چند پارادکس و یک نکته
کتاب ساختار انقلابهای علمی مهمترین اثر تامس کوهن و یکی از پرفروشترین کتابهای فلسفی قرن بیستم است. امتیاز کتاب در این است که با روشی تاریخی نگاشته شده است و بحثها با تکیه بر آنچه در متن تاریخ علم میگذرد پیش میروند .اما مشکل کتاب این است که ناسازگاریهای درونی زیادی در آن به چشم میآید .در ادامه تعدادی از پارادکسهای بارز کتاب را مرور خواهیم کرد.
کوهن در ادعایی که بر خلاف اجماع قاطع ستارهشناسان است ادعا میکند که نظریة کوپرنیک دقیقتر از نظریة بطلمیوس نبود. (کوهن،1390، 192) ولی پیش از این کوهن عدم تطابق نظام بطلمیوسی با مشاهدات علم نجوم را به عنوان علت شکست این نظام معرفی کرده بود. (همان، 117)
کوهن گاهی ریاضی را به عنوان نمونهای از علومی که از ابتدا پارادایمی استوار داشته است معرفی میکند، (کوهن، 1390، 44) و گاهی نیز بازیهای ریاضی را فاقد پارادایم معرفی میکند. Kuhn, 1962,.102
کوهن با تلقی انباشتی مخالف است و می نویسد: «تراکم یافتن نوآوریها نه تنها به واقع نادر است، بلکه در اصول نیز نامحتمل است.[i]» در این عبارت معلوم نیست که اگر تراکم در اصول نامحتمل است، پس چگونه به ندرت رخ میدهد.
به هر حال کوهن با اینکه تراکم را نامحتمل می داند، در جاهای زیادی از تراکم نوآوری ها خبر داده است. مثلا کوهن در یک جا تصریح میکند که پارادایمهای جدید معمولا «مقدار زیادی از ... دستاوردهای گذشته را حفظ میکنند.» [ii] و دست کم بخشی از دستاورد پارادایم همیشه پایدار است. [iii] او به نقش مکاتب نورشناسی پیش از نیوتن در پیدایش پارادایم نیوتنی مثال میزند و مینویسد: «همة این مکاتب در دورههای مختلف سهم مهمی در ایجاد مجموعهای از مفاهیم، پدیدارها و فنون داشتند، مجموعهای که نیوتن نخستین پارادایم تقریبا همه جا پذیرفته شدة نورشناسی فیزیکی را از آن اخذ کرد»[iv]. او در جای دیگر این پیشرفت انباشتی را به همة تاریخ علم تعمیم میدهد و مینویسد: «از نظر من هر مرحلهای از تحول یک حوزة خاص بر مرحلة قبل بنا شده است –گر چه نه به طور کاملا مستقیم-: در مرحلة قبل پرسشها، دادهها و مفاهیمی که برای تحقق مرحلة بعدی به آنها نیاز است، تولید میشوند.»[v] کوهن در مقایسة دورههای مختلف فیزیک نیز به وحدت موضوعات اذعان دارد و مینویسد: «موضوعات علمیای که اولر، لاپلاس، و یا گاس کمک اساسی به آن نمودند، تقریبا عین همان موضوعاتیاند که قبلا از سوی نیوتن و کپلر توضیح داده شده بودند. به علاوه کار اقلیدس، ارشمیدس و بطلمیوس نیز کمابیش متضمن فهرست مشابهی است.»[vi]
او از یک سو ادعا میکند که تحولی که با فیزیک نسبیت حاصل شد به اندازهای است که «مصداقهای فیزیکی مورد عطف مفاهیم اینشتاینی به هیچ وجه همانند مصداقهای فیزیکی مورد عطف مفاهیم نیوتنی نیستند.» [vii] و از سوی دیگر ادعا میکند که «انتقال از مکانیک نیوتنی به اینشتاینی متضمن طرح پدیدارهای اضافی نبود.» [viii] او هم مدعی است که در گذر از نیوتن به اینشتاین فقط شکل قوانین تغییر نمیکند و عناصر ساختاری جهان نیوتنی نیز تغییر میکنند[ix] و هم ادعا میکند که اینشتاین مفهوم یا پدیدار تازهای را طرح نکرد و صرفا شبکة مفهومی را جابه جا کرد.[x] او از یک سو در طرح انگارة قیاسناپذیری ادعا میکند که هر پارادایمی منطق و دلایل خاص به خود را دارد و از سوی دیگر تصریح میکند که نظریههای منسوخ از نظر روش و دلایل تفاوتی با نظریههای کنونی ندارند.[xi]
بخشی از مشکلات نیز به این دلیل ایت که کوهن در توصیف انقلاب علمی همزمان از روانشناسی و جامعهشناسی کمک میگیرد. گشت گشتالتی[xii] تحولی لحظهای در یک ذهن فردی است و «باید تماما همزمان رخ دهد (اگر چه نه ضرورتا در یک لحظه) یا هرگز رخ ندهد.» [xiii]. در حالی که انقلابی که کوهن در روش تاریخی خود به آن نظر دارد حاصل کاری جمعی و تدریجی است. جمع بین گشتالت و رویکرد تاریخی باعث خلط بین روانشناسی و جامعهشناسی شده است و در کتاب ساختار آشفتگیهای زیادی ایجاد کرده است. کوهن با اینکه تصریح کرده بود که انقلاب «با واقعهای بالنسبه ناگهانی و بدون ساختار همچون یک تغییر گشتالتی» رخ میدهد[xiv] اما در نهایت روش مورخ برای توضیح تحولات علمی را اغراقآمیز میداند و توضیح میدهد که انقلابی را که مورخ مشاهده میکند در فرایندی تدریجی شکل گرفته است. [xv]
