کوهن و داروین
پیش از کوهن رسیدن به صدق یا دست کم تقرب به آن هدف پژوهش علمی معرفی شده بود. اما کوهن وجود چنین هدف و غایتی را انکار میکند. او پیچیدگی و ظرافت حاصل از کار علمی را ناشی از تغییراتی اتفاقی و دفعی میداند و امکان برآمدن پیچیدگی از اتفاق را با تمسک به داروینیسم توضیح میدهد. از نظر او علم و تکنولوژی با تمام پیچیدگیها و دستاوردهایی که دارند ممکن است «بدون برخورداری از هدفی معین»[i] تحقق یافته باشند. از نظر کوهن مهمترین جنبة بحثانگیز دیدگاه داروین این بود که او غایتمندی را در حوزة زیستشناسی نفی کرد. فرضیة تطور انواع و حتی ادعای برآمدن انسان از حیوان، پیش از داروین نیز مطرح شده بود. اما تا زمان داروین هنوز تطور انواع هدفمند تلقی میشد و از نظر کوهن ابداع داروین این بود که وجود هر گونه هدفی را انکار کرد. جمعبندی کوهن این است که: «تحول علمی باید فرایندی تلقی شود که از درون هدایت میشود، نه اینکه از بیرون کشیده میشود؛ یعنی به عنوان تطور از نه تطور به»[ii]
کوهن در تمسک به داروینیسم به دورة دوم اندیشة پوپر نزدیک میشود. پوپر نخست از منتقدین جدی داروینیسم بود و فرضیة تطور داروین را نوعی شبه علم تلقی میکرد که فاقد محتوای تجربی است. از نظر او این فرضیه ابطالپذیر نیست و با هیچ رویداد قابل فرضی باطل نمیشود. بنابراین فرضیة تطور معیار علمیت را ندارد. او معتقد بود چیزی به نام قوانین داروینی وجود ندارد و به همین دلیل فرضیة داروین قدرت پیشبینی ندارد. اصل بقای اصلح از نظر پوپر قانونی تجربی نیست و بیشتر شبیه نوعی اینهمانی است که بدون پژوهش تجربی قابل تصدیق است. چون بدون نیاز به تجربه نیز میتوان فهمید که در هر تنازعی آنکه اصلح است باقی میماند. البته آثار داروین بخشهایی تجربی نیز دارد که به تاریخ انواع مربوط است. اما بیان تاریخ با بیان قانون متفاوت است و بخشهای تاریخی دیدگاه داروین نمیتوانند به قوانینی شبیه قوانین نیوتنی تبدیل شوند. لذا پوپر با کسانی که داروین را نیوتن زیستشناسی مینامیدند مخالف بود. )ر. ک. پوپر، 1374،280- 296 و پوپر، 1358، 115 (با اینکه پوپر بعدها از این دیدگاه خود عدول کرد و حتی تا آنجا پیش رفت که معیار ابطالپذیری را نیز با استفاده از ادبیات داروین معرفی کرد، اما او هیچ گاه پاسخی قانعکننده برای اشکالات فوق بیان نکرد. او صرفا تغییر موضع داد و در آثار خود به گونهای گسترده از مفاهیم زیستی و ادبیات داروینی برای تبیین روند تحول شناخت استفاده کرد.[iii] او در این بخش از آثار خود نقد نظریهها را نوعی تنازع بقا دانست و حدسهای بیدلیل را با جهشهای ژنتیک مقایسه کرد.
کوهن نیز در کتاب ساختار برای انکار غایتمندی انقلاب علمی به داروین تمسک می کند. اما او در آثار بعدی خود بیشتر به زبان توجه داشت و از طبقهبندیهای زبانی بحث میکرد. او در این دوره به جای اینکه از استعارة جهش ژنتیک بهره گیرد بیشتر به بحث پیدایش انواع توجه داشت. او در این خصوص مینویسد: «شباهت بیولوژیک در تحول انقلابی آن گونه که برای سالها تصور میکردم در جهشها نیست. بلکه در تقسیم به انواع است. مشکلاتی که درتقسیم به انواع مطرح است (مانند مشکل تشخیص یک مرحله از تقسیم انواع تا مدتی پس از وقوع و حتی در آن هنگام نیز مشکل عدم امکان تعیین زمان وقوع) بسیار شبیه به مشکلاتی است که در تحول انقلابی و در پیدایش و جزئی شدن تخصصهای علمی جدید مطرح شده است.»[iv]
با این حال به نظر میرسد نمیتوان حکم گونههای زیستی برآمده از تغییرات دفعی را به نظریههای علمی تعمیم داد. چنین تعمیمی نوعی خلط مبحث است که بدفهمیهای زیادی را به دنبال دارد. داروین از مفاهیمی مانند تطور، تنازع بقا و انتخاب طبیعی در سیاقی بیولوژیک و برای تبیین تنوع گونههای حیوانی استفاده میکرد. کاربرد این مفاهیم در حوزة علمشناسی و در خصوص نزاع بین نظریههای علمی حتی از نگاه خود کوهن خلط آشکار دو پارادایم قیاسناپذیر است. در زیست شناسی گونه ای که با شرایط محیطی سازگار نباشد حذف خواهد شد. اما در حوزة علم حذف آنچه با نظریه های کنونی سازگار نیست یک ضرورت نیست و چون معلوم نیست اهدافی مانند عقلانیت را تضمین کند، حتی مطلوب هم نیست.
