دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

 

حدود 15 سال پیش یکی از مسئولین دانشگاه می‌گفت: "در گروه‌های علمی به یکدیگر نان قرض می‌دهند".این نان‌های قرضی یکی از آفت‌های پژوهش دانشگاهی است که نمونه‌های زیادی دارند:

 نمره در برابر نمره یک نمونه از نان قرض دادن است. یعنی داوری که به پایان‌نامة تحت راهنمایی یک استاد نمرة خوب می دهد و در عوض این تضمین نانوشته را دریافت می‌کند که به زودی آن استاد داور پایان نامة او خواهد بود و نمرة خوبی خواهد داد. این نان قرضی گاهی معادل 18 واحد درسی قیمت دارد. (عکس این مطلب نیز قابل تصور است و در دورة تحصیلات تکمیلی دانشجویان زیادی هستند که خود را قربانی اختلاف‌ها و رقابت‌های بین اساتید می‌بینند.)

در هر گروهی  چرخه‌هایی بسته از داور و راهنما شکل میگیرند که مدام جابه جا می‌شوند. (با یک پژوهش آماری می‌توان این چرخه‌ها را کشف کرد.) اما پدیدة نان قرضی خاص به جلسة دفاع از پایان نامه نیست. پیش از نگارش طرحنامه، حتی استاد و دانشجو نیز ممکن است طبق یک قانون نانوشته به یکدیگر نان قرض بدهند. یعنی ممکن است استادی که به راحتی نمره می دهد و در امضای طرحنامه و پایان‌نامه سخت‌گیر نیست با اقبال دانشجویان (برای ثبت نام در کلاس و گرفتن پایان نامه) پاداش بگیرد. برای دفاع از یک پایان نامه خارج از ضوابط استدلال کلیشه‌ای این است که کار ایشان نسبت به کارهای دیگر قوی است و استدلال تکراری برای به تاخیر انداختن بازنشستگی یک استاد این است که جایگزینی برای ایشان وجود ندارد.

نان قرضی در چرخة اداری درون دانشگاه نیز ممکن است به شکل‌های مختلف یافت شود.  طرحهای اساتید برای مسافرت به خارج با عنوان فرصت مطالعاتی به طور صوری نوشته و تصویب می شود و در هنگام بازگشت نیز ارزیابی جدی از برون دادها صورت نمی گیرد. مدیرانی که قانون داخلی دانشگاه را می‌نویسند اساتیدی هستند که خودشان ذی‌نفع هستند.


مشکل اصلی این است که دانشگاه نهادی است که در آن تفکیک قوا ممکن نیست. چون نهادهای بیرون از دانشگاه صلاحیت و تخصص لازم را ندارند که به عنوان نمونه در مورد قوانین ارتقای اساتید فیزیک نظر بدهند. در چنین وضعیتی اساتیدی که به عنوان مدیران دانشگاه انتخاب می‌شوند قانون می‌نویسند، آن را اجرا می‌کنند و بر حسن اجرای آن نظارت می‌کنند. چنین قوانینی به راحتی تغییر می‌کنند، اجرا نمی‌شوند و یا با معیارهایی دوگانه تفسیر می‌شوند.

 

فقط پدیدة نان قرضی نیست که زمینة فساد اقتصادی در بودجة چند هزار میلیاردی وزارت علوم را فراهم می‌کند. با توجه به اینکه موظفی تدریس  حداکثر 20 ساعت در هفته است، شغل دوم خارج از دانشگاه وسوسه‌انگیز است. لذا عدم حضور در ساعت‌های موظفی اساتید یک پدیدة رایج و عادی است. با اینکه اساتید در تابستان و بین ترم و تعطیلات عید در دانشگاه نیستند، اما بقیة سال هم در برخی دانشکده‌ها بیشتر اساتید در بیشتر زمان اداری در محل کار خود حضور ندارند. بیشتر آنهایی که حضور دارند هم به کار علمی مشغول نیستند و اغلب در جمع‌های دوستانه به گفتگوهای غیر علمی مشغول هستند. پایان‌نامه‌ها را گاهی نه استاد راهنما خوانده است و نه داور (و نه حتی دانشجو!) و هیچ تضمینی وجود ندارد که برگه‌های امتحانی خوانده ‌شوند. بسیاری از کلاسها نیز کمتر از ساعت مقرر برگزار می‌شوند و در بسیاری از کلاس‌ها به سرفصل‌های مورد تصویب توجهی نمی‌شود و بحث‌های متفرقه و خارج از موضوع وقت زیادی را به خود اختصاص می‌دهد.

پژوهش‌های غیر کاربردی و ترجمه‌ای و مقاله‌سازی، سرقت علمی، نگاه ابزاری به دانشجو به اندازه‌ای ریشه‌دار است که دیگر به عنوان یک مشکل به آن نگاه نمی‌شود. حتی سرقت سهمیه‌های پایان‌نامة اساتید سخت‌گیر و محجوب اغلب با این توجیه که خود دانشجو تمایل دارد با استاد دیگری کار پژوهشی خود را انجام دهد توجیه می‌شود. برای حل این مشکلات باید یک رقیب متخصص در کنار هر گروهی حضور داشته باشد. درست است که دانشگاهها برای تدریس و راهنمایی پایان نامه نیروی کافی دارند. اما کلاسی که در آن در کنار استاد رسمی  یک استاد جوان نیز حضور داشته باشد از نظر روش و محتوا متفاوت خواهد بود. فارغ التحصیلان جوان برای نظارت بر  اجرای طرحهای پژوهشی و پایان نامه ها نیز داری انرژی و تخصص لازم هستند.

اما دولت و مجلس نگران این رانت اقتصادی کلان نیستند. چون بخشی از فرایند نان قرضی بین دانشگاه و دولت شکل می گیرد.  بسیاری از نمایندگان مجلس و مدیران دولتی از دانشگاه حکم ماموریت دارند و حقوق خود را از دانشگاه می گیرند. بقیه نیز اعتبار خود را از مدارک و امضای همین دانشگاه ها گرفته اند و یا  نیازمند تایید دانشگاه هستند. بنابراین اغلب مدیران و نمایندگان به دلیل اینکه اعتبار خود را از دانشگاه دارند و یا به زودی به دانشگاه باز می گردند،  از افزایش اختیارات و امکانات دانشگاه حمایت می کنند.

