دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

ورزش پدیده ای مدرن است که نقش مهمی در سلامتی جسم و جان دارد و ابعادی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی گسترده ای دارد. اما ورزش نیز مانند هر پدیده اجتماعی دیگر  قابل تکامل است. 


برای اینکه مشخص شود پدیده ورزش در تکامل انسان نقش دارد، فقط کافی است سبک زندگی دو گروه  زیر را با یکدیگر مقایسه کنید:

۱- در جامعه گروهی از انسان‌ها که تحرک زیادی ندارند دچار اضافه وزن می‌شوند و از بیماری‌های  قند یا چربی  رنج می برند. علت اصلی بیماری و مرگ این افراد این است که غذایی بیش از حد نیاز مصرف می‌کنند.

 2-گروهی از انسان‌ها که قند یا چربی بیش از حد نیاز دریافت می کنند ورزش می‌کنند. این افراد جسم و جان سالم تری دارند  و در زندگی شخصی و اجتماعی موفق تر هستند.

 

قطعا سبک زندگی دوم از نظر علمی و اخلاقی مورد تأیید است و جامعه‌ای که این سبک زندگی را دارد پیشرفت کرده است و انسان‌های سالمتری دارد. اما آیا ورزش در چنین  جامعه ای نمی‌تواند بیش از این رشد کند؟

 

می‌توان  فرض کرد جامعه به میزانی از رشد برسد که شهردار یک شهر برای اینکه چربی اضافة بدن خود را بسوزاند به جای اینکه در پارک با لباس ورزشی خم و راست شود  نیم ساعت به پارکبان استراحت بدهد و به جای او جارو بزند.  جامعه می تواند به رشدی برسد که  کمک به نظافت محله یک ورزش صبحگاهی باشد و در هر محله گروههایی باشند که در اول صبح به طور جمعی این ورزش را انجام دهند. 

در چنین جامعه‌ای ورزش مدیر یک اداره نیز این است که به جای اینکه مچ دست خود را بی دلیل در هوا بچرخاند  به خدمتکار استراحت می‌دهد و به جای او میز خود را با دستمال تمیز می‌کند. (پاک کردن میز مانند مشت زدن به لباس بهترین ورزش برای کسانی است که از موس کامپیوتر زیاد استفاده می کنند و مچ دست آنها آسیب می بیند.) نیم ساعت ورزش یک وزیر می‌تواند نیم ساعت استراحت برای خدمتکاری باشد که مجبور است خانه او را تمیز کند. حتی می‌توان  دانشگاهی را فرض کرد که دانشجویان و استادان به طور جمعی و فردی هر روز نیم ساعت در فضای سبز با کمک به باغبانها ورزش کنند.

 در چنین جامعه ای مصرف بی دلیل کالری هدر دادن منابع غذایی است و کالری باید به کار مفید تبدیل شود. بنابراین  پوشیدن لباس ورزشی و خم و راست شدن بی دلیل از نظر اخلاقی کار درستی نیست.

البته ما هنوز به چنین دورانی نرسیده ام.  

انسان ها اگر به چنین دورانی برسد در مورد دوران ما قضاوت خوبی نخواهند داشت.  آنها در تاریخ می‌نویسند:

در ابتدای قرن بیست و یک با اینکه برده داری ممنوع بود اما هنوز انسان‌ها دو گروه بودند. یک گروه غذای کمتری مصرف می‌کردند و کارهای سنگین را انجام می‌دادند. اما گروه دوم که غذای بیشتر و بهتری مصرف می‌کردند و کار آنها چندان سنگین نبود برای اینکه چربی و قند اضافه را بسوزانند بدون اینکه کار مفیدی انجام دهند حاضر بودند بی دلیل وزنه های سنگینی را بلند کنند، خم و راست شوند و یا بدون هیچ دلیلی در پارک راه بروند. اما حاضر نبودند به میوه فروش محله در خالی کردن صندوقهای میوه کمک کنند.

  این نشانه رشد اخلاق و انسان است اگر تاریخ در مورد ما این گونه بنویسد:

در قرن بیست و یکم مدیر یا استادی که اتاق خود را تمیز می کرد از چشم همکاران و دانشجویان می افتاد. برای همین آنها برای آب کردن چربی های بدن مجبور بودند نیم ساعت در یک اتاق بخار که سونا نام داشت محبوس باشند و یا تا چانه در آب بسیار گرم و چرب و کثیفی فرو بروند  که جکوزی نام داشت،  اما حتی بیل زدن به باغچة خود را به کارگری واگذار می کردند که چربی و قند اضافه نداشت.

وقتی باغبان ویلای آنها به دلیل کمبود مواد غذایی دچار ضعف شده بود، آنها  روی تردمیل می دویدند تا غذای اضافه ای را که مصرف کرده بودند بسوزانند.  در آن دوران با این که انسان خود را متمدن می دانست اما کارگری خسته و ضعیف پارک را جارو می زد و همزمان انسان‌های زیادی در پارک خم و راست می‌شدند و به ذهن هیچ یک نمی رسید که به جای ورزش می توان  به این کارگر خستة  در نظافت پارک کمک کرد و به جای بلند کردن وزنه در باشگاه می توان به باربر بازار در جابه جایی بارهای سنگین کمک کرد. 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۰۹:۲۲
رضا صادقی

آمار تجرد در شهرهای بزرگ و در مناطق بالاشهر نیز بالاست. پس مشکلات اقتصادی دلیل اصلی افزایش آمار تجرد در بین جوانان نیست. واقعیت این است که تجرد برای جوان امروزی جذابیت‌های زیادی دارد که مهم‌ترین آن آزادی است. ازدواج از نگاه جوان امروزی یک تعهد الزام‌اور است که محدودیت‌های زیادی به دنبال دارد. تعهد به تحمل یک نفر برای همة عمر دردسرهای زیادی دارد. در این تعهد حقوقی و اخلاقی احتمال اختلاف و نقض عهد و خیانت هست و به دلیل اینکه پای احساس و عاطفه نیز در میان است خطر شک و تردید و کنترل و حتی تصاحب وجود دارد. دردسرهای فرزند را نیز اضافه کنید که فقط اقتصادی نیست و پدر و مادر با تولد یک یا چند کودک باید تقریبا تمام ذهن و انرژی خود را بر فرزندان خود متمرکز کنند. حتی اگر هزینه‌های اقتصادی فراهم باشد نگرانی از چگونگی و درستی تربیت تا آخر عمر وجود دارد و معمولا نیز فرزندان در هر شرایطی باشند پدر و مادر را مقصر اصلی مشکلات و نگرانی های خود می دانند.

اما هنوز در جهان بیشتر انسان‌ها از ازدواج و تشکیل خانواده و فرزندآوری استقبال می‌کنند. این افراد که از تمام محدودیت‌ها و مشکلات زندگی مشترک و از مزایای تجرد آگاه هستند، با فداکاری به استقبال مشکلات زندگی مشترک می‌روند و نتیجة تحمل این مشکلات بقای نوع بشر است. به همین دلیل ازدواج در تمام فرهنگها تقدس دارد و کاری اخلاقی است. بعد از خلقت انسان هیچ پدیده‌ای به اندازة ازدواج و فرزندآوری در حفظ و بقای نوع بشر نقش ندارد و زیباترین صحنه‌ها در روی کرة زمین در جایی است که دو نفر از آزادی و آسایش و زندگی خود هزینه می‌کنند و حتی نقص‌ها و نقض عهدها و ضعف‌های یکدیگر را تحمل می‌کنند تا انسان بماند.

در واقع تأهل و تجرد مسئلة بودن یا نبودن انسان است. چون تجرد اگر به یک قانون تبدیل شود نوع بشر نابود می‌شود. از نظر تاریخی نیز رواج تجرد در دوران معاصر رابطة معناداری با رواج نیست‌انگاری دارد. در ادبیات دینی نیز بودن انسان خواست خدایی است که خالق است و نبودن انسان خواست شیطانی است که به دنبال نابودی حرث و نسل است، (لیهلک الحرث و النسل) و لذا تأهل خدایی است و تجرد شیطانی است. از یک نظر دیگر نیز تأهل با وجود قابل مقایسه است. اصالت وجود یعنی اینکه تمام آثار و مزایای ماهیت ناشی از وجود است. همین رابطه بین تأهل و تجرد نیز وجود دارد. چون اگر تأهل نباشد تجرد و تمام مزایای آن نیز وجود نخواهند داشت.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۰ ، ۱۰:۵۳
رضا صادقی

زمانی که پروتاگوراس انسان را مقیاس همه چیز معرفی کرد، افلاطون از مخاطب خود می پرسد: «آیا تعجب نمی‌کنی که ناگهان آشکار شد که تو در دانایی از هیچ آدمی و هیچ خدایی کمتر نیستی؟ یا می‌پنداری که خدایان از حیث مقیاس بودن، بدان سان که منظور پروتاگوراس است،‌ کمتر از آدمیانند.» (افلاطون، 1380، جلد سوم، 1309)

چگونه امکان دارد که انسان‌محوری به برتری انسان بر خدا ختم شود؟ برای روشن شدن این سخن افلاطون باید به نسبت انسان با وجود چیزها و با قوانین حاکم بر آنها توجه کرد. در این بحث مفهوم قانون بسیار عام است و شامل قوانین حقوقی، اخلاقی، عقلی و علمی می‌شود.

۱- هر دینی قوانینی دارد که ممکن است با قوانین عرفی که حقوق فردی و جمعی را بیان می‌کنند تداخل یا حتی تعارض داشته باشند. دفاع خداباوران از لزوم عمل به قوانین دینی این است که خداوند خالق و مالک حقیقی انسان است و این حق را دارد که احکامی در خصوص زندگی فردی و جمعی انسان وضع کند. اما در فلسفة حقوق مدرن بر حق آزادی و استقلال انسان و لزوم تسلط او بر سرنوشت خویش تأکید می‌شود و بر این اساس ضرورت عمل به دستورات دینی نقض آزادی انسان تلقی می‌شود. بر این اساس تمام احکام اجتماعی و حقوقی قراردادی و تابع خواست انسان می‌شود. در اینجا اختلاف اصلی در این است که از نگاه خداباوران خودبنیادی و استقلال از اوصاف خاص به خداوند است و نسبت دادن این اوصاف به غیر خداوند تجاوز به حدود الهی است.

۲- در انسان‌محوری به موازات آنکه حق وضع احکام حقوقی به انسان واگذار شد، در حوزة اخلاق نیز ادعای مشابهی مطرح شد و احکام اخلاقی نیز نسبی و تابع قرارداد و منافع انسان تلقی شدند. در اینجا باید به تفاوت احکام اخلاقی و احکام حقوقی توجه داشت. خداباورانی که احکام حقوقی را به ارادة خداوند وا می‌گذارند، ممکن است در مورد احکام اخلاقی چنین رویکردی نداشته باشند و این احکام را عقلی و بیانگر حقایقی ذاتی و ضروری بدانند. از نگاه بسیاری از خداباوران این احکام تابع ارادة خداوند نیستند و اگر انسانی احکام اخلاقی را تابع اراده و قرارداد خود بداند، جایگاهی که برای خود در نظر گرفته است برتر از جایگاه خدا خواهد بود.

۳- نسبی گرایی در احکام عقلی نیز به این معناست که قوانین منطق و ریاضی نیز تابع قرارداد و خواست انسان استو نظام‌های منطقی و ریاضی متکثری که وجود دارند دارای صدق قراردادی و نسبی هستند. بر اساس این تلقی رایج احکام ریاضی و منطقی از اصول موضوعه و تعریف‌های قراردادی استنتاج می‌شوند و هر کس این امکان را دارد که با تغییر اصول موضوعه و تعریف‌ها نظام منطقی یا ریاضی جدیدی بسازد که از نظر تطابق با واقع و اعتبار معرفتی تمایزی با نظام‌های دیگر ندارد. در حالی که بسیاری از خداباوران احکام عقلی را مستقل از ارادة الهی می‌دانند و تأکید دارند که قدرت مطلق الهی به معنای امکان تغییر قوانین منطق یا ریاضی یا هر قانون عقلی دیگری نیست. در این صورت جایگاهی که انسان مدرن در بحث از احکام عقلی برای خود در نظر می‌گیرد برتر از جایگاه خداست و یا به تعبیر افلاطون "خدایان از حیث مقیاس بودن... کمتر از آدمیانند."

۴- بسیاری از فیلسوفان دوران مدرن تلاش داشتند که از عینیت احکام علمی دفاع کنند و این احکام را از ورطة نسبیت نجات دهند. اما در دوران معاصر در نهایت این دیدگاه رواج یافت که نظام‌های علمی نیز متکثر و نسبی هستند. نظریة بازی‌های زبانی ویتگنشتاین یکی از مبانی نسبیت است که تامس کوهن آن را در نظریة انقلاب‌های علمی در تفسیر تاریخ علم به کار گرفت. البته زمینه‌های این نسبیت با انقلاب کوپرنیکی کانت فراهم شد. اما کانت به دو دلیل به نسبیت قوانین علمی نرسید. نخست آنکه او به شیء فی‌نفسه باور داشت و دوم آنکه او ذهنیت انسان‌ها را ثابت می‌دانست. بنابراین برای او در کنار نظام نیوتنی، تکثری از نظام‌های علمی که به اندازة نظام نیوتن اعتبار داشته باشند مطرح نبود. اما در نسبی‌گرایی نظام نیوتنی به یکی از پارادایم‌های متکثری تبدیل می‌شود که همگی به یک اندازه اعتبار دارند و مهم‌ترین معیار ترجیح یک نظریه اجماع جامعة علمی است.

در این بحث نیز می‌توان جایگاه انسان را با جایگاه خدا مقایسه کرد. خداباوران در خصوص نقش ارادة خداوند در وضع قوانین علمی اختلاف دارند. برخی از خداباوران معجزات را نقض قوانین علمی می‌دانند و برای دفاع از قدرت مطلق الهی ضرورت قوانین علمی را انکار می‌کنند. اما برخی از خداباوران نیز به ذات‌گرایی باور دارند و قوانین علمی را بیانگر اوصاف ذاتی چیزها می‌دانند. آنها از نوعی ضرورت طبیعی دفاع می‌کنند که در برابر قرارداد و اراده است. این دسته از خداباوران برای اینکه امکان معجزه فراهم شود و قدرت مطلق الهی محدود نشود بین وجود و ماهیت تمایز می‌گذارند. خداوند می‌تواند چیزی را ایجاد یا نابود کند. پس وجود چیزها وابسته به ارادة الهی است و در این حوزه قدرتی مطلق حاکم است و امکان اعجاز اینجاست. اما ماهیت چیزها و قوانین حاکم بر آنها جعل خداوند نیست. در این صورت بدون اینکه معجزات انکار شوند ضرورت قوانین علمی حفظ می‌شود. برای اینکه آتش گلستان شود لازم نیست قانون آتش نقض شود. فقط کافی است آتش نابود شود و به جای آن گلستان خلق شود.

اگر قوانین طبیعی ضروری باشند آنگاه دست کم برخی از شرور را می‌توان ناشی از قوانین ضروری جهان دانست و وجود شر با وجود خداوند قابل جمع است. از سوی دیگر وجود قوانین ضروری پیش‌فرض احکام اخلاقی است. چون مسئولیت نسبت به عواقب یک رفتار مشروط به امکان پیش‌بینی عواقب آن است و بدون قوانین ضروری نمی‌توان نتایج یک رفتار را پیش‌بینی کرد. همان‌گونه که با انکار اراده مسئولیت از بین می‌رود با انکار ضرورت نیز جایی برای مسئولیت باقی نمی‌ماند. اگر شلیک و برخورد گلوله و مرگ ناشی از شانس و اتفاق باشد، هیچ قاتلی مسئول قتل قربانی خود نیست.

اما اگر انسان مقیاس هر قانونی باشد، هر رویدادی قابل پیش‌گیری خواهد بود و حوادثی که بر خلاف خواست انسان رخ می‌دهند با تغییر قوانین قابل کنترل خواهند بود. آتشی که بدن انسان را می‌سوزاند، موج دریایی که تنفس او را قطع می‌کند و تصادفی که باعث متلاشی شدن جمجمة او می‌شود، همگی با تغییر قوانین علمی بی‌خطر خواهند شد. با نسبیت اخلاق نیز دیگر شری در جهان وجود نخواهد داشت و با تغییر چشم‌انداز و یا سلیقه می‌توان هر شری را به خیر تبدیل کرد. گر چه نقش قوانین منطق و ریاضی در تحقق شرور مستقیم و ملموس نیست، اما اگر تناقض مجاز باشد انسان می‌تواند همزمان مرگ و زندگی را داشته باشد و از مزایای هر دو ساحت برخوردار باشد. با تغییر قانون ریاضی نیز می‌توان همزمان وحدت و کثرت را تجربه کرد. شخصی که می‌تواند همزمان چند شخص باشد به آرمان آزادی مطلق رسیده است. پس با تغییر قوانین ریاضی و منطقی نیز می‌توان هر شر و رنجی را از بین برد یا دست کم بین وجود و عدم آنها جمع کرد تا مازوخیست‌ها نیز راضی باشند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۰ ، ۱۱:۰۴
رضا صادقی

1- چندی پیش موجی رسانه ای در خصوص جاسوسان محیط زیستی ایجاد شد که با آن برخوردی احساسی شد. کارهایی که سازمان محیط زیست انجام می دهد بسیار انسانی و شیک است. این سازمان از جنگلها و مراتع مراقبت می کند و مانع انقراض گونه های حیوانی و گیاهی می شود. همیشه کارهای انسانی می‌توانند پوششی برای جاسوسی باشند و عنوان حفاظت از محیط زیست پوشش مناسبی برای این کار است. اما گاهی هم یک موج رسانه ای در خصوص جاسوس ها می تواند پوششی برای یک مشکل امنیتی جدی تر باشد.

2- در جهان میلیاردها گونه حیوانی و گیاهی وجود دارد و در یک جهان ایدئال باید از همه گونه های حیوانی و گیاهی محافظت شود. در چنین جهانی حیوانات نیز حق مسکن و درمان دارند و راهها و وسایل نقلیه به گونه ای طراحی می شوند که جان حشرات و مورچه ها نیز در امان باشد.

