دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۴۰ مطلب با موضوع «غرب شناسی» ثبت شده است

 

 مفهوم ناخودآگاه نقشی بنیادین در روانکاوی دارد. تمام احساس و اندیشه و رفتار انسان تحت تأثیر ضمیر ناخودآگاه است و ناخودآگاه می­تواند انسان را گرفتار خودفریبی کند. در این صورت انسان از انگیز ه­ های بنیادین رفتار خود آگاه نیست و به عنوان نمونه این امکان هست که خودخواهی یا حرص و آز انگیزة اصلی هر رفتاری باشد. ممکن است غرایز حیوانی به طور ناخودآگاه درون انسان را مدیریت ­کنند و حتی خود فرد نیز متوجه نباشد که خیرخواهی او برای دیگران نقابی برای پوشاندن انگیزه های خودخواهانه و شرارت ذاتی اوست.

 ناخودآگاه بسیار قدرتمند است. اما آیا عقل هم دارد؟ آیا توانایی و تمایلی برای  مدیریت خواسته های سرکوب شده دارد؟ آیا هیچ انگیزه ای  برای خیرخواهی و کمک به رشد خود فرد در ناخودآگاه یافت می شود؟ به طور قطع ناخودآگاه فقط یک انبار تاریک از نیروهای وحشی نیست. اما آیا یک انباردار هم هست که بداند کدام نیرو در کدام لحظه باید آزاد شود؟ اگر خیرخواهی و عقلانیتی در کار نیست، با یک بدخواهی بنیادین روبرو هستیم.

 در روانکاوی فروید سازوکار والایش Sublimation مطرح است که در آن انرژی غرایز با نقابی که در ظاهر خیرخواهانه است بر عقل چیره می شوند. والایش به این معناست که حتی تمایل یک دانشمند به کشف کردن می تواند ناشی از میل جنسی برای دیدن و لمس کردن باشد.[1] اگر انرژی غرایز ریشه و زیربنای اندیشه و رفتار باشند، هر گونه خیرخواهی می تواند تظاهر باشد. حتی یک استدلال عقلی می تواند پوششی برای تصمیمی باشد که پیش از تعقل تحت تأثیر غرایز گرفته شده است. در این صورت حتی عقل انسان ابزاری برای نیروها و انگیزه­های پنهانی خواهد بود که شرارت ذاتی انسان را تأیید و تقویت می کنند. با نگاه فروید هر رفتار خیرخواهانه و عاقلانه و تمام جهان انسانی پر از  دورویی، تظاهر و نفاق است.

اما روانکاوی در شیوة اثبات ادعاها و تعریف مفاهیم با مشکلات زیادی روبروست. آیا راهی تجربی برای اثبات ناخودآگاه هست؟ حقایقی مانند ترس تا زمانی وجود دارند که موضوع آگاهی باشند. آیا معنا دارد فردی ترس­ها و خواسته­ های سرکوب شده ­ای داشته باشد که حتی خودش هم از آنها آگاه نیست؟ آیا ناخودآگاه از این ترسها آگاه است و آیا آزادی دارد و می­ تواند خواسته­ های سرکوب شده را تغییر دهد؟ آیا ضمیر هوشیار می­تواند در برابر تأثیر ناخودآگاه مقاومت کند؟ اصلا چرا باید حوزه ای را بخشی از وجود خودم بدانم که من از آن آگاه نیستم و در آن آزادی عمل ندارم و بر آن مدیریتی ندارم. این ابهام­ها باعث تضعیف هر گونه دیدگاهی می­شود که با کمک ناخودآگاه از شرارت ذاتی انسان دفاع کند.

البته انسان غریزه و حرص و طمع و شهوت دارد. این نیروها زیاده خواه هستند و با هر پاسخ مثبتی شعلة آنها بیشتر می شود. به همین دلیل بیشتر خواسته­ های این نیروها برآورده نمی شوند و توسط عقل انسان یا نیروی جامعه سرکوب می­ شوند. به همین دلیل در درون هر انسانی همیشه بین دو سطح نزاع است. در این نزاع این امکان هست که یک بخش از درون بخشی دیگر را فریب دهد و بر آن چیره شود. اما در چنین شرایطی خود فرد پیش و بیش از دیگران از اینکه خودش را فریب داده است، آگاه است. اما این تصور که در این نبرد همیشه غرایز حیوانی قدرت بیشتری دارند و با کمک ناخودآگاه می­توانند بر رفتار و ذهن و عقل انسان سیطره یابند، بدون دلیل است و قابل اثبات نیست. هر انسانی در کنار غرایزی که دارد­ عقل و خیرخواهی و مهر و محبت نیز دارد و خود فرد بیش از دیگران از انگیزة خود آگاه است. بنابراین با تمسک به مفهومی مبهم مانند ناخودآگاه نمی­توان نوع انسان را متهم به شرارت و نفاق کرد یا کارهای خوب را ریاکاری و خودفریبی دانست.

انگیزه مثل اجسام نیست که بتواند از آگاهی جدا شود و از حوزة نفوذ ذهن بیرون باشد و پنهان بماند. امکان ندارد ترس یا انگیزه ای باشد که خود فرد از آن آگاه نباشد. انگیزه  را می توان از دیگران پنهان کرد. اما انگیزه ­ای که برای خود فرد نیز پنهان باشد و یا ترسی که درک نشود، یک مفهوم متناقض است. اگر افراد از سطح ناخودآگاه خود آگاه نیستند و بر آن کنترلی ندارند، در این صورت این نیرو باید یک آگاهی مستقل باشد که با سایر نیروهای بیرونی تفاوتی ندارد و نمی­ توان تأثیر و تصمیم آن را به خود فرد نسبت داد.