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۳۷
رضا صادقی

آفت اصلی دانشگاه این است که خود دانشگاه داور کارهای خودش است. یعنی دانشگاه اغلب در امور تخصصی خود داور بیرونی ندارد و در پژوهش‌ها مجری و ناظر و داور خود دانشگاه است. در چنین وضعیتی بدون داور بی‌طرف و متخصص خطر اولویت دادن به منافع شخصی در تدوین قوانین و اجرای آنها زیاد است. عدم حضور در ساعات موظفی و عدم پایبندی به قوانینی مانند ممنوعیت اشتغال خارج از دانشگاه در روزهای کاری نیز به دلیل فقدان داور بیرون از گروه است. فقدان داور بیرونی باعث شده بسیاری از پژوهش‌ها به ویژه در علوم انسانی سطحی و غیر کاربردی باشد و این قبیل پژوهش‌ها هزینة زیادی را به جامعه تحمیل کرده است. بسیاری از داوری‌ها به دوستان استاد راهنما یا نویسندة مقاله واگذار می‌شود و قرض دادن نان (نمرة خوب در برابر نمرة خوب) امری رایج و غیر قابل انکار است.

برای رهایی از این وضعیت هر گروهی به یک گروه در سایه نیازمند است که از دانشجویان تحصیلات تکمیلی و فارغ التحصیلان و دانشجویان پسادکتری تشکیل شده باشد. گروه در سایه می‌تواند در ارزیابی طرح‌ها و نظارت بر پژوهش‌ها و حتی در اصلاح قوانین و نظارت بر اجرای آنها نقشی فعال داشته باشد. حتی برای تحول در تدریس نیز به رقیب نیاز است. به عنوان نمونه دانشجویان دکتری باید همکار استاد در تدریس باشند و در هر کلاسی بخشی از زمان برای تدریس آنها در نظر گرفته شود. اکنون دانشجویان پسادکتری به پژوهش‌هایی کلیشه‌ای و نگارش مقالات برای استادان خود مشغول هستند. گام نخست برای تشکیل گروه در سایه این است که کار اصلی دانشجویان پسادکتری نقد پژوهشهای قبلی گروه‌ها و ارائة پیشنهادهایی برای اصلاح آنها باشد.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۱۴:۳۴
رضا صادقی

مخالفین حکومت ایران خطر سوریه‌سازی را یک بازی رسانه‌ای برای ترساندن مردم می‌دانند. اما با تضعیف این حکومت کدام یک از اتفاقات زیر رخ نخواهد داد؟

1- با تضعیف حکومت نخستین و بیشترین کالایی که به کشور وارد خواهد شد اسلحه است. فرض کنید هزاران اسلحة موجود در پادگان‌ها و پایگاه‌های بسیج نیز در جامعه پخش شود. آیا از این اسلحه‌ها فقط برای انتقام از نیروهای امنیتی و بسیجی و خانواده‌های آنها استفاده خواهد شد؟ بدون یک حکومت مرکزی چگونه می‌توان از درگیری‌ بین گروه‌های مسلحی که در محلات مختلف تشکیل خواهند شد، جلوگیری کرد؟ آیا هیچ اسلحه‌ای برای باج‌گیری یا تصفیه حساب و انتقام شخصی به کار نخواهد رفت؟

2- الان فقط نیروی انتظامی مانع ورود میلیون‌ها مهاجر فقیر از کشورهایی مانند افغانستان و پاکستان است. اگر این نیرو تضعیف شود شاهد افزایش میلیونی جمعیت مهاجران در کشور خواهیم بود و به دنبال آن تولید مواد غذایی به دلیل ناامنی‌ها نیز کاهش خواهد یافت. در چنین شرایطی آیا خطر قحطی و بیماری‌های فراگیر یک توهم است؟ هزارها تکفیری و اشرار و قاچاقچی نیز همراه این جمعیت مهاجر هستند و یا از مرزهای عراق وارد کشور می‌شوند. چند نفر ایرانی در حملات انتحاری کشته خواهند شد؟

3- اختلافات در بین مخالفین نظام زیاد است. مولوی عبدالحمید است که از حکومت طالبان حمایت می‌کند یک نمونه است. به طور قطع دانشجویان دختر و پسری که در دانشگاه‌ها تجمع می‌کردند با طرفداران او که به سادگی توسط طالبان مسلح خواهند شد، اشتراک نظری ندارند. درگیری نظامی بین گروه‌های سلطنت‌طلب‌ و منافقین نیز یکی از گامهای سوریه‌سازی خواهد بود. با توجه به اختلاف‌ها و گسل‌های قومیتی و مذهبی و طبقاتی دیگری که در کشور وجود دارد، آیا خطر حذف نام ایران از نقشة جهان یک بازی رسانه‌ای برای ترساندن مردم است؟

انقلاب 57 رهبری داشت که مقبولیتی عمومی داشت و در طول چند دهه مبارزه اعتماد مردم را جلب کرده بود و شاگردانی همفکر خود تربیت کرده بود. او دولت موقت را پیش از سقوط دولت شاهنشاهی تشکیل داد. این دولت پس از شکست نظام شاهنشاهی به سرعت خلا قدرت را پر کرد. در واقع پیش از غرق شدن کشتی شاهنشاهی کشتی جدیدی ساخته شده بود و رهبر انقلاب اعتماد مردم را به آن جلب کرده بود و آنها را به کشتی جدید منتقل کرده بود.

اکنون این کشتی بدون اینکه بدیلی داشته باشد از بیرون توسط کوسه‌ها تهدید می‌شود و عده‌ای نیز از درون قصد به آتش کشیدن آن را دارند. اینکه بیشتر مردم حاضر نیستند به خیابان بیایند از ترس نیست. مردم از وضعیت اقتصادی و فرهنگی کشور راضی نیستند و انتظار و استحقاق وضعیت بهتری را دارند. اما آنها نمی‌خواهند در آتش زدن این کشتی مشارکت داشته باشند و شاهد حذف نام ایران از روی نقشة جهان باشند.

