دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی

فلسفه علم و معرفت شناسی

دکتر رضا صادقی
بایگانی
آخرین نظرات

فلسفه جنگهای غربی

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

فلسفة جنگ های مدرن

در مغرب زمین نخستین اندیشه‌ها پیرامون پدیدة جنگ در اساطیر بیان شده است. اساطیر یونان و روم گزارشی از جنگ دائمی خدایان با یکدیگر است. ژیژک می گوید: «ایلیاد که متن بنیادی غرب است با واژة خشم آغاز می شود.»[1] سیسرون در روم باستان در کتاب در باب تکالیف اخلاقی معتقد است بزرگترین خیر رسیدن به جاه و جلال و افزایش افتخار است. جلال گاهی حاصل اتفاق و بخت است. اما الهه بخت بی دلیل به کسی لباس اقتدار نمی پوشاند. او صرفا در برابر صفاتی مانند مردانگی و شجاعت کرنش میکند و به دلیران نظر دارد.[2]   هراکلیت می گوید: «ستیز پدر همه چیز و پادشاه همه است.  برخی را خدا می سازد و برخی را انسان. برخی را بنده می کند و دیگران را آزاد.»[3] دولت شهرهای یونانی یک سازمان جنگی هستند. در جمهوری افلاطون جنگ جایگاهی محوری دارد. ارسطو نیز شهروند حقیقی را کسی می دانست که از سلاح برگرفتن تن نزند.[4]

در قرون وسطی آموزه‌های کتاب مقدس معیار قضاوت در مورد جنگ بود. عهد عتیق داستان جنگهای خونین قوم یهود را با تفصیل بیان می کند. با اینکه مسیحیت دین صلح معرفی شده است اما انجیل متی از قول حضرت مسیح می گوید: «گمان مبرید که آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بگذارم نیامده‌ام تا سلامتی بگذارم بلکه شمشیر را. »( 34 تا 36: 10)  برخی از نویسندگان صلح طلبی انجیل را اختراع یهودیانی می داند که به دنبال سیطرة بر مسیحیت بودند و قدرت را صرفا برای خودشان می خواستند. استدلال شده که یهودیانی که انجیل را جعل کردند کتاب خودشان کتاب پهلوانی است. آنها قوم خود را که هیچ کس نمی تواند عضو آن شود قوم برگزیده می نامند. اما برای دشمنان خود به دست خاخام کهنه کاری به نام پولس انجیل را نوشتند و در آن مسیحیان را گناهکار فطری معرفی کردند. آنها در هر دوره ای از تاریخ برای زبونی دیگر اقوام مکاتب صلح تازه ای تأسیس می کنند.[5]

 کانت در بین فیلسوفان مدرن دوران جدید صلح دائمی مانند ابدیت مستلزم تناقض است و قابل تحقق نیست. با این حال می توان به آن بی نهایت نزدیک شد. او تشکیل فدراسیونی را برای تأسیس نهاد صلح پیشنهاد می کند. گاهی نیز او از ضرورت جنگ سخن می گوید و می نویسد: «انسان به دنبال سازش است. اما طبیعت بهتر می داند چه چیزی برای نوع انسان بهتر است. طبیعت ستیز را بر می گزیند.»  لذا برخی معتقدند کانت جنگ را ضرورتی طبیعی تلقی می کند که می تواند باعث نزدیک شدن صلح باشد. از نگاه او: «طبیعت همیشه و مدام به واسطة‌جنگها و فراهم آوردن مقدمات آنها و نیز به واسطة‌ پریشانی هایی که سر انجام پس از جنگ و حتی در زمان صلح در هر کشوری پدید می آید کشورها را به سوی صلح می راند.»[6]

 هگل نیز به عنوان یکی از معماران تمدن مدرن, جنگ را ضرورتی تاریخی تلقی می کرد و آن را پدید آورندة‌ افتخار معرفی می کرد. «جنگ لحظه ای است که در آن هر آنچه خاص است و آرزو شمرده می شود، فعلیت و واقعیت می یابد. ... به واسطة‌ جنگ است که سلامت اخلاقی اقوام پایدار می ماند، زیرا عوامل جبری و نیز فرایندی که موجب پدید آمدن عادتهای تغییر ناپذیر می شوند، بر جنگ اثر نمی گذارند. جنگ همانند حرکت ناشی از وزیدن باد است که آبهای دریاچه ها را از فاسد شدن مصون می دارد. فسادی که از آرامش پایدار آبها پدید می آید نظیر همان فسادی است که در نتیجة‌ صلح درازمدت و به دلیل اقوی بر اثر صلح جاوید ملتها را ضایع می کند.»[7]