ناخودآگاهی که به گونه­ ای پنهان هوشیاری و رفتار را به سمت شرارت مدیریت می­کند مانند شیطانی است که شما را وسوسه می­کند. اما چرا ناخودآگاه خیرخواه نیست و با تظاهر و ریا مقابله نمی کند؟ اصلا چرا با این همه توانی که دارد عقل ندارد؟ وسوسة ناخودآگاه در سطح هوشیاری دریافت می­شود و دیگران از آن آگاه نیستند. فرد اگر توان مقاومت در برابر این وسوسه را نداشته باشد، گرفتار جبر است و مسئول رفتار یا اندیشة حاصل از این وسوسه نیست. بنابراین  تأثیر ناخودآگاه را نمی­توان به خود فرد نسبت داد و آن را شرارت نامید. به هر حال مفهوم ناخودآگاه نقش مهمی در کاهش اعتماد به انسان داشته است و نقش مهمی در تقویت بدبینی به انسان در سطح نخبگانی داشته است.

 

[1] فروید، زیگموند. ۱۳۹۵). تمدن و ملالت‌های آن (امید مهرگان، مترجم). تهران: انتشارات گمان.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۴ ، ۰۸:۴۱
رضا صادقی

در عهد عتیق گناه انسان برخورداری از میوة دانش است. این آموزه با اینکه اکنون دیگر کمتر با صراحت بیان می شود اما هنوز در بسیاری  از تحلیلها و تصمیم ها و ساختارها نقش دارد. هوش مصنوعی جدیدترین نمونه از دستاوردهای دانش است که نگاه بدبینانه نسبت به آن نمود بیشتری دارد. با هوش مصنوعی  کارکردهای دانش در ماشین نمودار می شود. احساس افراد بدبین این است که رباتها نیز قرار است به میوة درخت ممنوعه دسترسی پیدا کنند و از نگاه آنها هوش مصنوعی خطر مضاعفی دارد. چون   هوش مصنوعی فقط به معنای افزایش آگاهی انسان نیست و بهره مندی رباتها از درخت دانش به معنای مشارکت آنها در گناه نخستین است. در این صورت خطری که انسان برای خود و دیگران داشت ممکن است از اختیار خود او نیز خارج شود. منطق ترس از هوش مصنوعی همان منطق تورات است که " «همانا انسان مثل یکی از ما شده است، که عارف نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورَد، و تا به ابد زنده ماند.» (سفر پیدایش، 3:22)

آرمان مسیحیت و سایر دیدگاه­هایی که گمان می­کنند انسان ذاتی آلوده، طغیانگر و خبیث دارد، این است که انسان تا حد امکان محدود شود و در گوشه­ ای محبوس و بی­ خبر شبیه راهبان دور از جامعه و جهان جان دهد. با اینکه اکنون رهبانیت مسیحی طرفدار زیادی ندارد اما راه­های زیادی برای زیست رهبانی و کاهش سهم انسان از آگاهی و عقلانیت وجود دارد. الکل و انواع مخدرها همیشه چنین نقشی داشته ­اند. اما دوران مدرن دوران بازی­هاست و اکنون رهبانیت مدرن  انفجاری از سرگرمی­ها و بازی­ها ایجاد کرده است. انسان زمانی که در دنیای خیالی سریال­ها و فیلم­ها و رمان­ها غرق است، کم­ترین میزان خودآگاهی و تعقل را تجربه می­ کند و کارکرد قسمت­های زیادی از مغز او متوقف است. با اینکه بازی ها و سرگرمی ها و داستانهای خیالی برای فرهیختگان جاذبة کمتری دارد، اما آنها نیز ممکن است در محیط­های دانشگاهی غرق معماهای خودساخته­ ای باشند که نقشی در حل مشکلات بشری ندارند و از زندگی اصیل محروم باشند. تورات کوتاه نمی آید.

این بحث را در مقاله ی زیر دنبال کنید:
اینجا

یا اینجا
 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۴ ، ۰۹:۲۱
رضا صادقی

از نظر تامس کوهن توافق جمعی شرط اصلی بقا و مشروعیت یک پارادایم است. تناقضها و مشکلاتی که در درون یک پارادایم هست تا زمانی که بدیلی وجود نداشته باشد بقای پارادایم را تهدید نمی کند. اما با ظهور هر گونه بدیلی توافق جمعی سست می شود و مشکلات و تناقضهای پارادایم حاکم به چشم می آید. در چنین شرایطی مشروعیت پارادایم حاکم زیر سوال می رود و یک انقلاب پارادایمی رخ می دهد. در جهان امروز پارادایم مدرن به دلیل نگاه ابزاری به انسان، بی عدالتی، نظام طبقاتی، رواج خشونت، بیماری های روانی، فروپاشی خانواده و تنهایی بشر و از همه مهمتر درد پوچی و بی معنایی دچار مشکلات درونی و اعوجاجهای زیادی است. سابقه ی استعمار در سطح جوامع غیر اروپایی خشمی نهفته ایجاد کرده است که هر لحظه ممکن است فعال شود و بحران مهاجرت به عنوان یکی از پیامدهای اروپامحوری اکنون به بحران اصلی اروپا تبدیل شده است. در چنین شرایطی پارادایم حاکم باید مردم جهان را قانع کند وضعیت کنونی  یک ضرورت است و بدیلی وجود ندارد. مردم باید بپذیرند این آخر تاریخ است و همه ی راهها برای خروج از این وضعیت مسدود است.

نزاع غرب با روسیه و چین نزاعی در درون پارادایم مدرن است. روسیه و چین بدیل پارادایم کنونی نیستند و خطری پارادایمی به شمار نمی روند. این دو در نگاه مادی و سکولار و بسیاری از مولفه های دیگر با غرب همراه هستند. وقتی دست چپ و راست هگل با یکدیگر مچ می اندازند، بدیلی برای نظام مدرن ظهور نمی کند و هر طرف که پیروز شود پارادایم کنونی تقویت می شود. به همین دلیل ترامپ با پوتین به راحتی کنار می آید، همان گونه که با رهبر کره ی شمالی کنار آمد.

 اما نزاع غرب با نظام ایران از جنس دیگری است. نظام ایران پارادایم حاکم را به رسمیت نمی شناسد و به تکثر پارادایمها نیز باور ندارد. این نظام توحیدی است و به حقیقت و ارزشهای ثابتی باور دارد که هر پارادایم و گفتمانی باید با آنها هماهنگ شود. در نظام حکومتی شیعی صلاحیت اخلاقی به عنوان معیار مشروعیت حاکم مطرح می شود و این در برابر معیارهای رایج دمکراسی است که به امثال ترامپ اجازة حکومت می دهد. اصالت وجود در برابر نهیلیسم نقطة جدایی اصلی است. پذیرش خدایی که مالک جهان و انسان است و حق قانونگذاری دارد نیز در برابر اومانیسم قرار دارد. اصالت عقل و اصالت روح نیز در برابر اصالت تجربه و اصالت ماده قرار دارند. در این نظام ارزشهای ثابت اخلاقی در برابر ارزشهای نسبی و قابل تغییر غرب است و قوانین دینی بر قوانین سکولار و عرفی ترجیح دارند. مفهوم محوری عدالت خواهی در اندیشة شیعی نیز با منافع نظامی که بخش اصلی ثروت خود را از بی عدالتی و استعمار کسب کرده است در تضاد است. نفی نژادپرستی در  تشیع نیز با ادعای برتری بنی اسرائیل در جهان کنونی قابل جمع نیست.

این میزان از اختلافات ریشه ای برای غرب یک خطر پارادایمی است. نظام ایران هر چند از نظر اقتصادی و نظامی حریف غرب نیست،اما به منظومه ای فکری و فرهنگی مجهز است که نقاط ضعف و اعوجاجهای نظام غرب را نمایان می کند و مشروعیت حاکمان غربی را به چالش می کشد. با اینکه دستگاه رسانه ای غرب این حجم از اختلاف فکری و ریشه ای را در حد خطر هسته ای تقلیل می دهد، اما در واقع مفهوم پارادایم در خطر است. پارادایم تا زمانی مطرح است که حقیقت انکار شود و تامس کوهن افتخار می کند که با کمک این مفهوم توانسته است حتی علوم تجربی را به گونه ای توضیح دهد که نیازی به حقیقت نباشد. در دوران حاکمیت پارادایم هیچ نشانی از حقیقت تحمل نمی شود و هر نظامی که خبر از وجود حقیقت و امکان ظهور آن بدهد، سرکوب می شود. 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۰۵
رضا صادقی

لویاتان  Leviathan در کتاب مقدس هیولایی شریر و سلطه گر است که انسان در آرمانشهر آخرالزمان از آن رها می­شود. هابز دولت مدرن را با همین عنوان معرفی می کند. دولت مدرن ساختاری سلطه گر دارد و هویت انسان را تهدید وآزادی او را محدود می­کند. اما فرد به دلیل نقشی که دولت در بقای او دارد، تسلیم این ساختار می­شود و هر هزینه ای را که دولت طلب کند، پرداخت می­کند. ازخودبیگانگی (الیناسیون) نابودی هویت فردی و محرومیت از زندگی اصیل بخشی از این هزینه است.
دانشگاه مغز متفکر لویاتان است که در پیوند با قدرت و ثروت،‍ ذهن شهروندان را از کودکی تا مرگ مدیریت می کند.

ساختار دانشگاه جهانی است. این ساختار چند قرن است در برابر هر گونه تغییر یا اصلاحی مقاومت کرده است. این مقاومت در ابتدا یک انتخاب هوشمندانه و برای صیانت از خرد و دانش بود. اما اکنون مقاومت در برابر تغییر به دلیل  زنگ زدگی و فرسودگی است.

نخستین قربانی این ساختار دانشجویان و اساتیدی هستند که برای ایجاد تحول فرهنگی و فکری به این ساختار وارد می­شوند و خیلی زود به یک پیچ و مهرة زنگ زده تبدیل می­شوند و دیر متوجه می­ شوند که ابزاری در خدمت لویاتان هستند.

لویاتان یک افسانه نیست. به عنوان نمونه کنکور بخشی از این ساختار است.  مهارت در تست زنی معیار ورود به این ساختار است. همه می دانند   عقل و علم و زندگی نوجوانان قربانی این مهارت می شود. اما هیچ کس نمی تواند در برابر آن مقاومت کند.

نظام ترمی و واحدی نیز بخشی از این ساختار است. همه می­دانند و می­بینند که این ساختار دست کم در علوم انسانی جواب نمی­دهد. در علوم انسانی 5 دانشجو که 4 سال زیر نظر یک استاد یک متن را کار کنند بیش از 50 دانشجو که زیر نظر 13 استاد 120 واحد را پاس کنند رشد می­کنند.