در انقلاب 57 برای مدتی تعدادی از جوانان مسلح شدند. اما به دلیل اینکه انقلاب رهبر داشت و این رهبر مورد پذیرش عموم مردم بود، یک دستور رهبر انقلاب مبنی بر اینکه اسلحه‌ها را به پادگان‌ها تحویل دهید، برای بازگشت امنیت کافی بود. اما در یک انقلاب بدون رهبر، چه کسی قرار است اسلحه‌هایی را که در جامعه پخش شده است، جمع‌آوری کند؟ آیا گروه‌های تجزیه طلب به دنبال تصاحب سلاح‌های سنگین و استفاده از آنها نخواهند بود؟

3- اکنون نسبت به سال 57 نیروهایی که به دنبال تجزیة ایران هستند، قوی‌تر شده‌اند. کشورهای رقیب و دشمن نیز هیچ گاه تا این اندازه نسبت به اصل وجود کشور ایران کینه نداشتند. در چنین وضعیتی هزارها نفر از نیروهای داعش که در کشورهای همسایه منتظر فرصتی برای رخنه به مراکز جمعیتی و عملیات انتحاری هستند، خطر اصلی نیستند. خطر اصلی کشورهایی مانند عربستان و ترکیه هستند و با تضعیف حکومت مرکزی حتی کوتوله‌هایی مانند امارات و بحرین و آذربایجان شوروی و کردستان عراق نیز نسبت به خاک ایران عزیز طمع می‌کنند.

مرزهای ایران در کل تاریخ فقط در چهل سال گذشته بدون تغییر مانده است. این ثبات مرزها به دلیل قدرت حکومت مرکزی است. با تضعیف این قدرت مداخلات خارجی و ادعاهای مرزی نیز به بحران‌های بالا اضافه خواهد شد. در همان یک ماه نخست خودروهای نظامی با پرچم کشورهای امارات و ترکیه و کردستان عراق در شهرهای مختلف مرزی مانند ابوموسی، تبریز و سنندج مشاهده خواهند شد. بنابراین تلفات مردمی ناشی از مداخلات خارجی و دفاع از مرزهای ایران در برابر طمع کشورهای بیگانه را نیز به تلفات بالا اضافه کنید.

فقط به نقش نفت خوزستان در زندگی میلیون‌ها شهروند ایرانی توجه کنید. نیروهای تجزیه‌طلب زیادی هستند که این نفت را متعلق به سرزمین مورد ادعای خود می‌دانند. حکومت کنونی ایران برای حفظ خوزستان و اروندرود تجاوز عراق را با پیروزی به پایان رساند. توجه کنید که همین الان اگر نیروی انتظامی نباشد، یک گروهک به راحتی می‌تواند جریان انرژی به شهرهای بزرگ را قطع کند. اگر بعد از تضعیف حکومت مرکزی ایران گروه‌های تجزیه‌طلب برای یک ماه جریان انرژی را قطع کنند، آیا در تهران بدون آب و برق و گاز و بنزین تلفات میلیونی رخ نمی‌دهد؟ کدام دسته از جوانان معترضی که به خیابان می‌آیند می‌توانند تضمین کنند با تضعیف دولت جریان آب و دارو و خوراک و سوخت برای جمعیت میلیونی شهرهای بزرگ قطع نمی‌شود؟ گروه‌های خرابکار زیادی هستند که تمایل دارند در تاسیسات هسته‌ای خرابکاری کنند و اگر حکومت مرکزی ایران تضعیف شود، کدام یک از گروه‌های مخالف نظام توان جلوگیری از نشت اورانیوم را دارند؟

4- در چند دهة اخیر بحران آب در کشور باعث اختلافات قومی و استانی شده است. به عنوان نمونه اکنون با مراقبت نیروی انتظامی آب آشامیدنی از چهارمحال به استان‌هایی مانند اصفهان و یزد می‌رسد و زندگی میلیون‌ها نفر وابسته به تلاش شبانه‌روزی نیروی انتظامی برای تدوام جریان این آب است. ولی برخی از کشاورزان چهارمحال و اصفهان ادعای مالکیت این آب را دارند. در چنین وضعیتی به محض تضعیف قدرت نیروی انتظامی آب از سرچشمه قطع خواهد شد و حتی به اصفهان نیز نمی‌رسد و میلیون‌ها نفر در کویر مرکزی ایران از آب آشامیدنی محروم خواهند شد. اختلافات محلی و گسل‌های قومی و زبانی و محلی از این دست در تمام مناطق کشور وجود دارد که با تضعیف قدرت مرکزی فعال خواهند شد و با توجه به حجم اسلحه‌ای که در جامعه پخش خواهد شد،‌ هر کدام قابلیت بحران‌سازی و تخریب زیادی دارند.

اینکه در حوادث اخیر بیشتر مردم از ترس به خیابان‌ها نیامدند اهانت به مردم شجاع این کشور است. سیاستمداران غربی نیز سالهاست گمان می کنند اگر مردم ایران را از نظر اقتصادی رنج بدهند، آنها شورش خواهند کرد. اما سکوت مردم ایران از ترس نیست. مشکلات اقتصادی نیز در ایران با اینکه زیاد است، اما باعث شورش نمی‌شود. مردم ایران تاریخ قرن‌ها ناامنی را در ذهن خود دارند و این ذهنیت تاریخی به آنها یاد داده است که برای هر پیشرفت و تغییری نخست باید امنیت وجود داشته باشد.

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۰۸:۱۵
رضا صادقی

 

فرض کنید یادگیری قواعد ریاضی و حتی شمارش اعداد طبیعی حاصل تجربه و تکرار مشاهده باشد. در این صورت می‌توان گفت این فقط یک عادت ناشی از تکرار است که هنگام شمارش اعداد طبیعی بعد از شنیدن نام اعدادی مانند یک و دو و سه، منتظر عدد چهار هستیم. حتی می‌توان گفت همیشه این امکان هست که عدد حاصل از افزودن یک به سه چیزی غیر از چهار باشد و شاید در آینده مجموع زوایای یک مثلث مساوی با دو قائمه نباشد. البته هیچ یک از این احتمال‌ها برای عقل‌گرایان قابل قبول نیست. از نظر آنها نسبت اعداد طبیعی با یکدیگر را از راه شهود عقلی می‌توان ‌فهمید و با روش عقلی می‌توان ترتیب اعداد را تا بی‌نهایت پیش‌بینی کرد. شمارش اعداد برای آنها فقط یک عادت زبانی یا ذهنی نیست و مبتنی بر فهمی عقلی است که با تکیه بر آن به هر انسانی می‌توان این قاعده را آموزش داد که در شمارش اعداد طبیعی هر عدد حاصل افزودن یک عدد به عدد قبلی است. بنابراین در این دنباله به عدد بعد از سه فقط یک عدد اضافه می‌شود و به عدد بعد از یک میلیارد نیز فقط یک عدد افزوده می‌شود و اعداد این دنباله را می‌توان تا بی‌نهایت پیش‌بینی کرد.

