یکی از ویژگیهای عقلگرایان قرن 17 و 18 این بود که برخی از اصول و تصورات را فطری میدانستند. لاک کتاب جستار خود را با نفی این نظریه آغاز میکند و به همین دلیل است که او را پیشگام تجربهگرایی دانستهاند. او ذهن را لوح سفید می داند و هر گونه شناختی را حاصل تجربه می داند. تصور جان لاک این است که عقلگرایان آنچه را مورد اجماع است فطری تلقی می کنند. لذا او در نقد خود به نکات زیر اشاره می کند:
1- اولاً اجماع زمانی دلیل فطری بودن است که نتوان علت دیگری برای اجماع پیدا کرد و در زمینة اصول مذکور میتوان علت دیگری مانند تجربه مشترک یا آموزش را علت اجماع دانست.
2- وجود هر گونه توافق و اجماعی محل تردید است. زیرا کودکان و افراد ناقصالعقل به اصول منطقی شناخت ندارند و این نشان میدهد این اصول فطری نیستند.
3- شناختی که از آن آگاه نباشیم یک تناقض است. (لو، 1386، 52) نمیتوان گفت این اصول در ذهن است و از آن اطلاعی نداریم. چون اگر چیزی در ذهن هست لزوماً باید از آن آگاه باشیم.
در خصوص اصول عملی نیز جان لاک این گونه استدلال میکند که رفتار انسانها بهترین راه برای شناخت ذهنیات آنهاست ولی زمانی که به رفتار انسانها توجه کنیم متوجه میشویم که آنها در رفتارخود بسیار تفاوت دارند و در واقع رفتار متفاوت آنها نشان میدهد که آنها به اصول عملی ثابتی باور ندارند. اما همین سخن جان لاک را می توان بر ضد او به کار گرفت. چون کودکان با اینکه توان بیان اصل امتناع تناقض را ندارند اما عمل آنها نشان می دهد که به این اصل باور دارند.
دلیل سوم جان لاک نیز درست نیست. چون دکارت معتقد بود شناخت فطری مانند یک بیماری ارثی است که در شرایطی خاص به فعلیت می رسد. در دفاع از این سخن دکارت می توان به حافظه مثال زد. آنچه در حافظه داریم به صورت بالفعل در برابر ذهن نیست. اما حفظیات ما در شرایطی خاص به فعلیت می رسند.
مهمترین دلیل جانلاک در نفی فطریات این است که زمانی حق داریم شناختی را فطری بنامیم که آن شناخت از هیچ یک از قوای حسی به دست نیامده باشد. و جانلاک میگوید من در مباحثی که طرح خواهم کرد نشان خواهم داد که هر شناختی از قوای طبیعی به دست میآید و دیگر نیازی به فطری دانستن برخی از تصورات یا اصول نیست. درست همانگونه که کسی رنگ را فطری نمیداند چون همه میدانیم رنگ از طریق قوة بینایی به دست میآید، در مورد فطریات نیز میتوان تبیینی متشابه را ارائه کرد.
اما مشکل این است که جان لاک در جستار معرفت شهودی را بالاترین مرتبه شناخت می داند و معلوم نیست معرفت شهودی با معرفت فطری چه تفاوتی دارند. ضمن آنکه در کتاب در باب حکومت نیز از وجود حقوق طبیعی و اصولی اخلاقی که از راه عقل به دست آمده اند سخن می گوید که باز معلوم نیست این اصول با اصول فطری چه تفاوتی دارند.
جاناتان لو معتقد است جان لاک به دلایلی سیاسی با اصول فطری مخالف است. چون او طرفدار انقلاب بود و اصول فطری را تکیه گاه نیروهای محافظه کار و ضد لیبرال می دانست و به همین دلیل وجود چنین اصولی را انکار کرد. (لو، 1386، 42) این انگیزه سیاسی باعث می شود تا لاک نظریه فطری گرایی را با تعصب نقد کند. او از این نظریه یک مترسک ترسیم می کند و به آن حمله می کند. (لو، 1386، 49)
نوام چامسکی در دورة معاصر از مطالعات زبانشناسی خود به فطری گرایی می رسد. او استدلال می کند که در همه زبانها ساختار نحوی مشترکی وجود دارد که حاصل قرارداد نیست. کودک در بدو تولد از والدین خود سخنانی محدود می شنود که معمولا ساختار نحوی درستی ندارند. اما او بعد از مدتی واجد قابلیتهایی زبانی می شود که نمی توانند حاصل آموزش باشند و تنها می توانند فطری باشند.اما جان لاک هنوز می تواند پاسخ دهد که کودک ساختارهای نحوی مانند فعل و فاعل یا وصف و موصوف را از راه تجربه جهان خارج می آموزد و وجوه اشتراک زبانهای مختلف نیز به دلیل همین تجربه مشترک است.
مهمترین دلیل بر ضد جان لاک این است که علم تجربی لوح سفید را تایید نمی کند. در دورة جدید علم ژنتیک نشان می دهد که میراث معرفتی بشر از راه ژنها به نسل بعدی منتقل می شود. بنابراین دست کم ذهن انسانهای کنونی در بدو تولد لوح سفید نیست. البته جان لاک می تواند ادعا کند که به هر حال شناخت نسلهای قبلی حاصل تجربه است. اما در این صورت ادعای او مبنی بر اینکه ذهن لوح سفید است تنها در مورد نخستین انسان است و معلوم نیست او با روش تجربی چگونه می تواند نشان دهد که در ذهن نخستین انسان هیچ شناختی وجود نداشته است.