اما افرادی که هویت خود را با این ساختار تعریف کرده اند، نمی­ خواهند این ساختار را تغییر دهند. لویاتان بتی شده است که حتی عقل نیز در برابر آن قربانی شده است. این افراد در ساختار ذوب شده اند و ساختار به هویت آنها تبدیل شده است. قداست این بت به دانشی است که ادعای آن را دارد. اما اکنون ساختار به ضددانش تبدیل شده است.

خبر خوب اینکه هوش مصنوعی  قداست بت دانشگاه را به چالش کشیده است.

تا چند سال پیش استادی که ریشه­ های لاتین واژه­ ها را می­ دانست حتی اگر در حل مشکلات واقعی بشر نقشی نداشت، اما  کالایی نایاب بود که باید از آن محافظت کرد و با هر هزینه ­ای تکثیرش کرد.  اکنون یک گوشی با سرعت و دقتی بیشتر بدون هیچ هزینه­ و ادعایی  ریشه ­های تمام واژه ­ها را در تمام زبانها بیان می­ کند.

با وجود هوش مصنوعی برای دانستن ریشة واژه­ های هیچ زبانی نیازی به ساختار دانشگاه نیست. هوش مصنوعی حتی مقاله و کتاب نیز می نویسد و دیگر لویاتان نمی تواند با اشاره به تعداد کتاب ها و مقالاتی که تولید کرده است، دانشجویان را بترساند.

هشدارهایی که دانشگاه در خصوص خطر هوش مصنوعی می­ دهد، به دلیل این است که هوش مصنوعی ساختار دانشگاه را به چالش کشیده است. اما نسل جدید به این هشدارها توجهی ندارد. این نسل با کمک هوش مصنوعی می ­تواند هویت فردی خود را بازسازی کند و از سیطرة لویاتان رها شود. هوش مصنوعی شغل های زیادی را نابود خواهد کرد و شغل های بیشتری را ایجاد خواهد کرد. شغل های دانشگاهی بیش از همه احساس خطر می کنند. هوش مصنوعی مغز لویاتان را هدف گرفته است و می تواند ذهن انسان را رها کند.

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۳
رضا صادقی

 

 

یک کشاورز چینی دویست سال پیش مجبور بود  دو سطل کود حیوانی را (که از دو طرف یک چوب بر شانه‌های او آویزان شده بود) کیلومترها  حمل کند. این کار سخت بود. اما معنا داشت. او اگر دو هفته هم راه می‌رفت تمام گام‌های او و تمام صحنه‌هایی که می‌دید معنا داشت. تمام سنگ‌های بین راه با او دوست بودند و از جوی آب قصه‌های زیادی می‌شنید. الان فرزند همان کشاورز همان مسیر را در ترن مجهز به سیستم تهویه با سرعت صدها کیلومتر در ساعت طی می‌کند. او در آسایش است. اما همه چیز برایش بی‌معناست. او بیشتر رنج می‌کشد یا پدرش؟

بُرخِس فیلم همشهری کین را این گونه توصیف کرد:

"نوعی داستان جناییِ متافیزیکی ... قالب‌های چندگانه و ناسازگار در فیلم زیاد است ... و در نهایت متوجه می‌شویم که بر این قطعات یک وحدت مخفی حاکم نیست: چارلز کینِ منفور، یک صورت خیالی است، هرج و مرجی از پدیده‌ها."[1]

دلوز در کتاب تجربه‌گرایی و سوبژکتیویته تفسیر مشابهی از فلسفة هیوم دارد. از نگاه هیوم هیچ وحدتی بر پدیده‌ها حاکم نیست؛ همه چیز به یک هذیان تبدیل می‌شود. هذیانی که حتی بیننده‌ای نیز ندارد.  

بُرخِس سپس با نقل قولی از چِسترتُن نتیجه‌گیری می‌کند که: "هیچ چیز ترسناک‌تر از یک هزارتوی بی‌مرکز نیست." کشیش (در داستان "سرِ سزار" اثر چِسترتُن)  با صدای آهسته می‌گوید: "آنچه برای ما بیش از هر چیزی ترسناک است مازِ بی‌مرکز است. به همین دلیل است که الحاد تنها یک کابوس است."[2])

در کابوس الحاد زندگی یعنی سرگردانی در یک مازِ بی‌مرکز. شما محکوم هستید در یک اقیانوس بی‌ساحل تا لحظة مرگ شنا کنید. قایق تندرو هم هست. آزادی هم هست. به هر سمتی که دلتان می‌خواهد شنا کنید. اما هیچ ساحلی وجود ندارد. شما به سمت هیچ در حال حرکت هستید. وقتی ساحلی وجود ندارد سمت و سویی نیز وجود ندارد. حرکت و سکون یکسان است. برای چِسترتُنِ متدین، مازِ بی‌مرکز جهانی بدون خداست که کابوس الحاد است. دریایی که پشت آن شهری  نیست. 