البته ریاضی‌دان دنباله‌های زیادی را می‌شناسد که با سه عدد یک و دو و سه شروع می‌شوند اما در آنها عدد چهار وجود ندارد. ولی هر یک از این دنباله‌ها نیز قاعدة خاص به خود را دارند که در تعریف آنها بیان می‌شود و با دانستن تعریف هر دنباله می‌توان عددهای بعدی را تا بی‌نهایت پیش‌بینی کرد. به عنوان نمونه نمایش تابعی جمله‌های دنباله فیبوناتچی  Fibonacci sequence این گونه است:  1،1،2،3،5،8،13،21،34،55،89،144،233.... ،. پس این دنباله با دو عدد یک شروع می‌شود و بعد از عدد سه نیز دیگر عدد چهار وجود ندارد. کسی که برای بار نخست این دنباله را می‌بیند شاید نتواند عدد بعدی را حدس بزند. در واقع حتی اگر تا یک میلیون از جمله‌ها را به یک نفر نشان دهیم باز او نمی‌تواند با صرف مشاهدة این جمله‌ها عدد بعدی را حدس بزند. چون همیشه این احتمال وجود دارد که در تعریف این دنباله قید شده باشد که از جملة یک میلیون به بعد میزان افزایش عددها متفاوت خواهد بود. اما این مشکل زمانی وجود دارد که فقط به مشاهده و تجربه تکیه کنیم. در حالی که برای این دنباله جدای از مشاهده یا شنیدن نام اعداد، یک قاعدة عقلی نیز وجود دارد که با توجه به آن می‌توان اعداد بعدی را تا بی‌نهایت پیش‌بینی کرد. در تعریفی که برای این دنباله وجود دارد بیان شده است که به جز دو جملة اول که مساوی با یک هستند، هر جمله از مجموع دو جملة قبلی به دست می‌آید. با فهم این قاعده دیگر نیازی به مشاهدة تعداد زیادی از جمله‌های این دنباله نیست و با داشتن دو عدد می‌توان عدد سوم را پیدا کرد و این پیش‌بینی تا بی‌نهایت ادامه خواهد داشت. پس هر فردی با دانستن این قاعده و با داشتن دو عدد متوالی، بدون نیاز به مشاهدة نمونه‌هایی از این توالی می‌تواند اعداد قبل و بعد را مشخص کند. نقش عقل در فهم این قاعده و تشخیص اعداد قابل انکار نیست. اکنون باید توجه کرد مشابه این وضعیت در علوم تجربی نیز وجود دارد. به عنوان نمونه یک شیمی‌دان نیز برای دانستن خواص یک عنصر در جدول عناصر لازم نیست تعداد زیادی از نمونه‌های آن را مشاهده کند. او با دانستن جایگاه آن عنصر می‌تواند خصوصیات مرتبط را بیان کند. چنین فهمی نیز ماهیتی عقلی دارد و حاصل توجه به ابعاد و کمیاتی مانند عدد اتمی است.

زمانی که دانشمندان می‌گویند "هر آهنی رساناست"، شکاک این قانون علمی را با تعمیمی بی‌دلیل مانند اینکه هر تخم مرغی خام است مقایسه می‌کند و می‌گوید اگر هر تخم‌مرغی که شما تا کنون دیده‌اید خام بوده حق ندارید ادعا کنید هر تخم مرغی خام است. در حالی که خام بودن تخم‌مرغ با رسانا بودن آهن یک تفاوت اساسی دارد. رسانا بودن آهن به ساختار آهن مربوط است و این ساختار را می‌توان با زبانی ریاضی بیان کرد. اما ساختار تخم مرغ به گونه‌ای است که می‌تواند خام یا پخته باشد و اینکه هر تخم مرغی خام است بیانی کمی و ریاضی ندارد و یک تعمیم دلبخواهی است.

اینکه هر تخم مرغی خام است یک تعمیم دلبخواهی و فاقد دلیل است. همان‌گونه که در برابر قوانین علوم تجربی تعمیم‌های دلبخواهی قابل فرض است، در کنار دنباله‌های قاعده‌مند ریاضی نیز می‌توان مجموعه‌ای از اعداد را فرض کرد که بدون هیچ قاعده و تعریفی به صورت دلبخواهی ردیف شده‌اند. در چنین وضعیتی با روش عقلی نمی‌توان عدد بعدی را پیش‌بینی کرد و فقط با تجربه یعنی با شنیدن یا دیدن می‌توان از عدد بعدی آگاه شد. مشاهدة ردیفی از اعداد که قاعدة مشخصی بر آنها حاکم نیست یک تجربه است و فهم تعریف دنباله‌ای که قاعدة مشخصی دارد فهمی عقلی است. مقایسة این دو جایگاه شهود در فهم ریاضی را نشان می‌دهد و همین شهود می تواند در تعمیم قوانین تجربی نیز نقش داشته باشد.

دانشمندان وقتی می گویند هر آهنی رساناست در حال تعمیم مشاهده‌های خود نیستند. آنها برای بیان این حکم حتی نیاز نداشتند یک مورد از آهن را مشاهده کنند. نقش ریاضی در قوانین پیچیدة علمی مانند نقش ریاضی در این حکم ساده است که با دومتر کاغذ دیواری نمی‌توان دیواری ده متری را پوشاند. چنین حکمی نمونه ای ساده از تعمیم مبتنی بر ریاضی است. چنین تعمیم‌هایی با تعامل تجربه و عقل به دست می‌آیند و صرفا نسبت بین تصورات را بیان نمی‌کنند. درک ضرورتی که در این قانون است نیازمند تجربه نیست و ماهیتی ریاضی دارد. زمانی که در خصوص رسانا بودن آهن این احتمال مطرح می شود که شاید روند طبیعت تغییر کند، مانند این است که ادعا شود که شاید در آینده روند طبیعت تغییر کند و با دو متر کاغذ بتوان ده متر از دیوار را پوشاند. مسئله استقرا از زمانی آغاز می شود که نقش ریاضی در چنین تعمیمی را نادیده بگیریم و این تعمیم را به معنای تعمیم حکم مشاهده شده ها به مشاهده نشده ها بدانیم. نقش ریاضی در حل مسئله استقرا به این معناست که قیاس بخشی ضروری از هر استدلال استقرایی است و هر استدلال تجربی ابعادی عقلی دارد.

