری از منابع زمین نباشد.

 

هنوز معلوم نیست چرا آمار کرونا در آفریقا ناچیز است؟ شاید ناشی از فقدان نظام آمارگیری باشد. شاید هم هوای گرم و یا حتی بدن‌های مقاومی که به اندازة سایر قاره‌ها از آنتی‌بیوتیکها استفاده نکرده‌اند. البته آمار کودکان آفریقایی که در یک سال گذشته از گرسنگی تلف شده‌اند نیز نامعلوم است. پس نباید انتظار داشت آمار تلفات کرونا در این قاره شفاف باشد. اما کرونا دیگر مانند گرسنگی نیست. اگر کرونا در آفریقا بماند بار دیگر به همة زمین سرایت خواهد کرد. زمانی به عصر پساکرونا وارد خواهیم شد که جان کودک آفریقایی نیز به اندازة جان کودک آمریکایی ارزش داشته باشد.

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۲
رضا صادقی