او ناپلئون را مظهر آشتی عقل و آزادی می داند و معتقد است تحقق یک دولت منوط به آن است که در جنگ آزادی خود را از لحاظ اخلاقی و منطقی تجربه کرده باشد.او طرح صلح جاویدان کانت را طرحی خیالی می نامد و به او اشکال می کند که در این طرح خود ضرورت تاریخی جنگ را نادیده می گیرد. «وظیفة دولت است که گاه گاه با ایجاد جنگ، بر ساختار موجود قوم و ملت لرزه افکند و نظم عادی آن را بر هم زند و به حقوقی که افراد برای کسب آزادی و نگهداری از آن دارند تجاوز کند. همچنین حکومت باید به افرادی که خود را از کلیت قوم یا ملت جدا کرده اند و تنها به امنیت خویش می اندیشند و آرزو می کنند که وجود برای خود شوند و می خواهند که این وضع هیچ گاه مورد تجاوز قرار نگیرد، مزة مرگ را بچشاند.»[8] مرگ برای مالکیت شخصی ارزشی ندارد و مرگ برای دولت نیل به اوج قلمرو آزادی است.

از نگاه هگل جنگ برای دولت آزمون قدرت است و هر ملتی از راه جنگ جایگاه خود در تاریخ را معین می کند. جنگ رویارویی روح دو ملت است و در جنگ است که روح هر قومی حقیقت تامة‌ خود را نشان می دهد. جنگ برای یک ملت آگاهی اجتماعی ایجاد می کند و وحدت معنوی یک ملت را در برابر فردگرایی تقویت می کند. جنگ شکاف بین حیات خصوصی و حیات جمعی را از بین می برد. جنگ صورت برتر فعالیت سیاسی است و باعث آگاهی از ماهیت شهروندی می شود. در جنگ حس مسئولیت اخلاقی و سیاسی در شهروندان زنده می شود و افراد بر خودخواهی های خود غلبه می کنند. فردگرایی کنار می رود و افراد با عنوان ملت از حقی برتر دفاع می کنند که به جامعه و کشور تعلق دارد. او جنگ را «قدرتی منفی»‌ می نامد که «هر قوم و ملتی را مستحکم تر و یکپارچه تر می سازد.»[9] و می نویسد: «تنها اقوام نیستند که از جنگ نیرومندتر بیرون می آیند. بلکه ملتهایی هم که در درون خود منازعات و کشمکشهایی دارند،‌به واسطة‌ جنگ بیرونی صلح بیرونی می یابند. شک نیست که جنگ آسیبهایی به مالکیت وارد می آورد، ولی این آسیبها جزئی است از یک حرکت ضروری.»[10] سلامت دولت نیز با جنگ تضمین می شود: «عموما سلامت هر دولت کمتر در آرامش و صلح و بیشتر در جنگ تجلی می کند.»[11] در مجموع جنگ از نگاه هگل عملی اخلاقی است که حقیقت آزادی را تحقق می بخشد. از نگاه او خودتحقق بخشی روح غایت تاریخ است و این غایت از راه جنگ تحقق می یابد.

نیچه نیز ستایشگر جنگ است. او می گوید: «جنگ چیز دیگری است. من سرشتی ستیزه گر دارم. ... هر رشدی خود را در پویش حریفی نیرومند آشکار می سازد»[14] برترین هنر زندگی زمانی متولد می شود که انسان ناگوارترین و ضروری ترین جنگ را بدون رنج بردن از سر بگذراند. [15]او خود را فیلسوفی تراژیک و نا اخلاقی می نامد که «شادی در نابودی» را از طریق فداکردن عالی ترین انواع زندگی جستجو می کند.[16] جنگ از نگاه او نوعی جراحی است که برای خارج کردن عضو فاسد انسانیت ضرورت دارد و کسانی که از همدردی با ضعفا سخن می گویند با حفظ عضو فاسد زمینة فساد کل انسان را فراهم می کنند.[17]