با اینکه کوهن مدعی است نوآوری اصلی داروین این بود که هر گونه غایت و هدفی را در رویدادهای طبیعی انکار کرده، اما به نظر میرسد مسئلة وجود هدف در رویدادهای طبیعی، پرسشی زیستشناختی نیست که با روش تاریخی و تجربی داروین بتوان پاسخی ایجابی یا سلبی برای آن یافت. این مسئله ماهیتی فلسفی دارد و با تمسک به هیچ تجربة ممکنی نمیتوان وجود غایت یا هدف را انکار کرد. اگر زیستشناسی مانند داروین بتواند رویدادهای مورد پژوهش خود را بدون فرض هر گونه غایتی تبیین کند، از این مطلب نمیتوان نتیجه گرفت که رویدادهای زیستی یا کل طبیعت غایتی ندارند. در بحث از تولید علم انکار غایت بسیار مشکل است. تولید علم آگاهانهترین و عقلانیترین رفتار انسانی است و اهداف انسانی در فرایند تولید علم نقشی اساسی دارند. تحولات علمی با خودآگاهی فردی و تاریخی همراه هستند و با رویدادهای طبیعی و زیستی تفاوتی اساسی دارند. اهداف یک نظریهپردازی خاص میتواند مقطعی و محلی باشند و اغلب هدفها و غایتهای مشترکی نیز وجود دارند. کنجکاوی برای کشف حقیقت و تلاش برای به کار گرفتن طبیعت جهت رفع نیازهای جامعة بشری، نمونههایی از اهداف مشترک انواع پژوهشهای علمی در طول تاریخ علم به شمار میروند. این صفحه کلید با هدف حروفچینی طراحی شده است و این هدف در چینش اجزای این ابزار نقشی علی داشته است. ابزارهای علمی مانند ابریارانه، آمپرسنج و تلسکوپ نوری نیز با توجه به غایت و هدف دانشمندان، طراحی شدهاند. این مطلب در خصوص ابداع زبان علمی و طراحی مفاهیم و نظریهها نیز صدق میکند. جامعة دانشمندان با خودآگاهی مفاهیم و نظریههای علمی را برای رسیدن به غایت مشترک اعضا طراحی میکنند.
مشکل اصلی این است که در نظام کوهن داروینیسم با کلگرایی جمع می شود. در حالی که جمع بین این دو ناممکن است. چون داروین گونههای پیچیده را حاصل انباشت تغییرات جزئی میداند و بنابراین گسست بین انواع را انکار میکند. اما کوهن با انباشت مخالف است و از گسستها دفاع میکند. بنابراین اگر بر اساس الگوی کلگرایی که مورد باور کوهن است به زیستشناسی رجوع کنیم دیگر نمیتوانیم با داروین همراه باشیم. چون کلگرایی به این معناست که همزمان با تحول هر جزئی در یک ارگانیسم سایر اجزا نیز باید با آن هماهنگ شوند. به عنوان نمونه وجود خون به معنای وجود دستگاه گردش خون است و گردش خون نیز با دستگاه تنفس و تغذیه ارتباطی تنگاتنگ دارد. کلگرایی به این معناست که اجزای یک ارگانیسم عمیقا به یکدیگر وابستهاند و نمیتوان تاریخی انباشتی برای آنها نگاشت. از نگاه کل گرایان یک سیستم پیچیده صرفا به گونه ای دفعی می تواند شروع به کار کند و اگر در سیستم گردش خون تحولی دفعی ایجاد شود سایر اجزای آن ارگانیسم نیز باید متناسب با آن تغییر کنند و خود را با آن هماهنگ کنند. بنابراین انقلابهای کوهن و فاصله ای که او بین پارادایمها ترسیم می کند در برابر تکامل گرایی قرار دارد و بیشتر با نگاه ارسطویی به انواع سازگار است.