 

اما از زمان هیوم در خصوص روش علوم تجربی این تلقی رواج یافت که دانشمندان برای رسیدن به قوانین کلی نمونه‌های محدودی را مشاهده می‌کنند و سپس حکم نمونه‌های مشاهده‌شده را بر اساس عادتی ذهنی به نمونه‌های مشاهده‌نشده تعمیم می‌دهند. از نظر طرفداران هیوم کار ریاضی دان نیز این است که معنای تصورات خود را بیان می کند و این معانی ربطی به جهان خارج ندارد. روشن است که اگر تنها راه شناخت تجربه و مشاهده باشد، هر تعمیمی فرا رفتن از مشاهده است و نتیجة آن به دلیل آنکه مبتنی بر مشاهده  نیست، فاقد دلیل معرفتی است. با این پیش‌فرض که تنها راه شناخت تجربه است استدلال شد که از خام بودن تعدادی از تخم‌مرغ‌ها نمی‌توانیم نتیجه گرفت که هر تخم‌مرغی خام است و از رسانا بودن تعدادی آهن نیز نمی‌توان نتیجه گرفت که هر آهنی رساناست. شاید  ویتگنشتاین شاید با توجه به همین مطالب است که دربند 194 از پژوهش‌ها نوشت: "ما هنگام فلسفیدن، مانند وحشی‌ها، مانند انسان‌های ابتدایی، هستیم که به شیوة سخن گفتن ‌انسان‌های متمدن گوش می‌کنند، تفسیر اشتباهی بر آن بار می‌کنند وسپس احمقانه‌ترین نتیجهها را از آن می‌گیرند."

 

 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۴۲
رضا صادقی

تجربه‌گرایان برای نشان دادن اینکه تحلیلی‌ها اهمیت معرفتی چندانی ندارند، اغلب از مثال‌هایی مانند این مثال کانتی که «هیچ عزبی متأهل نیست»، استفاده می‌کنند که بی‌محتوایی آن در نگاه نخست بسیار روشن است. کارنپ در مورد این گزاره می‌نویسد : «واضح است که راستی این جمله به حقایق جهان بستگی ندارد[1] ولی باید توجه کرد که این گزاره دو معنای کاملا متفاوت دارد و هر دو معنا با حقایق جهان در ارتباط است. این گزاره که «هیچ عزبی متأهل نیست» اگر بخشی از یک فرهنگ لغت باشد معنایش این است که واژة عزب در زبان فارسی به معنای «مرد غیر متأهل» است. در این صورت این گزاره‌  از واقعیتی ممکن خبر می‌دهد که بدون تجربه نمی توان از آن آگاه شد. اگر با زبان کانت سخن بگوییم این گزاره ترکیبی و پسین است و البته صدق آن نیز قراردادی است و اگر قرارداد‌های زبان فارسی تغییر کنند دیگر این گزاره صادق نخواهد بود.

اما این گزاره جدای از فرهنگ لغت معنای دیگری نیز دارد که پیشین است. این گزاره می‌تواند به این معنا باشد که فرد بدون همسر نمی‌تواند همزمان باهمسر باشد. در این صورت این جمله از امتناع اجتماع دو نقیض (وجود و عدم همسر) خبر می‌دهد. این که اجتماع این دو نقیض در خارج مصداقی ندارد و نمی‌تواند داشته باشد واقعیتی است که مربوط به جهان خارج است. البته این قبیل گزاره‌ها ممکن است کاربردی صریح در زبان روزمره یا علم نداشته باشند و استفادة گسترده از آن توسط تجربه‌گرایان صرفاً برای القای این مطلب است که تحلیلی‌‌های ریاضی و منطقی نیز همگی به همین اندازه بی‌اهمیت‌اند.[2] در اینجا اگر به جای این مثال یکی از گزاره‌‌های پیچیدة ریاضی را قرار دهیم که برای فیزیک جدید حیاتی به شمار می‌روند، مثال مجرد بی همسر تا اندازة زیادی تأثیر روانی خود را از دست می‌دهد و جایگاه عقل در کشف فیزیک جهان روشن می شود. بدون توجه به نقش ریاضی در تدوین قوانین علمی مسئله استقرا راه حلی نخواهد داشت.

 

[1] . کارنپ، 1373، 385.

[2]کارنپ در جای دیگر از این گزاره که اگر کسی را به قتل برسانیم کشته خواهد شد، استفاده می‌کند.(کارنپ، 1373، 390) این گزاره نیز کاربردی دوگانه دارد. اینکه قتل و کشتن در فارسی مترادفند واقعیتی ممکن و تجربی است و این واقعیت که مقتول مقتول است و نمی تواند همزمان زنده نیز باشد واقعیتی ضروری در مورد جهان خارج است که مصداقی از اصل این همانی است.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۲۳
رضا صادقی

روح در نگاه عموم مردم یک شبح سفید است که اغلب از دور و در یک فضای مه آلود دیده می شود و ممکن است خیالی باشد. این تصویر از روح را رسانه ها و هنر مدرن  به ذهن مخاطب خود تلقین می کنند. فلسفه مدرن نیز از این جهت وضعیت بهتری ندارد. در فلسفه مدرن مفاهیمی مانند روح و نفس نه تعریف مورد اتفاقی دارند و نه استدلالها در خصوص وجود و خصایص آن روشن است. در فلسفه مادی آنچه انکار می شود همین تصویر مبهم و مه آلود از روح است.

اما در فلسفه مسلمانان یک جمله کلیدی وجود دارد که می تواند این فضا را روشن کند. "النفس فی وحدتها کل القوی" در این جمله منظور از کل القوی همین قوای معرفتی و  عاطفی بشری است. بنابراین روح یک شبح سفید خیالی و دور از دسترس نیست. روح یعنی همین قوای معرفتی و استعدادهای عاطفی بشر.  در واقع کسانی که روح را انکار می کنند و وجود این قوا را می پذیرند دچار تناقض می شوند. اینکه بگوییم انسان یک جسم است که البته بر خلاف سایر اجسام دارای حافظه و احساس و عقل و عاطفه و اختیار است معنایش این است که انسان یک جسم است که روح دارد. 

تعبیر "فی وحدتها" در این جمله کلیدی نیز به این معناست که  این قوا یک وحدتی دارند و از یکدیگر جدا نیستند. چون حافظه به احساس و عاطفه و عقل دسترسی دارد و همه این قوا یک وحدتی را تشکیل می دهند که به محتوای یکدیگر دسترسی دارند. در واقع این قوا توانایی های یک موجود واحد هستند و به ابعاد یک حقیقت واحد اشاره می کنند که دارای اختیار است. نام این حقیقت واحد که چیزی جز این قوا نیست نفس یا روح است.  این معنا از روح قابل انکار نیست و وجود آن از هر جسمی روشن تر است و برای دفاع از وجود آن نیازی به استدلال خاصی نیز نیست. روح باوری یعنی باور به وجود ساحت آگاهی و اختیار. انکار چنین ساحتی بی فایده و خودویرانگر است. (اگر آگاهی وجود ندارد انکار آگاهی هم بی فایده است. چون اگر ساحت آگاهی وجود ندارد چه کسی قرار است از این انکار آگاه شود؟ و اگر این انکار با اختیار همراه نیست به اندازه صدای یک آبشار بی معنا و فاقد محتواست.) 

حیوانات نیز از چنین قوایی برخوردار هستند و بنابراین آنها نیز روحی دارند که ضعیفتر از روح انسان است. مصنوعات بشری نیز اگر به معنایی حقیقی دارای حافظه و احساس و عاطفه باشند به معنایی حقیقی دارای روح هستند. اما رباتها و کامپیوترهای کنونی تا زمانی که فقط به طور مکانیکی محتوایی را آشکار می کنند و خودشان از آن آگاه نیستند دارای حافظه واقعی نیستند و نمی توان آنها را داری روح دانست.  "حافظه" در هوش مصنوعی تا زمانی که معنایی مجازی داشته باشد (یعنی تا زمانی که خود ابزار از محتوایی که حفظ می کند نا آگاه است) دلیلی بر وجود روح در کامپیوترها و رباتها نیست.   

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۴۳
رضا صادقی

 در نگاه هابز انسان گرگ انسان است. این نگاه بدبینانه به طور مستقیم حاصل غلبه نگاه مادی است.  برای اینکه این مطلب روشن شود آن را با نگاه صدرا مقایسه می کنم.

در نظام صدرا وجود انسان از خداست و خداوند وجود محض و خیر محض است. این تعریف او از نسبت وجود با خیر  خوشبینی او نسبت به تمام هستی و از جمله انسان را به دنبال دارد.

او در تمام آثار خود از نظام احسن دفاع می‌کند و نسبت به وجود  انسان و سرنوشت نوع انسان نگاه مثبتی دارد. (ملاصدرا،۱۳۶۸:. ۷ / 108-118) ‌  از نظر او کل هستی خیر است. و "همة وجودات خیر هستند» (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / 61) این حکم کلی شامل انسان نیز می‌شود. لذا از نظر صدرا در بین انسان‌ها کسانی که بدی بر آنها غلبه کرده در غایت قلت هستند و اهل رحمت و سلامت بیشتر هستند و این در آخرت هم تکرار می‌شود. (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۸۰).   بنابراین در سرنوشت جاودانة انسان غلبه با وجود و خیر است.

هر چیزی که وجود دارد یا خیر محض است که هیچ شری در آن نیست و یا خیر آن بیشتر است. خیر محض تنها یک مصداق دارد که خداوند است. بنابراین وجود انسان با اینکه خیر محض نیست اما انسان موجودی است که خیر آن بیشتر است. یعنی همان گونه که وجود آب هر چند گاهی باعث خسارت می شود، اما در مجموع مایه خیر است، در وجود انسان نیز خیر غلبه دارد. در جامعة انسانی «شرور در اشخاص اندکی است که کمتر از کسانی هستند که از این شرور و آفات در امان هستند و [شرور در همین انسان‌ها نیز] در زمان‌هایی اندک است که کمتر از زمان‌های عافیت و سلامت از شرور است.» (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۶۸). در واقع از نظر صدرا در جامعة انسانی دروغگوترین انسان را که پیدا کنید بیشتر سخنانش راست است و یک قاتل جانی قتل‌هایی که انجام نداده است بیشتر است.

البته انسان گاهی به طور اتفاقی دچار اعتقادات فاسده و اخلاق ذمیمه و اعمال سییه می‌شود. اما این شرور در اشخاصی اندک است که از نظر تعداد کمتر از انسانهای سالم هستند و همین تعداد اندک نیز در زمان هایی اندک  گرفتار بدی‌ها هستند. پس در وجود انسان خیر کثیر بر شر قلیل غلبه دارد و از نگاه صدرایی انسان های شر کمتر هستند و زمان شرارت آنها کمتر از زمان سلامت آنهاست. (ملاصدرا،۱۳۶۸: ۷ / ۶۹).  این نگاه الهی در مقابل دیدگاه مادی امثال هابز قرار دارد که  انسان را به گرگ تشبیه می کند و انسان را موجودی "منزوی، فقیر، رذل، وحشی و حقیر" می داند[1] (Hobbes, 1904, 9)

تفاوت این دو نگاه دلایل متفاوتی دارد. یک دلیل این است که  باور به وجود خیر مطلق در جهان جنبه ای اخلاقی نیز دارد و  باعث می شود انسان خیر را غالب بر تمام هستی بداند و  در تفسیر رفتار و سرشت و سرنوشت همنوعان نیز با همین معیار قضاوت کند. اما نگاه هابز به انسان نگاهی مادی است و طبیعی است که او نمی تواند برای توده ای از ماده ارزشی بیش از این قائل باشد. از سوی دیگر نگاه هابز با نگاه کتاب مقدس که انسان را به طور فطری گناهکار و آلوده می داند هماهنگ است.«کسی که از زن زاییده شده چگونه پاک باشد؟» (کتاب ایوب، 25:4 و 15: 14) اما نگاه صدرا با متون اسلامی هماهنگ است که انسان را به طور فطری پاک می داند. صدرا نه تنها عصمت را برای انسان ممکن می داند بلکه معتقد است عصمت در جهان انسانی تحقق یافته است. 

نکته دیگر آنکه  نگاه صدرا در باور به غلبه خیر مطلق جدای از دلایل عقلی دلیلی اخلاقی نیز دارد. چون فلسفه ای که هم نوعان خود را منزوی و فقیر و رذل و وحشی و حقیر می داند فقط یک خطای معرفتی نیست و خطایی اخلاقی نیز هست. یعنی  هابز هم از نظر دلایل معرفتی دستش خالی است و هم از نظر اخلاقی حق ندارد چنین نگاهی به هم نوعان خود داشته باشد.