 برای غریزة بقای نفس نقشی محوری قائل است و آن را منشأ غریزة دفاع از خود می داند. مسئلة تغذیه نیز این است که «چگونه تغذیه کنیم تا حداکثر نیرو را کسب کنیم.»[18] بنابراین قدرت از نگاه او معنایی کاملا مادی دارد و او غذا، مکان و سرگرمی را مهمتر از مفاهیمی مانند فضیلت و گناه تلقی می کند.[19] «آنها که بر اساس معیارهای دیگر برجسته تلقی شده اند را به هیچ رو متعلق به نوع انسان نمی پندارم-از نظر من آنان تفالة نوع انسان، زاده های ناقض بیماری و غریزه‌های کینه جویانه اند.»[20] بنابراین عظیم ترین وظیفة زندگی «تولید نسل عالی تر انسانیت، همراه با نابودسازی سرسختانة عناصر فاسد و انگلی.»[21]

او ناپلئون را مظهر ابرمن می داند.[22] از نگاه او خیر جهان و انسان در اخلاق نیست بلکه پایه های آن در نیرو و قدرت است. او حتی منطق و عقل را نیز خادم میل به قدرت معرفی می کرد. «آن کس که از زندگی فقیر است، آن کس که ناتوان است،‌زندگی را نیز بیچاره و گدا می کند:‌توانا زندگی را توانا می کند. آن یکی انگل زندگیست و این یکی بخشنده و فزایندة‌ زندگی.»[23] لذا او به آنچه ناتوان می کند نه می گوید و به آنچه نیرومند می کند آری. «چیزی نیست که ارزشی داشته باشد جز مراتب قدرت و پایه های نیرو.»[24] نیچه فضیلت را اشتباهی بزرگ می نامد و معتقد است همدردی و سایر فضایل اخلاقی «ارزشهای از پای درآمدگان و بی رمقان است.»[25] همدردی باعث ماندگاری ضعیفان شده است و نیچه همدردی را «خطرناکتر از هر سیئه»[26] می نامد و اخلاق را مرگبارترین اشتباه می نامد.[27] آسیبی که آدم های خوب عاملش هستند آسیب‌بخش ترین است.[28]

او با اسپنسر موافق است که ضعفا به حکم تقدیر محکوم به نیستی هستند و می نویسد: «انسان باید به تقدیر و سرنوشت حرمت گذارد، به همان تقدیر که به ناتوان می گوید: «نیست شو و از میان رو.»[29] ناراحتی وجدان از نظر او «چیز قابل احترامی نیست.»[30] نوع دوستی از نگاه اسپنسر هستی را از خصلت با عظمتش محروم می کند و به معنی عقیم ساختن انسان و فروکاستن او به گونه ای پست و خوار است.[31]

تقابل بین اخلاق و اقتدار میراث ماکیاولی است. او کسب اقتدار را هدف اصلی شهریار می داند و جنگ را به عنوان تنها راه رسیدن به اقتدار معرفی می کند:«بر شهریار است که هیچ هدفی در پیش و هیچ اندیشه‌ای در سر نداشته باشد و دل بر هیچ کار نگمارد، مگر جنگ و سامان و نظم آن.» (ماکیاولی، 1387، 129-130) در منطق ماکیاولی ارادة معطوف به قدرت حاکم است و او از این جهت نیز پیشگام نیچه است. او قدرت را بر ثروت ترجیح می دهد و مدام تأکید دارد که با اقتدار می توان ثروت ملی را افزایش داد. کشوری که قدرت نظامی دارد هم از ثروت خود نگهداری می کند و هم از ثروت سایر ملل برخوردار می شود.[32]

آثار نیچه منبعی غنی از ستایش های بی حد و حساب جنگ است. صلح از نگاه او به منظور آمادگی برای جنگ است و باید کوتاه مدت باشد. برای مشروعیت جنگ نباید به دنبال انگیزة‌ خوب بود. چون جنگ خوب هر انگیزه ای را مشروع می کند. «جنگ باید بی رحمانه و عاری از ترحم باشد تا نتیجة قطعی حاصل شود. تهور،‌سنگدلی،‌دلاوری،‌خدعه،‌نیرنگ، هشیاری و در یک کلام قدرت تنها فضیلتهایی هستند که در جنگ پسندیده اند.» تسلیم و رفاه مانع بزرگی انسان است و جنگ و شهامت بیش از نوع دوستی منشأ تحولات بزرگ بوده است. جنگ از نگاه او امری غریزی است و پیروی از غریزه تضمین بهتری برای بزرگی است.