برای بُرخِسِ سکولار، ماز بی‌مرکز هرج و مرجی از پدیدارهاست.  چیزی شبیه فلسفة هیوم . قطعه‌هایی پراکنده از یک پازل جیگسا که هرگز نمی‌توان آنها را به تصویری معنی‌دار از واقعیت تبدیل کرد.  ماز‌ِ بی‌مرکز، راز بدون راه حل است. یک قتلِ بی‌قاتل. یک جهانِ بدون پاسخ. ماز‌ِ بی‌مرکز کابوسی است که یک فلسفة مخالفِ صدق عینی ایجاد می‌کند. پاسخ این پرسش‌ها چیست که در واقع چه رخ داد؟ چه موقع رخ داد؟ چه کسی در واقع آن را انجام داد؟ در الحاد برای این پرسش‌ها هیچ پاسخی وجود ندارد.با  الحاد،  برخی از  محدودیت‌ها از بین میرود. شما در این اقیانوس حق دارید به هر طرفی که میل دارید شنا کنید. اما تمام لحظات این آزادی خیالی، پر از مصیبت و درد است. 

 

[1] An Overwhelming Film,” in Selected Non-Fictions, p. 258

همشهری کین شاید برترین فیلم باشد یا نباشد، اما مرور این فیلم توسط بورخس برترین مرور است. بورخس در ظاهر در مورد همشهری کین می‌نویسد، اما نوشتة او می‌تواند مروری بر آثار خودش باشد. داستان‌هایی جنایی-متافیزیکی در خصوص زبان، زمان و حافظه که مدام با این ترس درگیر است که ماز شخصی او شاید مرکزی نداشته باشد، اما هر چیزی می‌تواند باشد مگر یک خیال.

[2] Chesterton, The Wisdom of Father Brown, p. 150

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۴
رضا صادقی

بخشی از فصل سوم :


برای کوهن معنی واژه‌ها به طور بی‌وقفه در حال تغییر است. شما به مجموعه‌ای از معانی کاملا متفاوت دست می‌یابید، اما از این تغییر آگاه نمی‌شوید. چون معانی در دسترس شما نیستند. برای من این یک کابوس است، یک کابوس واقعی. مثل یکی از نمونه‌های دوزخی در آثار جورج لوئیس بورگس است. در واقع، کوهن شبیه یک نمونة معیوب از نمونه‌های بورگس است: نمونه‌ای بدون افسون، بدون طنز، بدون بازیگری.


بورگس در "کتابخانة بابل[1]"، در مورد "کتابخانة تب‌زده‌ای می‌نویسد که کتاب‌های آن به طور مداوم در خطر تبدیل به کتاب‌های دیگر هستند، به گونه‌ای که آنها همه چیز را تایید می‌کنند، همه چیز را انکار می‌کنند و همه چیز را به هم می‌ریزند و خلط می‌کنند، مثل دیوی مجنون و گرفتار هذیان». کوهن نیز کتابخانة بابل خودش را ساخت، نوعی استدلالِ خودویرانگر، که کوهن هرگز متوجه نشد خودویرانگر است. اگر معانی در حال تغییر هستند و پارادایم‌ها را نمی‌توان مقایسه کرد، چرا کوهن برای هر فردی یک جهان انفرادی فرض نمی‌کند. و در واقع، کوهن، حداقل در یک نمونه، به نظر می رسد این امکان را می پذیرد:


«من وسوسه شدم وجود دو توماس کوهن را در نظر بگیرم. کوهنِ شمارة 1 نویسندة دو مقاله در این مجموعه که در سال 1962 نیز کتاب "ساختار انقلاب های علمی" را منتشر کرد. کوهنِ شمارة 2 نویسندة کتاب دیگری با همین عنوان است که ...اینکه هر دو کتاب یک نام دارند نمی‌تواند کاملا اتفاقی باشد، زیرا دیدگاه‌هایی که بیان می‌کنند اغلب با هم همپوشانی دارند و در هر صورت، با واژه‌های یکسانی بیان می‌شوند. اما در جمع‌بندی بگویم که دغدغه‌های اصلیِ آنها، معمولا بسیار متفاوت است. آن گونه که منتقدان کوهن گزارش می‌کنند (که متأسفانه منبع اصلی آن نزد من موجود نیست)، کوهن شمارة 2 به نظر می رسد نکاتی را بیان کرده است که جنبه‌های اساسی موضع کوهن شمارة 1 را تخریب کرده است.»[2]

اما آیا این سوء استفاده از واژه‌ها نیست؟ آیا این کتاب متضمن دیدگاه‌هایی قیاس‌ناپذیر است یا یک فلسفة ناسازگار؟


این مطلب مرا به یاد یک نمونة دیگر از بورگس می‌اندازد. "پیر منارد، نویسندة دن کیشوت[3]." 

داستان در مورد دو نویسنده است. بورگس نویسندة خیالی دیگری را ترسیم می‌کند به نام پیر منارد، که تقریبا سیصد سال بعد از سروانتس، مجددا بخش‌های دن‌کیشوت را کلمه به کلمه تکرار (یا بازنویسی) می‌کند.» بورگس هشدار می‌دهد:

«کسانی که گمان کرده‌اند منارد عمرش را صرف نوشتن نوشتن یک دن کیشوت جدید کرده است، یادگار برجستة او را دست‌کم گرفته‌اند. مونارد نمی‌خواست که دن کیشوت دیگری بنویسد که مطمئنا به اندازه کافی آسان است. او می‌خواست همین دن کیشوت را تصنیف کند. به طور قطع نیازی به ذکر این نکته نیست که هدف او هرگز رونویسی مکانیکی از متن اصلی نیست؛ او قصد کپی کردن آن را نداشت. قصد تحسین‌برانگیزش این بود که صفحه‌هایی را بنویسد که –کلمه به کلمه- با کار سروانتس همخوانی داشته باشد.»


