پرستوها در طواف
«شما که هنوز اینجا هستید». این نخستین جملهای است که هنگام دیدن پرستوهایی که اطراف حرم میچرخند به ذهنت میرسد. پرستوهایی که در پستویِ خانة خدا، لانه دارند و آواز آنها هنگام پرواز رمز و رازی پر از ناز دارد. گویی به زبان خودشان نیایشی را زمزمه میکنند و رد قدمهای اهل طواف را «از خاک تا ستاره، تا آفتاب دنبال میکنند.» قرنها پیش صاحب کعبه با سنگهای کوچکی که در چنگال این پرندهها بود سپاه ابرهه را نابود کرد تا معلوم شود «که این خانه صاحبی دارد».[1] حالا این پرستوها هنوز اینجا هستند و حکایتِ هیمنه و برتری سپاه فیل و سادگیِ شکست آنها را بازگو میکنند. آنها تقریبا بیشتر شبانه روز اطراف کعبه میچرخند و با بالهای خود «سراسیمه باد را غربال میکنند» و با آواز خود به زائران یاد میدهند که با سنگی که در مشت کودکی مهاجر است، میتوان بر ساز و برگ ابرهة زمان پیروز شد.
«چه طوافی و چه پروازی!
دور باد از حشمتِ معصومشان افسونِ صیادان.
خستگی از بالهاشان دور
وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور.»
در خانة خدا گربهها هم هستند و کسی به آنها کاری ندارد. پروانههایی هم هستند خاکی و سبک که شاید از ترس پرستوها ساعتها بی حرکت به پردة کعبه میچسبند. آنها نیز با سکوت خود تو را به پردة کعبه میخوانند و به تو یاد میدهند که خاکی شوی و از پیلة خود بیرون شوی و مثل یک پروانه تا ابد به برقِ چشمِ آن آشنا دل بدوزی تا از چشمهایش بشنوی «به پاس این همه راهی که آمدی، یک لحظه از رهایی منتظر توست.» اینجا خانة من است.«یک نفس از خویشتن آزاد باش.»
زیاد پیش میآید که بالاتر از پرستوها نیز در فاصلهای دور، در دل آسمان چند عقاب بالهای خود را گشودهاند و در اوجِ دوری، مستِ پروازند. شاید این عقابها به دنبال شکار کبوترهای حرم در آن نقطه از آسمان آرام میچرخند. اما هماهنگی چرخش آنها با طواف زائران دیدنی است و یادآور چرخش تمام جهان هستی بر حول علم و قدرتِ بی انتهای آن آشنایِ بلندمرتبه است. این احساس که تمام ذرات عالم در گردش هستند، طواف را دلچسب میکند. اینجا «به ذکرش هر چه بینی در خروش است.»گویی تمام جهان آوا و آهنگی است که انسان فقط در لحظة طواف با آن هماهنگ میشود. این آهنگِ کیست؟ آرامشی که در طواف است از همین همآهنگی نیست؟ اگر انسان همیشه با این آوا همآهنگ بود، آیا از کوه غم خودساختهای که بر دوش دارد، چیزی میماند؟
«هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان بر چیند،
می گشاید گرة پنجرهها را با آه.»