هایدگر در درآمدی بر متافیزیک خشونت هستی شناختی را مطرح می کند. والتر بنیامین و کارل اشمیث این مفهوم از خشونت را بسط داده اند.[12] اسلوتردیک Peter, Slotrdijk کتاب خشم و زمان Zorn und Zeit را با نظر به کتاب هستی و زمان هایدگر نگاشت و در این کتاب به تعبیر ژیژک «تاریخچة متفاوتی از غرب به دست می دهد که همان تاریخچة خشم است.»[13]

ژوزف دومستر در ستایش جنگ می گفت: «وقتی روح انسان نیروی خود را در اثر رفاه بی ایمانی و گناه که از عوارض افراط در مدنیت است از دست بدهد تنها با ریختن خود می تواند نیروی دوباره به دست آورد. ثمرات حقیقی سرشت انسانی، هنرها علوم، اقدامات برجسته مفاهیم متعالی و فضایل مردانه به ویژه در شرایط جنگ متجلی می شوند. گویی خون کود این گیاهی است که نبوغ نام دارد. ... جنگ فی نفسه ملکوتی است. چرا که قانون خلقت است ... انسان دست الهی را در هیچ کجای دیگر همچون صحنة‌ جنگ احساس نمی کند.»[33]

در غرب و در ستایش جنگ به اندازه ای زیاده روی شده است که برخی آن را « باشکوهترین، ارزشمندترین، زیباترین و مهیج ترین جشن»[34] نامیده اند. اما اندیشة مدرن در کشور ما بیشتر به عنوان مدافع صلح و همزیستی معرفی می شود. چنین خوانشی از فلسفة مدرن کاملا یک سویه و ناقص است. استقبال از چنین خوانشی نیز بیشتر ناشی از نوعی احساس ضعف و انحطاط  است. نیچه در مورد انحطاط تمدن ایرانی می گوید: «ببینید پارسیان چه می گفتند: راست گو و راست تیر انداز.» این است فضیلت پارسی. اکنون دریاب که از کی پسروی آغاز شد. هنگامی که راستی از زبان پارسی و تیر و کمان از دست او بیفتاد.[35]



[1] ژیژک، 1389، 161

[2] اسکیز، 1372، 50

[3]  تفسیر هایدگراز این سخن: در آمدی بر متافیزیک ص 102

[4] اسکیز، 1372، 61

[5] . نیچه، 1335، 32

[6] . جهانبگلو، 1368، 88

[7]  جهانبگلو، 1368،76

[8] . جهانبگلو، 1368، 79

[9] . جهانبگلو، 1368، 78

[10]  جهانبگلو، 1368، 86

[11] جهانبگلو، 1368، 81

[12] . ژیژک، 1389، 198

[13]  ژیژک، 1389، 161

[14]  نیچه، 1375، 67

[15] نیچه، 1375، 126

[16]  نیچه، 1375، 125 هیچ گروهی از نفرت و کینة نیچه در امان نیست. او بعد از آنکه اخلاق انحطاط را نفی می کند می گوید«هر آن کس که با من همرأی نباشد از نظر من آلوده است ... اما تمام جهان با من مخالف است.» نیچه، 1375، 150

[17] نیچه، 1375، 150

[18]  نیچه، 1375،76

[19]  نیچه، 1375، 100

[20]  نیچه، 1375، 125

[21]  نیچه، 1375، 126

[22]  نیچه، 1335، 13

[23] نیچه، 1335، 77

[24]  نیچه، 1335، 81

[25] نیچه، 1335، 79

[26]  نیچه، 1335، 80

[27]  نیچه، 1375، 202

[28]  205

[29] نیچه، 1335، 80

[30]  نیچه، 1375، 75

[31]  نیچه، 1375، 204

[32] . ماکیاولی، 1377، 220-222

[33] .  بوتول، 1368، 14

[34]  بوتول،‌1388، 143

[35] . نیچه، 1339، 25-26 و نیچه، 1375، 202


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۴
رضا صادقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی