دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

بخشی از فصل سوم :


برای کوهن معنی واژه‌ها به طور بی‌وقفه در حال تغییر است. شما به مجموعه‌ای از معانی کاملا متفاوت دست می‌یابید، اما از این تغییر آگاه نمی‌شوید. چون معانی در دسترس شما نیستند. برای من این یک کابوس است، یک کابوس واقعی. مثل یکی از نمونه‌های دوزخی در آثار جورج لوئیس بورگس است. در واقع، کوهن شبیه یک نمونة معیوب از نمونه‌های بورگس است: نمونه‌ای بدون افسون، بدون طنز، بدون بازیگری.


بورگس در "کتابخانة بابل[1]"، در مورد "کتابخانة تب‌زده‌ای می‌نویسد که کتاب‌های آن به طور مداوم در خطر تبدیل به کتاب‌های دیگر هستند، به گونه‌ای که آنها همه چیز را تایید می‌کنند، همه چیز را انکار می‌کنند و همه چیز را به هم می‌ریزند و خلط می‌کنند، مثل دیوی مجنون و گرفتار هذیان». کوهن نیز کتابخانة بابل خودش را ساخت، نوعی استدلالِ خودویرانگر، که کوهن هرگز متوجه نشد خودویرانگر است. اگر معانی در حال تغییر هستند و پارادایم‌ها را نمی‌توان مقایسه کرد، چرا کوهن برای هر فردی یک جهان انفرادی فرض نمی‌کند. و در واقع، کوهن، حداقل در یک نمونه، به نظر می رسد این امکان را می پذیرد:


«من وسوسه شدم وجود دو توماس کوهن را در نظر بگیرم. کوهنِ شمارة 1 نویسندة دو مقاله در این مجموعه که در سال 1962 نیز کتاب "ساختار انقلاب های علمی" را منتشر کرد. کوهنِ شمارة 2 نویسندة کتاب دیگری با همین عنوان است که ...اینکه هر دو کتاب یک نام دارند نمی‌تواند کاملا اتفاقی باشد، زیرا دیدگاه‌هایی که بیان می‌کنند اغلب با هم همپوشانی دارند و در هر صورت، با واژه‌های یکسانی بیان می‌شوند. اما در جمع‌بندی بگویم که دغدغه‌های اصلیِ آنها، معمولا بسیار متفاوت است. آن گونه که منتقدان کوهن گزارش می‌کنند (که متأسفانه منبع اصلی آن نزد من موجود نیست)، کوهن شمارة 2 به نظر می رسد نکاتی را بیان کرده است که جنبه‌های اساسی موضع کوهن شمارة 1 را تخریب کرده است.»[2]

اما آیا این سوء استفاده از واژه‌ها نیست؟ آیا این کتاب متضمن دیدگاه‌هایی قیاس‌ناپذیر است یا یک فلسفة ناسازگار؟


این مطلب مرا به یاد یک نمونة دیگر از بورگس می‌اندازد. "پیر منارد، نویسندة دن کیشوت[3]." 

داستان در مورد دو نویسنده است. بورگس نویسندة خیالی دیگری را ترسیم می‌کند به نام پیر منارد، که تقریبا سیصد سال بعد از سروانتس، مجددا بخش‌های دن‌کیشوت را کلمه به کلمه تکرار (یا بازنویسی) می‌کند.» بورگس هشدار می‌دهد:

«کسانی که گمان کرده‌اند منارد عمرش را صرف نوشتن نوشتن یک دن کیشوت جدید کرده است، یادگار برجستة او را دست‌کم گرفته‌اند. مونارد نمی‌خواست که دن کیشوت دیگری بنویسد که مطمئنا به اندازه کافی آسان است. او می‌خواست همین دن کیشوت را تصنیف کند. به طور قطع نیازی به ذکر این نکته نیست که هدف او هرگز رونویسی مکانیکی از متن اصلی نیست؛ او قصد کپی کردن آن را نداشت. قصد تحسین‌برانگیزش این بود که صفحه‌هایی را بنویسد که –کلمه به کلمه- با کار سروانتس همخوانی داشته باشد.»


منارد درگیر پروژه می‌شود:

 «او تصمیم داشت از آن پوچی و بطالتی استقبال کند که در کمین تمام آثار بشری است؛ او وظیفه‌ای بی‌نهایت پیچیده بر عهده گرفت، کاری که از همان ابتدا بیهوده بود. او تمام وسواس خود را و شب‌هایش را که با دود چراغ روشن بود به تکرار یک کتاب به زبانی بیگانه اختصاص داد که در گذشته وجود داشته است. پیش‌نویس‌هایش بی‌پایان بود؛ او با سماجت تصحیح می‌کرد و هزاران صفحه دست‌نویس را پاره کرد تا هیچ کس از آنها باخبر نشود.»[4]


اما آن یک نکته:

ارول موریس در مقایسه کوهن با منارد،   از بطالتی خبر می دهد که  سرنوشت محتوم   تمام جهان‌بینی‌های بشری است.  غرب با توجه به سرنوشت جهان‌بینی‌های بشری، به پوچی و نهیلیسم دعوت می کند و شرق  به سکوت و حیرت و خضوع  در برابر هستی.

 






[1]The Library of Babel

[2] Kuhn, “Reflections on My Critics,” pp. 123–24.

فریمن دایسون، فیزیکدان نظری در موسسة مطالعات پیشرفته، می نویسد: "چند سال پیش به طور اتفاقی در کنفرانسی علمی با کوهن دیدار کردم و به او در مورد مهملاتی که به نام او رواج یافته است، شکایت کردم. او با عصبانیت واکنش نشان داد. با صدای بلند که همه‌ می‌توانستند در سالن آن را بشنوند، فریاد زد: «باید بفهمید که من کوهنی نیستم.»

Dyson, The Sun, the Genome, the Internet (1999), p. 13.

 

 

[3] Pierre Menard, Author of the Quixote

[4] Borges, “Pierre Menard, Author of the Quixote,” in Collected Fictions, pp. 91, 94–95.

 


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی


موریس در مورد سوالی که کوهن را عصبانی کرد می‌نویسد:


از او پرسیدم:" اگر پارادایمها واقعا قیاس‌ناپذیر باشند، چگونه تاریخ علم ممکن است؟ آیا ما گذشته را تنها در پرتو زمان حاضر تفسیر نمی‌کنیم؟ آیا گذشته خارج از دسترس ما نیست؟ در این فکر بودم که" هر یک از ما چگونه می توانیم بدانیم که ماکسول چه افکاری داشت؟ و گفتم." مگر کسی که خود را خدا بداند؟ خودبزرگ‌بینی که فلسفه‌ای را می‌سازد و معتقد نیست که خودش باید پیرو آن باشد.» او سرش را با دستانش گرفت و گفت: "او می‌خواهد مرا بکشد. او دارد مرا می‌کشد.» سپس به من نگاه کرد و جاسیگاری را به طرف من پرتاب کرد و ناپدید شد. من قوس مسیر حرکت جاسیگاری را دیدم. گویی جاسیگاری منظومة شمسی او بود، با سیاره‌ها و سیارک‌ها (ته‌سیگارها) و گاز بین‌ستاره‌ای (خاکستر) که در حال گردش بودند. من فکر کردم، "یک لحظه صبر کن ببینم. دفتر اینشتین در همین نزدیکی است. اینجا موسسة مطالعات پیشرفته است.

من پاسخ کوهن را «استدلال جاسیگاری» می‌نامم. اگر کسی چیزی بگوید که دوست نداری، چیزی به سمت او پرتاب می‌کنی. ترجیحا چیزی بزرگ و سنگین با گوشه‌های تیز. شاید ما دربارة ماهیت معنا و واقعیت مشاجره کردیم. شاید هم فقط می‌خواستیم یکدیگر را بکشیم.

آیا کوهن مشکلات قیاس‌ناپذیری را نمی‌دید؟ من مطمئن نیستم. در واقع، به اعتقاد من او اسیر این مشکلات بود. شاید هم از اینکه احتمال خودبزرگ‌بینی را مطرح کردم برافروخته شد. نتیجة نهایی این بود که کوهن من را از پرینستون بیرون انداخت. او قدرت این کار را داشت و این کار را انجام داد. 