منارد درگیر پروژه می‌شود:

 «او تصمیم داشت از آن پوچی و بطالتی استقبال کند که در کمین تمام آثار بشری است؛ او وظیفه‌ای بی‌نهایت پیچیده بر عهده گرفت، کاری که از همان ابتدا بیهوده بود. او تمام وسواس خود را و شب‌هایش را که با دود چراغ روشن بود به تکرار یک کتاب به زبانی بیگانه اختصاص داد که در گذشته وجود داشته است. پیش‌نویس‌هایش بی‌پایان بود؛ او با سماجت تصحیح می‌کرد و هزاران صفحه دست‌نویس را پاره کرد تا هیچ کس از آنها باخبر نشود.»[4]


اما آن یک نکته:

ارول موریس در مقایسه کوهن با منارد،   از بطالتی خبر می دهد که  سرنوشت محتوم   تمام جهان‌بینی‌های بشری است.  غرب با توجه به سرنوشت جهان‌بینی‌های بشری، به پوچی و نهیلیسم دعوت می کند و شرق  به سکوت و حیرت و خضوع  در برابر هستی.

 






[1]The Library of Babel

[2] Kuhn, “Reflections on My Critics,” pp. 123–24.

فریمن دایسون، فیزیکدان نظری در موسسة مطالعات پیشرفته، می نویسد: "چند سال پیش به طور اتفاقی در کنفرانسی علمی با کوهن دیدار کردم و به او در مورد مهملاتی که به نام او رواج یافته است، شکایت کردم. او با عصبانیت واکنش نشان داد. با صدای بلند که همه‌ می‌توانستند در سالن آن را بشنوند، فریاد زد: «باید بفهمید که من کوهنی نیستم.»

Dyson, The Sun, the Genome, the Internet (1999), p. 13.

 

 

[3] Pierre Menard, Author of the Quixote

[4] Borges, “Pierre Menard, Author of the Quixote,” in Collected Fictions, pp. 91, 94–95.

 


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی

یکی از همکاران می گفت تجربه ثابت کرده است که قوم یهود قوم برتر هستند. چون با اینکه یهودیها جمعیت اندکی دارند، اما  تعداد زیادی از برندگان جایزه نوبل  یهودی بوده اند. ضمن آنکه یهودی ها در عمل نیز موفق بوده اند و توانسته اند مراکز اصلی قدرت و ثروت را تسخیر کنند.

 

سخن ایشان را که گوش می‌دادم به این مطلب فکر می کردم که در حوزة فلسفه علم نیز بیشتر مکاتبی که من می شناسم  حاصل اندیشة متفکرین یهودی بوده است (مثلا بیشتر پوزیتیویستها و متفکرین بزرگی مانند پوپر، کوهن و فایرابند یهودی هستند.)

 

اما آیا این دستاوردهای علمی و عملی دلیل برتری ذاتی و ژنتیک است و مثلا اعضای یک قبیله آفریقایی که فاقد این دستاوردهاست، نسبت به یهودیها،  قابلیتهای عقلی و انسانی کمتری دارند؟

 

 اگر یک گروه از مردم آفریقا متنی را به عنوان متن مقدس در اختیار داشته باشند که در طی چند هزار سال آنها را قوم برتر معرفی کند و به آنها اجازه دهد که برای رسیدن به  برتری هر جنایتی را انجام دهند، آیا در چنین فرضی احتمال زیادی وجود ندارد که آن قبیله پس از چند هزار سال تلاش بتواند به وضعیتی شبیه وضعیت کنونی قوم یهود برسد؟

 

واقعیت این است که قوم یهود در جهان کنونی در دو حوزة علم و عمل پیشتاز است. اما  این پیشتازی به دلیل برتری نژادی یا ژنتیک نیست و صرفا به این دلیل است که:

 

1-  چند هزار سال است که  متون مقدس این قوم به آنها تلقین می کنند که شما قوم برتر هستید و تقدیر خداوند این است که شما بر کل زمین مسلط شوید و همه ملتها برای بردگی شما خلق شده اند.

 

2- کتاب مقدس  قوم یهود به آنها اجازه می دهد که برای تسلط بر جهان از هر ابزاری استفاده کنند و  این کتاب بارها به قتل عام سایر اقوام امر می کند و قتل کودکان را برای رسیدن به سرزمین موعود مجاز اعلام می کند.

 

3-این قوم در سایر دوره های تاریخ نتوانسته است چنین درخششی را از خود نشان دهد و بنی اسرائیل حتی در متون مقدس خودشان  اغلب به عنوان قومی ضعیف و سرگردان و فاقد موفقیت معرفی شده اند.

در هزاران سالی که قوم یهود نبودند و یا برتری نداشتند اقوام دیگری بودند که برتری داشتند. مثلا یک زمان مصری ها و یک زمان یونانی ها و یک زمان رومی ها و اعراب و ...  سرآمد بودند و اگر جایزة نوبل آن زمان هم بود همه به مصری ها تعلق می گرفت. معمولا هم هر قومی که جلو می افتاد دچار توهم نژاد برتر و برگزیدگی می شد.

 

بنابراین برتری کنونی قوم یهود نیز نه دائمی است و نه دلیلی بر برتری ژن اسرائیلی. این برتری صرفا به دلیل تلقینی چندهزارساله است  و به دلیل اینکه در رسیدن به این برتری نقض تمام قواعد انسانی و اخلاقی مجاز دانسته شده است.

 

روشن است که اگر یک قبیله آفریقایی نیز مانند قوم یهود  برتری خود را تقدیر خدا می دانست و هیچ محدودیتی برای رسیدن به این برتری نداشت، مانند قوم یهود بعد از چند هزار سال این موقعیت را پیدا می کرد که برای مدتی بر تمام منابع ثروت و قدرت و علم مسلط شود. 

 

البته از نظر علمی بخشی از اوصاف بدن انسان و حیوان، ناشی از ژنهاست. مثلا در جهان حیوانات قیمت، قدرت و سرعت یک اسب به نژاد آن بستگی دارد. در مورد انسانها نیز تا زمانی که از جسم بحث می کنیم بسیاری از خصوصیات جسم انسانی به ژنهایی بستگی دارد که مدام تغییر می کنند. اما آنچه ارزش انسان را تعیین می کند ژن نیست. ارزش انسان به اموری مانند علم، رفتار و اخلاق بستگی دارد . چنین اموری به تلاش اختیاری فرد بستگی دارند و بر اساس تصمیم فرد همیشه قابل تغییر هستند. 

در جهان انسانی هیچ گروهی از انسانها بر گروهی دیگر برتری ندارند مگر به واسطة آنچه با اختیار خود کسب می کنند. 

 

 

Usually, any ethnic group that came forward had the illusion of superior race and selection.
 
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۱۳
رضا صادقی

 

نویسندگان کتاب «فیلسوفان بدکردار» این دیدگاه را نمی‌پذیرند که «اندیشه فیلسوف ربطی به شخصیت او ندارد». آنها به فلسفة تعلیم و تربیت روسو مثال می‌زنند که این تصور را ایجاد کرده که کودکان را به حال خود رها کنید تا خودشان به طور طبیعی رشد کنند و  بهترین تربیت برای کودکان این است که لطف کنیم و آنها را تربیت نکنیم تا خلاقیت های آنها از درون شکوفا شوند. نویسندگان «فیلسوفان بدکردار» معتقدند این برداشت از فلسفة روسو باید در کنار این دو واقعیت تاریخی قرار گیرد که پدر روسو او را در ده سالگی رها کرد و از شهر فرار کرد تا گرفتار قانون نشود و خود روسو نیز بعدها پنج پسر نامشروع خود را در یتیم خانه رها کرد و هیچ آدرسی از خود به جا نگذاشت. هر پنج فرزند روسو در شرایط سخت یتیم خانه های آن زمان از دنیا رفتند. اگر این واقعیت ها را بدانیم آن وقت این توصیه که کودکان را به حال خود رها کنید، سطحی و مبتذل خواهد شد.

 

 

نمونة دیگر نیچه است که مدام تکرار می کند که نوبت ابرانسان (سوپرمن) است و انسانهای ضعیف کنونی که از نظر او از میمون به میمونها شباهت بیشتری دارند بر اساس پیش بینی داروین باید از بین بروند. این سخنان نیچه وقتی به درستی درک می‌شوند که در کنار این واقعیت قرار گیرند که او فردی خوشیفته بود که کارهای خود را با نام دیونیسوس (خدای یونان باستان) امضا می‌کرد و در اواخر عمر ادعا کرد خدایی است که از آسمان به زمین آمده است و در نامه‌های خود می‌نوشت که پاپ را به زودی زندان خواهم کرد و ارزشها را تغییر خواهم داد و حاکم آلمان را شکست خواهم داد. این ابرانسان در یک نامه هم نوشت: «دستور داده ام جلسه ای از پادشاهان در رم تشکیل شود. می خواهم بدهم قیصر جوان را تیرباران کنند.» ص 129 اما این ابرانسان که قبلا حکم اعدام خدا را هم صادر کرده بود به این جلسه مهم نرسید. چون در مسیر هوس کرد اسبی را بغل کند و اسب او را به زمین زد و او کاملا دیوانه شد.

 

 

کتاب «فیلسوفان بدکردار» زن‌بارگی‌های تهوع‌آور برتراند راسل (نوة نخست وزیر بریتانیا) را نیز با تفصیل گزارش می‌کند و طرفداری او از اصل آزادی را توجیهی برای رفتارهای او با زنان می‌داند. راسل فلسفة تعلیم و تربیت هم داشت و دبستانی تاسیس کرد تا این فلسفه را روی فرزندان خود آزمایش کند. گزارش بلایی که او با روش تربیتی مخصوص به خود و بر اساس اصل آزادی بدون خدا سر فرزندان خود آورد نیز خواندنی است. 

فیلسوفان بدکردار تحلیلی فرویدی از نظریه‌های فلسفی است و دانشجوی فلسفه را قانع می‌کند که یک شیاد هم ممکن است با نام حکیم فلسفة اخلاق بگوید، اما شخصیتی شبیه راسل داشته باشد که برای ارضای غرایز خود به فلسفة اخلاق روی آورده است و از نسبیت ارزشها و آزادی سخن می‌گوید تا بتواند  از یبن دانشجویان خود ابزارهایی برای پلشتی های خود بیابد.

 

 

نایجل راجرز، مل تامپسون، 1393 فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه قاسمی، نشر امیر کبیر تهران.

 

 

 

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

دریافت اسلایدهای سخنرانی


«نژادگرایی در فلسفه غرب»


 از اینجا 

 

فهرست مطالب:

نژادگرایی در عهد عتیق

دلایل حقوقی جان لاک برای توجیه برده داری

روش تجربی بیکن و هیوم در دفاع از نژادگرایی

دفاع کانت از نژادگرایی و نقش او در ترویج نژادگرایی افراطی

نقش نیچه در توجیه نازیسم.

آیا نادیده گرفتن فلسفه های غیر اروپایی در تاریخ فلسفه غرب مبنایی نژادگرایانه دارد؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۰۸:۵۴
رضا صادقی

در نگاه مادی که تمام هویت انسان در بدن و جسم او خلاصه می‌شود، انسانها به طور طبیعی به دلیل تفاوتهایی که از نظر جسمی دارند طبقه بندی می‌شوند و دیگر نمی توان روح الهی مشترک بین انسانها را به عنوان معیار انسانیت معرفی کرد.  در دوران مدرن  فیلسوفان نژادگرا مانند جان لاک، هیوم، کانت و نیچه که بر اساس نگاهی مادی انسان‌ها  را بر اساس نژاد خود طبقه بندی می کنند، اغلب زن را نیز به عنوان موجودی درجه دوم تلقی می‌کنند  . به عنوان نمونه جان لاک حق مالکیت و حق رای را خاص به مردان می‌دانست.[2] هیوم نیز زمانی که می‌خواست نمونه‌هایی از موجودات را معرفی کند که در مرتبه پایین تر از انسان قرار دارند به غیر اروپایی‌ها، حیوانات و زنها مثال می‌زد[3] او برتری زن‌ها بر مردها را مانند برتری نوکر بر ارباب می‌دانست.[4] از سخنان او مشخص می‌شود این نگاه تبعیض‌آمیز او به زن به طور مستقیم با نگاه مادی او به انسان در ارتباط بود. او استدلال می‌کرد امتیاز نگاه مادی این است که می‌تواند ضعف استعداد زنها را این گونه توضیح دهد که آنها برای خانه‌داری ساخته شده‌اند و نگاه دینی را این گونه نقد می‌کرد که نگاه دینی برای ضعف قابلیت‌های زنها تبیینی ندارد. او در این مورد می‌نویسد:

«بر اساس نظریة میرایی روح، نقص استعداد زنها به سادگی تبیین می‌شود. آنها در زندگی خانه‌داری نیازی به استعدادهای ذهنی یا جسمی بیشتری ندارند. این تبیین در نظریة دینی قابل طرح نیست و به طور کامل بی‌اهمیت می‌شود: چون هر دو جنس وظایف یکسانی دارند که باید انجام دهند؛ پس توانایی عقلی و تشخیص آنها نیز باید یکسان باشد و هر دو باید به نحو بی‌نهایتی بیش از آن چیزی باشد که اکنون هست.»[5]
کانت نیز در بحث از طبیعت انسان تفاوت زن و مرد را صرفا در بیولوژی خلاصه نمی کند و مردان را به عنوان یک نژاد متفاوت و برتر معرفی می‌کند.[6] او حق رای را خاص به افراد فعال جامعه می‌داند و همه زنان را در طبقه افراد منفعل قرار می‌دهد و با صراحت بیان می‌کند که «تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنى بوده و به بیان واقع تر، موجودیت آن ها کاملاً وابسته است.»[7]او همچنین زنان را تابع هوا و هوس و مردان را تابع خرد و لایق حکومت می‌داند و می‌نویسد: «زنان باید سلطنت کنند، ولى مردان باید حکومت کنند، چرا که این هوا و هوس است که سلطنت مى کند و این خرد است که حکومت مى کند»[8] نیچه نیز جامعه را بر اساس معیار قدرت دارای سلسله مراتب می‌بیند و گروه‌های دارای قدرت کمتر مانند زنها را ابزاری برای رشد گونة برتر تلقی می‌کند. او که توصیه می‌کند «به ملاقات زن که می‌روی تازیانه را فراموش نکن» از ناپلئون تمجید می‌کند که در جامعه مرد را مسلط کرد و سهم مناسب تحقیر و ترس را به زن بازگرداند.[9] 
این سخن نیچه که به «سراغ زن اگر می‌روی تازیانه را فراموش نکن» بر اساس نگاهی مادی و بر مبنای اراده معطوف به قدرت مطرح شده است و البته نسبی‌گرایی نیز در پیدایش و بسط این نگاه نقش داشته است. چون اگر اصول اخلاق نسبی باشد راهی برای محکوم کردن این سخن نیچه نمی ماند. اگر ارزشها نسبی باشند زن ستیزی نیز مانند رفتار نژادگرایان قابل توجیه خواهد بود. فرانسوا دو فونتت در این مورد می‌نویسد: «حکومت بی روح علم و صنعت که در روزگار ما آدمیان را به دیدة مورچگان می‌نگرد، چندان کمتر از نژادگرایی هیتلری او را مورد تحقیر قرار نداده است. اگر همه چیز مجاز بود، اگر خوب و بدی وجود نداشت، پس به نام چه چیز در برابر وسوسة نژادگرایی ممکن بود مقاومت کرد؟» ِ[10]


[1] عهد عتیق به عنوان نخستین منبعی که نژادگرایی را رواج داده است زنها را نیز به عنوان موجوداتی درجه دوم معرفی کرده است. به عنوان نمونه در چند جای عهد عتیق اینکه انسان از زن متولد می‌شود به عنوان نقطه ضعف انسان معرفی شده است و گفته شده:«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14)

[2] . شریعت، 1380، 230.
[3] . هیوم، 1395، 39.
[4]  هیوم، 1395،257
[5] Hume, 1882, 190.
[6] Kant, 2006, 168
[7] Kant, 1970, 139-140.
[8] Kant, 2006, 172.
[9] . پیروز، 1392، 97.
[10] . دوفونتت، 1369، 164


۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۳۱
رضا صادقی