 


[1] Solitary, poor,

nasty, brutish, and short

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۹
رضا صادقی

 

جمعیت کشور در حال پیر شدن است و کارشناسان بحران جمعیت را برای دهه‌های آتی پیش بینی می کنند. مجلس و دولت به فکر قوانین تشویقی هستند که فرزندآوری را تشویق کنند. اما در حالی که کشور به جمعیت نیازمند است هیچ کس به فکر وارد کردن انسان نیست. این پیشنهاد که ایران می تواند شهروندانی داشته باشد که در چین یا هند یا افغانستان متولد شده باشند اصلا به ذهن کسی خطور نمی کند و بیشتر در سطح جامعه به عنوان یک شوخی مطرح می شود.

البته کارشناسان به درستی به فهرستی از مشکلات حقوقی، سیاسی و فرهنگی اشاره می کنند که برای چنین شهروندانی به وجود خواهد آمد. اما مشابه چنین مشکلاتی برای بسیاری از شهروندان کنونی کشور نیز وجود دارد و آنها را از حق شهروندی محروم نمی کند. واقعیت این است که اگر این مشکلات هم وجود نداشتند باز جامعه در شرایط کنونی در برابر اعطای شهروندی به بیگانگان مقاومت خواهد کرد و هیچ دولتی قادر به شکستن این مقاومت نیست. دلیل این مقاومت نوعی نژادگرایی پنهان و بسیار عمیق است که با ملی‌گرایی همراه است. این نوع از نژادگرایی از کودکی و با سرودهای ملی و اشعاری که در تقدیس و بزرگداشت وطن است به ذهن دانش آموزان تلقین می شود. وطن‌پرستی باعث می شود که بیگانه شیطانی و پست تلقی شود.

 وطن پرستی یک احساس کور و غیر اخلاقی است که می تواند به ضد خود تبدیل شود و در بلندمدت رشد و شکوفایی هر وطنی را متوقف کند. الان در کشور افغانستان میلیونها نوجوان و کودک گرفتار مشکلاتی هستند که زندگی و سلامت و آینده آنها را تهدید می کند و این مشکلات به طور طبیعی در آینده به کشور ما سرریز خواهد کرد.

کسانی که اخلاق انسانی آنها را قانع نمی کند که باید برای حق حیات و آموزش و بهداشت کودک افغان هزینه کنیم دست کم برای حفظ آیندة وطن باید خود را قانع کنند که رها کردن این کودکان باعث می شود آنها به دلیل محرومیتهایی که تحمل کرده اند به سادگی به یک انتحاری تبدیل شوند. وطن پرستانی که نمی توانند به کودک افغان به عنوان یک انسان نگاه کنند ناخواسته افغانستان را به کشوری تبدیل می‌کنند که در آینده بیماری و فقر و مواد مخدر را به کشور ما وارد می کند.

 ترس و نگرانی از ورود خانواده های افغان ناشی از نژادگرایی است. درست است که جامعه هنوز در اخلاق به رشدی نرسیده است که اعطای حقوق شهروندی به میلیونها خانوادة افغان را تحمل کند (هنوز حتی  مهاجرینی که سالهاست برده وار در کشور کار می کنند از حقوق شهروندی برخوردار نیستند و حق داشتن یک سند خودرو را نیز ندارند.)   اما توجیه این عقب ماندگی اخلاقی با عناوینی مانند نگرانی نسبت به حقوق شهروندی خودفریبی است و باعث تثبیت و تشدید این عقب ماندگی می شود. اکنون که این نوشته را می خوانید میلیونها کودک در همسایگی ما گرسنه هستند و میلیونها انسان در کنار آنها فقط به دلیل ملیت و نژاد متفاوتی که دارند دچار توهم بی تقصیری هستند.

سینگر در مقاله "قحطی، وفور و اخلاق" نشان می دهد اینکه چشم‌اندازی برای حل نهایی این گونه مشکلات وجود ندارد توجیهی برای رواج بی‌تفاوتی نیست. چون رسوب این مشکلات بر روی زمین دقیقا به این دلیل است که مردم به این وضعیت عادت کرده‌اند و بی‌تفاوت شده‌اند. شهروندان مدرن برای جلوگیری از مرگ انسان‌های گرسنه بر روی زمین کمک مالی چندانی نمی‌کنند، به نمایندگان خود نامه نمی‌نویسند، تظاهرات نمی‌کنند و اعتصاب غذا نمی‌کنند و در چنین شرایطی مرگ میلیونی کودکان گرسنه تداوم دارد. او معتقد است اگر شهروندان به دنبال حل مشکلی باشند، دولت نیز به طور جدی همراه خواهد شد و نقش اصلی را بر عهده خواهد گرفت. بنابراین تا زمانی که بیشتر شهروندان برای جلوگیری از مرگ گرسنگان سایر کشورها اقدامی نمی‌کنند، دولت نیز ارسال کمک‌‌های جدی را خلاف نظر مردم می‌داند و چندان رغبتی به ورود به این عرصه ندارد. (Singer, 1972, 239)

(توهم بی‌تقصیری از پیتر انگر است که به بی‌تفاوتی نسبت به مرگ و میر کودکان گرسنه در جهان اشاره دارد:

Peter Unger Living High and Letting Die: Our Illusion of Innocence

)

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۱۳
رضا صادقی

 

نیچه "در چنین گفت زرتشت" این سخن را که خدا مرده است از قول یک دیوانة فانوس به دست بیان می‌کند. او این سخن را در جاهای دیگر نیز تکرار می‌کند. این سخن نیچه که در سیاقی شاعرانه و پرابهام بیان شده است در فلسفة مادی غرب مورد استقبال قرار گرفته است و مدام تکرار شده است.  

مرگ خدا چند معنا می‌تواند داشته باشد: (این چند معنا ممکن است ابعاد مختلف سخن نیچه را نشان دهند.)  

1- رایجترین معنای مرگ خدا این دیدگاه مسیحی است که خدا (برای نجات انسان از گناه نخستین) با حلول در بدن مسیح در زمین رنج کشید و به صلیب کشیده شد.

با اینکه نیچه منتقد اخلاق مسیحی است، اما دیدگاه مرگ خدا و ظهور ابرانسان می‌تواند قرائتی مدرن از آموزة نجات مسیحیت باشد. مرگ خدا در برخی از اسطوره‌های دیگر نیز مطرح است. اما چنین ادعایی ماهیتی فلسفی ندارد و از نظر منطقی مفهوم مرگ با مفهوم خدا (که بنابر تعریف مطلق است و نامیرا) قابل جمع نیست.

