دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

پاتنم در تاریخ فلسفه معروف است که مدام دیدگاه فلسفی خود را تغییر می‌دهد. دیدگاه‌های او اغلب با یکدیگر سازگار نیستند و پر از اشکال هستند. او در گفتگویی با موریس تغییر دیدگاه را سرگرمی و عادت خودش معرفی میکند!

راسل در تغییر دیدگاه و از یک شاخه به شاخة دیگر پریدن از پاتنم نیز جلوتر است. او حتی گاهی در یک کتاب یا در یک سخنرانی به راحتی از دو دیدگاه ناسازگار کمک می‌گیرد. او در بیان علت این کار یک تحلیل روان‌شناختی دارد که می‌توان آن را مکانیسم گریز از جنون نامید

از تحلیل راسل معلوم می شود پذیرش لوازم فلسفی هر کدام از مکاتب فلسفی مورد علاقة او جنون‌آمیز است و برای فرار از جنون باید  تمام آنها را داشت. فیلسوف با جمع این مکاتب در درون خود یک پارلمان از ترس‌ها می‌سازد. در این پارلمان هر ترسی که قصد داشته باشد بر فیلسوف غلبه کند توسط سایر ترس‌ها سرکوب می‌شود. این تحلیل راسل صرفا بخشی از روانشناسی فلسفه نیست و کلیدی برای حل این معماست که چرا حیات جامعة مدرن به تکثری از مکاتب فلسفی ناسازگار وابسته است. اینکه ما یک جسم هستیم دستخوش جبر جنون‌آمیز است و اینکه حاصل تصادف هستیم جنون‌آمیز تر، اینکه چیزی وجود دارد که آن را نمی شناسیم ترسناک است و اینکه همه چیز از سنخ تصور است ترسناک‌تر، و از همه ترسناک‌تر پوچی و نیستی است راه رهایی از تمام این ترسهای جنون آمیز جمع بین تمام این دیدگاهها وتشکیل پارلمانی از ترسهاست..    .

این تحلیل راسل در کتاب کابوس‌های افراد برجسته[1] مطرح شده است. موریس در مورد این کتاب می‌نویسد: «این کتاب داستانی تخیلی است که او آن را زمانی نوشت که برای پرداخت اقساط مهریة همسر دومش، در سختی بود."راسل می‌نویسد:"کابوس‌های زیر" ممکن است "نشانه‌های سلامت عقل" نامیده شوند:

در تنهایی هر نوع احساسات شدید جداگانه‌ای، دیوانگی است؛ سلامت عقل را می‌تواند سنتز دیوانگی دانست. ... مردی که آرزومند حفظ عقل در این جهان خطرناک است، باید در ذهن خود پارلمانی از ترس‌ها ایجاد کند که در آن هر ترسی به نوبة خود توسط همة ترس‌های دیگر احمقانه تلقی می‌شود.[2]

در بین کابوس‌های بی‌شمار‌ِ راسل، در پارلمان شخصی ترس‌هایش، "کابوس استالین"،"کابوس روانکاو"،"کابوس متافیزیک‌دان"،"کابوس دکتر بلدر"- فهرستی از اگر-آنگاه‌ها. و "کابوس اگزیستانسیالیسم" یافت می‌شود. اگر وجود مقدم بر عمل باشد و اگزیستانسیالیست جدای از ماهیت، وجود داشته باشد، چه؟ اگر او در یک اتاق تاریک هم نشسته باشد و هیچ کاری نکند، باز وجود دارد. در نهایت، اگزیستانسیالیست فریاد می‌زند: "من وجود ندارم. من وجود ندارم." کلاغ قصه‌ی‌ ما ظاهر می‌شود و با صدای شاعر فرانسوی استفان مالرمی[3] آواز سر می‌دهد که: «تو وجود داری. تو وجود داری. این فلسفة توست که وجود ندارد.»

راسل هیچ وقت فرصت نکرد «کابوسی پست‌مدرنیستی» بنویسد، اما تصور اینکه چنین کابوسی چه می‌تواند باشد، دشوار نیست. پست‌مدرنیستی روی صندلی نشسته است.

صدای شبح‌گونه‌ای بارها و بارها تکرار می‌کند"صدق وجود دارد. واقعیت وجود دارد." پست مدرنیست فریاد می‌زند: "نه، صدق و واقعیت وجود ندارند."صدا به شدت پاسخ می دهد:"البته که وجود دارند. و اگر شما باور نمی‌کنی، چرا از این پنجره بیرون نمی‌پری؟ ما در طبقة یازدهم هستیم.»