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۹
رضا صادقی

ارول موریس در مقدمة کتاب «جاسیگاری: مردی که واقعیت را انکار کرد»  (2018) به طور تلویحی می‌گوید تمدنی که حکیم و فیلسوفش تامس کوهن باشد حاکمش می شود دونالد ترامپ! 

او در مقدمه کتاب می نویسد:

«در همه جای اطاق خاکستر و ته سیگار پخش شد. جاسیگاری بلوری را تامس کوهن یکی از برجسته‌ترین روشنفکران قرن بیستم پرتاب کرد. آیا سر من را هدف گرفت؟ مطمئن نیستم، اما یادم هست که جاسیگاری به عمد و با نفرت به سمت من پرتاب شد. شاید تصور کنید این اتفاق در مکانی دورافتاده و احتمالا در زمان‌های دور رخ داده است. اما اشتباه می‌کنید. کاملا اشتباه می‌کنید. این پرخاشگری در موسسة مطالعات پیشرفته در پرینستون نیوجرسی[1]، رخ داد؛ مرکزی مستقل برای تحقیق نظری و پژوهش فکری که در سال 1930 تاسیس شده است؛ خانة علمی‌ افرادی مانند آلبرت انیشتین[2]، جان فون نویمان[3] و کورت گودل[4]. عدم تناسب بین جرم و محل ارتکاب جرم این رویداد را زننده‌تر می‌کند. وطن برخی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، که از نامداراگری آلمان نازی فرار کردند محلی برای نامداراگری شد. فقط نامداراگری نبود، خشونت عملی بود.»


(کوهن در آن روزها مدام سیگار می‌کشید. تروبلوز را (که مارکی ارزانتر با نیکوتین کمتر بود) جایگزین کملز کرده بود و یکی پس از دیگری، شاید روزی شش یا هفت پاکت، می‌کشید. بدون نیاز به کبریت، سیگار جدید را با آتش ته سیگار قبلی روشن می‌کرد. خیلی زود کوهی از ته‌سیگارهای سوخته در یک جاسیگاری بزرگ بلوری جمع می‌شد. روز بعدی نیز کیمیای آتش و دود و خاکستر بر پا بود.)


«اعضای دولت ترامپ  ادعا می‌کنند که چیزی شبیه «واقعیت‌های بدیل» وجود دارند. خلاصه آنکه تاریخ در چنگ قدرتمندان است و ممکن است توسط آنها معرفی شود. امیدوارم این کتاب پادزهری برای این دیدگاه‌های مسموم باشد. صدق و رسیدن به صدق از نظر من بنیان تمدن و پیشرفت است. انکار چنین واقعیتی در نهایت شاید به شیوة جبران‌ناپذیری تمدن را تضعیف کند. 

بسیاری ممکن است در این کتاب  نوعی خصومت ببینند. در واقع همینطور است. من دفاع کوهن از ساخت اجتماعی واقعیت را عمیقا تخریب‌گر و حتی فاسد تلقی می‌کنم. قطعا او تنها فردی نیست که چنین باور‌هایی را ترویج می کند. اما من هنوز تحت تصویر کوهن قرار دارم که در دفتر خود در مؤسسة مطالعات پیشرفته نشسته است و در مورد فقدان پیشرفت در علم می‌نویسد و همزمان بمب‌ها بر خاورمیانه فرود می‌آیند. خواننده ممکن است تصور کند این دو هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. اما از نظر من این دو پیوندی جدایی‌ناپذیر با یکدیگر دارند.»

 2018:Errol Morris

THE ASHTRAY

(Or the Man Who Denied Reality)



[1] Institute for Advanced Study in Princeton, New Jersey

[2] Albert Einstein

[3] John von Neumann

[4] Kurt Gödel

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۵۱
رضا صادقی
استاد ملکیان چند جلسه سخنرانی دارند با عنوان «زندگی فیلسوفانه». ایشان در جلسه سوم توضیح می دهند که یکی از باورهای فیلسوفانه این است که هر سخنی پیش فرضهایی دارد و سخن بدون پیش فرض وجود ندارد.
 
جالب است که ایشان در درس چهارم توضیح می دهند که زندگی فیلسوفانه با نوعی گشودگی همراه است و بنابراین فیلسوف گرفتار پیش فرض نیست.
 
این دو سخن با یکدیگر تناقض صریحی دارند. شک نداریم که  ایشان ذهنی دقیق و حافظه ای قوی دارند. اما در این هم شکی نیست که سخنان هر انسانی پر از تناقض است.
 
اگر قرآن هم سخن یک انسان بود پر از تناقض بود. این مطلب مضمون برخی از آیات قرآن است و به طور ضمنی تایید می کند که سخنان هر انسانی پر از تناقض است.
 
  به این نکات توجه کنیم: 
1-کتابی  هزار و چهار صد سال پیش نگاشته شده است.
2-کسی که این کتاب را املا می کرده است به گواهی تاریخ امی بوده است و مکتب و استاد ندیده است.
3- او هنگام املای این کتاب در متن زندگی بوده است. بسیاری از بخشهای قرآن در هنگام جنگ و بدون تامل قبلی املا شده است.
4- جامعه آن زمان پر از خرافات و جهالت بوده است.
5- خود قرآن دعوت به تامل و تدبر می کند تا مطمئن شویم تناقضی در این متن نیست.
6-به طور طبیعی  متنی که در طول زمان کوتاهی تدوین شود امکان تناقض در آن کمتر است. اما متن قرآن در طول سالهای زیادی و به تدریج نگاشته شده است.
 
دوستانی که آثار افلاطون و ارسطو را خوانده‌اند می دانند که این متون پر از اطلاعات علمی پزشکی و نجومی و ... خطایی است که در دوران این بزرگان قطعی تلقی می شده است. متن بسیاری از اسطوره های یونان را می توان از متن آثار این دو فیلسوف بزرگ استخراج کرد.
 
اما در متن قرآن  تناقضی وجود ندارد و در این کتاب  از خطاهای علمی رایج در آن دوران نیز خبری نیست. 
به طور طبیعی هر نویسنده هنگام توصیف پدیده های طبیعی از اطلاعات دانشمندان زمان خودش استفاده می کند. خصوصا اگر قرار باشد اعتماد مخاطب خود را جلب کند. به همین دلیل با رجوع به آثار ارسطو یا افلاطون به راحتی می توان فهرستی از خطاهای علمی آن دوران را استخراج کرد.
 
 اما از متن قرآن نمی توان هیچ یک از اطلاعات خطای آن دوران در خصوص این پدیده ها را استخراج کرد. این در حالی است که متن قرآن مدام به طبیعت و پدیده های طبیعی اشاره می کند. 
 
فقط قرآن نیست که معجزه است. معجزه کم نیست. سخنان خداوند هنوز شنیده می شود. همین شکوفا شدن شاخه های خشک درختهای گیلاس در بهار امسال و معطر شدن آنها، به اندازه اژدها شدن یک عصا  شگفت انگیز و غیر قابل باور است. ما به معجزه ها عادت داریم و بی تفاوت از کنار آنها می گذریم. 
 
سال نو را پیشاپیش به تمام دوستان تبریک می گویم. انشاءالله سال جدید برای همه سالی آرام و پربرکت باشد.
 
  
۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۱۵
رضا صادقی

 

نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمی‌پذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال می‌زنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و  بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.

 

 

نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک می‌شوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا می‌کرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامه‌های خود می‌نوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.

 

 

کتاب «فیلسوفان بدکردار» زن‌بارگی‌های تهوع‌آور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش می‌کند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان می‌داند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است. 

فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریه‌های فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع می‌کند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن می‌گوید تا بتواند  از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.

 

 

نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.

 

 

 

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

دریافت اسلایدهای سخنرانی


«نژادگرایی در فلسفه غرب»


 از اینجا 

 

فهرست مطالب:

نژادگرایی در عهد عتیق

دلایل حقوقی جان لاک برای توجیه برده داری

روش تجربی بیکن و هیوم در دفاع از نژادگرایی

دفاع کانت از نژادگرایی و نقش او در ترویج نژادگرایی افراطی

نقش نیچه در توجیه نازیسم.

آیا نادیده گرفتن فلسفه های غیر اروپایی در تاریخ فلسفه غرب مبنایی نژادگرایانه دارد؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۰۸:۵۴
رضا صادقی

متن زیر پاسخ به پرسشهای نشریه ای دانشجویی در دانشگاه یاسوج است.