3- اما جهان کنونی یک جهان ایدئال نیست و امکانات زمین محدود است. در جهانی که امکانات محدودی دارد، مسکن و آب و بهداشت انسانها در اولویت است. (تشکیک در وجود صدرایی و اصالت انسان غربی در این خصوص اتفاق نظر دارند.) به بیان دیگر تا زمانی که در جهان انسانهایی هستند که فاقد مسکن هستند ساختن مسکن برای حیوانات و حشرات کاری غیر عقلانی و غیر اخلاقی است.

4- اینکه حیوانات از زمین و آب و بهداشت برخوردار باشند نشانه رشد است. اما اینکه حیوانات رفاهی بیش از انسانها داشته باشند نشانه رشدی کاریکاتوری است. اکنون در کشور ما 18 میلیون هکتار زمین تحت حفاظت محیط زیست است. این زمینها اغلب بسیار حاصل خیز هستند و از نظر آب و هوایی از بهترین مناطق کشور هستند. اما طبق قوانین فقط حیوانات حق استفاده از این زمینها را دارند و 80 میلیون انسان در این 18 میلیون هکتار حق تصرف ندارند. (یعنی تقریبا برای هر خانوار ایرانی یک هکتار جنگل یا مرتع وجود دارد اما آنها مجبورند در یک آپارتمان 80 متری اسیر باشند تا حیوانات محیط زیست کافی داشته باشند.)

5- بیشتر جمعیت کشور در حاشیه کویر زندگی می کنند و دچار کمبود آب هستند. شیرین کردن آب دریا و انتقال آن به کویر مرکزی یکی از راههای حل مشکل آب انسانهای ساکن در این مناطق است. اما انتقال آب باعث شور شدن آب دریا می شود و به همین دلیل سازمان محیط زیست سالها یکی از موانع اصلی انتقال آب از دریا بود. طبق قوانین محیط زیست، تامین آب حیوانات دریا از تامین آب انسانها مهمتر است.

6- اکنون کمبود آب و مسکن برای کشور به یک مشکل امنیتی بلند مدت تبدیل شده است که زندگی یک جمعیت 80 میلیونی از انسانها را با خطر مواجه کرده است. نقش سازمان محیط زیست در این فاجعه این است که 18 میلیون هکتار از مراتع حاصل خیز و پر آب کشور را از دسترس انسانها خارج کرده است و استفاده از آن را برای انسانها ممنوع کرده است. این سازمان سالها مانع انتقال آب دریا به کویر مرکزی ایران شده است و از طرفی مانع کشت گندم و درختان میوه در 18 میلیون هکتار از زمینهای حاصل خیز و پرآب می شود.

7- برای نگهداری حیواناتی که در معرض انقراض هستند می توان از محیطهای چند هکتاری دارای حصار استفاده کرد. اکنون انسانها در قفسهایی به نام آپارتمان هستند و حیوانات آزاد هستند. هیچ حیوان یا انسانی نباید در قفس باشد. به جای اختصاص میلیونها هکتار زمین به حیوانات می توان با حصارکشی  هزاران هکتار را به حیوانات اختصاص داد و سایر بخشهای ایران عزیز را آزاد کرد. اکنون بخش زیادی از سرزمین ایران عزیز در اشغال است و به شیوه ای پیچیده و بیشتر با رسانه ها و خبرسازی در مورد حیوانات از این اشغال دفاع می شود.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۰ ، ۰۸:۱۰
رضا صادقی

در اخلاق دینی دروغ کلید همه بدی هاست. از نظر عقلی نیز دروغ مانعی بزرگ در برابر رشد فرد و جامعه است.   بازار بدون دروغ رونق و جامعه بدون دروغ ماندگاری و آرامش بیشتری دارد.


اما دروغ مصلحتی عنوانی است که معمولا در نقد اخلاق دینی به آن اشاره می شود و از جواز دروغ مصلحتی به عنوان یک نقطه ضعف یاد می شود.

 

 دروغ مصلحتی قطعا به این معنا نیست که "برای کسب منفعت شخصی می توان دروغ گفت". اما به طور قطع برخی از دروغها هستند که هیچ کس آنها را بد نمی داند. به عنوان نمونه فریب دادن یک انتحاری که به دنبال اتوبوس کودکان مدرسه است بد نیست. اگر راهی برای نجات جان کودکان وجود ندارد، کسی با دروغ مصلحتی مخالف نیست. 

در واقع برخی از فیلسوفان اخلاق حتی از سرقت یا قتل مصلحتی نیز دفاع می کنند. (ر. ک. فصل 3 از کتاب توهم بی تقصیری پیتر انگر) به عنوان نمونه اگر کشتی تفریحی کودکان مدرسه در دریا غرق شده است و فقط با سرقت یک قایق می توان جان آنها را نجات داد، چنین سرقتی برای نجات جان کودکانی که به زودی جان خواهند داد جایز بلکه لازم است. 


اما اگر شما فقط با قتل نگهبان این قایق می توانید جان سی کودک را نجات دهید آیا این قتل نیز جایز است؟
در اینجا نیز پاسخ برخی از فیلسوفان اخلاق مثبت است. البته قتل یا سرقتی که از نظر اخلاقی مجاز باشد فاقد کیفر و مجازات حقوقی  نیست. اما گاهی تحمل عنوان قاتل و حتی قصاص شدن هزینه ای است که یک فرد لازم است برای زیست اخلاقی بپردازد. بنابراین جواز سرقت یا حتی قتل مصلحتی در اخلاق به معنای جواز حقوقی نیست و باعث هرج و مرج نمی شود.  با منع این کار در قوانین حقوقی می توان قوام و نظم جامعه را حفظ کرد.

جواز دروغ یا سرقت مصلحتی به این معنا نیست که احکام اخلاقی نسبی هستند. دروغ و سرقت مفسده ای ذاتی دارند. اما گاهی این مفسده در عمل با یک مصلحت دیگر تعارض پیدا می کند. جواز دروغ مصلحتی فقط به این معناست که مصلحتی مانند حفظ جان انسانها به اندازه ای اهمیت دارد که بر مفسده دروغ غلبه می کند.  

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۳۷
رضا صادقی

دولتها نقش مهمی در تنظیم ساختار یک کشور دارند. در یک ساختار همه چیز به یکدیگر ارتباط دارند و یک مشکل کوچک ممکن است در یک دومینو به کوهی از مشکلات تبدیل شود و همه چیز را به هم بریزد.

