مرز فلسفه با اسطوره از نگاه سوکال
در سال 1994 آلن سوکال استاد برجستهی فیزیک دانشگاه نیویورک، به تقلید از روشنفکران پستمدرن، مقالهای پر از ابهام و ایهام، با عنوان دهنپرکنِ «گذر از مرزها: به سوی هرمنوتیک دگرسانکنندهی گرانش کوانتومی» نگاشت و آن را برای یکی از معتبرترین نشریات مطالعات پست مدرن، یعنی نشریهی «متن اجتماعی»(Social Text) فرستاد. این مقاله در ویژهنامهی آوریل 1996 به چاپ رسید. سوکال پس از مشاهدهی مقالهی چاپشدهی خود در نامهای توضیح داد که مقالهی او هجوآمیز بوده و مطالب آن ارتباطی منطقی با یکدیگر نداشتهاند. به تعبیر خودش هدف او از نگارش این مقاله آزمایش این نکته بود که «آیا یک نشریهی پیشآهنگِ علوم اجتماعی ... مقالهای را که حاوی سخنان بیمعنا اما به ظاهر دلنشین است و به ستایش پیشفرضهای ایدئولوژیک گردانندگان آن نشریه میپردازد چاپ میکند یا خیر.» (سوکال، 1384، 8)
سوکال در آثار بعدی خود نشان داد که مقالهی او به هیچ وجه یک استثنا نیست. او نمونههایی از سخنان بیمعنا را از آثار فیلسوفان پستمدرن استخراج کرد و با توجه به تخصص علمی خود نشان داد که این فیلسوفان در حالی که گاهی حتی درک درستی از یافتههای علوم تجربی ندارند، استفادههای نادرستی از این یافتهها میکنند و گاه نتایجی شگفتانگیز و نامعقول از آنها میگیرند.
چاپ مقالهی «گذر از مرزها» آزمایشی تجربی بود که نشان داد در فضای فکری معاصر به آسانی میتوان متنی بیمعنا را در چارچوبی پیچیده و چندپهلو به خواننده عرضه کرد و او را با خود همراه کرد. خوانندگان چنین متنی یا مانند ویراستاران نشریهی متن اجتماعی به این دلیل که متن را تأییدی بر پیشفرضهای خود مییابند با نویسنده همراه میشوند و یا مانند بیشتر خوانندگان سطحپایینتر به دلیل هول و هراسی که از ساختار خفی و مرموز چنین متنهایی در آنها ایجاد میشود واژههای مغلق و پیچیده را به حافظه میسپارند و لفاظیهای فضلفروشانه و دشواریاب را با سکوتی بهتآمیز تحمل و یا حتی تقلید میکنند.
اینکه در مکانیک کوانتوم اصل علیت نقض میشود، در منطق فازی تناقض مجاز است و یا با نسبیت عام اخلاق نیز نسبی شد و دیگر جایی برای احکام مطلق اخلاقی نیست، نمونه هایی از فهم نادرست علوم تجربی است. اصل علیت را در آزمایشگاه فیزیک نمیتوان اثبات یا نقض کرد. اعتبار منطق فازی به این دلیل است که منطقی منسجم است و خالی از تناقض است. عمومیت نسبیت نیز به کمیات مربوط است و شامل ارزشهای اخلاقی نیست.
سوکال مینویسد:
این نوشتهها را باید نه علم ارزیابی کرد و نه فلسفه و نه شعر و نه ... در نتیجه با چیزی روبرو میشویم که شاید بتوان آن را رازورزی دنیوی خواند: میگوییم رازورزی، چه این گفتمان میکوشد اثرات ذهنییی بیافریند که به تمامی زیباییشناختی نیست و با این حال به عقل هم تن نمیدهد؛ و میگوییم دنیوی، چرا که ارجاعات فرهنگی (به کانت و هگل و مارکس و فروید و ریاضی و ادبیات معاصر و ...) کاری به ادیان سنتی ندارند و برای خوانندهی مدرن جذاباند. (سوکال، 1384، 56)
آنچه را سوکال به عنوان ویژگیهای این نوشتهها طرح میکند در متون اسطورهای نیز یافت میشوند. اسطوره نیز نه به عقل تن میدهد، نه بر مبنای وحی است. هویتی بریده از مبانی عقلانی و وحیانی است و از این رو تهی از معناست و از انسجام و مشروعیت بیبهره است. در اسطورههای باستان مرز بین طبیعت، انسان و خدا شکسته میشد و انسان بین طبیعت و الوهیت سرگردان میماند، گاهی خود را بخشی از طبیعت میدانست، زمانی دیگر برای خود نقشی الوهی تعریف میکرد و در جایی دیگر طبیعت را خدا میدانست. در اسطورههای پستمدرن نیز انسان به موجودی سرگردان تبدیل میشود که گاه بخشی از طبیعت و گاه خالق طبیعت است. جملهای که سوکال از سر رندی مقالهی «گذر از مرزها» را با آن آغاز میکند این است که «اکنون دیگر روشن شده که «واقعیت فیزیکی» به اندازهی واقعیت اجتماعی سازهای اجتماعی و زبانی است. » (سوکال، 1384، 227) او در آثار بعدی خود توضیح داد که به عمد مقالهی خود را با انکار صریح وجود جهان مستقل از انسان آغاز کرد تا بداند آیا چنین مطلب افراطآمیزی «ابروی هیچ یک از ویراستاران را از تعجب بالا خواهد برد.» (سوکال، 1384، 275)