تورم در اقتصاد به معنای افزایش صفرهاست و حذف صفرها نخستین راه حل است.
تورم در فلسفه نیز وجود دارد: تورم مدرک، تورم زبانی و تورم نوشتاری و ... .
تورم مدرک به این معناست که افراد زیادی دارای مدرک عالی فلسفه هستند و بیشتر آنها کار یا کارآیی متناسب با مدرک خود ندارند. البته ارزش مدرک نیز قراردادی است و مانند ارزش پول است و کاهش صفرها از مدرک یک راه حل است. یعنی وزارت علوم می تواند دکتری را معادل لیسانس فرض کند و برای فارغ التحصیلان دکتری در کنار پسادکتری، دوره های جدیدی تعریف کند.
اما مشکل تورم زبانی به این سادگی قابل حل نیست. در طول تاریخ در بحث از مسائل و مکاتب فلسفی اقیانوسی از واژه ها تولید شده است و برای تسلط بر این واژه ها که مدام رو به افزایش و در حال تغییر هستند، هیچ راهی وجود ندارد. این مشکل غیر از پیچیدگی و عدم وضوح است. گستردگی واژه ها در کنار پیچیدگی، هر گونه گفت و گو و تفاهم را مختل می کند و بدفهمی ها را افزایش می دهد. هیچ زبان معیاری نیز وجود ندارد که نقش ارز رایج را داشته باشد و داد و ستد فکری را تسهیل کند. در مورد متون و مکاتب اصلی نیز تورمی از قرائتها وجود دارد که گاهی با یکدیگر تضاد دارند. این مشکل مربوط به زبان اصلی است. اما در هنگام ترجمه ی متون اصلی و تفسیرهای آنها نیز زبان تخصصی معیاری وجود ندارد و از معادلهای متعدد استفاده می شود. بنابراین قرائتها و ترجمه ها این پیچیدگی را افزایش می دهد و زبان فلسفه را به یک کلاف سردرگم تبدیل می کند.
تورم نوشتاری بیش از همه نا امید کننده و آزاردهنده است. مسائل و مکاتب فلسفی در قالبهای مختلفی مدام در حال نشر هستند و با ظهور منابع دیجیتال تورم نوشتاری رشدی تصاعدی و غیر قابل کنترل یافته است. این نشر که در ظاهر یک اتفاق مثبت و رو به رشد است، به معنای رشد اندیشة فلسفی نیست. چون از یک سو متون اصیل در بین متون سطحی پنهان هستند و از سوی دیگر بخش زیادی از متون اصیل نیز تکرار مکررات هستند.
به عنوان نمونه یک فیلسوف مانند پوپر دیدگاه اصلی خود را در کتابها و مقالات و سخنرانی های مختلفی مدام تکرار می کند و دیدگاه او در متون آموزشی و در آثار شاگردان و ناقدان او نیز تکرار می شود. بنابراین حجم زیادی از آثار فلسفی همپوشانی دارند. بخش زیادی از متون فلسفی هم به بحثهای غیر فلسفی مانند روانشناسی، جامعه شناسی، تاریخ و غیر آن وارد شده اند و این بحثها نیز حجم متون فلسفی را افزایش داده است.
در تورم نوشتاری نیز متون معیاری که بتوانند نقش ارز رایج را ایفا کنند وجود ندارند.
در رشته های فنی راه رسیدن به یک تخصص مشخص است و در مورد متون و محتوایی که باید خوانده شود یک اتفاق نظر نسبی وجود دارد. اما دانشجویی که در فلسفه به دنبال یک طرح مطالعاتی است به تعداد مشورتهایی که می گیرد به مسیرهای مختلفی دعوت می شود و سردرگمی بیشتری می یابد. هر متخصصی فهرست متفاوتی از متون را پیشنهاد می کند. در دوره های آموزشی نیز متون معیاری برای آموزش وجود ندارند.
اکنون این تورم نوشتاری با تورم زبانی همراه شده و فلسفه را به اقیانوسی از واژه ها تبدیل کرده است که مدام در حال تکرار و تکثیر هستند. در فضای نشر محتوایی یکسان با زبانها و ساختارهای مختلفی بارها تکرار می شود و رودی خروشان از واژه های پیچیده تولید می شود و به اقیانوس واژه ها افزوده می شود. در چنین اقیانوس پرتلاطمی امکان تسلط بر زبان و منابع فلسفی مدام کمتر و کمتر می شود و گوهر اندیشه و تعقل و خلاقیت نایاب می شود و بیشتر ذهنها و استعدادها به دنبال سراب یک ساحل امن آشفته و سرگردان هستند و برخی نیز به کلی متلاشی و نابود می شوند.