Errol Morris 2018THE ASHTRAY Or the Man Who Denied Reality


کتاب  کابوس‌های افراد برجسته اثری در حوزة روانشناسی فلسفه است. دراین شاخة  اهل فلسفه با انسان‌های عادی از نظر زبان، افکار، احساسات و رفتار مقایسه می‌شوند و تبیینی روان‌شناختی در خصوص تفاوت‌هایی که وجود دارد ارائه می‌شود. راسل دراین کتاب  با رویکردی فرویدی تلاش کرد تبیینی روان‌شناختی از تغییر مداوم دیدگاه‌های خودش ارائه کند. اثر او  الهام‌بخش  پژوهش‌های روانشناختی جدید در خصوص فراوانی خودکشی، جنون، هذیان و مالیخولیا در بین اهل فلسفه است.


[1] Nightmares of Eminent Persons

[2]Russell,Nightmares,(1955) introduction.

[3] Stéphane Mallarmé

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۸
رضا صادقی

بخشی از فصل سوم :


برای کوهن معنی واژه‌ها به طور بی‌وقفه در حال تغییر است. شما به مجموعه‌ای از معانی کاملا متفاوت دست می‌یابید، اما از این تغییر آگاه نمی‌شوید. چون معانی در دسترس شما نیستند. برای من این یک کابوس است، یک کابوس واقعی. مثل یکی از نمونه‌های دوزخی در آثار جورج لوئیس بورگس است. در واقع، کوهن شبیه یک نمونة معیوب از نمونه‌های بورگس است: نمونه‌ای بدون افسون، بدون طنز، بدون بازیگری.


بورگس در "کتابخانة بابل[1]"، در مورد "کتابخانة تب‌زده‌ای می‌نویسد که کتاب‌های آن به طور مداوم در خطر تبدیل به کتاب‌های دیگر هستند، به گونه‌ای که آنها همه چیز را تایید می‌کنند، همه چیز را انکار می‌کنند و همه چیز را به هم می‌ریزند و خلط می‌کنند، مثل دیوی مجنون و گرفتار هذیان». کوهن نیز کتابخانة بابل خودش را ساخت، نوعی استدلالِ خودویرانگر، که کوهن هرگز متوجه نشد خودویرانگر است. اگر معانی در حال تغییر هستند و پارادایم‌ها را نمی‌توان مقایسه کرد، چرا کوهن برای هر فردی یک جهان انفرادی فرض نمی‌کند. و در واقع، کوهن، حداقل در یک نمونه، به نظر می رسد این امکان را می پذیرد:


«من وسوسه شدم وجود دو توماس کوهن را در نظر بگیرم. کوهنِ شمارة 1 نویسندة دو مقاله در این مجموعه که در سال 1962 نیز کتاب "ساختار انقلاب های علمی" را منتشر کرد. کوهنِ شمارة 2 نویسندة کتاب دیگری با همین عنوان است که ...اینکه هر دو کتاب یک نام دارند نمی‌تواند کاملا اتفاقی باشد، زیرا دیدگاه‌هایی که بیان می‌کنند اغلب با هم همپوشانی دارند و در هر صورت، با واژه‌های یکسانی بیان می‌شوند. اما در جمع‌بندی بگویم که دغدغه‌های اصلیِ آنها، معمولا بسیار متفاوت است. آن گونه که منتقدان کوهن گزارش می‌کنند (که متأسفانه منبع اصلی آن نزد من موجود نیست)، کوهن شمارة 2 به نظر می رسد نکاتی را بیان کرده است که جنبه‌های اساسی موضع کوهن شمارة 1 را تخریب کرده است.»[2]

اما آیا این سوء استفاده از واژه‌ها نیست؟ آیا این کتاب متضمن دیدگاه‌هایی قیاس‌ناپذیر است یا یک فلسفة ناسازگار؟


این مطلب مرا به یاد یک نمونة دیگر از بورگس می‌اندازد. "پیر منارد، نویسندة دن کیشوت[3]." 

