1- خداپرستی: وابستگی به موجودی مطلق.
2- بت پرستی: برآمدن از طبیعت.
3- خودپرستی: انسان محوری.
4- پوچ گرایی: بی تفاوتی نسبت به پرسش از مبدا هستی.
1- خداپرستی: وابستگی به موجودی مطلق.
2- بت پرستی: برآمدن از طبیعت.
3- خودپرستی: انسان محوری.
4- پوچ گرایی: بی تفاوتی نسبت به پرسش از مبدا هستی.
ذیل متن زیر هم در بخش نظرات گفت و گوی جالبی شکل گرفته است در مورد "دانشگاه کاریکاتوری"
اینجا
هنر کاریکاتور اغلب با اغراق و طنز همراه است. این هنر می تواند یک مشکل را برجسته کند تا به چشم بیاید. کمتر هنرمندی است که از دانشگاه یک کاریکاتور ترسیم کرده باشد. با اینکه دانشگاه همیشه مشکلاتی داشته است که با زبان هنر قابل بیان بوده و این مشکلات گاهی به اندازه ای بوده که خود دانشگاه به یک کاریکاتور تبدیل شده است.
دانشگاه کاریکاتوری حاصل تخیل یک هنرمند نیست و یک واقعیت است. چنین دانشگاهی که ساختار و کارکرد متوازنی ندارد و پر از طنز تلخ است، بیشتر در کشورهایی است که تلاش کرده اند رونوشتی از نظام آموزشی سایر کشورها ایجاد کنند.
دانشگاه کاریکاتوری ضد دانش است و خلاقیت و خردمندی را نابود و انسانها را مسخ می کند،
چیزی شبیه این تصویر:
برخی از ظرافتهای این تصویر:
*انسان امروز از کودکی اسیر چنین دانشگاهی است. اکنون از مهد کودک ذهن کودکان برای دانشگاه آماده می شود و محتوایی آموزش داده می شود که برای رفتن به دانشگاه لازم است، نه محتوایی که در زندگی به آن نیاز است یا جامعه به آن نیاز دارد.
*دانشگاه عامل اصلی جدایی کودکان از طبیعت و خانواده است و آنها را وارد فضایی مکانیکی می کند که انسان را قالب بندی می کند و در آن نوعی مغزشوی رسمی حاکم است.
اکنون با ابزارهایی که وجود دارد بخش زیادی از آموزش می تواند در متن خانواده و زندگی و طبیعت باشد. اما با وجود دستگاهی به نام دانشگاه نه کودکان کودکی می کنند، نه جوانان جوانی و نه مادران مادری، حتی خانواده ها نیز وقف دانشگاه هستند و زندگی متوقف است.
*دانشگاه خلاقیت و هوش فطری را نابود می کند.
*با حاکمیت دانشگاه، دنیای رنگی کودکی به دنیایی سیاه و سفید تبدیل می شود که پر از خشونت و شهوت است. (چشمهای خونی و چهره ی خوکی)
*این دستگاه بدون توجه به تفاوتهایی که در ورودی هاست انسانها را به موجوداتی یک دست و میان مایه تبدیل می کند.
* دانشگاه در مسخ انسان نقش دارد.
*این دستگاه در برابر هویت و عمر و جوانی دانشجویان یک کاغذ به دست آنها می دهد که روی آن چند عدد نوشته شده است.
* پایان این مسیر سقوط است.
*اینکه چه کسی دستگاه دانشگاه را مدیریت می کند اهمیت زیادی ندارد و به تصویر نیامده است. این دستگاه کارکرد ثابت و یکسانی دارد و مدیر و استاد و کارمند در کارکرد آن نقشی ندارند. تا ساختار و کارکرد این دستگاه تغییر نکند، با تغییر مدیران تحولی رخ نمی دهد و مسیر نسل بعدی تغییر نمی کند.
* در مورد درختی که زنده است و لبخند تلخی بر لب دارد، می توان یک کتاب نوشت. خلاصه اش این است که اگر این دو کودک در کنار آن درخت می ماندند حال و روز بهتری داشتند.
*سکوت و آرامشی که در چهرة درخت است در بیشتر فرهنگها از نشانه های حکمت است و این سکوت و آرامش در دستگاه دانشگاه یافت نمی شود.
* دانشجویان در دانشگاه فقط حرف زدن یاد می گیرند و این دستگاه انسان را به حیوانی سخنگو تبدیل می کند. (حیواناتی با دهانهای باز: حیوان ناطق) در حالی که انسان موجودی است که کار می کند، عشق می ورزد، گردش می کند، معاشرت می کند، پدری و مادری می کند، عبادت و تقدیس می کند و .... اما دانشگاه برای چنین انسانی نیست و از انسان شخصیتی یک بعدی و کاریکاتوری می سازد.