آیا آزادی مطلق ممکن است؟

خیر آزادی مطلق منطقا ناممکن است. چون برای آزاد بودن نخست باید وجود داشته باشیم و وجود قواعد و محدودیتهای خاص به خود را دارد. لذا آزادی همیشه محدود است و آزادی مطلق در عمل ناممکن است. قوانین منطقی، علمی، اخلاقی و مدنی هر کدام قیدی برای آزادی هستند و چیزی به نام آزادی مطلق وجود ندارد. جان لاک که به فیلسوف آزادی معروف است در این مورد می‌ گوید: «اینکه هیچ حکومتی آزادی مطلق را اجازه نمی‌دهد به اندازة گزاره های ریاضی روشن است. چون حکومت یعنی استقرار جامعه بر اساس قانون و مقررات و روشن است که آزادی مطلق با قانون قابل جمع نیست.» (جستار، ص 350) یک انسان حتی اگر از جامعه هم جدا شود باز به آزادی مطلق نمی‌رسد و همیشه با محدودیتهای طبیعی مواجه است.

تفاوت آزادی اندیشه و آزادی بیان چیست؟

آزادی اندیشه با آزادی بیان متفاوت است. بیان اعم از گفتار یا نگارش نوعی عمل است و همان‌گونه که هر کاری آزاد نیست، هر سخنی نیز جایز نیست. به عنوان نمونه در هیچ جامعه‌ای دعوت زبانی برای پیوستن به داعش یا برای قتل کودکان تحمل نمی‌شود.

آیا اندیشه و عقیده از نظر آزادی با یکدیگر تفاوت دارند؟

آزادی اندیشه بیش از آزادی عقیده  است. ما آزاد هستیم به اندیشیدن در مورد هر باوری. اما مجاز به پذیرش هر باوری نیستیم. عقیده یعنی پذیرش یک باور و پذیرش باورها باید در چارچوب محدودیتهایی منطقی و دلایل تجربی باشد. اگر عقیده و پذیرش باورها فاقد هر گونه محدودیتی باشد اصلا اندیشه بی وجه است و منطق نیز خاصیت خود را از دست می دهد.

آیا انسان در اندیشه آزادتر است یا در عمل و رفتار؟

در حوزة اندیشه از بسیاری از قیود عملی آزاد هستیم و ممکن است تصور شود در حوزة اندیشه نسبت به حوزة رفتار امکان آزادی بیشتری وجود دارد. ولی این درست نیست. با اینکه عوامل بیرونی کمتر می‌توانند مانع آزادی اندیشه باشند و یک انسان در زنجیر هم می‌تواند آزاداندیش باشد، اما اندیشه قیود و زنجیرهای خاص خود را دارد که اغلب ناپیدا هستند. اموری مانند خیالات، ترسها، غرایز و دلبستگی‌ها هر کدام قید و بندی ناپیدا برای اندیشه هستند. انسانی که گرفتار خیالات باشد و یا اسیر غرایز باشد آزادی اندیشه ندارد.

آیا در دوران مدرن آزادی اندیشه افزایش یافته است؟

نسل امروز به راحتی به اطلاعات دسترسی دارند. اما معنایش این نیست که نسل امروز آزاداندیش‌تر هستند. در دوران مدرن با اینکه رسانه‌ها دسترسی به اطلاعات را آسان کرده‌اند، اما همزمان با تولید محصولات جذابی مانند بازی‌های کامپیوتری و رمان‌ها و سریالها بسیاری از انسانها را در مرحله خیال محبوس کرده اند. درست است که سرانة مطالعه بالا رفته است، اما رمان هری پاتر پرفروش ترین است و این به معنای افزایش آزادی اندیشه نیست. هنوز بسیاری از انسانها نیز به دلیل اسارت غرایز از آزادی اندیشه محروم هستند و رسانه‌ها نیز به این اسارت دامن می‌زنند.

آیا در رشته شما آزاداندیشی وجود دارد؟

این سخن کلیشه‌ای که مدام تکرار می‌شود نمی‌گذارند اندیشه‌های خود را مطرح کنیم درست نیست. اندیشه اگر وجود داشته باشد، عوامل بیرونی مانند حکومت نمی‌توانند مانع ترویج آن شوند. مشکل ما این است که در حوزة علوم انسانی با فقر اندیشه روبرو هستیم و اندیشه‌ای وجود ندارد که مطرح شود. در فضای کنونی کشور به راحتی افکار امثال هیوم و نیچه و مارکس تدریس می‌شود و متون این متفکرین با کمک وزارت ارشاد ترجمه و منتشر می شود. در حوزة فلسفه که زبانی تخصصی وجود دارد به راحتی می توان هر اندیشه ای را حتی الحادی ترین اندیشه ها را بدون ایجاد حساسیت منتشر کرد. ابزارهای ارتباطی نیز امکان انتشار در خارج از کشور را فراهم می کنند. اما واقعیت این است که اندیشه کم یاب است.

 

در عصر اطلاعات بیشتر انسانها به اندیشه‌ها مشغول هستند و فرصتی برای اندیشیدن ندارند. این وضعیت کمابیش بر دانشگاه‌های ما نیز حاکم است و نقش دانشگاه‌ها به ویژه در علوم انسانی صرفا این است که ذهن دانشجویان را از اطلاعات پر می‌کنند و مجال آزادی اندیشه را از آنها سلب می‌کنند.

اساتید نیز معمولا به ترجمه و تکرار اندیشه‌های متفکرین غربی مشغول هستند و این ترجمه و تکرار نیز با تاخیر و تحریف همراه است. لذا در فضای علوم انسانی دچار نوعی خودباختگی شده‌ایم. در حالی که در جامعه ما مشکلات مربوط به علوم انسانی موج می‌زند اما ما حتی مسائل مورد پژوهش را نیز از غرب وارد می‌‌کنیم. در فضایی که یک تحقیق موفق صرفا عبارت است از شرح آرای یک متفکر غربی نمی توان انتظار آزاداندیشی را داشت. برای آزاداندیشی نخست باید به خودباوری رسید. البته از متفکرین غربی باید ابتکار، نوآوری، جسارت و روش بیان اندیشه‌ها را آموخت. اما به جای تکرار اندیشه‌های آنها باید در رشته‌های علوم انسانی به حل مسائل جامعة خویش اندیشید و به دنبال راه حلی متناسب با فرهنگ و ارزشهای بومی بود.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۱
رضا صادقی

 

 

 

 

 

«من که یک شب در مسافرخانه‌ای در مرکز تهران به دلیل غریب بودن تا صبح خواب به چشم‌هایم ننشست، دیشب در مسیر نجف به کربلا در گوشة یک مغازة کفاشی و با وجود همهمة زائرانی که شب را برای حرکت انتخاب کرده بودند، آرامترین خواب زندگی خود را تجربه کردم.» این بخشی از نوشتة دختر دانشجویی است که شب را با خانواده‌ی خود در مسیر پیاده‌روی مهمان کفاشی عراقی بودند.

 

 

پدیدة پیادهروی اربعین الگویی عملی برای تحقق آرمان‌شهری توحیدی است. در این رویدادِ پویا و رو به رشد برای چند روز مرزهای جغرافیایی و نژادی کنار گذاشته می‌شوند و بزرگترین اجتماع تاریخ بشر زندگی در آرمانشهر توحیدی را به گونه‌ای عملی تمرین می‌کنند. در پیاده‌روی اربعین انسان از اسارت ماشین رها می‌شود و آزادی را تمرین می‌کند. بزرگترین جمعیت تاریخ بشر که نمایندگانی از همة نژادها و کشورها و ادیان در بین آنها حضور دارند، برای چند روز در حرکتی بر محور انسان کامل نهایت محبت، ایثار، برادری و برابری را بر روی زمین تجربه می‌کنند. این سفر فرصتی است برای مشاهدة تمام خوبی‌ها و زیبایی‌ها و آرزوهای گمشدة بشر که در دل جمعیتی میلیونی در زمین خسته و زخم‌دیدة عراق جوانه می‌زنند.