داستان در مورد دو نویسنده است. بورگس نویسندة خیالی دیگری را ترسیم می‌کند به نام پیر منارد، که تقریبا سیصد سال بعد از سروانتس، مجددا بخش‌های دن‌کیشوت را کلمه به کلمه تکرار (یا بازنویسی) می‌کند.» بورگس هشدار می‌دهد:

«کسانی که گمان کرده‌اند منارد عمرش را صرف نوشتن نوشتن یک دن کیشوت جدید کرده است، یادگار برجستة او را دست‌کم گرفته‌اند. مونارد نمی‌خواست که دن کیشوت دیگری بنویسد که مطمئنا به اندازه کافی آسان است. او می‌خواست همین دن کیشوت را تصنیف کند. به طور قطع نیازی به ذکر این نکته نیست که هدف او هرگز رونویسی مکانیکی از متن اصلی نیست؛ او قصد کپی کردن آن را نداشت. قصد تحسین‌برانگیزش این بود که صفحه‌هایی را بنویسد که –کلمه به کلمه- با کار سروانتس همخوانی داشته باشد.»


منارد درگیر پروژه می‌شود:

 «او تصمیم داشت از آن پوچی و بطالتی استقبال کند که در کمین تمام آثار بشری است؛ او وظیفه‌ای بی‌نهایت پیچیده بر عهده گرفت، کاری که از همان ابتدا بیهوده بود. او تمام وسواس خود را و شب‌هایش را که با دود چراغ روشن بود به تکرار یک کتاب به زبانی بیگانه اختصاص داد که در گذشته وجود داشته است. پیش‌نویس‌هایش بی‌پایان بود؛ او با سماجت تصحیح می‌کرد و هزاران صفحه دست‌نویس را پاره کرد تا هیچ کس از آنها باخبر نشود.»[4]


اما آن یک نکته:

ارول موریس در مقایسه کوهن با منارد،   از بطالتی خبر می دهد که  سرنوشت محتوم   تمام جهان‌بینی‌های بشری است.  غرب با توجه به سرنوشت جهان‌بینی‌های بشری، به پوچی و نهیلیسم دعوت می کند و شرق  به سکوت و حیرت و خضوع  در برابر هستی.

 






[1]The Library of Babel

[2] Kuhn, “Reflections on My Critics,” pp. 123–24.

فریمن دایسون، فیزیکدان نظری در موسسة مطالعات پیشرفته، می نویسد: "چند سال پیش به طور اتفاقی در کنفرانسی علمی با کوهن دیدار کردم و به او در مورد مهملاتی که به نام او رواج یافته است، شکایت کردم. او با عصبانیت واکنش نشان داد. با صدای بلند که همه‌ می‌توانستند در سالن آن را بشنوند، فریاد زد: «باید بفهمید که من کوهنی نیستم.»

Dyson, The Sun, the Genome, the Internet (1999), p. 13.

 

 

[3] Pierre Menard, Author of the Quixote

[4] Borges, “Pierre Menard, Author of the Quixote,” in Collected Fictions, pp. 91, 94–95.

 


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۵
رضا صادقی


موریس در مورد سوالی که کوهن را عصبانی کرد می‌نویسد:


از او پرسیدم:" اگر پارادایمها واقعا قیاس‌ناپذیر باشند، چگونه تاریخ علم ممکن است؟ آیا ما گذشته را تنها در پرتو زمان حاضر تفسیر نمی‌کنیم؟ آیا گذشته خارج از دسترس ما نیست؟ در این فکر بودم که" هر یک از ما چگونه می توانیم بدانیم که ماکسول چه افکاری داشت؟ و گفتم." مگر کسی که خود را خدا بداند؟ خودبزرگ‌بینی که فلسفه‌ای را می‌سازد و معتقد نیست که خودش باید پیرو آن باشد.» او سرش را با دستانش گرفت و گفت: "او می‌خواهد مرا بکشد. او دارد مرا می‌کشد.» سپس به من نگاه کرد و جاسیگاری را به طرف من پرتاب کرد و ناپدید شد. من قوس مسیر حرکت جاسیگاری را دیدم. گویی جاسیگاری منظومة شمسی او بود، با سیاره‌ها و سیارک‌ها (ته‌سیگارها) و گاز بین‌ستاره‌ای (خاکستر) که در حال گردش بودند. من فکر کردم، "یک لحظه صبر کن ببینم. دفتر اینشتین در همین نزدیکی است. اینجا موسسة مطالعات پیشرفته است.

من پاسخ کوهن را «استدلال جاسیگاری» می‌نامم. اگر کسی چیزی بگوید که دوست نداری، چیزی به سمت او پرتاب می‌کنی. ترجیحا چیزی بزرگ و سنگین با گوشه‌های تیز. شاید ما دربارة ماهیت معنا و واقعیت مشاجره کردیم. شاید هم فقط می‌خواستیم یکدیگر را بکشیم.

