واردات انسان
جمعیت کشور در حال پیر شدن است و کارشناسان بحران جمعیت را برای دهههای آتی پیش بینی می کنند. مجلس و دولت به فکر قوانین تشویقی هستند که فرزندآوری را تشویق کنند. اما در حالی که کشور به جمعیت نیازمند است هیچ کس به فکر وارد کردن انسان نیست. این پیشنهاد که ایران می تواند شهروندانی داشته باشد که در چین یا هند یا افغانستان متولد شده باشند اصلا به ذهن کسی خطور نمی کند و بیشتر در سطح جامعه به عنوان یک شوخی مطرح می شود.
البته کارشناسان به درستی به فهرستی از مشکلات حقوقی، سیاسی و فرهنگی اشاره می کنند که برای چنین شهروندانی به وجود خواهد آمد. اما مشابه چنین مشکلاتی برای بسیاری از شهروندان کنونی کشور نیز وجود دارد و آنها را از حق شهروندی محروم نمی کند. واقعیت این است که اگر این مشکلات هم وجود نداشتند باز جامعه در شرایط کنونی در برابر اعطای شهروندی به بیگانگان مقاومت خواهد کرد و هیچ دولتی قادر به شکستن این مقاومت نیست. دلیل این مقاومت نوعی نژادگرایی پنهان و بسیار عمیق است که با ملیگرایی همراه است. این نوع از نژادگرایی از کودکی و با سرودهای ملی و اشعاری که در تقدیس و بزرگداشت وطن است به ذهن دانش آموزان تلقین می شود. وطنپرستی باعث می شود که بیگانه شیطانی و پست تلقی شود.
وطن پرستی یک احساس کور و غیر اخلاقی است که می تواند به ضد خود تبدیل شود و در بلندمدت رشد و شکوفایی هر وطنی را متوقف کند. الان در کشور افغانستان میلیونها نوجوان و کودک گرفتار مشکلاتی هستند که زندگی و سلامت و آینده آنها را تهدید می کند و این مشکلات به طور طبیعی در آینده به کشور ما سرریز خواهد کرد.
کسانی که اخلاق انسانی آنها را قانع نمی کند که باید برای حق حیات و آموزش و بهداشت کودک افغان هزینه کنیم دست کم برای حفظ آیندة وطن باید خود را قانع کنند که رها کردن این کودکان باعث می شود آنها به دلیل محرومیتهایی که تحمل کرده اند به سادگی به یک انتحاری تبدیل شوند. وطن پرستانی که نمی توانند به کودک افغان به عنوان یک انسان نگاه کنند ناخواسته افغانستان را به کشوری تبدیل میکنند که در آینده بیماری و فقر و مواد مخدر را به کشور ما وارد می کند.
ترس و نگرانی از ورود خانواده های افغان ناشی از نژادگرایی است. درست است که جامعه هنوز در اخلاق به رشدی نرسیده است که اعطای حقوق شهروندی به میلیونها خانوادة افغان را تحمل کند (هنوز حتی مهاجرینی که سالهاست برده وار در کشور کار می کنند از حقوق شهروندی برخوردار نیستند و حق داشتن یک سند خودرو را نیز ندارند.) اما توجیه این عقب ماندگی اخلاقی با عناوینی مانند نگرانی نسبت به حقوق شهروندی خودفریبی است و باعث تثبیت و تشدید این عقب ماندگی می شود. اکنون که این نوشته را می خوانید میلیونها کودک در همسایگی ما گرسنه هستند و میلیونها انسان در کنار آنها فقط به دلیل ملیت و نژاد متفاوتی که دارند دچار توهم بی تقصیری هستند.
سینگر در مقاله "قحطی، وفور و اخلاق" نشان می دهد اینکه چشماندازی برای حل نهایی این گونه مشکلات وجود ندارد توجیهی برای رواج بیتفاوتی نیست. چون رسوب این مشکلات بر روی زمین دقیقا به این دلیل است که مردم به این وضعیت عادت کردهاند و بیتفاوت شدهاند. شهروندان مدرن برای جلوگیری از مرگ انسانهای گرسنه بر روی زمین کمک مالی چندانی نمیکنند، به نمایندگان خود نامه نمینویسند، تظاهرات نمیکنند و اعتصاب غذا نمیکنند و در چنین شرایطی مرگ میلیونی کودکان گرسنه تداوم دارد. او معتقد است اگر شهروندان به دنبال حل مشکلی باشند، دولت نیز به طور جدی همراه خواهد شد و نقش اصلی را بر عهده خواهد گرفت. بنابراین تا زمانی که بیشتر شهروندان برای جلوگیری از مرگ گرسنگان سایر کشورها اقدامی نمیکنند، دولت نیز ارسال کمکهای جدی را خلاف نظر مردم میداند و چندان رغبتی به ورود به این عرصه ندارد. (Singer, 1972, 239)
(توهم بیتقصیری از پیتر انگر است که به بیتفاوتی نسبت به مرگ و میر کودکان گرسنه در جهان اشاره دارد:
Peter Unger Living High and Letting Die: Our Illusion of Innocence
)