به عنوان نمونه اخیرا مشخص شده است گرانی علوفه علت کمبود برق است. (یک مثال خوب برای دفاع از کل گرایی:)

وقتی علوفه گران شد گوشت گران شد. گوشت که گران شد مردم قدرت خرید نداشتند و تولید گوشت در برخی دامداری ها متوقف شد.

در چنین وضعیتی دامداری های خالی زیادی وجود داشتند که مجهز به برق صنعتی بودند و محل مناسبی برای تولید رمزارز بودند. (برق قوی و محیط دور از دسترس بازرسهایی که دنبال مراکز تولید رمزارز هستند) با توجه به اینکه برای تولید رمزارزها برق زیادی مصرف می شود ، مناطق زیادی از کشور گرفتار قطعی برق شدند.

 

بنابراین افزایش قیمت علوفه در یک چرخه طولانی از مشکلات باعث قطعی برق شد. در چنین مواقعی مقصر اصلی دولت است که در مدیریت این ساختار ناتوان بوده است.

 

اما بخشی از مشکل نیز ناشی از فرهنگ مردم است. برای اینکه نقش مردم در بروز چنین مشکلی مشخص شود می توان به این رویداد اقتصادی  از زاویه ای دیگر نگاه کرد:

 

کشور ما در دامداری مزیتی نسبی دارد. تنوع آب و هوایی و گسترة سرزمینی باعث شده تا دامداری یکی از شغل های پرطرفدار و پردرآمد باشد. دامداری یعنی داشتن دستگاهی که از علوفه گوشت تولید می کند. روشن است که این دستگاه به طور طبیعی بسیار سودآور است. اما دولت نیز برای تأمین امنیت غذایی از این شغل حمایتهای گسترده ای می کند. واگذاری زمینهای ملی و  معافیت مالیاتی و تلاش برای تأمین نهاده های دامی تنها بخشی از حمایتهای دولت از دامداران است. دولت به دامداران وامهای کم بهره نیز می دهد و در بیمه کسب و کار آنها تخفیف زیادی می دهد. تا اینجا به نظر می رسد دولت بیش از وظیفه خود به دامداران کمک می کند. 

 

اکنون دامداری را فرض کنید که از دولت زمین مجانی و امکاناتی مانند برق و آب و وامهای کم بهره گرفته است  و مالیات نیز پرداخت نمی کند. او  سالها از سود این امکانات برخوردار شده است.اما در یک دوره زمانی که ساختار اقتصاد با بحران روبر شده است نه تنها دیگر حاضر به تولید گوشت نیست بلکه برای سود بیشتر سهم خود از نهاده های دامی را با قیمت دولتی دریافت می کند و در بازار آزاد  می فروشد. اما باز هم قانع نیست و دامداری را به شرکتهای تولید رمزارزهای غیر مجاز اجاره داده و در اوج گرما باعث کمبود برق شده است.

 

این دامدار فقط یک نمونه از هزارها فرصت طلبی است که از خود مردم هستند و فقط به سود خود فکر می کنند. اکنون در بین مردم میلیاردرهای زیادی وجود دارند که  دولت وقتی به نرخ ارز توجه می کند به مسکن حمله می کنند و وقتی دولت بازار مسکن را سامان می دهد به خودرو حمله می کنند و وقتی خودرو سامان می گیرد به بورس حمله می کنند و الان نیز به رمزارزها هجوم برده اند. این عده بدون اینکه خودرو یا مسکن یا طلا و ارز نیاز داشته باشند فقط برای سود بدون کار اقدام به خرید می کنند.

 

مشکل اصلی این است که بخش زیادی از جامعه با اینکه این روش را تقبیح می کنند اما به مجرد اینکه میلیاردر شدند همین روش را دنبال می کنند.  این یک مشکل فرهنگی است. در واقع بیشتر کسانی که این روش کسب سود را تقبیح می کنند فقط حسرت خود را بیان می کنند که نمی توانند این گونه باشند و اغلب خود آنها نیز به میزانی که سرمایه دارند به همین روش عمل می کنند.

 

بنابراین در قضاوت در مورد علت مشکلات اقتصادی هم باید به نقش دولت توجه کرد و هم به نقش مردم. در تحلیلهای روزمره ما فقط دولت را مقصر می دانیم. اما من گمان می کنم نقش مردم و فرهنگ آنها در بروز بحران کنونی بسیار بیشتر است و تا فرهنگ مردم تغییر نکند با تغییر دولتها مشکلات جامعه حل نخواهد شد. در جامعه ای که دو میلیون نفر معتاد (و میلیونها نفر به صورت تفننی) به دنبال خرید مواد مخدر هستند هیچ دولتی نمی تواند قاچاق مواد مخدر را حل کند. من فکر می کنم به همین تعداد نیز میلیاردر معتاد به سود بدون کار داریم  و تا زمانی که فکر و فرهنگ آنها و عموم مردم تغییر نکند با حذف هر کدام از آنها یک یا چند نفر دیگر جایگزین آنها می شود. 

ملت و دولت دو روی یک سکه هستند و هر تحولی مشروط به همراهی و همکاری این دوست.

 

 

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۴
رضا صادقی

استادی را فرض کنید که از پنجره کلاس شاهد غرق شدن یک کودک در حوضی کم عمق است و فقط برای حفظ پرستیژ استادی، با آرامش و متانت درس خود را در تحلیل مفهوم "نوع دوستی" ادامه می دهد؟ شما چه قضاوتی در مورد این بی تفاوتی دارید؟ پیتر انگر که از منتقدین نظام دانشگاهی به ویژه در حوزة علوم انسانی و انتزاعی است معتقد است قضاوت آیندگان در مورد وضعیت دانشگاههای ما این است که بسیاری از اساتید دانشگاه در وضعیتی به مراتب بدتر از این استاد فرضی قرار دارند. چون آنها  وضعیت جهان و مرگ میلیونها کودک گرسنه را از پنجره کلاس درس می بینند و به عمد و با صدای بلند در مورد نوع دوستی سخنرانی می کنند تا کسی ناله کودکان گرسنه را نشنود.  او در اخلاقی که برای آینده می نویسد معتقد است هزینه زیست بر اساس اصول اخلاقی بسیار بالاست. او در مورد هزینه زیست اخلاقی یک استاد می نویسد:

خود من به عنوان یک استاد دانشگاه در 50 سال عمر خودم حتی 500 دلار برای کاهش مرگ  کودکان گرسنه در جهان هزینه‌ نکرده‌ام. در حالی که در جایگاهی بودم که می توانستم مانع مرگ هزاران کودک شوم.

در جهانی که هر سال میلیونها انسان از گرسنگی تلف می شوند وظایف ما فقط منحصر به تأمین هزینه های مالی نیست. در چنین وضعیتی ما باید حاضر باشیم از شهرت و اعتبار خود هزینه کنیم و یا چشم‌پوشی کنیم و حتی به شغل‌ و حرفه‌ای وارد شویم که از آن لذت نمی‌بریم.

انگر می گوید من می دانم فلسفه بسیار لذت‌بخش است و ما تمایل کمی داریم  به کارهای دیگری وارد شویم که درآمد بیشتر و لذت کمتری دارند. اما استادان دانشگاه دوستان و اعتبار زیادی در جامعه دارند و با توجه به سطح آگاهی خود به سادگی می‌توانند در شغل‌های آزاد موفق باشند و درآمدی به مراتب بیشتر کسب کنند.

حسرت انگر فقط این نیست که چرا از حقوق استادی برای کمک به گرسنگان اختصاص نداده است. حسرت اصلی او این است که با وجود توانایی هایی که داشته است چرا فقط به حقوق استادی اکتفا کرده است. به عنوان نمونه استادی که حقوق تدریس می‌کند به سادگی می‌تواند از این شغل دارای اعتبار چشم‌پوشی کند و در یک شرکت خصوصی درآمدی به مراتب بیشتر کسب کند و بیشتر درآمد اضافی خود را برای نجات جان کودکان گرسنه هزینه کند.

ممکن است تصور شود ما وظیفه نداریم تا این اندازه برای کودکان گرسنه هزینه کنیم. اما فرض کنید یک واگن سرگردان به زودی به دو کودک خردسال برخورد می کند و اگر آن را از مسیر خود منحرف کنید به خودروی گرانقیمت یک پیرمرد بازنشسته برخورد می کند و بیشتر پس انداز عمر او را نابود می کند و حتی یک پای او را قطع می کند. در چنین وضعیتی شما بر اساس اصول اخلاقی خود حاضر هستید بیشتر پس انداز این پیرمرد بازنشسته را نابود کنید و یک پای او را نیز قطع کنید تا جان دو کودک را نجات دهید.

اگر شما شغل نامداری را ترک کنید و به شغلی که درآمد بیشتری دارد وارد شوید هنوز وضعیت شما به مراتب بهتر از آن پیرمرد یک پاست که تمام پس انداز زندگی خود را از دست داده است. شما با تغییر شغل هزینه‌ای را که برای نجات جان صدها کودک پرداخت کرده‌اید به مراتب کمتر است.

 انگر ادعا دارد با استدلالی عقلی می تواند نشان دهد تا زمانی که در جهان کودکان از گرسنگی جان می‌دهند، بسیاری از استادان حقوق وظیفه دارند کرسی تدریس را رها کنند و به شغل‌هایی وارد شوند که درآمدی به مراتب بیشتر از استادی دارد تا بتوانند به وظایف اخلاقی ضروری خود عمل کنند. 

این مطلب از نگاه انگر در مورد بسیاری از رشته های انتزاعی که ضرورتی حیاتی ندارند صدق می کند.  اما وظیفة استاد فلسفه چیست؟ یک استاد پیر فلسفه به سختی می‌تواند مهارت‌های جدیدی کسب کند. انگر که 30 سال استاد دانشگاه نیویورک بوده است تعبیر تحقیرآمیزی (دست کم در فرهنگ ما) در مورد خودش به کار می برد و می گوید یک سگ پیر دیگر قادر نیست مهارتهای جدیدی یاد بگیرید.

 اما انگر به دانشجویان این رشته توصیه می‌کند به فکر کار پردرآمدتری باشند. البته استادی که قادر به کسب مهارتی پردرآمد نیست دست کم این توان را دارد که حوزة مطالعاتی خود را با معیارهایی مانند هیجان، لذت و آسایش فکری خود انتخاب نکند و به جای تلاش برای جلب توجه دیگران به خود، توجه آنها را به کودکی که در حال غرق شدن است جلب کند و یا دست کم سکوت کند و اجازه دهد دیگران ناله‌های آن کودک را بشنوند. او به جای بحث از مسائل حاشیه‌ای و انتزاعی باید به بحث‌هایی وارد شود که از نظر اجتماعی تأثیرگذار و مفید باشند.

بیشتر استادان برای حفظ وجهة خود و گاهی نیز برای حفظ آسایش و آرامش از ورود به سیاست پرهیز می‌کنند. اما سیاست بیشترین نقش را در مرگ یا نجات جان کودکان گرسنه دارد. از نگاه انگر ورود به سیاست و تلاش برای تغییر مسیر حرکت این واگن سرگردان که یکی از دلایل مرگ و میر میلیونی کودکان در جهان است یکی از هزینه‌های غیر مادی زیست اخلاقی است و افرادی که توان آن را دارند باید این هزینه را نیز پرداخت کنند. از نظر او  دانشگاه این توان را دارد که مسیر حرکت واگن سرگردان سیاست را تغییر دهد و جهانی بدون  گرسنگی بسازد. به اندازه ای که دانشگاه در ساختن جهان کنونی نقش داشته است در مرگ و میر میلیونی کودکان گرسنه نیز مقصر است و از نظر انگر با اصلاح مسیر دانشگاه امکان تحقق یک جهان بدون گرسنگی فراهم خواهد شد. 

