دگم نخست هیوم
هیوم در فصل دوم از کتاب پژوهش به بحث از منشأ تصورات می پردازد.[1] در این نوشته خلاصه این بخش را نقل می کنم و ضمن اشاره به دگم اصلی هیوم، نکاتی انتقادی را در پانوشت بیان می کنم.
هیوم نخست همة ادراکات را به تصور و تأثر تقسیم می کند. تأثر حاصل تجربة مستقیم است و تصور کپی آن است که در حافظه می ماند. هنگام نگاه کردن به رنگ سبز تأثری از این رنگ دریافت می شود و بعد از آنکه دیگر به رنگ سبز نگاه نمی کنیم تصوری از آن در حافظه می ماند. تفاوت این دو دسته از ادراکات در وضوح و قدرت آنهاست. تأثر نسبت به تصور قدرت و روشنی بیشتری دارد. مثال هیوم این است که تجربة عشق (تأثر) با تصور عشق متفاوت است و تصور عشق هیچگاه هیجان و آشفتگی حاصل از تجربة عشق را ندارد.[2]
هدف هیوم از این تقسیم بندی این است که تصورات عقلی و فطری را انکار کند. او معتقد است ذهن صرفا با ترکیب و تجزیة تصورات تجربی می تواند به تصورات جدیدی برسد و در ذهن هیچ تصوری یافت نمی شود که فاقد تأثر باشد. او برای این ادعای خود دو دلیل بیان می کند.
نخست اینکه از مخالفین خود می خواهد که تصوری را معرفی کنند که فاقد تأثر باشد و از تجربه ناشی نشده باشد.[3]
دلیل دوم او نیز این است که اگر کسی فاقد یکی از قوای معرفتی باشد از تصورات مربوط به آن نیز محروم است. مثلا فرد نابینا تصوری از رنگ ندارد.[4]
هیوم در پایان این بحث یک مثال نقض برای ادعای خود مطرح می کند که از نظر او بی اهمیت است. فرض کنید انواع رنگهای قرمز در یک طیف درجه بندی شده اند. اگر یکی از درجات رنگ قرمز را از جدول مربوط به این رنگ حذف کنیم کسی که آن رنگ را هیچگاه ندیده است با نگاه به به دو رنگ قبل و بعد، می تواند تصوری را از آن رنگی که حذف شده است در ذهن خود ایجاد کند.[5] چنین فردی تصوری از رنگ حذف شده دارد که ناشی از تأثر نیست. مشابه این مثال در مورد طیفی از اصوات نیز قابل طرح است.
جزم اصلی هیوم در این فصل و منشأ خطاهای بعدی او این است که محتوای ذهن را منحصر در تأثر و تصور می داند و کارکرد عقل در تولید مفاهیم جدید را نادیده می گیرد. در حالی که خود هیوم در کتاب رساله می پذیرد که ذهن مفهوم تساوی را از راه مقایسه درک می کند. (Hume, 1978, 46) عقلگرایان معتقدند مفاهیمی که از راه مقایسه درک می شوند بسیار بیشتر هستند و شامل مفاهیم فلسفی مهمتری می شوند. هیوم این مفاهیم را یا نادیده می گیرد یا مانند مفهوم ضرورت و جوهر انکار می کند.
هیوم در این فصل فرض می کند که هر تصوری باید ناشی از تجربه باشد و ادعا می کند که هیچ مورد نقیض مهمی وجود ندارد. اما او با تکیه بر این جزم در فصلهای بعدی به هر مورد نقیضی که می رسد صرفا به این دلیل که تجربی نیست آن را کنار می گذارد. گویی که در فصل نخست اثبات کرده است که هر مفهومی باید ریشه تجربی داشته باشد. در حالی که در فصل نخست این ادعا که مورد نقیضی وجود ندارد، اثبات نشده است. روش هیوم این است که در فصل نخست از مخالف خود می خواهد که یک مورد نقیض ارائه کند و در فصلهای بعدی به هر مورد نقیضی که می رسد ادعا می کند که این مورد نقیض به این دلیل که در چارچوب تجربی نمی گنجد محتوایی ندارد. مفاهیم متافیزیکی مانند جوهر و ضرورت از نگاه هیوم صرفا به این دلیل که تجربی نیستند بی محتوا هستند. در حالی که همین مفاهیم می توانند مورد نقیضی باشند برای این ادعای هیوم که هر مفهومی باید تجربی باشد.
هدف هیوم این است که جایی برای فلسفه عقلی که پشتوانه الهیات است باقی نماند. او این هدف را با صراحت در مقدمه کتاب بیان می کند و توضیح می دهد که با بررسی حدود شناخت می توان فلسفه پشتیبان الهیات را کنار گذاشت و فلسفه جدیدی را جایگزین آن کرد که اصول حاکم بر شناخت را بیان می کند. بنابراین هیوم اصول حاکم بر شناخت را با بی طرفی نمی نویسد. او این اصول را طوری تنظیم می کند که مفاهیم متافیزیکی خارج از حدود شناخت قرار بگیرند. بنابراین تقسیم ادراکات به تصور و تأثر یک کشف بی طرفانه نیست. بلکه قبل از آنکه یک کشف باشد یک ابزار است که برای مبارزه با متافیزیک ساخته شده است.
[1] . با اینکه هیوم منکر علیت است اما نخستین پرسش فلسفه او این است که علت تحقق تصورات در ذهن چیست؟
[2] . با اینکه هیوم تفاوت تأثر و تصور را صرفا در قدرت و وضوح می داند، اما مثال خود او نشان می دهد که تفاوت تصور و تأثر صرفا در وضوح و قدرت نیست. چون هیچگاه نمی توان ادعا کرد تصور عشق یک تجربة عشق ضعیف است. تصور حسادت نیز یک حسادت ضعیف و کمرنگ نیست و به همین خاطر منع اخلاقی ندارد.
2-در اینجا مفاهیم فلسفی مانند جوهر و ضرورت موارد نقیض مهمی هستند که مخالفین هیوم می توانند آنها را معرفی کنند. جالب است که هیوم در اینجا درخواست می کند که یک مفهوم غیر تجربی به او نشان دهیم و در فصلهای بعدی مفاهیم عقلی را صرفا به این دلیل که تجربی نیستند کنار می گذارد.
[4] . با این دلیل نیز نمی توان اثبات کرد که محتوای ذهن صرفا منحصر در مفاهیم تجربی است. عقلگرایانی مانند صدرا نیز می پذیرند که انسان بدون هر حسی از بخشی از علم محروم است: من فقد حسا فقد فقد علما. اما از نگاه آنها ذهن با قوای تجربی مفاهیم تجربی را دریافت می کند و سپس عقل با مقایسه مفاهیم تجربی می تواند به مفاهیمی جدید مانند تقدم، تأخر، تساوی، تفاوت و ... برسد. پیش از هیوم تعقل وجه تمایز انسان از حیوان بود و هیوم قصد دارد معرفت بشر را به تجربه و تخیل محدود کند.
[5] . با اینکه هیوم این مورد نقیض را کم اهمیت تلقی می کند اما به هر حال یک مورد نقیض برای رد ادعای او کافی است و تفاوتی نمی کند که آن مورد نقیض را خودش یافته باشد یا دیگران. ضمن اینکه نمونه های نقیض دیگری نیز وجود دارند که وقتی در کنار این مورد نقیض قرار گیرند مشکلی جدی برای فلسفة او ایجاد می کنند. مثلا اگر دایره کوچکی را به کسی نشان دهیم او می تواند تواند دایره بزرگتر از آن را بدون اینکه دیده باشد، تصور کند. یا اگر خط راستی را به کسی نشان دهیم او می تواند خط منحنی، خط شکسته، مثلث و ... را بدون اینکه دیده باشد تصور کند. کسی نیز که درکی از واحد ریاضی داشته باشد تمام اعداد ریاضی را می تواند درک کند. یک فرد صرفا با دیدن یک خط مستقیم می تواند انواعی از خطها را تصور کند بدون اینکه آنها را از قبل دیده باشد. دایره کامل آن طور که در ریاضی تعریف می شود با اینکه قابل فهم است، اما معنایش این نیست که قابل مشاهده نیز هست. این قبیل مثالها قدرت عقل در تولید تصورات جدید را نشان می دهند و با منبای تجربی فلسفة هیوم سازگار نیست.