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
رضا صادقی

در نگاه مادی که تمام هویت انسان در بدن و جسم او خلاصه می‌شود، انسانها به طور طبیعی به دلیل تفاوتهایی که از نظر جسمی دارند طبقه بندی می‌شوند و دیگر نمی توان روح الهی مشترک بین انسانها را به عنوان معیار انسانیت معرفی کرد.  در دوران مدرن  فیلسوفان نژادگرا مانند جان لاک، هیوم، کانت و نیچه که بر اساس نگاهی مادی انسان‌ها  را بر اساس نژاد خود طبقه بندی می کنند، اغلب زن را نیز به عنوان موجودی درجه دوم تلقی می‌کنند  . به عنوان نمونه جان لاک حق مالکیت و حق رای را خاص به مردان می‌دانست.[2] هیوم نیز زمانی که می‌خواست نمونه‌هایی از موجودات را معرفی کند که در مرتبه پایین تر از انسان قرار دارند به غیر اروپایی‌ها، حیوانات و زنها مثال می‌زد[3] او برتری زن‌ها بر مردها را مانند برتری نوکر بر ارباب می‌دانست.[4] از سخنان او مشخص می‌شود این نگاه تبعیض‌آمیز او به زن به طور مستقیم با نگاه مادی او به انسان در ارتباط بود. او استدلال می‌کرد امتیاز نگاه مادی این است که می‌تواند ضعف استعداد زنها را این گونه توضیح دهد که آنها برای خانه‌داری ساخته شده‌اند و نگاه دینی را این گونه نقد می‌کرد که نگاه دینی برای ضعف قابلیت‌های زنها تبیینی ندارد. او در این مورد می‌نویسد:

«بر اساس نظریة میرایی روح، نقص استعداد زنها به سادگی تبیین می‌شود. آنها در زندگی خانه‌داری نیازی به استعدادهای ذهنی یا جسمی بیشتری ندارند. این تبیین در نظریة دینی قابل طرح نیست و به طور کامل بی‌اهمیت می‌شود: چون هر دو جنس وظایف یکسانی دارند که باید انجام دهند؛ پس توانایی عقلی و تشخیص آنها نیز باید یکسان باشد و هر دو باید به نحو بی‌نهایتی بیش از آن چیزی باشد که اکنون هست.»[5]
کانت نیز در بحث از طبیعت انسان تفاوت زن و مرد را صرفا در بیولوژی خلاصه نمی کند و مردان را به عنوان یک نژاد متفاوت و برتر معرفی می‌کند.[6] او حق رای را خاص به افراد فعال جامعه می‌داند و همه زنان را در طبقه افراد منفعل قرار می‌دهد و با صراحت بیان می‌کند که «تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنى بوده و به بیان واقع تر، موجودیت آن ها کاملاً وابسته است.»[7]او همچنین زنان را تابع هوا و هوس و مردان را تابع خرد و لایق حکومت می‌داند و می‌نویسد: «زنان باید سلطنت کنند، ولى مردان باید حکومت کنند، چرا که این هوا و هوس است که سلطنت مى کند و این خرد است که حکومت مى کند»[8] نیچه نیز جامعه را بر اساس معیار قدرت دارای سلسله مراتب می‌بیند و گروه‌های دارای قدرت کمتر مانند زنها را ابزاری برای رشد گونة برتر تلقی می‌کند. او که توصیه می‌کند «به ملاقات زن که می‌روی تازیانه را فراموش نکن» از ناپلئون تمجید می‌کند که در جامعه مرد را مسلط کرد و سهم مناسب تحقیر و ترس را به زن بازگرداند.[9] 
این سخن نیچه که به «سراغ زن اگر می‌روی تازیانه را فراموش نکن» بر اساس نگاهی مادی و بر مبنای اراده معطوف به قدرت مطرح شده است و البته نسبی‌گرایی نیز در پیدایش و بسط این نگاه نقش داشته است. چون اگر اصول اخلاق نسبی باشد راهی برای محکوم کردن این سخن نیچه نمی ماند. اگر ارزشها نسبی باشند زن ستیزی نیز مانند رفتار نژادگرایان قابل توجیه خواهد بود. فرانسوا دو فونتت در این مورد می‌نویسد: «حکومت بی روح علم و صنعت که در روزگار ما آدمیان را به دیدة مورچگان می‌نگرد، چندان کمتر از نژادگرایی هیتلری او را مورد تحقیر قرار نداده است. اگر همه چیز مجاز بود، اگر خوب و بدی وجود نداشت، پس به نام چه چیز در برابر وسوسة نژادگرایی ممکن بود مقاومت کرد؟» ِ[10]