2- اگر مرگ خدا به معنای عدم وجود خدا باشد، این سخن نیز جدید نیست و دیدگاهی الحادی است که همیشه در برابر خداباوری مطرح بوده است.  

3- مرگ خدا می‌تواند به این معنا باشد که انسان مدرن انسانی بی‌خداست و در زندگی مدرن خدا را فراموش کرده است.  

اما این ادعا نیز ماهیتی فلسفی ندارد و گزارشی تاریخی در مورد یک دورة خاص از زندگی انسان است که برای اثبات آن نیاز به مطالعات اجتماعی و تجربی است. نیچه در هیچ یک از آثار خود شواهد تجربی و آماری این ادعای خود را بیان نمی‌کند. طرفداران او نیز اغلب به پیروی از او به جای بیان شواهد و دلایل این ادعا تلاش می‌کنند با بیان‌هایی خطابی و تلقینی مخاطب را با خود همراه کنند او را قانع کنند که دوران ایمان گذشته است. اما آنها توضیح نمی‌دهند که اگر ایمانی وجود ندارد پس این همه آثار الحادی برای تغییر عقیدة چه کسانی تولید می‌شود؟

 

4- گاهی مرگ خدا به معنای مرگ بر خداست و بسیاری از کسانی که از مرگ خدا سخن می‌گویند با این عبارت دشمنی خود با چنین وجودی را ابراز می‌کنند. این دشمنی یک احساس شخصی است و نمی‌تواند یک دیدگاه فلسفی باشد. با این حال این احساس شخصی ریشة بسیاری از مکاتب مادی و نسبی‌گراست. نیگل در این خصوص می‌نویسد:

 " در روزگار و دوران کنونی این اندیشه که نسبت بین ذهن و جهان بنیادی است بسیاری را عصبانی می‌کند. از نظر من این بازتابی از ترس از دین است ...  خود من به شدت گرفتار چنین ترسی هستم و دوست دارم الحاد درست باشد ... مطلب فقط این نیست که چون به خدا باور ندارم به طور طبیعی آرزو می‌کنم که باورم درست باشد. مطلب این است که من آرزو می‌کنم خدایی نباشد! من نمی‌خواهم خدایی وجود داشته باشد. نمی‌خواهم جهان این گونه باشد."

Nagel,Thomas, 1997, The Last Word Oxford, Oxford University press.p 131

انگیزة این خصومت را می‌توان از متفکرینی مانند مارکس، فروید و فوکو پرسید که از نقش ثروت، شهوت و قدرت در تشکیل باورهای بشر بحث کرده‌اند. اما بهترین نقد این است که دو جهان را فرض کنیم که یکی بدون  خدا و یکی دارای علم مطلق و خیر مطلق و ... است. یک سوال این است که از نظر منطقی کدام یک از این دو جهان امکان تحقق و ماندگاری دارند؟ پرسش دیگر این است که کدام یک از این دو جهان ارزش بیشتری دارند؟ اگر به انتخاب ما بود کدام جهان را انتخاب می کردیم؟

 چگونه می‌توان تصور کرد انسانی دانش و خیر و زیبایی را ارزشمند بداند و با صراحت بگوید من نمی‌خواهم در جهان دانش و خیر و زیبایی مطلق باشد؟

 

آن دشمن خورشید در آمد بر بام

دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۰۸:۵۳
رضا صادقی

فلسفة درجة دوم

فلسفه را می‌توان به درجة اول و درجة دوم تقسیم کرد. به عنوان نمونه اینکه صدق چیست بحثی درجة اول است. اما دیدگاههایی که در تاریخ فلسفه در مورد صدق مطرح شده است بحثی درجه دوم است.   وقتی افلاطون با روش عقلی در مورد صدق یا عدالت یا خیر بحث می‌کند و یا از وجود روح دفاع می‌کند، این بحث‌ها فلسفة درجة اول است. بعد از اینکه این فلسفه تدوین شد در مورد همین فلسفه هم می‌توان بحث‌های زیادی را مطرح کرد. برخی از این بحث‌ها ماهیتی فلسفی و برخی ماهیتی غیر فلسفی دارند و به عنوان نمونه تاریخی، ادبی یا زبانی هستند. بنابراین بخش زیادی از محتوایی که در متون فلسفی مطرح است و در کلاسهای فلسفه تدریس می شوند یا ماهیتی فلسفی ندارند و با روش عقلی نمی توان در مورد آنها قضاوت کرد و یا فلسفه درجه دوم هستند.

 سالهاست که  افلاطون یا سقراطی در جهان نیست. شاید یک دلیلش این است که فلسفة درجة اول به حاشیه رفته است و فلسفة درجة دوم در کنار بحثهای تاریخی و ادبی جای آن را گرفته است. به عنوان نمونه در روش آموزشی گروه‌های فلسفه بیشتر بر فلسفة درجة دوم تأکید می‌شود و عنوان درسها نام فیلسوفان یا مکاتب تاریخی است. بیشتر منابع، کتابها و مقاله‌ها نیز درجه دوم است و در مورد تاریخ اندیشة فلسفی است. بحث‌هایی مانند اینکه منظور هایدگر از وجود چیست و تأثیر آن بر تاریخ اندیشه کدام است یک بحث تاریخی است که با روش فلسفی و عقلی و پیشین نمی‌توان پاسخی برای آن یافت. در این روش دانشجویان به جای اندیشیدن مجبور به حفظ بحث‌هایی تاریخی و زبانی می‌شوند که اغلب پراکنده و غیر دقیق و مورد اختلاف هستند. در این روش دانشجویی که حافظة قوی‌تری داشته باشد موفق‌ترین دانشجوست.

 

وقتی فلسفة درجة اول به حاشیه می‌رود فلسفة درجة دوم نیز اهمیت خود را از دست می‌دهد و به تدریج بحث‌های تاریخی و غیر فلسفی جای هر دو فلسفه را می‌گیرد. اکنون در کلاس‌های درس بیشتر اطلاعاتی که به دانشجویان داده می‌شود عبارت است از زندگی‌نامة فیلسوفان و نام کتاب‌های آنها و تاریخ مکاتب و اندیشه‌ها و ترجمة عبارتها و اصطلاحات و مقایسة کاربرد آن در زبان‌ها و زمان‌های مختلف. این بحث‌ها به جای خود اهمیت دارند. اما گروه‌هایی هم باید باشند که به فلسفة درجة اول بپردازند تا دانشجویان فلسفه حق انتخاب داشته باشند.

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۰
رضا صادقی