آیا کوهن مشکلات قیاس‌ناپذیری را نمی‌دید؟ من مطمئن نیستم. در واقع، به اعتقاد من او اسیر این مشکلات بود. شاید هم از اینکه احتمال خودبزرگ‌بینی را مطرح کردم برافروخته شد. نتیجة نهایی این بود که کوهن من را از پرینستون بیرون انداخت. او قدرت این کار را داشت و این کار را انجام داد. 

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۹
رضا صادقی

ارول موریس در مقدمة کتاب «جاسیگاری: مردی که واقعیت را انکار کرد»  (2018) به طور تلویحی می‌گوید تمدنی که حکیم و فیلسوفش تامس کوهن باشد حاکمش می شود دونالد ترامپ! 

او در مقدمه کتاب می نویسد:

«در همه جای اطاق خاکستر و ته سیگار پخش شد. جاسیگاری بلوری را تامس کوهن یکی از برجسته‌ترین روشنفکران قرن بیستم پرتاب کرد. آیا سر من را هدف گرفت؟ مطمئن نیستم، اما یادم هست که جاسیگاری به عمد و با نفرت به سمت من پرتاب شد. شاید تصور کنید این اتفاق در مکانی دورافتاده و احتمالا در زمان‌های دور رخ داده است. اما اشتباه می‌کنید. کاملا اشتباه می‌کنید. این پرخاشگری در موسسة مطالعات پیشرفته در پرینستون نیوجرسی[1]، رخ داد؛ مرکزی مستقل برای تحقیق نظری و پژوهش فکری که در سال 1930 تاسیس شده است؛ خانة علمی‌ افرادی مانند آلبرت انیشتین[2]، جان فون نویمان[3] و کورت گودل[4]. عدم تناسب بین جرم و محل ارتکاب جرم این رویداد را زننده‌تر می‌کند. وطن برخی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، که از نامداراگری آلمان نازی فرار کردند محلی برای نامداراگری شد. فقط نامداراگری نبود، خشونت عملی بود.»


(کوهن در آن روزها مدام سیگار می‌کشید. تروبلوز را (که مارکی ارزانتر با نیکوتین کمتر بود) جایگزین کملز کرده بود و یکی پس از دیگری، شاید روزی شش یا هفت پاکت، می‌کشید. بدون نیاز به کبریت، سیگار جدید را با آتش ته سیگار قبلی روشن می‌کرد. خیلی زود کوهی از ته‌سیگارهای سوخته در یک جاسیگاری بزرگ بلوری جمع می‌شد. روز بعدی نیز کیمیای آتش و دود و خاکستر بر پا بود.)


«اعضای دولت ترامپ  ادعا می‌کنند که چیزی شبیه «واقعیت‌های بدیل» وجود دارند. خلاصه آنکه تاریخ در چنگ قدرتمندان است و ممکن است توسط آنها معرفی شود. امیدوارم این کتاب پادزهری برای این دیدگاه‌های مسموم باشد. صدق و رسیدن به صدق از نظر من بنیان تمدن و پیشرفت است. انکار چنین واقعیتی در نهایت شاید به شیوة جبران‌ناپذیری تمدن را تضعیف کند. 

بسیاری ممکن است در این کتاب  نوعی خصومت ببینند. در واقع همینطور است. من دفاع کوهن از ساخت اجتماعی واقعیت را عمیقا تخریب‌گر و حتی فاسد تلقی می‌کنم. قطعا او تنها فردی نیست که چنین باور‌هایی را ترویج می کند. اما من هنوز تحت تصویر کوهن قرار دارم که در دفتر خود در مؤسسة مطالعات پیشرفته نشسته است و در مورد فقدان پیشرفت در علم می‌نویسد و همزمان بمب‌ها بر خاورمیانه فرود می‌آیند. خواننده ممکن است تصور کند این دو هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. اما از نظر من این دو پیوندی جدایی‌ناپذیر با یکدیگر دارند.»

 2018:Errol Morris

THE ASHTRAY

(Or the Man Who Denied Reality)



[1] Institute for Advanced Study in Princeton, New Jersey

[2] Albert Einstein

[3] John von Neumann

[4] Kurt Gödel

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۵۱
رضا صادقی