یک کشاورز چینی دویست سال پیش مجبور بود دو سطل کود حیوانی را (که از دو طرف یک چوب بر شانههای او آویزان شده بود) کیلومترها حمل کند. این کار سخت بود. اما معنا داشت. او اگر دو هفته هم راه میرفت تمام گامهای او و تمام صحنههایی که میدید معنا داشت. تمام سنگهای بین راه با او دوست بودند و از جوی آب قصههای زیادی میشنید. الان فرزند همان کشاورز همان مسیر را در ترن مجهز به سیستم تهویه با سرعت صدها کیلومتر در ساعت طی میکند. او در آسایش است. اما همه چیز برایش بیمعناست. او بیشتر رنج میکشد یا پدرش؟
بُرخِس فیلم همشهری کین را این گونه توصیف کرد:
"نوعی داستان جناییِ متافیزیکی ... قالبهای چندگانه و ناسازگار در فیلم زیاد است ... و در نهایت متوجه میشویم که بر این قطعات یک وحدت مخفی حاکم نیست: چارلز کینِ منفور، یک صورت خیالی است، هرج و مرجی از پدیدهها."[1]
دلوز در کتاب تجربهگرایی و سوبژکتیویته تفسیر مشابهی از فلسفة هیوم دارد. از نگاه هیوم هیچ وحدتی بر پدیدهها حاکم نیست؛ همه چیز به یک هذیان تبدیل میشود. هذیانی که حتی بینندهای نیز ندارد.
بُرخِس سپس با نقل قولی از چِسترتُن نتیجهگیری میکند که: "هیچ چیز ترسناکتر از یک هزارتوی بیمرکز نیست." کشیش (در داستان "سرِ سزار" اثر چِسترتُن) با صدای آهسته میگوید: "آنچه برای ما بیش از هر چیزی ترسناک است مازِ بیمرکز است. به همین دلیل است که الحاد تنها یک کابوس است."[2])
در کابوس الحاد زندگی یعنی سرگردانی در یک مازِ بیمرکز. شما محکوم هستید در یک اقیانوس بیساحل تا لحظة مرگ شنا کنید. قایق تندرو هم هست. آزادی هم هست. به هر سمتی که دلتان میخواهد شنا کنید. اما هیچ ساحلی وجود ندارد. شما به سمت هیچ در حال حرکت هستید. وقتی ساحلی وجود ندارد سمت و سویی نیز وجود ندارد. حرکت و سکون یکسان است. برای چِسترتُنِ متدین، مازِ بیمرکز جهانی بدون خداست که کابوس الحاد است. دریایی که پشت آن شهری نیست.
برای بُرخِسِ سکولار، ماز بیمرکز هرج و مرجی از پدیدارهاست. چیزی شبیه فلسفة هیوم . قطعههایی پراکنده از یک پازل جیگسا که هرگز نمیتوان آنها را به تصویری معنیدار از واقعیت تبدیل کرد. مازِ بیمرکز، راز بدون راه حل است. یک قتلِ بیقاتل. یک جهانِ بدون پاسخ. مازِ بیمرکز کابوسی است که یک فلسفة مخالفِ صدق عینی ایجاد میکند. پاسخ این پرسشها چیست که در واقع چه رخ داد؟ چه موقع رخ داد؟ چه کسی در واقع آن را انجام داد؟ در الحاد برای این پرسشها هیچ پاسخی وجود ندارد.با الحاد، برخی از محدودیتها از بین میرود. شما در این اقیانوس حق دارید به هر طرفی که میل دارید شنا کنید. اما تمام لحظات این آزادی خیالی، پر از مصیبت و درد است.
[1] An Overwhelming Film,” in Selected Non-Fictions, p. 258
همشهری کین شاید برترین فیلم باشد یا نباشد، اما مرور این فیلم توسط بورخس برترین مرور است. بورخس در ظاهر در مورد همشهری کین مینویسد، اما نوشتة او میتواند مروری بر آثار خودش باشد. داستانهایی جنایی-متافیزیکی در خصوص زبان، زمان و حافظه که مدام با این ترس درگیر است که ماز شخصی او شاید مرکزی نداشته باشد، اما هر چیزی میتواند باشد مگر یک خیال.
[2] Chesterton, The Wisdom of Father Brown, p. 150