کوهن گاهی انقلاب را به عنوان رویدادی جمعی معرفی میکند که به گونهای تدریجی رخ میدهد و گاهی نیز آن را به عنوان رویدادی فردی و لحظهای. لذا در حالی که ظهور پارادایم جدید فرایندی طولانی است که «هرگز یک شبه رخ نمیدهد.» [xvi] اما «پارادایم جدید، یا سرنخ کافی برای بسط و تفصیل آتی یک پارادایم، دفعتا و بعضا در نیمة دل شب، در ذهن دانشمدی که عمیقا غرق بحران است ظهور میکند.» [xvii] او در حالی که حتی اکتشاف را رویدادی جمعی میداند، اما همزمان برخی از انقلابها را به افراد نسبت میدهد و مثلا در مورد بویل میگوید «هم شیمی و هم جهان شیمیدانها را دگرگون کرد.» [xviii] او گاهی نیز پارادایم را به عنوان چشمانداز جدیدی تعریف میکند که یک دانشمند با رسیدن به آن، در یک لحظه موفق میشود اجزای یک مسئله را به شیوهای متفاوت ببیند.[xix]
کوهن در کتاب ساختار بارها اعلام میکند که انقلاب توسط متخصصین مسلط بر یک پارادایم رخ میدهد و بارها نیز اعلام میکند که انقلاب توسط دانشمندان جوانی رخ میدهد که به پارادایم کنونی دلبستگی ندارند. در آثار او از یک سو «نوآوری معمولا تنها بر دانشمندی ظاهر میشود که چون به طور دقیق میداند که منتظر چه چیز باید باشد، میتواند تشخیص دهد که یک جای کار ایراد دارد. اعوجاج تنها در پرتو زمینهای که پارادایم فراهم کرده ظاهر میشود.»[xx] از سوی دیگر «دانشمندانی که به اختراع بنیانی پارادایم جدید نایل میشوند تقریبا همواره یا بسیار جوان هستند یا در حوزهای که پارادایم آن را تغییر میدهند بسیار تازهوارد هستند». این افراد چون به قواعد پارادایم کنونی تعهدی ندارند «مستعدند قواعد دیگری را تصور کنند.» [xxi]
ناسازگاری این دو تحلیل در جایی است که کوهن از یک سو تصریح میکند که «نوآوری معمولا تنها بر دانشمندی ظاهر میشود که چون به طور دقیق میداند که منتظر چه چیز باشد، میتواند تشخیص بدهد که یک جای کار ایراد دارد. اعوجاج تنها در پرتو زمینهای که پارادایم فراهم کرده است ظاهر میشود.»[xxii] و از سوی دیگر نیز ادعا میکند که «آنها معمولا به قدری جوان هستند یا به قدری تازهوارد ... که کمتر از معاصرانشان به جهان بینی و نیز قواعد تعیینشدة پارادایم قدیم به نحو عمیقی»[xxiii] تعهد دارند.
کوهن در بیانی مطلق ادعا میکند که «پارادایمها ابدا توسط علم عادی اصلاحپذیر نیستند.»[xxvi] چنین حکم مطلقی ابدا با تمسک به روش تاریخی اثباتپذیر نیست و همزمان با سخنان دیگر کوهن نیز نا سازگار است. به عنوان نمونه او در جای دیگر او میپذیرد که علم عادی میتواند دامنه و دقت کاربرد پارادایم را افزایش دهد[xxvii]نکته ای که در بررسی این پارادکسها باید به آن توجه داشت این است که این دست از تناقضات در هر اثر فلسفی یافت می شوند و حتی آن دسته از متون فلسفة علم که با روش منطقی و تحلیلی نگاشته شدهاند نیز از این قبیل تناقضات در امان نیستند. با اینکه تأسیس یک نظام فلسفی کار هر کسی نیست اما کشف این قبیل تناقضها در یک نظام فلسفی کار ساده ای است. شهید مطهری در مورد مشابهی نوشته بودند با تماشای قله نوردی دیگران به سادگی می توان خطاهای آنها را کشف کرد. اما هر کسی توان قله نوردی را ندارد. پوپر نیز در حدسها و ابطالها مدام تأکید دارد که برای فتح قله های دانش خطر کردن یک ضرورت است و گرفتار شدن به تناقضات نیز بخشی از خطری است که در تأسیس هر نظام فکری با آن مواجه هستیم.
[i].
[ii]. همان، 209
[iii]. همان،55
[iv]. همان، 42
[v]Kuhn, 1993, 227.
[vi]. کوهن، 1392، 81
[vii]. همان، 136
[viii]. همان، 137
[ix]. همان، 136
[x]. همان، 137
[xi]. همان، 30-31
[xii]. Gestalt Switch
[xiii]. کوهن،1390، 188
[xiv]. همان، 158
[xv]. Kuhn, 2000, 88.
[xvi]. همان، 36
[xvii]. همان، 123
[xviii]. همان، 180
[xix]kuhn, 1962,. 121
[xx]. کوهن،1390، 98
[xxi]. همان، 124
[xxii]همان، 98
[xxiii]همان، 181
[xxiv]. همان، 98
[xxv]. همان، 124
[xxvi]. همان، 158
[xxvii]. همان، 67