Unger, Living High and letting die, 151-152

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۳۵
رضا صادقی

 

محبت به فرزند و تلاش برای رفع نیازهای او یک غریزه انسانی است که نقش مهمی در بقای بشر دارد. اما این غریزه باید با خودآگاهی همراه شود. به عنوان نمونه در جایی که با هزینة جشن تولد فرزندمان می توانیم هزینة درمان یک کودک فقیر را پرداخت کنیم وظیفة اخلاقی ما چیست؟ 

پیتر انگر در این مورد بحث مفصلی دارد. خلاصة دیدگاه او این است:

 بیشتر انسانها نسبت به نزدیکان خود  وظایف مالی سنگینی دارند. بنابراین افرادی که در رفاه متوسط هستند ممکن است با توجه به دو وظیفة اخلاقی دچار تعارض شوند. آنها از یک سو برای جلوگیری از مرگ و میر کودکان در جهان یک وظیفة اخلاقی عمومی دارند و از سوی دیگر نسبت به وابستگان نزدیک خود نیز وظایفی مالی دارند و برآورده کردن نیازهای آنها نیز یک تعهد اخلاقی شخصی بسیار قوی‌تر است. پرسش اصلی این است که وقتی رسیدگی به چند نفر محدود که تحت تکفل ما هستند، باعث می‌شود کودکان بیشتری در جهان جان دهند وظیفة اخلاقی ما چیست؟

نخست باید بدانیم این تعهد اخلاقی شخصی قوی‌تر شامل چه افرادی می‌شود؟ بیشتر انسان‌ها فقط نسبت به والدین، همسر و فرزندان خود وظایف سنگینی دارند و نسبت به دوستان و سایر اقوام تعهدات مالی خاصی ندارند. به ندرت پیش می‌آید که فردی در زندگی شما باشد که نسبت او با شما مانند نسبت والد و فرزندی باشد و به اندازة این جمع محدود نسبت به او وظایفی مالی داشته باشید. قول و قرارها با اینکه ممکن است تعهداتی ایجاد کنند اما به ندرت می‌توانند وظیفة اخلاقی سنگینی ایجاد کنند که شبیه وظیفة شما نسبت به والدین باشد. بنابراین باید به پرسش اصلی وارد شویم که در جایی که تعارض وجود دارد وظیفة اخلاقی ما چیست؟

 

وقتی کودکان شما کوچک هستند وظیفه دارید نیازهای اولیة آنها را برطرف کنید و حتی نسبت به آموزش آنها وظایف سنگینی دارید. اما خرید اسباب‌بازی گران قیمت و برگزاری جشنهای پرهزینه یا حتی فرستادن کودکان به مدارس خصوصی  وظیفه‌ای اخلاقی نیست. وقتی با 1000 دلار می‌توان جان 40 کودک را نجات داد پرداخت آن به مدرسة خصوصی فرزندتان کاری غیر اخلاقی است. برای نجات جان این تعداد کودک حتی اگر لازم شد باید محلة زندگی خود را تغییر دهید تا فرزندان شما بتوانند در مدرسة دولتی تحصیل کنند و شما با این پول بتوانید جان کودکان بیشتری را نجات دهید.[2] شما وظیفه دارید در یک دانشگاه عادی هزینة یک دورة تحصیلی متناسب را برای فرزندان خود پرداخت کنید. اما تا زمانی که کودکی از گرسنگی تلف می شود نباید فرزندان خود را به دانشگاه‌های نامدار پرهزینه بفرستید. وقتی آنها به حدی از رشد رسیدند که می‌توانند زندگی مستقلی داشته باشند شما وظیفه‌ای اخلاقی در قبال آنها ندارید و در پرداخت هر مبلغی به آنها باید نیاز آنها را با نیاز سایر انسان‌ها مقایسه کنید و بر اساس اولویت‌ها تصمیم بگیرید.

در نهایت ادعای انگر این است که از نظر اخلاقی بیشتر انسانها وظیفه دارند  بیشتر درآمد خود را برای کاهش مرگ و میر و نقص عضو هزینه کنند. اینکه در دورانی متولد شده ایم که انسان هنوز به چنین رشدی نرسیده است، چیزی از وظیفة اخلاقی ما کم نمیکند. البته پرداخت هزینه ها باید به نحوی باشد که در بلند مدت نجات جان بیشترین افراد را تضمین کند. به عنوان نمونه از نظر انگر یک کارآفرین در نهایت اگر 20 درصد از درآمد خود را در این مسیر هزینه کند و در طول عمر خود بیشترین تلاش را در جهت کسب درآمد بیشتر داشته باشد به وظیفة اخلاقی خود عمل کرده است.  (این انگیزه به اندازه ای انرژی مثبت ایجاد می کند که به طور طبیعی 20 درصد درآمد از دست رفته را جبران می کند.)

 

[2]  متاسفم که هیچ مدرسه‌ای این ارزش‌های اصیل انسانی را به کودکان آموزش نمی‌دهد. امیدوارم خواندن این کتاب باعث شود آنها در این مورد چیزهای زیادی از والدین خود بیاموزند.

Unger, Living High and letting die, 148-150

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۴۰
رضا صادقی

پیتر انگر در کتاب توهم بی تقصیری (۱) معتقد است در جهانی که میلیونها کودک از گرسنگی جان می دهند  دلیل بی تفاوتی انسانها این است که وجدان اخلاقی آنها دچار انحراف شده است. او مرزبندی ها را یکی از دلایل این انحراف وجدان می داند. 

 

به گمان من مخدرهایی نیز وجود دارند که وجدان اخلاقی ما را تسکین می دهند و ما را در برابر قتل عام انسانها و مرگ ومیر کودکان بی تفاوت و کرخت می کنند. مخدر اخلاقی احساس یا رفتاری است که این توهم را ایجاد می کند که من به اندازه کافی برای کاهش رنج در جهان هزینه کرده ام و بیش از این وظیفه ای  ندارم.

 

گیاهخواری را فرض کنید که ذبح حیوانات را وحشیانه می داند و معتقد است وقتی با گیاه می توان تغذیه کرد تغذیه از گوشت حیوانات ظلمی نابخشودنی است. تا اینجا احساس اخلاقی او قابل تحسین است. (البته او برای دفاع از دیدگاه خود باید  بتواند نشان دهد که از نظر علمی و پزشکی کودکان بدون پروتئین حیوانی رشدی عادی دارند و انسانها بدون گوشت حیوانی از نظر قوای ذهنی و بدنی دچار مشکل نمی شوند.)

 

اما فردی که نگران ذبح حیوانات است و نسبت به ذبح انسانها بی تفاوت است وجدان اخلاقی او دچار اختلال شده است. فرد گیاه خوار نیز اگر مجال فکر کردن به کودکان آفریقایی را نداشته باشد و دیگر به سلاخی انسانها در افغانستان و عراق و ... فکر نکند، برای او گیاه خواری یک مخدر اخلاقی است که احساس اخلاقی او را مختل کرده است.