[1] عهد عتیق به عنوان نخستین منبعی که نژادگرایی را رواج داده است زنها را نیز به عنوان موجوداتی درجه دوم معرفی کرده است. به عنوان نمونه در چند جای عهد عتیق اینکه انسان از زن متولد می‌شود به عنوان نقطه ضعف انسان معرفی شده است و گفته شده:«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14)

[2] . شریعت، 1380، 230.
[3] . هیوم، 1395، 39.
[4]  هیوم، 1395،257
[5] Hume, 1882, 190.
[6] Kant, 2006, 168
[7] Kant, 1970, 139-140.
[8] Kant, 2006, 172.
[9] . پیروز، 1392، 97.
[10] . دوفونتت، 1369، 164


۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۳۱
رضا صادقی

 

در جوامع بشری بیشترین نمادهای فرهنگی و هنری به ملیت و کشور مربوط است. کودکان دبستانی مجبور می شوند سرودهای ملی را حفظ کنند. آنها به جای اینکه یاد بگیرند که خود را به عنوان انسان معرفی کنند و ارزش خود را در انسانیت جستجو کنند، خود را با ملیت خویش معرفی می کنند و ارزش خود را در مفهومی جستجو می کنند که نه تعریفی علمی دارد و نه ارزشی اخلاقی. در دوران سربازی نیز سربازها فدایی وطن تربیت می شوند و نه فدایی ارزشهای اخلاقی. آنها طوری آموزش می بینند که به تعبیر سالوتاتی متفکر عصر رنسانس «اگر حفظ و یا گسترش وطن ایجاب کند، فرو آوردن تبر بر فرق پدر یا از پای درآوردن برادران و شکافتن شکم همسر برای زودتر از موعد به دنیا آوردن فرزند، نه دشوار و شاق خواهد بود و نه جنایت.»

 

 

تلقی رایج این است که بدون کشور و پرچم واحدی که مقدس تلقی شود، انسجام ملی از دست می رود و بدون ملتها شاکلة اقتصادی و سیاسی جهان فرو می پاشد. اما برای اینکه عیار ملیت روشن شود باید به روی دیگر این سکه نیز توجه داشت. در دو قرن اخیر هیچ مفهومی مانند ملیت و کشور دستاویز قتل و خونریزی و تجاوز نبوده است. ملی گرایی عاملِ اصلیِ ترویج خشونت، بی عدالتی و ایجاد شکاف طبقاتی در سطح جهان است. اکنون دیگر مرگ یک کودک از گرسنگی به خودی خود مهم نیست. آنچه مهم است ملیت اوست. اگر ملیت آلمانی دارد مرگ او قابل تحمل نیست و اگر آفریقایی باشد اوضاع فرق می کند. مرگ و میر کودکان اگر در آفریقا رخ دهد سالانه تا میلیونها نفر نیز برای جهان مدرن قابل تحمل است. در سطح جهانی نیز تلاش بی وقفة کشورها برای جذب منابع و منافع موجود و تبدیل شدن به قدرت مسلط، باعث شده تا معیارهای اخلاقی و انسانی نقش خود را در ایجاد عدالت و آسایش برای تمام ساکنان کره زمین از دست بدهند. ملیت از زمانی مقدس شد که اقتدار اروپا را تضمین کرد. به تعبیر یونگ ملی گرایی «وحدت و جهان شمولی بورژوازی مردان سفید پوست» است.

 

 

نژادگرایی که همزاد بدنام ملی گرایی بود اکنون دیگر در اروپا نیز طرفداری ندارد. اما ملیت بر اساس قوانین حقوقی، جغرافیا، زبان و نژاد تعریف می شود و شاید به همین دلیل ملی گرایی هنوز مانند نژادپرستی منفور نشده است. یک دلیل دیگر این است که برای ادارة جوامع بشری الگوی بدیلی وجود ندارد. در اینجاست که علوم انسانی اهمیت می یابند. آیا این علوم نیز به دلیل اینکه توسط ملتهای مسلط تولید می شوند، تسلیم شرایط موجود هستند؟ در چنین شرایطی آیا می توان انتظار داشت علوم انسانی به جای آنکه وضع موجود را صرفا توصیف کنند، آن را تغییر دهند؟

 

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۲
رضا صادقی