 

کسانی که به حیوانات غذا می دهند ونگران قتل عام سگهای ولگرد هستند از نظر اخلاقی انسانهایی بسیار شریف هستند و احساسات انها انسانی و الهی است. اما آنها اگر این احساس و نگرانی را نسبت به کودکان آفریقا نداشته باشند و اگر نسبت به گرسنگی هموطن خود بی تفاوت باشند فاقد تعادل اخلاقی هستند. در چنین مواردی غذا دادن به حیوانات بیشتر نقش مخدر را دارد و وجدان اخلاقی را تسکین می دهد. این احساس بی تقصیری و بی مسئولیتی از نظر انگر یک توهم است.

 

محبت به یک عروسک یا نگرانی نسبت به مشکلات شخصیتهای فیلمها و داستانها و بازی های کامپیوتری  نشانه وجدانی انسانی و اخلاقی است؛ اما اگر مانع توجه به مشکلات انسانهای واقعی شود یک مخدر اخلاقی است. یک فرد با خواندن یک رمان احساسی و فکر کردن به مشکلات انسانهای خیالی ممکن است دچار این توهم  شود که من به اندازه کافی دغدغه انسانها را دارم  و به میزان کافی از عواطف انسانی و اخلاقی خود برای مشکلات دیگران هزینه کرده ام. چنین فردی مانند شاعری است که در کنار شومینه و از پنجره به کودکی می نگرد که از سرما جان می دهد و برای او شعرهایی سوزناک می سراید. مخدرهای دیگری نیز وجود دارند که این توهم بی تقصیری را ایجاد می کنند و مانند تمام مخدرها مانع هر گونه تحولی در جهان هستند.   

(1)

Unger, living High and letting die: our illusion of innocence

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۰۷
رضا صادقی

آینده کاری رشته فلسفه

رشته‌های علوم انسانی بازار کار مناسبی ندارند و این وضعیت در برخی رشته‌ها مثل فلسفه غرب بدتر (یا از همه بدتر) است. برای حل این مشکل دانشجویان فلسفه باید از ابتدا توجیه شوند تا با واقع‌بینی مسیر زندگی خود را انتخاب کنند. آنها باید بدانند اکنون حتی برای فارغ التحصیلانی که دو مدرک دکتری فلسفه و مقالات و کتابهای متعدد دارند، کاری فلسفی وجود ندارد.

در چنین وضعیتی دانشجویان باید آینده شغلی خود را از راهی غیر از رشته‌ فلسفه تضمین کنند. برای ماندن در رشته فلسفه راه دیگری نیست. کسانی که با شناخت فلسفه را انتخاب می کنند و در فلسفه به دنبال پاسخ به پرسش‌های شخصی خود هستند بهتر است کاری غیر مرتبط با رشته فلسفه داشته باشند. چون:

1- فلسفه دانشی سنگین است که خیلی زود ذهن را خسته می کند و ما نمی‌توانیم یک عمر تمام روز فلسفه بخوانیم. اما روزی که نصف آن به یک کار غیر فلسفی اختصاص بیابد طراوت فلسفی بیشتری دارد و چنین روزهایی می‌توانند یک عمر ادامه داشته باشند. (اسپینوزا بخشی از روز مشغول تراش عدسی عینک بود و همزمان ذهن خود را نیز آمادة نگارش یکی از دقیق‌ترین متون فلسفی می‌کرد.)

2- فلسفه با مفاهیم انتزاعی سر وکار دارد و اگر به یک کار تمام وقت تبدیل شود ممکن است فرد را از زندگی واقعی جدا کند، ذهن او را مختل کند و توهم را جایگزین واقعیت کند. یک شغل غیر فلسفی در برابر چنین خطری که بسیار جدی است ایمنی ایجاد می‌کند و باعث واقع‌بینی در تفکرات فلسفی می‌شود. شخصی که نصف روز در بازار یا صنعت مشغول است نسبت به کسی که صبح تا شب غرق مفاهیم انتزاعی و تفسیر متون پر از ابهام است، بهتر می‌تواند انسان‌شناسی یا فلسفه تکنولوژی بنویسد.

3- یک پژوهشگر فلسفه اندیشه‌ای دارد که تمایل دارد از آنها دفاع کند. نمایش یک زندگی شخصی موفق بهترین دفاع از یک اندیشه است. چاپ مقاله و کتاب تنها راه برای بسط یک اندیشه نیست. گاهی یک زندگی شخصی، خانوادگی و اقتصادی موفق و پرنشاط تاثیری بیش از صدها مقاله و کتاب در بسط یک اندیشه در جامعه دارد.

4- انسان قابلیتهای زیادی دارد و اگر به طور متعادل رشد نکند تعادل خود را از دست می‌دهد و احساس ناکامی و ناامیدی او را فرا می‌گیرد. فهم و حتی تولید مفاهیم و افکار انتزاعی فقط بخشی از رشد انسان را تضمین می‌کند. ساختن یک محصول عینی مانند عدسی یک عینک نیز بخش‌هایی از هویت انسان را به فعلیت می‌رساند. در یک زندگی فلسفی محض بیشتر قابلیتهای وجود انسان نادیده گرفته می‌شوند و یا حتی سرکوب می‌شوند. بنابراین تفکر فلسفی اگر با کاری غیر فلسفی همراه باشد به یک زندگی اصیل نزدیکتر است و احساس رضایت بیشتری به دنبال دارد.

5- حتی کسانی که شغل فلسفی دارند اگر بتوانند کاری غیر فلسفی نیز داشته باشند و از این طریق با جامعه و بازار و صنعت مرتبط باشند گرچه ممکن است تعدادمقالات و پایان‌نامه های آنها کاهش یابد، اما در افکار فلسفی خود واقع‌بینی بیشتری خواهند داشت، در نشر اندیشة خود موفق‌تر هستند و احساس مفید بودن، رضایت، امید و آرامش بیشتری را تجربه خواهند کرد. برای این افراد دیگر نیاز به پول مطرح نیست و فقط نیاز به کار است که روزهای یک عمر ایدئال فلسفی را به دو بخش کار و اندیشه تقسیم می‌کند. به تعبیر هگل یا اسپینوزایی یا غیر فیلسوف.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۱۴
رضا صادقی